نه می دانیم کی هستیم و نه می دانیم چه می خواهیم باشیم؟


فیروز نجومی


• آنچه از تونس آموختنی ست آنست که جرقه ای بسنده بود که ارکان دیکتاتوری را به لرزش در آورد و نظامی را که بر اساس استعمار درونی، غارت ثروت و محروم سازی مردم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، آزادی در گزینش و بینش، بنیان گذاری شده بوده است، از هم فروپاشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۷ بهمن ۱٣٨۹ -  ۲۷ ژانويه ۲۰۱۱


آیا چیزی در قیام تونس یافت میشود که ما ایرانیان از آن بیاموزیم؟ ما در تونس شاهد آغاز یک پایان هستیم، آغاز فرو پاشی یک نظام دیکتاتوری که بر دوش استقلال و خواستهای ضد استعماری مردم بیش از ۵۴ سال پیش، قدم به عرصه ی وجود گذارد. اما آنچه آموختنی ست آنست که جرقه ای بسنده بود که ارکان دیکتاتوری را به لرزش در آورد و نظامی را که بر اساس استعمار درونی، غارت ثروت و محروم سازی مردم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، آزادی در گزینش و بینش، بنیان گذاری شده بوده است، از هم فروپاشد.

این جرقه ی ویرانگر بارگاه استبداد، از محمد بوزازی، فروشنده ی میوه در کوچه و بازار، برخاست. در اعتراض به ماموران انتظامی که گاری میوه ی او را مصادر نموده، مورد توهین و تحقیر قرار داده و از رسیدگی به شکایات او خود داری کرده بودند، در برابر شهرداری خود را به آتش میکشد. بوزازی ۲۶ سال داشت و فارغ التحصیل دانشگاه بود. برای امرار معاش خود و خانواده اش به دستفروشی میوه پرداخته بود. از آن نقطه ای که بوزازی خود را به آتش کشانده بود، قیام مردم تونس آغاز میگردد. خبر و ویدیوی خود سوزی بوزازی و تظاهرات مردم شهری سیدی بوزی، به سراسر تونس و جهان عرب مخابره میشود و بر صفحه تلویزیون ها در جهان عرب نقش می بندد. زنی در الجزیره از محمد بوزازی تشکر میکند که او را از هراسی که از استبداد در دل گرفته بوده است رها ساخته است. طغیان و خروش مردم تونس قبل از هر چیز ریاست جمهوری خودکامه و دیکتاتور را وادار به هزیمت نمود. در تظاهرات خیابانی تا کنون نه فریاد الله اکبر بگوش و نه بوی دین به مشام میرسد. سخن از رهایی از نظم و نظام دیکتاتوری است و کسب آزادی.

اما حکمت در چیست که خود سوزی فردی در اعتراض به تحقیر و توهین و بی عدالتی در یک جامعه، مردم را به عصیان و طغیان میکشاند و بسوی رهایی و آزادی گسیل میدهد، اما در جامعه ای مثل جامعه ی ما مردم تماشگر بدترین جنایاتی میشوند که در پیش چشمشان صورت میگیرد. هم به تماشای اعدام ها میروند و هم بدون هرگونه واکنشی ناظر بر جان دادن جوانی میشوند که در اثر ضربات دشنه ی جنایتکاری در خون خود غلتیده است. البته چه انتظاری میتوان داشت وقتی که ماموران «انتظامی» خود به تماشاگران پیوسته بوده اند.
عدم واکنش ماموران در واقع تایید و تصدیق جنایتی بود که در پیش رخ شان صورت میگرفت.

اما از آنجائیکه، نظام اسلامی در قصاص و کیفر مهارت خاصی دارد. قاتل را کمتر از دو ماه بهمان محل باز میگردانند و در انظار عموم و یا آنان که شاهد وقوع جنایت بودند، به دار مجازات میآویزند.اما چرا مرد جوان رشیدی، جوان دیگری در سن و سال خود را به خون می کشاند، انگیزه ها چه بوده است البته که با ابزار قصاص و کیفر، مبهم و ناروشن میماند. از کجا معلوم که مرد جانی دچار جنون، نبوده باشد؟ نه اینکه در حقوق اسلامی جنون لزوما معذوریتی بشمار میآید. اعدام بدون محاکمه با رعایت حق و حقوق انسانی بر اصل برائت از گناه و دفاع از خود، تنها چیزی که مورد تایید و تصدیق قرار میگیرد، اخلاق و اصل انتقام جویی است. که کیفر جنایت، جنایت است. بکشی، کشته میشوی، امری است الهی که طبیعی نیز جلوه گر میشود. بنابراین دلیلی نیست که انزجار عمومی را برانگیزد.

بدون تردید داستانهای هولناک درباره تنبیه و مجازات، شکنجه و تجاوز به دگر اندیشان و مخالفان رژیم، قتل عام ها در زندانها، اعدام های روزانه، بگوش مردم میرسد، اما وجدان شان را تحریک نمیکند. درست است، پس از گذشت ٣۰ سال، از آزادی اهدایی برای برگذاری انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری بهره بر گرفتند در اعتراض به دزدان رای مردم به پا خاسته، حکومت را مورد مواخذه قرار داد ند که "رای من کجاست." اما همچون سی سال گذاشته بدامن "الله اکبر " پناهنده شدند. در رو در رویی با خشم و خشونت و بیرحمی، موجهای خروشان جنبش فرو کش نمود. نظم و انضباط شریعتی بار دیگر برقرار گردید. محاکمه های جمعی ۵۰ نفر یکجا، بازجویی و شکنجه و کشتار در زندانها آغازیدن گرفت. خانواده های داغدیده حتی از دفن و کفن و عزیزانشان، محروم گشتند. جنایات کهریزک، فصل تازه ای را در اعمال خشم و خشونت علیه بشریت، گشود. در شکنجه گاه اسلامی کهریزک است که مبارزین راه آزادی را عریان نموده، مورد ضرب و شتم و تحقیر و خواری قرار میدهند. ابعاد خشم و خشونت چنان عمیق و وسیع بوده است که سه تا از نازنین ترین وجود های این جامعه جان می سپارند.

اعدام ها هنوز ادامه دارند، هر اعدامی دلخراش تر از اعدامی دیگر. اعدام کردهای جوان، رشید و روشنفکر و وطن پرست، به یک امر عادی تبدیل شده است. همه محارب اند. نه به آن دلیل که علیه ولایت و الله اسلحه کشیده اند و جنگیده اند بلکه بآن دلیل که به نه گویی شهرت یافته بودند. آقای خضری را به جرم داشتن رابطه با پژاک، در کرمانشاه دستگیر میکنند. پس از ۴۱ روز شکنجه به زندان ارومیه و از آنجا به قزوین و سرانجام در زندان ارومیه در هفته ی گذشته بدار مجازات میآویزند. خضری از خود نامه ای بجا گذارده است که سندی است بر جنایات هولناکی که بدست قاضی و بازجوی مومن و مسلمان و در حضور کتاب قران، صورت میگیرد. صبح دوشنبه نیز رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی اعلام میکند «جعفر کاظمی» و «محمد علی حاج آقایی»، دو زندانی سیاسی در اوین اعدام شده اند. رادیو فردا گذارش میدهد که هر دوی این زندانیان، متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بودند. از خانم کاظمی نقل میکند که وقتی دوشنبه برای ملاقات همسر ش، آقای کاظمی به اوین رفته بود. باو خبر میدهند که همسرش و هم پرونده اش در صبح سحر بدار آویخته شدند.

این داستان یک روز و یک ماه و دو ماه و یا یکسال و دو سال نیست. سی سال است که مردم ما به حکومتی تن داده اند، که کوچکترین حق و حقوقی برای انسان قائل نیست. تنها نمیتوان خشم و خشونت و شمشیر را مسئول سکوت و خاموشی مردم دانست. بسیارند آنان که هنوز برآنند که شمشیر، قهر و قدرت، خشم و خشونت، مسئول اصلی سرکوب و ارعاب و ایجاد ترس و وحشت اند و باین واقعیت توجه ندارند که بدون شریعت، شمشیر کاری نیست. برند گی اش را از دست میدهد. سرنگونی دیکتاتور تونس، بن علی، زین العابدین، حکایت از این واقعیت میکند که در رژیم «الدستور» شریعت با شمشیر همراه نبود. بن علی، دگر اندیشان و مخالفان را محبوس میساخت نه به جرم «محاریه» و یا «مشرک» و «منافق» و یا چریک و مجاهد. او خود را مجری احکام قرآنی و برقرار کننده نظم و انضباط شریعتی نمیدانست. اگر شمشیر را به شریعت صیقل میداد براحتی میتوانست آنرا بر سر هر جنبنده ای بجرم محارب فرود آورد بدون آنکه انزجار مردم را برانگیزد. تنها شریعت است که کین خواهی و کیفر دهی، خشم و خشونت را توجیه و مشروع نموده و جامعه را به پذیرش آن عادت دهد. اگر مردم تونس به خود سوزی بوزازی واکنش نشان میدهند به آن دلیل است که به قصاص و کین خواهی، به اعدام و مجازات محرومین از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، خو نگرفته اند. آنها هشت سال جنگ و خونریزی، کشتار منافق و مجاهد و چریک، دمکرات و آزادیخواه، قتل های زنجیره ای و وقایع کهریزک را تحمل نکرده اند.

بعضا بر آنند که انسان بنده ی شکم و ضرورتهای زندگی مادی هستند. درد مردم، درد بیکاری و گرانی ست، گویی که عاری از احساس اند و عاطفه، از باور به اصلی و اصولی، به رسم و رسومی و سنتی. اگر چنین است فهم ما از انسان، چگونه میتوانیم از مردم انتظار داشته باشیم به قصاص و جنایت، به خشم و خشونت واکنش نشان دهند و درد و رنج نه گویان و دگر اندیشان را از زمان دستگیری تا زمانیکه طناب مرگ به گردنشان آویخته میشود، حساسیت نشان دهند و بجوش و خروش درآیند. مادی گرایان برآنند که اول باید به شکم مردم برسی. شکم گرسنه که نمیتواند به حق و حقوق بشری بیاندیشد، به انسان بودن؟ چگونه میتوان از انسانی که به شکم و نیازهای مادی میاندیشد، انتظار داشت که حلقه مرگ را بر گردن مبارز، حلقه مرگ به گردن خود و جمع و جامعه احساس کند. که اعدام را توهین به انسان و خوار ساختن انسانیت بشمار آورد و برای براندازی آن به پا خیزد؟ البته بیگانکی با انسان تنها از مادی گرایی بر نمی خیزد بلکه در جامعه ی ما از شریعت دین اسلام است که ریشه گرفته است. شریعت برای آنکه بشر را بنده الله نماید با خویستن خویش بیگانه اش میسازد. باورمند دیگر نمیتواند به آزادی خود بیاندیشد. چون بعنوان بنده نه آزادی را تجربه میکند و نه بوجود آن بعنون جوهر انسانی آگاه میگردد. تسلیم و اطاعتی که در ما از ظفولیت نهاده میشود ما را به بیگانگی با خویشتن، خو میدهد. ما میاموزیم که انسان هیچ و الله همه چیز است. بما میآموزند با شناخت الله است که بخود شناسی میرسی. در نزد عرفا و علمای ما کسب هیچ شدن و غرق شدن در الله، رسیدن به قله کمال انسانی ست. نقش شریعت را نمیتوان در شکل بخشیدن به کنش ها و واکنش ها، به احساسات و عواطف ما کم اهمیت انگاشت.

اما در عین حال این زمزمه بگوش میرسد که نباید به رهایی بلکه، باید به همزیستی اندیشید. به شریعت نباید هرگز دست اندازی نمود. این شمشیر است که باید مهار شود. مسلم است چنین استدلال هایی راه به آینده نمیبرد. یا روی بگذشته دارند و یا اینجا و هم اکنون است که مرکزی ست. آنچه جامعه ما را به این بی تفاوتی و بیگانگی با خوییشتن، کشانده است، آن است که نه شناختی از خود داریم و نه شناختی از آینده. این شناخت تحت حکومت وحشت آفرین شمشیر و شریعت هرگز نمیتواند رشد و نمو نماید. چون تحت نظم شریعت باید آن چیزی باشیم که نیستیم. تظاهر از ضروریات بقاست. بنابراین، نمیتوانیم باشیم آنچه هستیم. ضرورتا دارای دو چهره هستیم. حجاب نماد این دو چهره گی ست. یکی بیرونی است قابل قبول، دیگر درونی است و خصوصی. این است که نه میدانیم کی هستیم و نه میدانیم که چگونه میخواهیم باشیم. هم بخود دروغ میگوییم، هم بدیگری. چون ضعف و حقارت و خواری و بندگی ای که دچار آن هستیم باید بپوشانیم. کافی ست که به بحث های اخیر دگراندیشان بنگری تا این حقیقت برت روشن گردد.

فیروز نجومی
Fmonjem@gmail.com