ترس از روحیه انقلاب‌خواهی اعراب
اسلاوی ژیژک از انقلاب مصر می گوید


• آن‌چه در شورش‌های تونس و مصر نظرگیر است غیبت فاحش بنیادگرایی اسلامی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۵ بهمن ۱٣٨۹ -  ۴ فوريه ۲۰۱۱


اشاره: این مقاله در روزنامه ی انگلیسی گاردین منتشر شده و ترجمه ی فارسی آن توسط مسعود شریف در سایت کلمه درج شده است.


آن‌چه در شورش‌های تونس و مصر نظرگیر است غیبت فاحش بنیادگرایی اسلامی است. در بهترین سنت‌های دموکراتیک سکولار، مردم صرفاً علیه نظامی ستم‌پیشه و فساد و فقر آن می‌شورند، و خواستار آزادی و زنده‌شدن امید در عرصه اقتصاد می‌شوند. مطابق با منطق کلبی‌مسلکانه‌ی لیبرال‌های غربی در کشورهای عرب شعور دموکراتیک راستین محدود به حلقه تنگی از خواص لیبرال می‌شود و حال آن‌که توده‌ها را فقط از طریق ملی‌گرایی یا بنیادگرایی مذهبی می‌توان بسیج کرد: این منطق غلط از آب در‌آمده است. پرسش مهم این است که پس از این چه روی خواهد داد؟ چه کسی برنده این پیکار سیاسی خواهد بود؟

هنگامی که در تونس یک حکومت موقت جدید روی کار آمد اسلام‌گرایان و چپ‌های رادیکال‌تر را از گردونه‌ی قدرت بیرون گذاشت. واکنش لیبرال‌های خودبین این بود: خب، آن‌ها اساساً عین هم هستند: دو سر طیف توتالیتاریسم – ولی آیا قضیه به همین سادگی است؟ آیا کشمکش دیرینه‌ی حقیقی دقیقاً میان بنیادگرایان اسلامی و چپ‌ها نیست؟ حتی اگر آن‌ها به‌طور موقت علیه رژیم حاکم متحد شوند، همین که به پیروزی نزدیک شوند، وحدت‌شان به هم می‌خورد، و درگیر پیکاری بس شدید‌تر و مهلک‌تر از پیکارشان علیه دشمنی مشترک می‌شوند.

آیا ما دقیقاً شاهد چنین پیکاری پس از انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری در ایران نبودیم؟ صدها هزار هوادار موسوی مظهر رویای همگانی ایرانیان بودند، رویایی که استمرار انقلاب [آیت‌الله] خمینی به‌شمار می‌آمد: رویای آزادی و عدالت. حتی اگر این رویا دست‌نیافتنی و ناکجاآبادی می‌نمود منجر به فوران خیره‌کننده‌ی خلاقیت سیاسی و اجتماعی، آزمون‌های تازه در سازمان‌دهی و درگرفتنِ بحث و گفت‌و‌گو در میان دانشجویان و مردمان عادی شد. این فضای بازِ راستین که موجب رهاشدنِ نیروهایی بی‌سابقه در جهت دگرگونی اجتماعی گردید، این لحظه‌ی بی‌نظیر که در آن همه‌چیز ممکن می‌نمود رفته‌رفته به‌واسطه افتاد قدرت سیاسی به‌دست حاکمیت مستقر سرکوب شد.

حتی در مورد نهضت‌های آشکارا بنیادگرا، نباید از مولفه‌ی اجتماعی آن‌ها غافل بود. طالبان معمولاً به‌صورت گروه بنیادگرای اسلامی به تصور کشیده می‌شود که از طریق وحشت و ارعاب حکومت می‌راند. اما هنگامی که در بهار ۲۰۰۹ آن‌ها قدرت را در دره سوآت پاکستان به دست گرفتند نیویورک تایمز چنین گزارش داد: «طالبان شورشی طبقاتی را ترتیب داده‌اند که از شکاف‌های عمیق میان گروه کوچکی از زمینداران متموّل و اجاره‌داران بی‌زمین‌شان بهره‌برداری می‌کند». اگر طالبان با «بهره‌برداری» از وضع اسف‌بار کشاورزان به قول نیویورک تایمز «زنگ خطر را برای پاکستان که همچنان کشوری عمدتاً فئودال باقی مانده است» به صدا در می‌آورد، چه چیز موجب شده است لیبرال-‌دموکرات‌های پاکستان و آمریکا از این وضع اسف‌بار «بهره‌برداری» نکنند و گامی برای کمک به کشاورزان بی‌زمین برندارند؟ آیا به‌راستی نیروهای فئودال پاکستان متحد طبیعی لیبرال-‌دموکراسی اند؟

نتیجه‌ی ناگزیری که از این مقدمات باید گرفت این است که ظهور بنیاد‌گرایی اسلامی همواره روی دیگر افول چپ‌های سکولار در کشورهای مسلمان بوده است. هنگامی که افغانستان مصداق بارز کشوری زیر سلطه‌ی بنیادگرایی اسلامی توصیف می‌شود، چه کسی به‌یاد می‌آورد که ۴۰ سال پیش افغانستان کشوری بود با یک سنت سکولار نیرومند و دارای حزب کمونیستی پرقدرت که بدون تکیه به اتحاد شوروی سابق قدرت را در آن کشور به‌دست گرفت؟ چه بر سر این سنت سکولار آمد؟

رخدادهای جاری در تونس و مصر (و یمن و … ای بسا اگر خدا بخواهد حتی عربستان سعودی) باید با توجه به این پس‌زمینه‌ی تاریخی تفسیر شوند. اگر وضعیت در نهایت به‌گونه‌ای به ثبات رسد که رژیم سابق با اندکی جراحی پلاستیکِ لیبرالی به حیات خود ادامه دهد شاهد عکس‌العمل مهارناپذیر بنیادگرایان خواهیم بود. لیبرال‌ها برای حفظ ارزش‌های محوری میراث لیبرالیسم به یاری برادرانه‌ی چپ‌های رادیکال نیاز دارند. و اما مصر: شرم‌آورترین و فرصت‌طلبانه‌ترین واکنش از آنِ تونی بلر بود که به گزارش سی‌ان‌ان چنین گفت: «تغییر ضروری است اما باید باثبات باشد». تغییر باثبات در مصر امروز یک معنا بیش ندارد: سازش و مصالحه با نیروهای مبارک از طریق بازکردنِ ناچیز فضای سیاسی و راه‌یافتن معدودی از مخالفان به بدنه‌ی حاکمیت. به همین سبب است که سخن گفتن از گذار مسالمت‌آمیز در شرایط حاضر شرم‌آور است: مبارک پیش از این با سرکوب مخالفان سیاسیِ خود این گذار را ناممکن است. پس از آن‌که مبارک ارتش را برای مقابله با معترضان روانه خیابان‌ها کرد، دو گزینه بیش‌تر باقی نماند: یا تغییری سطحی که در آن چیزی تغییر می‌کند تا همه‌چیز به روالِ سابق بماند، یا گسستی حقیقی از وضع موجود.

پس هم‌اینک لحظه‌ی تصمیم گرفتن است: همچون مورد الجزایر در یک دهه پیش، نمی‌توان ادعا کرد برگزاری انتخابات حقیقتاً آزاد مساوی است با تسلیم قدرت به بنیادگرایان اسلامی. نگرانی دیگرِ لیبرال‌ها این است که اگر مبارک برود هیچ نیروی سیاسیِ سازمان‌یافته‌ای برای تصاحب قدرت وجود ندارد. البته که ندارد؛ زیرا مبارک قدرت را با تبدیلِ همه مخالفان سیاسی به تزئیناتی فرعی در دست نگاه داشته، به‌گونه‌ای که شبیه رمان مشهور آگاتا کریستی است: «و آن‌گاه دیگر هیچ نبود». استدلالی که به‌نفع مبارک اقامه می‌شود (این استدلال که: یا او یا آشوب) در واقع استدلالی است علیه او.

ریاکاری لیبرال‌های غربی دومی ندارد: آن‌ها در انظار عمومی از دموکراسی دفاع می‌کردند و حالا که مردم علیه جباران و به‌دفاع از عدالت و آزادی سکولار شورش کرده‌اند و نه به نام دین و مذهب، آقایان ترس برشان داشته. از چه می‌ترسید؟ چرا به آن آزادی مجال بروز نمی‌دهید؟ امروز بیش از همیشه این شعار قدیمیِ مائو مصداق دارد: «زیر آسمان آشوبی عظیم برپاست- اوضاع از این بهتر نمی‌شود».

پس آقای مبارک کجا باید برود؟ پاسخ این سوال هم روشن است: به دادگاه لاهه. اگر یک رهبر باشد که شایسته حضور در آن دادگاه است شخص آقای مبارک است.