گرانیگاه فرهنگ ایران،«تازگی»است


منوچهر جمالی


• آرمان امروزه ای که ما ازغرب وام گرفته ایم و روانمان را سراپا تسخیرکرده است ، پیشرفت و توسعه است. در حالی که آرمان فرهنگ ایران، « تازگی » بوده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۶ بهمن ۱٣٨۹ -  ۵ فوريه ۲۰۱۱


 پیشرفت و توسعه ، به غایت تازه کردن زندگی درگیتی
........................................
چرا درفرهنگ ایران، خدا وانسان هردو،
«خوشه » ، برفراز« درخت همیشه سبزند » ؟
...................................................
سبز= اصل جهان هستی= ساپیزه
فرازسَروِهمیشه سبز،آشیانهِ سیمرغست
سرو = اصل تازگی زندگی درگیتی

آرمان امروزه ای که ما ازغرب وام گرفته ایم وروانمان را سراپا تسخیرکرده است ، پیشرفت وتوسعه است . درحالیکه آرمان فرهنگ ایران، « تازگی » بوده است . ایرانیان ، خرسندی و شادی ونیرومندی را ، در تازگی زندگی میدانستند . پیشرفت وتوسعه ای که زندگی را روز بروز تازه نکند ، علت افسردگی و سستی و ناتوانی جان میگردد ، وزداینده جان ازخرد است . ازآن پس، جان ما درخرد ما ، حضورندارد ، وخرد ما ، تبدیل به « عقل ملول» میگردد . پیشرفت وتوسعه ، بایستی تابع « اصل تازگی زندگی درگیتی » گردند . زندگی (=جان)، همیشه در رابطه مستقیم وبیواسطه حواس با دگرگونیهای جوهری پدیده ها درگیتی ، تازه میشوند . تازگی ، به روان بودن آب و تموج آب گفته میشود . شیرابه گیتی (= خور) یا پدیده ها ، همیشه روان وجاریست ، و جان را از راه «حواس ِ همیشه آمیزنده با این پدیده ها » ، تروتازه میکند . زندگی ، هنگامی شاد است ، که همیشه ازنو، تروتازه بشود . وتروتازگی ، برضد ملالت است .

ملالت : امتناع از پذیرفتن تنوع وتازگی
عـقـل ، خود را به عنف برحواس تحمیل میکند

بریدگی «حواس ِ آمیزنده با گیتی» از خرد هست که جان را ملول میگرداند . زندگی با ملالت، سست وناتوان وگرفته میشود . ملالت ، ماندن درچند اندیشه و تکرارآنها ، ورد کردن وامتناع ازپذیرفتن تنوع وتازگی تجربیات تازه به تازه حواس است . تجربیات حسی ، اولویت خود را بر اندیشه های ثابت وتغییرناپذیر، ازدست میدهند . گوهر حواس ، تنوع و تغییر( دگرکونگی) است . تکرار اندیشه های ثابت ، و بریدگی وانفصالشان ازپذیرش تنوع وتغییرات محسوسات ، علت متضاد شدن « خرد» با « حس » میگردد ، که شاخه های متنوع جانند ، وخرد ، بجای « شیرازه ساختن تجربیات تازه به تازه حواس » ، با اندیشه ها ومعلومات ( علم) پیشدانسته خود ، میکوشد خویشتن را بر محسوسات تازه، تحمیل کند .   معمولا حاکمیت ادیان نوری ، ویا یک مکتب فلسفی وایدئولوژی ، با حقیقت ثابتشان (آنها علم را ، معلومات میدانند، نه روش پژوهش همیشگی ) ، اندیشه های ثابتشان را بر تجربیات تازه حسی ، تحمیل میکنند ، و تجربیات حسی را درقالبهای معلومات واندیشه های ثابتشان میریزند . بیحرکتی وثبوت اندیشه هایشات را بر جریان وروان بودن دگرگونیها میفشارند، تا آنهارا با عنف عقلی ، تابع حقیقت خودشان سازند ، و بدینسان ، ملالت ، برزندگی ، چیره میگردد . عقل ، مجموعه ای از قالبها را دارد که محسوسات بایستی درآنها ریخته و منجمد ساخته بشوند . با تحمیل اندیشه وآموزه ثابت به عنف برحواس ، حواس ، ازمحسوسات بریده میشوند . دراین تکرارهاست که جان انسان ، ازپیوستگی به اصل ، که جریان همیشه روانست ، بریده میشود . اندیشه وعلم و خرد ، باید همیشه تازه به تازه ، به اصل زندگی که همیشه روان وتازانست ، بی واسطه ، متصل باشد . درست تکرار وملالت ، بیان قطع حواس جان و طبعا قطع خرد واندیشه وعلم ، از اصل زندگیست که همیشه روان ومتغییراست .

بیواسطگی جان وخرد با گوهرمتغیرگیتی

درفرهنگ ایران ، اصل زندگی که « ارتا» باشد ، «ارتای فروهر» است ، یعنی « ارتای متحول و دگردیسنده » است ، چون « فروهر= فره + ورت ، ورتن = وشتن = گشتن » ، اصل متامورفوز است . نفی بیواسطگی هرجانی وخردش با گوهر متغییر وروان پدیده ها از راه حواس که اندام آمیزشند ، علت پیدایش ملالت است . مولوی درغزلی این پدیده را درارتباط بیواسطه تن با آفتاب نشان میدهد . وقتی ، تن درسایه عمارتی قرارگرفت و ارتباط مستقیم وبیواسطه خود را با آفتاب از دست داد ، جان را سردی وملالت میگیرد وطرب را از دست میدهد :
زانکه عمارت اربود ، سایه کند وجود را
سایه ز آفتاب او ، کی نگرد شرارتی ( شراره ای نمیگیرد)
روح که سایگی بود ، سرد وملول و بی طرب
منتظرک نشسته او ، تا که رسد بشارتی
جان که در آفتاب شد ، هرگنهی که او کند
برق زد از گناه او ، هرطرفی کفارتی
وقتی نور آفتاب، بیواسطه ، به جان تابید
شعله آفتاب را ، بر کـُه وبرزمینست ، « رنگ »
نیست پدید در هوا ، از لطف و طهارتی
جان به مثال ذره ها ، رقص کنان درآفتاب
دراثرهمان پیوند مستقیم وبیواسطه نور آفتاب با جان
نور پریشی اش نگر ، لعل وش و مهارتی
جان ِچو سنگ میدهد ، جان چو لعل میخرد
رقص کنان ترانه زن ، گشته که خوش تجارتی
قرص فلک درآید و ، روی به گوش جانها
سرّ ازل بگویدش ، بی سخن وعبارتی
با تحمیل « علم ِپیشدان وهمیشه ثابت ولایتغیر= معلومات= قالب ها » بر حواس ، و تلاش عنف آمیز، برای ریختن محسوسات درقالبهای آموزه دینی وایدئولوژیکی یا تئوری علمی، حواس ، ازمحسوسات ، قطع میشوند . وحواس ، شاخه ها وسیمهای جانند و بینشهای « حواس ِانباز با محسوساتست » که درخرد ، شیرازه میشوند. بدینسان ، جان انسان دیگر درخرد واندیشه هایش ، حضور ندارد . خرد ، عبد ومطیع وتابع اندیشه ها وآموزه ها ی و معلومات ثابت شده است . محسوسات درقالبها ، ریخته ومنجمد شده اند .

فرق ِ« عمل طاعتی » و « عمل ِخردمندانه »

آنکه ازیک آموزه یا معلوماتِ ثابت ( بنام علم و روشنی وحقیقت ) اطاعت میکند ، موضعگیری « خردِ آزماینده وجوینده » را از دست میدهد . گوهر« خرد » درفرهنگ ایران ، جویندگی وآزمایندگیست و برگزیدن ، همیشه باید پیایند جستن وآزمودن باشد . آنکه یک آموزه واندیشه وعلم را درعمل میآزماید ، غیر ازآن میاندیشد که ازآن آموزه ، فقط اطاعت میکند . خرد ، که درعمل ، همیشه تازگی میخواهد ، ازهیچ اندیشه و آموزه ای ، اطاعت نمیکند ، بلکه او درعمل ، هراندیشه وآموزه ای وعلمی را میازماید . عمل ، آزمایشگاه اندیشه ها و آموزه هاست . عمل نبایستی تطبیق به اندیشه وآموزه داده بشوند ، بلکه آموزه ، باید همجنبش با محسوسات درعمل گردند .هیچ آموزه ای ، اطاعت کردنی نیست ، بلکه هرآموزه واندیشه وعلمی ، درعمل خویشتن ، آزمودنیست . گوهرعمل ، آزمودن است ، چون در آزمودنست که تازگی تغییرات در گوهرپدیده ها ازنو، شناخته میشود . دراین آزمودن عملهاست که خرد ، همآهنگی تازه با محسوسات پیدا میکند و جان ، تازه میگردد و گرفتار ملالت نمیگردد .

چرا ، سرو ، « آزاد » خوانده شد ؟
چون سرو ، همیشه ازنو، سبزو تازه میشود

شعرای ما ، « سرو» را برای آن « آزاد » میخوانند که هیچ « میوه وبـری » ندارد . اگرچنانچه سرو ، میوه ای داشت ، مردم برای دست یافتن به میوه های او، سنگ به او میزدند و او را میآزردندو درختی که محصولی برای خوردن ندارد ، آزاد از آزرده شدنست ( کسی نمیتواند اورا بیازارد و او از درد بردن ، آزاد است ) . بدینسان ، انسانها ، موقعی آزادند که اعمال وافکارشان ، بی ثمر است . ولی وارونه اندیشه آنها ، فرهنگ ایران ، بزرگترین میوه سرو را ، همین « تازه شدن همیشگی او » میدانست . و دیدار آنچه همیشه تازه میشود ، جان انسان را تازه میکند . برای آنکه دریابیم که چرا « همیشه سبزشدن ، یعنی همیشه تروتازه شدن سرو » ، آرمان زندگی فردی واجتماعی ایرانیان بوده است ، باید با مفهوم « تازگی» بیشتر آشنا بشویم . مفهوم تازگی با اندیشه پیشرفت وتوسعه فرق دارد . نو، معنای « تازه شدن زندگی وجان وخرد » را دارد . تفکر ایرانی ، « در همیشه ازنو سبزشدن » ، تازگی همیشه جان ( زندگی) را میخواهد ، و تازگی ، برضد ملالت وافسردگی وسستی وناتوانی وعبوسی و گرفتگی ولاابالی بودنست . درست در« سرو » ، گوهر «جهان» و«خدا» و«انسان» وهمگوهری آنها ، دیده میشود که تجسم این تازه شدن همیشگی اند ، و پشت به ملالت و افسرده بودن میکنند . خدا وحقیقت واصل ، خدا وحقیقت واصل هستند ، چون همیشه ازنو، تازه میشوند . خرد نیز نگهبان زندگیست ، چون دراندیشدنش برپایه حواسی که همیشه با پدیده ها میآمیزند ، تازگی میآورد ، وبرضد « عقل ملول » است ، که علت گریزعرفان درایران ، از« عقل » بود . عقل ، خردیست که پیوندش ازجان درحواس که اندام آمیزنده جان با پدیده هایند ، بریده شده است . عقل ملول ، خط بطلان بر اولویت حواس تنوع و تغییر خواه انسان ، کشیده است .

چرا ، درفرهنگ ایران ، حقیقت ، جستجوی آب روان بود
هرانسانی ، «خضر= اصل سبز » است

فرهنگ ایران « جستجوی حقیقت » را برای انسان ( مردم= مر+تخم ) ، « جستجوب آب زندگی» میدانست ، چون حقیقت ، معرفتیست که زندگی انسان ( مر+ تخم ) را نه تنها روشن ، بلکه همیشه ازنوسبزوتروتازه میکند . حقیقت ، تازه کننده تخم وجود انسانست . « خضر» ، همان انسانست .
چرا ؟ چون واژه «خضر» ، همان واژه khedhra دراوستا هست که به معنای ( تخم = خایه ) هست ( مراجعه شود به یوستی) . انسان یا مردم ، تخم ، یا بذر یا دانه است . داستان خضر( = سبز= ساپیزه = سه تخم که معنای « اصل» دارد ) درشاهنامه که درتاریکی ، به جستجوی آب میرود ، همین نیاز گوهری انسان به روشنی و تازگی با همست که آنرا « فرش کرد » مینامیدند ، وبیان روند همیشه ازنو تروتازه شدن ، همیشه سبزشدن هست . روشنی یا بینش، تا همگوهر با تروتازه یا سبزشدن زندگی درگیتی نباشد ، برضد جانست .

مُـرغ ومـَرغ (چمن ) وسـرو،
اصطلات گوناگون ِ « اصل همیشه تازه شوی» بودند

این همیشه ازنوسبزوتروتازه شدن ، اصطلاحات گوناگون داشت . ازجمله اصطلاح « مـَرغ=mare-ghaa » است ، مانند مرغزار. به گورستان هم ، « مرغزن » میگفتند، چون گوررا جایگاه ازنو سبزشدن تن ، میدانستند ، ومعنای « گور» هم همینست . اصطلاح دیگر« فریز» است که همان واژه « فرش ، فرشکرد » وهمان واژه فرش انگلیسی و آلمانیست که به چمن به غایت تروتازه وسبز گفته میشد . واژه دیگرهمان « چمن » است که دراصل « جمان » بوده است . واژه « مُرغ = mere-gha» ، مانند« سیمرغ » دراصل ، همان واژه « مـَرغ=mare-hhaa » است ، که سپس برای تمایز پرنده از چمن ، باضم « میم » ، تلفظ شده است . پیشوند « مر=mere و مر=mare ، هردو،همان مر وامر است که اصل آفریننده جفتی و سی وسه خدای ایران باهمند ). مـُرغ ، مانند « سرو » و مانند « چمن = فریز= مـَرغ » ، پیکریابی اصل همیشه سبزشوی بوده است ، چنانچه به « طاوس » نیز « فرش مورو» گفته میشده است که در رنگارنگیش نماد همیشه سبزشوی بوده است ( یارسانی ها ، طاوس را که نماد دیگر این اصل است ، برگزیده اند . یارسان ، یار+ سن میباشد ، وبه معنای جفت وانبازو یارسیمرغست ) . سیمرغ ( مـُرغ) که درشاهنامه فراز درخت همیشه سبزشونده نشسته است ، خوشه ومیوه همین درخت همیشه سبزشونده است . سیمرغ هم که « سه + مُرغ = مرغ » باشد همانند « سه تخمه = ساپیزه = سبز »، بیان اصل سبزشوی وتروتازه شوی در کل هستی است . هرگاه خرد انسان (مردم = تخم) ، رابطه مستقیم وبی واسطه خود را با اصل همیشه روان وتازان درحواس و تجربیاتش ازدست بدهد ، ازآن بریده شود ، ناگزیر، ملول وافسرده میگردد . اندیشه ها ازآن پس، تکراری میشوند و تازگی را از دست میدهند . حواس که اندامهای آمیزنده جان با گیتی هستند ، ازاصالت میافتند و خرد ازآن پس ، عبد و غلام وبرده این وآن علم وحقیقت ( معلومات ثابت ) میگردد . آن اندیشه ها وآموزه ها،قالبهائی تکراری میگردند که همه محسوسات را درخود میریزند و منجمد و سفت میسازند و بدینسان ، جان درخردش ، رابطه بیواسطه خود را با « اصل روان وتازنده هستی » از دست میدهند . چند اندیشه تکراری ، حواس تنوع وتغییرخواه را از آمیزش مستقیم تازه با جهان وجامعه وانسانها می برند و حواس را مسخ میسازند .« خضر= خدر لیاس درکردی ) ، چنانچه شعرای ما پنداشته اند برای « بقای یکنواخت زندگی در ابدیت »   درجستجوی آب زندگی نبوده است ، بلکه چنانچه از نامش ( خضر= سبز) پیداست ، دنبال تازگی همیشگی زندگی بوده است . هر تخمی = هر زندگی اصیلی ، همین غایت را دارد . درعرفان ، « می = باده » جانشین این « آب زندگی » میشود که انسان درنوشیدن ( که بیان اوج رابطه مستقیم وبیواسطه داشتن است ) همیشه تروتازه میکند ، وملالت را ازجان وخرد از بین میبرد :
آمد یارو برکـَفـَش ، جام مـی ِچـو مشعله
گفتش بیا حریف شو ،    گفتم : آمدم ، هله
جام میی که تابشش ، جان ببرد زمُشــتری
چرخ زند زبوی او ، برسرچرخ ، سنبله ( خوشه )
کوه ازاو سبک شده ، مغز ازاو، گران شده
روح ، سبوکشش شده ، عقل ، شکسته بلبله
تازه کند ملول را ، مایه دهد فضول را
آنکه زند ز بیرهه ، راه هزار قافله
پیشرو بدان شده ، رهزن زاهدان شده
دایه شاهدان شده ، مایه بانگ وغلغله

سرو ، اینهمانی با ارتای خوشه( سیمرغ) یا خوشه پروین دارد

« سرو » و « خوشه برفرازش ، که ماه پُر » باشد، ودرواقع همان « ارتای خوشه یا خوشه پروین درهلال ماه است ، هردو ، همگوهرند ، چون هردو پیکریابی « اصل همیشه ازنو تازه شوی = فرشگرد » هستند . ازاین رو نیز، نامهای دیگرسرو، ۱- پیرو و۲- اردوج و٣= عرعرو ۴- سرو کوهی میباشد . « پیرو» ، درکردی هنوز معنای اصلیش را که « خوشه پروین » باشد ، نگاه داشته است . نام دیگرسروکوهی ، « اردوج » است که همان ، « ارتا + وج » است ، و « وج = ویچ = بیز= پیزه » به معنای تخم وخوشه واصل میباشد . نسبت دادن سرو به کوه ، برای آنست که « کوه = کوهـ » نام خوشه پروین درکردیست . سرو، ارتای خوشه = اردیبهشت است . نام دیگرسرو کوهی ، «عرعر» نیز، تکرار واژه « اَر » هست که دراوستا ، به معنای « رستاخیزنده » است .

سرو همیشه تازه شوند و داد وراستی

این اصل همیشه «سبز وتروتازه » و« روشن » شوی باهمدیگر، اصلیست که مایه سراسرگستره زندگیست . نقش ِداد (=حق وعدالت ونظم وقانون ) و راستی ( توانائی آشکارشدن آنچه درنهان وگوهرانسانست ) در اجتماع ، همین روشن شوی ( یافتن بینش ) و سبز وتروتازه شوی انسانها با همست . داد وراستی ، هنگامی داد وراستی است که گیتی واجتماع را بیفروزند ، و زندگی همگان را « سرو روان » = همیشه سبزو تروتازه سازند . این اندیشه در کتاب ویس ورامین ، باز تابیده شده است :
چو داد و راستی ، گیتی فروزست
شب مردم ، تو پنداری که روزست
همانا دهر را ، با غ این زمانست
بدو در مملکت ، « سرو روانست »
چنان سروی که رنگ آبدارش
بماند در خزان و دربهارش
داد وراستی ، گیتی را همیشه روز روشن و باغ همیشه تروتازه وسبز( سرو روان ) میکنند . داد وراستی ، اجتماع را سروی میکنند که « رنگ آبدارش » یا رنگ سبزش ، همیشه ترو تازه میشود . سبز که دراصل « ساپیزه = سا پیزج » باشد ، نام« مهرگیاه » است که انسان وگیتی ازآن روئیده است . تخم وبـُن آفریننده هستی ، ساپیزه ، یعنی « سبز» نامیده میشود . « سبز» آنچه برای ما رنگ خشک وخالی شده است ، درفرهنگ ایران نام « بُن آفریننده جهان وانسان » بوده است و پیکر « اصل مهر » درگیتی بوده است . ازاین رو دیده میشود که معنای اصلی سبز، « نیازی = مهرورزی » است . از مهر، یا همآفرینی است که اجتماع ، همیشه سرو همیشه سبزشونده میماند . ویس میگوید :
مرا در دل ، درخت مهربانی    به چه ماند؟ به سرو بوستانی
نه شاخش خشک گردد گاه گرما نه برگش زرد گردد گاه سرما
همیشه سبزو نغزوآبداراست   تو پنداری که هرروزش بهار است

پیروزی و رنگ پیروزه ( فیروزه )
رابطه فیروزه (سبز) با فیروزی
پیروزی ، درفرهنگ ایران،غلبه وتسخیرکردن نیست
سـبز، پیروز است

بیارای باد نوروزی ، نسیم ازباغ پیروزی
که بوی عنبرآمیزش ، به « بوی یارما » ماند

رابطه « ریشه وبن » ، با « شاخه وبرگ » ، همان پیوند بیواسطه نهان با آشکاراست، که « اشه یا راستی یا حقیقت » باشد . « چیتره = چهره » ، بُن وگوهروذات است که تاریک ونهفته میباشد ، ولی آنچه نهفته وتاریکست ، آشکارمیشود و « چهره » می یابد . چهره ( گوهر وبُن ) ، تحول به روی وسیما و چهره می یابد. چهره(نهان) = چهره (آشکار) است این اینهمانی ، بنیاد فرهنگِ « آفرینش در راستی » است . این چهرهِ « آشکارا » ، اینهمانی با چهره ( گوهرنهفته و بُن وریشه ) دارد . ارتا ، نخستین عنصریا آتش جان یاخدا دردگردیسی ، اشه ( آشکار) میشود . چهره وروی وسیما ، مارا از« چهره = گوهر وبُن وذات » آگاه میسازد و گواه برآنست . چهره ازچهره ، گواهی میدهد . واژه آگاه (kaas - aa) و گواه ( kaasa- vi) ، ازیک ریشه ساخته شده اند . همین رابطه را « سبز=ساپیزه=تخم وگوهرجهان=مهرگیاه»، با « برگهای سبزدرخت » دارد . تخم سبز، برگ سبزمیشود . تخم ( ساپیزه= بُن وگوهرنهفته درتاریکی ) ، برگهای سبزمیشود . گوهر وریشه وبُن ، به سبزی برگها تحول می یابد . برگ ها ، چهره ِ گوهر وبن درخت هستند . دراینجا دو پدیده با هم پیوند می یابند . سیاه ( بن ) ، سبز( روشن ) میشود . ساپیزه یا مهرگیاه ، تخم ِ«مهر» است ، که در روند راستی ( تحول نهان به آشکار) ، دربرگها ، سبزمیشود . برگ سبز، بیان « مهریست که دربُن آفریننده گیتی » است ، که هم پیکریابی « اصل راستی » است ، و ازاین رو ، بهترین گواه بر بُن است و مارا از بُن وذات وگوهر، آگاه میسازد . مهروراستی ، ازهم جدا ناپذیرند . انسان ، ازچهره ( روی وسیما ) و ازسبزی برگ ، میتواند ریشه وگوهرو حقیقت را بشناسد . درچهره و برگ سبز، مهر نهفته در گوهر، آشکار میشود .

چرا برگ سبز، هدیه درویش است ؟

اصطلاح « برگ سبز است هدیه درویش » ، بیان فقر درویش نیست که چون توانائی مالی ندارد ، فقط یک برگ سبزکه ناچیز است ، هدیه میدهد ، بلکه بیان ابراز « مهر ِ ژرفی میباشد که ازبُن وجودش برآمده » . درمتون گوناگون ( شاهنامه فردوسی وگرشاسپ نامه اسدی ) میتوان دید که « برگ » ، « چهره » است . همه برگهای گوناگون درخت ، چهره های همان « ارتا = سیمرغ » هستند . درفرهنگ ایران ، انسانها ، برگهای درخت سیمرغند . درتورات وقرآن ، یهوه والله ، آدم را خلق میکنند . درفرهنگ ایران ، انسانها ، برگهائی هستند که ازارتا ( سیمرغ ) میرویند وسبزمیشوند و درخود گوهرخدا واصل ( مهرگیاه= سبز= ساپیزه ) را دارند .

زمـرد وزبـرجـد و فیروزه
سنگهای سبز، آبستن به مهر هستند

این اندیشه در سنگهای قیمی ، مانند زمرد و زبرجد وفیروزه که رنگ سبز دارند ، باز تابیده میشده است ، چون « سنگ = اسنگ » ، خودش نیز ، معنای « مهرو اتصال وپیوند » را دارد .
در زبان پهلوی به « زمرد » ، « burt+uzum » میگویند ( ماک کینزی ) . « uzema » به معنای مهروعشق است( یوستی ) و « burt» به معنای « حامله وآبستن وبردن » است . پس زمرد ، به معنای « آبستن به مهر » میباشد . ازاین رو هست که درتاریخ بیهقی میآید که « برگهای درختان پیروزه بود یا زمرد » . رنگ سبز، زادگاه وسرچشمهِ مهر است . درفرهنگ ایران ، « رنگ» بطورکلی ، یک پدیده عرضی و ظاهری نیست ، بلکه رنگ ، درست گوهرژرف درونیست . رنگ را از « شیره وصمغ= ژد گیاهان » تهیه میکردند ، و شیره یا افشره گیاهان ، اینهمانی با خدا داشت . خدا، شیرابه ( خور= هور=ژد) جهان هستی است . خدا ، رود یا دریا ئیست که درهمه روانست . خود واژه « رنگ » ، دراصل « ارنگ = ار+ انگ » میباشد . « انگ »، شیره گیاهان گفته میشد( گویش دوانی ) ، و « ار» به معنای « روان بودن وتاختن » است . اینست که همه رنگها ، چهره های گوناگون ومتنوع خدا بودند. ازاین رو « رنگین کمان » و « طاوس » پیکریابی این اندیشه بودند ( نماد گوهر واسانس جهان هستی بودند ). خون(vohu-ni = نای به)هم که سرخ است « رنگ » نامیده میشد . ازاین رو نام ارتا درسجستان، « راهو= رگ » بود( بیرونی ) . برگهای سبز وشکوفه ها وگلهای رنگارنگ ، همه آشکارائی این اسانس خدائی بودند . بوی ورنگشان ، بوی یار بود .
ازاین رو همه درختان دربهار وسرو درچهارفصل ، پیکریابی « مهر» بودند . مولوی خطاب به عشق میگوید : « ای عشق ، زمردِ خدائی ». عشق ، زمرد است . رنگ سبززمرد ، که مهر به جان وزندگی است ، دفع گزند از زندگی میکند . این اندیشه درادبیات به شکلهای گوناگون ، عبارت بندی شده است : مولوی میگوید :
گر اژدهاست برره ، عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد ، هی دفع اژدها کن
زمرد یا رنگ سبز، اصل آزار ( اژدها = اژی + دها ) را نا بینا از دیدن جان میکند تا نتواند جان را بیازارد ( از دیدن جان ، باز میدارد ) . کوه قاف که آشیانه سیمرغست ، از « زمرد » است ، به عبارت دیگر از « مهر وراستی » است ( ارتا خوشت = اصل مهر وراستی است ) .
رفت ذوالقرنین ، سوی کوه قاف    دید او را کز زمرد بود صاف
همین اندیشه است که درداستان شاهنامه بازتابیده میشود که آشیانه سیمرغ ( ارتای خوشه ) فراز سه درخت است که یکی ازآنها « سرو= شیز » ودیگری « برگ بو= چندل » هست ، که هردو ، همیشه سبزند ( بررسی میشود ) . زبرجد نیز، بنا برابوریحان ، با زمرد ، دونامند مترادف برای یک معنی ، تنها امتیازی که زبرحد دارد ، خوبی وکمیابی است ( الجماهیرص ۱۶۰ ) وقدما ، همان ویژگیها را که به زمرد میدهند به زبرجد نیزمیدهند . ابوریحان در کتاب آثارالباقیه ، از سلمان فارسی نقل میکند که درپیش ایرانیان ، زبرجد را نسبت به « مهرگان » میداده اند . گیاه ِ روز شانزدهم که آغازجشن مهرگانست ، بنا بر( دکترموبد سهراب خدابخشی درپزشکی درایران باستان ) ، مهرگیاه بوده است و درست ازاین مهرگیاه ، تخم انسان پیدایش می یابد که پنج خدا درمهر باهمند ( سروش= روز ۱۷ ، رشن= روز ۱٨ ، ارتا فرورد( سیمرغ ) = ۱۹روز ، بهرام =روز ۲۰ ، رام = روز ۲۱ ) و روز ۲۱ ، برترین روز جشن مهرگانست که دراصل ، مادرزندگی وهمان بیدخت بوده است که اینهمانی با « زهره = زاور » دارد ( یزدانشناسی زرتشتی رام را نرینه میسازد ) . و زبرجد ، چناچه انگاشته میشود ازیونانی smargadبه فارسی نیامده است ، بلکه « زاور+ جد» بوده است . « زاور» نام زهره است که دختر « زاوش به معنای معشوقه = مشتری= سیمرغ » است ، و این دو باهم « سعدین یا دو سعد » خوانده میشوند . زاور= زافر درکردی هنوز معنای بچه وفرزند دارد . نخستین روزهای ماه ، بنا بر ابوریحان از اهل فارس واهل سغد وخوارزم ، « خرم ژدا » و « ریم ژدا » نامیده میشدند . ژد ، که صمغ وشیره چسبنده باشد، معنای « مهر» دارد . « زبرجد = زاور+ ژد » به معنای « مهر رام = مهر زهره » است . و همیشه درباره دو نهال درخت سروی که زرتشت از « بهشت » میآورد ودرفارمد وکشمر میکارد ، گفته میشود که زرتشت آنهارا « به طالع سعد » کاشت . ازهمین عبارت، محتوای اصلی ، فاش ساخته میشود .
چون اساسا درخت سرو، پیکریابی خدای رام ، خدای مهر و اصل موسیقی وشادی ورامش و رقص و مادر زندگی میباشد ، و یزدانشناسی زرتشتی ، مجبور بوده است که آنرا ازآن زرتشت بکند ، چنانچه محمد ، کعبه را که خانه زنخدایان بوده است ، منسوب به ابراهیم ساخته است . در کردی نیز به زمرد ، زم روت گفته میشود که به معنای « زاده از زَم = رام » است . پیروزه نیز، معنائی همسان سبز داشته است . یکی ازنامهای سرو کوهی ، « پیرو» هست که درکردی به معنای « خوشه پروین » است، که اینهمانی با « ارتای خوشه » دارد . پروین که دراصل paoiryeni باشد، مرکب از دو بخشyeni +paoirya میباشد. پیشوند paoirya را به نخستین ترجمه میکنند ، ولی نخستین ، معنای « اصل وبُن » را دارد . « پروین » به معنای زن نخستین= زهدان نخستین است . پروین را درزبان شوشتری ، کالک مینامند که زهدان باشد . درخت سرو ، هم « اردوج = ارتا + وج » نامیده میشود وهم « پیرو» نامیده میشود . خوشه پروین ، خوشه برفراز درخت سرو شمرده میشد ( ما ه پر= ماه پروین =هلال ما ه + خوشه پروین= زهدان با مجموعه تخمهای زندگان ) . واژه « پیروز» که دراصل « = پیرو + وج » بوده است ، به معنای « خوشه اصلی » هست . همین واژه « پیروج » ، به « فیل مرغ » نیز گفته میشود ، که البته همان سیمرغست . به میوه درخت سرو « جوز الفیل » گفته میشود که به معنای « گردوی پیرو(= سروکوهی) » هست . فیل وپیل ، ربطی به حیوانی که فیل نامیده میشود ندارد . چنانچه گیاه « پیلگوش » به معنای « خوشه پیرو = نخستین خوشه » است . ازاین رو به گیاه لوف (لاو= مهر) وگل نیلوفرنیز گفته میشود . همچنین به رستم « پیل تن » گفته میشد ، نه برای آنکه هیکل تنومندی مانند فیل داشته است ، بلکه « زهدان ارتا = زهدان خوشه پروین» بوده است .« تن » ، معنای زهدان دارد ، وارتای خوشه ، خدای خانواده سام بوده است . رستم ، تن ارتائی دارد ، بُن آفریننده کیهان را درتن خود دارد . وهمین واژه است که درتصوف، « پیر» و نزد حافظ ، « پیر مغان » شده است ، ودرشاهنامه در داستانهای بهرام ، « پیرگوهرفروش » است .

معنای « پیروزی » چیست ؟

رنگ سبزیا پیروزه ، پیروزاست . در کردی ، به هما ( هومای = هو+ مای = مادر به ) ، پیروز میگویند ، و درکردی ،« هومای= هو+ مای » نام خداست . این پیروزه ( سبز= خوشه پروین = ساپیزه) که نهفته درتاریکیست ، با لاخره درپایان ، آشکارمیشود ، وهیچ قدرتی نمیتواند اورا از این پیدایش ، باز دارد ، واین « پیروزی » است . پیروز، پیروز میشود . ویژگیهای رنگ سبز، در معنای « مهره ها » باقی مانده است ( اساطیروفرهنگ ایران ، رحیم عفیفی ) . کسیکه مهره سبز دارد۱- سبز، بهی میآورد ۲- نمیگذارد جانوران موذی دارنده اش رابگزند ٣- درکارزار، هیچ نیزه وشمشیری نمیتواند زخم ونیشی به دارنده اش وارد آورد ۴ – هرکجا میرود ، نافراوانی نیست ۵ – وباران بارد و فراوانی افزاید ۶- دارنده مهره سبز، منش مردمان را میداند و میتواند آنها را بجنباند ( دراثرراستی ، نهان = آشکار) ۷- و هیچ توطئه ای ( بد اندیشی ) درباره جان او ، موفق نمیشود . ازاین رو صفت اسفندیار، روئین تن است ، چون آنچه میروید ، سبزمیشود ( این ارتا یا خوشه پروین است که دراو روئیده است ) .
اصطلاح « پیروزی »، به هیچ روی ، غلبه کردن ومسلط شدن نیست ، بلکه « گزند ناپذیری در اثر، توانائی همیشه ازنو روئی و سبزشوی» است . درشعر مولوی ، این رد پا بخوبی باقی مانده است
بیار ای باد نوروزی ، نسیم از « باغ پیروزی »
که بوی « عنبر» آمیزش ، به بوی یار ما ماند
پیروزی ، با غست و هنگامی « وای نیکو= باد نوروزی» به این باغ میوزد ، رنگ وبوی این باغ را میشکوفاند وپدیدارمیسازد وسبزمیکند . این باغ پیروزی ( سیمرغ ) ، بوی عنبر دارد ، و عنبر ، بوی یار ما هست . عنبر، مرکب از « زعفران یا صمغ ورس = سروکوهی » است . بوی سرو، بوی یار ماهست . زعفران وبرگ بو ، درخت وگیاهیست که با خدای روز بیست ونهم « مر سپنا = ماراسفند » اینهمانی دارد ، و این خدا ، اصل مهر ودوستی درساپیزه است ( رام + ماراسفند+ بهرام = سه روز آخرماه ) که زمان وجهان تازه ازآن ، سبزمیشود ، و همیشه پیروز است ، چون زمان را نمیتوان برید وهمیشه پیوسته است . این خدا ، « رند افریت » هم خوانده میشده است .
نکته ای که باید درنظر داشت آنست که آنست که عنبر، صمغ برفراز درخت سروکوهی است ، وسرو کوهی و درخت برگ بو که صندل نیز نامیده میشد ، درختانی هستند که برفرازش ، آشیانه سیمرغست . مهره سبزو فیروزه یا جامه سبزو فیروزه ، نشان « فرشکرد = همیشه ازنو، تازه شوی » است که هیچ قدرتی نمیتواند مانع فرشگرد( رستاخیز)آن گردد . البته یزدانشناسی زرتشتی ، این اصل را درگستره زمان درتاریخ ، رد کرد،و زمان را برید ، تا اهریمن ، نابود گردد ، چون اهریمن ( اصل زدارکامگی ودشمنی وقهرو دوروئی ) هست ، تا زمان ، هست . درپایان زمان ( آخرالزمان ) هست که اهریمن ، خود به خود ازبین میرود ( چون طبق پیمانی که با اهورا مزدا می بندد ، تابع اصل پیوستگی زمان نمیباشد،و وقتی زمان جنگ با اهورامزدا ، تمام شد ، باید دست اززدارکامگی بکشد ودراین صورت ،چون دیگرنمیتواند شرارت بکند، ازبین میرود .
اینست که فرشکرد در یزدانشناسی زرتشتی ، محدود به رسیدن « اخرالزمان » میشود ومعنای اصیلش را که « همیشه در روند پیوسته زمان ، ازنو، تازه شویست » از دست میدهد .

چرا درسوگ سیامک ، همه طبیعت
جامه فیروزه میپوشند ؟
خدای ایران، جان خودش را نثارمیکند
تا جان انسانها ، ازگزند رهائی یابند

درشاهنامه ، پوشیدن جامه پیروزه رنگ در داستان سیامک میآید .
سیامک که « سیاک مک » نیز خوانده میشود ، به معنای « سه نی = سئنا = سیمرع » است . سیاک به معنای سه و« مک= سرمک » به معنای « نی » است . سیامک یا سیمرغ ، فرزند « گیا مرتن = گیا+ مر+ تن » است . این واژه سپس « گیاه مردم = مهرگیاه = استرنگ » شده است. تن یا زهدانی که اصل جفتی یا مهراست و ازآن ، زندگی پیدایش می یابد . هرچند کیومرث در یزدانشناسی زرتشتی ، تخم نخستین انسان میگردد ، ولی روایت شاهنامه ، رد پای اندیشه اصلی را که گمشده ، نگه داشته است . سروش ، خبرتوطئه قتل کیومرث را به سیامک میدهد،و سیامک ، به نبرد با اهریمن میرود ، تا مانع قتل گردد،و لی از آنجا که طبق گوهرش « اصل راستی ( نهان = آشکار، چهره = چهره ، سبز= سبز) ومهر است ، حاضربه خدعه وتزویرو مکرنیست ودرجنگ کشته میشود.
پیروزی با خدعه ومکروتزویر ، نابود کردن « اصل راستی ومهر» است . رستم با خدعه بر سهراب چیره وغالب میگردد و اصل « پیروزی وراستی » را پایما ل میکند . رستمی که همیشه پیروز است ( پیلتن ) ، با غلبه یافتن برسهراب ، پیروزی را از دست میدهد . پیروزی با خدعه ، شکست حقیقت شکست خدا هست .
درفرهنگ ایران ، این خداهست که برای قداست جان و نگاهداشتن جان ازگزند ، خودش را فدا میکند . این داستان در دوره چیرگی یزدانشناسی زرتشتی و ورود تصویر اهریمن که درپیش نبود ، تغییر داده میشود،تا با اندیشه زرتشت سازگارساخته شود . اندیشه اصلی این بوده است که سیامک ، برغم کشته شدن ( خاکسترشدن ) خودش از خاکسترش برمیخیزد . این همان « فرشکرد » است . کسی حق کین توزی و انتقام گیری ندارد . ولی با پیدایش تصویر اهریمن به شکل « اصل شرّ » ، بایستی با او جنگید و ازاو کین گرفت . اینست که در روایت اصلی ، همه طبیعت ، جامه پیروزه رنگ می پوشند . این نخستین سوگ درشاهنامه است . سوگ ، برای ما معنای ماتم دارد . ولی « سوگ = سوک » هم به معنای « خوشه گندم وجو » و هم به معنای « شعله آتش » است . با غرس کردن تخم های گندم درخاک ، تخم می وخشد ( نمومیکند= شعله وزبانه میکشد ) . اینست که « سوک = سوگ » ، پیکریابی همان « فرشکرد » است . هر تخمی که به خاک سپرده میشود ، نمی میرد ، بلکه کاشته میشود وازسرخواهد بالید و شعله خواهد کشید . واژه « سوختن » درعرفان ، ازهمین ریشه است . وقتی سپاه کیومرث خبر کشته شدن سیامک را میشنوند :
سپه سربسر زاروگریان شدند   برآن «آتش سوگ» بریان شدند
خروشی برآمد زلشگر بزار   کشیدند صف ، بر درشهریار
همه جامه ها کرده پیروزه رنگ
دوچشمان پرازخون ورخ، باده رنگ
دد و مرغ ونخجیر، گشته گروه
برفتند ویله کنان ، سوی کوه
البته تخم سیمرغ ( ارتای خوشه ) درهمه جانها هست،وبا آزردن هرجانی ، همه آزرده میشوند،وهمه چون همجانند، همدردند و همه باهم،علیه « آزار وستم » برمیخزند . درد و اندوه هرجانی ( ارتا ئی ) ، درد واندوه ، خوشه جانها ، جانان ( ارتای خوشه ) است . اینست که همه باهم برمیخیزند تاستم وآزار را باز دارند . پیوند پدیده ِ « سوگواری باهم » با « خیزش باهم برضد ستم وآزار» در تاریخ ایران ، همیشه باقی ماند،و هنوز نیز همه ستمکاران وقدرتمندان ، ازبرگذاری « سوگ » ، « باهم به سوگ ر نجدیده ای نشستن » میترسند ، چون این ماتم ، بدنبال خود قیام را میآورد . درقیام مردم ، آن ستمدیده ، زنده میشود . با منع این سوگ ، درد ، دست بدست میشود و هرگز درجامعه فراموش نمیشود ، تا روزی تحول به قیامی می یابد تا زندگی را گزند ناپذیر سازد . این فرشگرد ، ازنو تازه وسبزشوی زندگیست . اینست که سیمرغ ( پیروز= فیروز) ، پیروز میشود .
در پهلوی به فیروزه « پر ِ ناک =pare-naak » میگویند و به پیروز « اپر- وِچ = apar-vech » گفته میشود و به پروین « پر ویچ =par-vich » . پیشوند همه اینها « اپر= apar= پر par» است که سبکشده همان واژه « paoiro =paorya =paoiri » دراوستاست که همان « پیرو» در کزدی به معنای « خوشه پروین » وهمان « پیرو» درفارسی به معنای سروکوهیست . خوشه پروین ، نخستین تخم و اصل کل جهان هستیست که همان « ارتای خوشه یا ارتا خوشت » است که نخستین پیدایش « بهمن= اصل خرد وبزم » باشد . ازاین رو ، خوشه یا ارتای خوشه ، نخستین پیدایش بهمنست که « اصل نادیدنی وناگرفتنی » است . سرو که هم « پیرو= خوشه پروین » و هم « اردوج = ارتا+ وج = ارتای خوشه » نامیده میشود ، به علت آنست که گوهر اصلی خوشه نخستین ، یا نخستین پیدایش بهمن را « درهمیشه ازنو تازه وسبزشوی » مینماید. دراینهمانی پیرو با اردوج ، میتوان اینهمانی « ارتای خوشه با خوشه پروین » را شناخت .
سرو، گواه بر ،ینهمانی خوشه پروین( پیرو) با ارتای خوشه ( اردیبهشت ) یا « ارد+ وج » است . فیروزه ، « پره + ناک » ، صفت « خوشه پروین وارتای خوشه » است . درسغدی به « پیروز» «par-yozh » گفته میشود که به معنای « جفت با ارتا ، یا
ارتای جفت گوهر» است . این « پیرو » ، سپس درشکل « پیر= پیل = فیل » سبکشده است . چنانچه به میوه سرو ، « جوز الفیل » گفته میشود و به نیلوفرو لوف ، پیلگوش ( خوشه نخستین ، خوشه ارتا ، خوشه پروین ) گفته میشود و به رستم ، پیل تن گفته میشود تا میرسد به « ژنده پیل » . ودرکردی پیروز،نام هماست و ازاین رو بر فراز نیزه درفش کاویان یا هردرفشی ، « تصویر سیمرغ » را نصب میکردند تا نماد پیروزی باشد . ولی پیروزی ، به هیچ روی معنای غلبه کردن و مسلط شدن و بردن درجنگ و قهرو خشم را نداشته است وسپس معنای غلبه یافتن ومسلط شدن یافته است .

پیروزی و بهروزی، آرمان زندگی درایران

درفرهنگ ایران، سعادت وشادی وخوشزیستی وکامیابی درزندگی را « بهروزی وپیروزی » مینامیدند :
ای بلند اختر، خدایت عمر جاویدان دهاد
وآنچه پیروزی و بهروزی درآنست، آن دهاد (سعدی )
چو امکان خلود ای دل ، دراین فیروزه ایوان نیست
مجال عیش ، فرصت دان ، به فیروزی وبهروزی ( حافظ)
به پیروزی وبهروزی ، همی زی با دل افروزی
به دولتهای ملک انگیزو ، بخت آویز، اخترها ( منوچهری)
این بهروزی و پیروزی ، چه محتوائی داشت . درباره پیروزی ، دربالا سخن رفت . بهروز چیست یا کیست ؟ میدانیم که به « کندر» ، « بهروج یا بهروجه»هم گفته میشود . کندر، صمغ سرو کوهیست که   juniperusباشد . دراوستا ، نام این صمغ ، هوگون یا وهوگون (vohu-gaone )است،و ازفرآورده های آن دربیماری برنش و مجاری هوائی مورد استفاده میباشد . در زمان باستان ، گیاه مخصوص بخور بوده است که نام دیگرش، چنانچه درپیش آمد ، « عنبر» هم بوده است . ازاین رو دیده میشود که سرو کوهی ، نه تنها نماد « رنگ سبزهمیشه تازه شونده » میباشد ، بلکه همچنین « بوی به = بوی خوش » آن ، « بهی » میآورده است و واژه « گون » معنای « رنگ » و « غنا وافزایش » هم دارد ( یوستی ) ( گوناگون) . درست سیمرغ ، فراز چنین درختی ، آشیانه دارد و « خوشه ِ رُسته ازاین درخت » میباشد و نام صمغ ( شیرابه و ژد ) آن ، بهروج است که همان بهروز باشد . پس درسرو ، هم پیروز وهم بهروز هردو باهم هست . وبهروز یا روزبه ، نام بهرام است و پیروز، نام سیمرغ ورام ( بیدخت ) هست ، واین دو درپیوند باهم ، پیکریابی سعادت وشادی وبهزیستی درگیتی هستند . همیشه دربهرام ، ارتا یا رام ، ودرارتا ، بهرام هست .
بوی دراینجا که بهرام باشد ، نرینه است و رنگ ( فیروزه ) مادینه . بوی ورنگ که باهم آمیخته اند ، پیکریابی « اصل مهر» هستند .
چرا سرو را
« آزاد » یا « کوهی » یا « سهی » یا « شنگ »مینامند؟

تصویر انتزاعی سرو نزد ایرانیان ، « ماه پُربرفراز سرو » است . انسان درشاهنامه،تخم ارتا ( سیمرغ ) هست،وازاین رو« ماه پر برفراز سرو کوهی » است . امروزه معانی داستانی « سرو آزاد » و « سرو کوهی » و « سروسَهی یا سرو سُهی » به کلی فراموش شده است،که درست بیانگر همین تصویر « ماه به عنوان خوشه سرو » هستند .
۱- سرو آزاد ، درواقع ،«سرو آکات » بوده است . آکات ، فراز وچکاد ( سی+ کات ) میباشد . سه برج پایان هرماهی ، سه کت یا کات نامیده میشوند وباهم آکات وچکاد زمان هستند . این خوشه ، «چیترآکات » نامیده میشود که « چهرآزاد = شهر زاد » شده است . سه روز پایان ماه ، اینهمانی با این سه برج دارند ، که رام جید( روز۲٨ ) و« مرسپنتا = درخت بو ، زعفران = رند آفریس » و بهرام ( بهروز) باشند . وماه درست مرکب ازاین سه خدا هست .
۲- سرو کوهی بدان علت کوهی خوانده میشود ، چون نام خوشه پروین ، کوه بوده است وهنوز درکردی ، کوهـ نام خوشه پروین است و نام لحن بیست ویکم باربد که اینهمانی با رام دارد ، « ماه برکوهان » است ، یعنی ماهی که حامله به خوشه پروین است . جمشید نیز درگرشاسپ نامه توسی ، خود را به نام « ماهان کوهی » معرفی میکند ، خودرا ماهی میداند که اینهمانی با « خوشه پروین » دارد .
٣- سروسَهی یا سُهی . سَهی وسُهی ، بیان همین ماه پُر،برفراز سروند . ماه ، چون خوشه تخمهاست ، سرچشمه روشنائی است و با مغز انسان اینهمانی داده میشود که سرچشمه حواس پنجگانه است . چنین خردی ، استوار برشناخت های

حسی است . sahistan به معنای « بنظرآمدن ، به نظررسیدن و ظاهرشدن » است . sahik به معنای « شفاف » است که درون نمائی باشد ، که همان معنای « اشه » و « راستی» باشد که آنچه در نهانست ، همان آشکارمیشود . و به معرفت حسی وروئیت گفته میشود. و soh به معنای بسودن و sohishnih به معنای « تماس ولمس شدگی است .
ازاین روهست که سروکوهی وسرو آزاد وسرو سهی، همه به معنای « سروی هستند که خوشه اش برفرازش، ماه پر است . و روشنائی ماه ، « زنگ » نامیده میشود و رنگ ماه ، زنگار( سبز) است . « زنگ » وجرس،که مرکب از دوبخش بهم پیوسته اند، ازنماد های این خدایند ( درکتاب بهمن نامه ) و تلفظی از همان واژه « سنگ » میباشد . زنگ ، مرکب از دوبخش به هم پیوسته است که بیان گوهرجفتی ومهری میباشد .
نشیم سیمرغ برفراز سه درخت برفراز کوه ، باز تاب همین اندیشه است ، چون خود سرو که « پیرو » یا « ارتا خوشت » باشد ، پیکریابی « سه جفت = ۶ ستاره پروین » است و اردیبهشت ، روز سوم هرماهیست ( ۶ سه جفت است ) .

برگ سبز ، تو تیای چشم و گواه بر راستیست

اندیشه « سهیدن » ، در برگهای درخت ، باز تابیده میشود که چهره ها ئی بینا هستند ، و درست برگهای سوزنی ، اینهانی با شعاع روشنی داده میشوند .
این اندیشه در داستانهائی که تجربیات دینی گرشاسپ را در گرشاسپ نامه بازتاب میکند ، بارها آمده است .گرشاسپ درمیان بتخانه شهری چو « خرّم بهار»،درختی مانند سرومی یابد که بیخ وریشه اش ، کیمیاهست ( اصل تحول دهنده به بهتریست) و برگهایش ، توتیای چشمهایند . چشم های کور را بینا میسازند.
میانش درختی چو« سروسُهی »   که ازبارهرگز نگردد تهی
هم از بیخ او خاستی کیمیا   بُدی برگ او چشم را تو تیا
افزوده براین ، برگهای این درخت سروگونه ، گواهی بر راستی وصداقت انسانها میدهند .
چو جُستی کسی با کسی گفتگو    بچیزی که سوگند بودی بدوی
زپولاد سندانی اندر شتاب    ببردی چوتفسیده اخگر زتاب
یکی « برگ تر» ، زآندرخت به بر
نهادی ابر دست و ، سندان زبر
کفش سوختی ، گربدی آهمند( آهو مند )
وگر راست بودی ، نکردی گزند
وقتی سندان تفسیده ازآتش را روی دست کسی گذ ارند که بالایش برگ آن درخت است ، اگر آن کس راست باشد، گزند نمی بیند ولی اگر دروغ باشد ، دستش میسوزد . برگ این درخت ، به راستی گواهی میدهد . اینها همه صفات گوهری ارتای خوشه هست که درسرو که تخم اوست (سرو= اردوج = ارتا+ وچ ) نیزمیباشد .

چرا ، زرتشت ، « سرو وکانون آتش » را ازبهشت آرد ؟

اینهمانی سرو کوهی با ارتا ( سیمرغ ) ایجاب دردسرهای فراوان برای یزدانشناسی زرتشتی میکرد . این بود که میبایستی به هرترتیبی شده است ، ارتا ( سیمرغ ) را از« سرو کوهی » و « مجمر یا کانون آتش » جدا سازند ، چون ارتای خوشه با «مجمرآتش » نیز اینهمانی داشت ( تخم های خوشه = حبه های زغال واخگر درمنقل = مانگ+ ال = ماه + خدا) . این بود که این معجزه را به زرتشت نسبت دادند ، که زرتشت دونهال سرو « ازبهشت » آورد و با « طالع سعد » در فارمد وکشمر کاشت، و همچین یک مجمر آتش نیز « ازبهشت » آورد . همین« ازبهشت آوردن » ، حقیقت را فاش میسازد ، چون بهشت ( وهیشت = واهیشت ) صفت ویژه ارتا هست ( ودرواقع به معنای افشاننده تخمهای خوشه ارتا درتنها= زهدانها وزمین است ) . ازاینگذشته کاشتن با طالع « سعد » ، دم خروس دیگرست ، چون « بیدخت = رام = زُهره » و « ارتا = خرّم= مشتری » دو سَعدان هستند . البته مجبور بودند که در روایت شاهنامه از سیمرغ نیز، دست ببرند و رابطه سیمرغ را با درخت سرو و برگ بو ( غار= ماه بهشتان ، دهم – ا ُست = دهمست ) نا دیدنی وناشناختنی ومجهول سازند . اینست که با برگزیدن دونام صندل و شیز، این پیوند را مبهم ومغشوش و تاریک ساخته اند .
درنخستین دید ، به شیز، معانی ۱- چوب جوز( گردو) و۲- آبنوس میدهند ، ولی با دیدی دقیق تر، در زیر واژه « شیزی » می یابیم که « شیزی نامیست که قدما به پیرو » دهند . وپیرو، همان سروکوهیست . وصندل که دراصل« چندل » بوده است ، چنانچه درمخزن الادویه دیده میشد نام درخت غار= رند= درخت برگ بو ( Lorbeeraum=laurel tree) است که درختیست که با خدای روز بیست ونهم « مرسپنتا» اینهمانی دارد، که خدای مهر ودوستی وزناشوئیست ، و میان « رام وبهرام » که دوبن جهان هستی اند، پیوند میدهد .« زعفران» هم که نماد شادی وخنده است اینهمانی باهمین خدا دارد . گوهرآسمان هم ، صندل حدیدی یا خماهن » است . خماهن ، دراوستا « خوان اسن = xvan-asan » است که به معنای « گسترهِ اَسَن یا سنگ » است که معنای « گستره وجهان مهر» است . آسمان ازسنگست ، چنین معنائی داشته است، ودرست نام دیگر درخت برگ بو، « سنگ » است . این تحریف نظرازمعانی اصلی ِ« شیز و صندل » مارا از شناخت این زنخدا واینهمانیش با درخت سرو وغار( رند) بازمیدارد .« شیز»، درخت سرو، و صندل ، درخت برگ بو است، که هردو با عود ، هویت زنخدائی را مشخص میسازند .
برگ سبز این درخت ، گوهر« سرو» را دارد، که بیخش که « ساپیزه =سبز» است ، دربرگ سبزش ، آشکار میشود، و بر اصل نهفته درخود ، گواهی میدهد .

چرا گشتاسب ، درخت سرو را گواه
صحت اعتراف ایمان خود به زرتشت ساخت ؟

ازاین رو ، گشتاسپ ، سرو راست را که نشان راستی ( نهان = آشکار) واشهِ ( شفافیت ) ارتا ، درهرانسانی هست ، مسخ میسازد تا گواهی به ایمان آوردن او به زرتشت و حقیقت دین زرتشت بدهد . البته همین اعتراف « ارتا » به « اهورامزدای زرتشت » نیز دربندهش ، ساخته وپرداخته شده است . سیمرغ از خدائیش ودینش، استعفا میدهد ، و به حقیقت دین وخدای تازه گواهی میدهد ، وچون « اصل راستی واشه » هست ، بنابراین مردم ، روبه دین وخدای تازه میآورند :گشتاسپ
یکی « سروآزاد» بود « ازبهشت »
به پیش در آذر( آذربرزین مهر) اندربکشت
نبشتش برآن « زاد سرو سهی »
« که پذرفت گشتاسپ، دین بهی »
گشتاسپ برتنه این درخت ، اعتراف به ایمان آوردن به اهورامزدا و زرتشت » را حک میکند . درچوب می کند . مردم باید این اعتراف به تغییر دین را ازاو بپذیرند ، چون گشتاسپ بنا برشاهنامه ، چندان پابند حرفهای خود نبود ه است ، وطبعا نیاز به گواهی ارتا داشت که نزد مردم اصل راستی وشفافیت بود.
گوا کرد ، مر سرو آزاد را    چنین گستراند ، خرد، داد را
فرستاد هرسو بکشور پیام    که چون سروکشمر بگیتی کدام
« زمینو( از بهشت ) فرستاد زی من، خدای »
مرا گفت « از اینجا ، به مینو درآی »
این عبارت که ازاین درخت سرو، یکراست میتوان به بهشت رسید ، درست پیوند مستقیم « سرو» را با « ارتا واهیشت » فاش میسازد .این گواه بودن درخت ، دربسیاری از داستانها بازتابیده شده است که از بررسی آن ، صرفنظرمیشود . تنها نکته ای که بایست گفته شود آنست که درفرهنگ ایران ، این ارتا ( آتش جان درهرانسانی ) است که باید گواهی بدهد . چون هرانسانی ، همین «سرو آزاد وسهی » هست که برفرازش ماه پراست . کسی اعترافش را بر این درخت ، نمیتراشد ونمی کند ، بلکه برگهای درخت درسبزیشان ، بی زور وقهروتهدید ، حکایت ازضمیرریشه میکنند :
قول وفعل آمد ، گواهان ضمیر
زین دو ، بر باطن تو استدلال گیر
البته این درست برضد « شهادت دادن به اسلام » است که درعجز انسان در زیرشمشیربرنده ، روی میدهد . اساسا دراسلام ، « عجزموجودات وخلایق » ، گواه بر الله مقتدراست .
خدائی ، کآفرینش در سـجـودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش ( نظامی )
درحالیکه سرفرازی انسان درفرهنگ ایران ، « گواهی » بربالیدن تخم خدا ، دروجود انسانست . راست برشدن وراست ایستادن ، نشان آنست که خدا درانسان ، بالیده است ، نه سجود ورکوع . همچنین هرعمل یا گفته یا اندیشه نیکی( هوکرد) رنگ وبوی این آتش جان ، این ارتا ، ازگوهر انسان هست. گفتاروکردار واندیشه نیک ، به غایت رسیدن به پاداش نیک کرده وگفته واندیشیدن نمیشود.چنانکه درهنگام مرگ ، وقتی اسفندیاراز رستم میخواهد که فرزندش بهمن را به عنوان فرزند خود بپذیرد و بپرورد واورا به تخت بنشاند ، رستم آن را می پذیرد ، با آنکه عاقبت وخیم آنرا میداند که بهمن ، روزی به انتقام ازخون پدر وتحمیل دین زرتشتی به سیستان برخواهد خاست . زواره ، اورا سرزنش میکند که چرا بهمن را پذیرفتی ، این کار ِاشتباهیست . رستم درپاسخ زواره که اورا ازخطرآگاه میسازد ، چنین میگوید :
زواره بدوگفت : کای( که ای) نامدار
نبایست پذرفت زو (از اسفندیار ) ، زینهار
ولی رستم در پاسخ به زواره میگوید :
من آن برگزیدم ، که چشم خرد
بدو بنگرد   ،   نیک یاد آورد

آشیانه سیمرغ برفراز سه درخت خوشبـوی
درخت بو+ سرو کوهی + عود

نشیمی ازاو( البرز) برکشیده بلند
که ناید زکیوان براو بر ، گزند
فرو برده از « شیز» و « صندل » ، عمود
یک اندر دگر، بافته ، « چوب عود »

دیده شد که درخت « سرو » به ویژه « سروکوهی » که « شیز» و « پیرو» و« اردوج= ارتا + وج = ارتا + پیزه » و« مای مرز» نیز نامیده میشود ، بافرهنگ وشیوه اندیشیدن ایرانی پیوند ناگسستنی دارد . درشاهنامه ، انسان را ، درخت سروی میداند که فرازش « ماه پـُر»هست . این یک تصویر شاعرانه ، نیست که ذهن فردوسی آنرا پرداخته باشد، بلکه تصویریست که در جهان بینی ایرانی ریشه ژرف دارد، و درشاهنامه بارها تکرار میشود و با شناختن آن ، میتوان دریافت که چرا انسان، کلید همه بندهاست. درهمان آغازکتاب درگفتار درآفرینش مردم میآید که
چو زین بگذری ، مردم آمد پدید   شد این بندها را سراسر کلید
سرش راست بر شد، چو سروبلند   بگفتارخوب وخرد، کاربند
دراشعاردیگر، این تصویر که انسان ، سرویست که فرازش ماه پر است ، در تمامیتش ارائه داده میشود . این یکی از« رمزهای پرمعنای » شاهنامه است . ماه پُر، چنانکه دربالا آمد ، همان سیمرغست . از دیگرسو ، « زمان » درفرهنگ ایران ، با درخت سرو اینهمانی داده میشود . در داستان زال میآید
که دیدم ده ودو درخت سهی ( دوازه ماه درسال )   
که رُستست شاداب وبا فرّهی
زمان ، با جنبش ماه سنجیده میشد، وگردش ِ ماه، با شاخه های درخت سروسهی اینهمانی داده میشد که با « شاداب وفرّ هی » میرویند . روئیدن یا وخشیدن ، روند پیدایش شادی وسعادتست . زمان نه تنها با جنبش ماه ، بلکه با رویش گیاهان و « همیشه سبزشدن » کار دارد . گرانیگاه اندیشه، « همیشه سبزبودن وسبزماندن » نیست ، بلکه « همیشه سبزشدن = همیشه ازنو روئیدن وتازه شدن و رنگارنگ شدن » است . درست همین « همیشه سبزشدن درخت سرو » و« راست به بلندی بالیدن » ، ویژگیهائی بوده اند که توجه بدان داشته اند ، چون درخت سرو، وَرس نیزنامیده میشود که معنای « مو» نیز دارد . مو با گیاه ، اینهمانی داده میشد و گیاه « برز= » می بالد . وشاهنامه نیزبدان گواهی میدهد . درست قرآن برضد این تصویر انسان برخاست . انسان باید دربرابر الله خم شود وخود را بشکند وسرنگون بزمین بیفتد . ودرست ابلیس ( ال+ ویس = شعله آتش= درتبری ) نام خدای ایران ، ارتا بوده است .
باید درنظر داشت که خدایان ایران، خدایان زمان درگیتی بودند، و سی وسه خدای ایران ، درست خدایان گردش ماه نیز بودند . درشعر بالا نیز دیده میشود که این دوازه درخت سرو، پشت سرهم میآیند . بنابراین پرسیده میشود، که چگونه از درخت پیشین ، درخت بعدی پیدایش می یابد ، چون زمان برای آنها پیوسته بوده است . همانسان که همه خدایان ، شاخه های به هم پیوسته یک درختند وهرشاخه ای اینهمانی با خدائی دارد و همه این شاخه ها ، از یک ریشه وطبعا ازیک تخمه اند. فرهنگ ایران ، شرک وتوحید را باهم اینهمانی میداد . خدایان ، شاخه های یک درختند . همه خدایان ، ازیک تخمه میرویند و چهره های گوناگون یک تخمه واصل ( چهره = چیتره ) اند . سرو ، چنانچه آمد « درخت شاداب وبافره وآبدار » شمرده میشود . یکی از نامهای « درخت سرو» ، « شنگ » است ( برهان قاطع ) .در کردی « شه نگ » به معنای « زیبا ورعنا » هست و معنای دقیقترش در « شه نگل » و « شه نگله » پدیدارمیشود . شه نگل ، به معنای «بهم چسبیدن » است که برآیند « مهروجفتی » را مینماید، و « شه نگله » ، «دو ثمربه هم چسبیده »میباشد که همان پدیده جفتی وانبازی و همبغی است ، و « شه نگه دار» به معنای درخت شاداب وجوان است . درفارسی ، « شنگ» به معنای شوخ وظریف وشیرین حرکات و خوب ونیک وزیبا میباشد ، وهمین معانیست که درتصویر « سرو بودن انسان » باز می تابد . زنخدای ایران نیز ، شوخ وظریف وشیرین حرکات وخوب ونیک وزیبا است . افزوده براین « شنگ » به « خیاری که برای تخم نگاه داشته میشود » گفته میشود . خیارتخم ، همان معنای « خوشه » را دارد . ودرست « شنگله » به معنای « مطلق خوشه » است . این معنا ، درست گواهی بر پیوند سرو، با « خوشه پروین وارتای خوشه » میدهد . این جفتی وانبازی ( دوثمر به هم چسبیده ) که درواژه « شنگ » به سرو نسبت داده میشود ، بیان « فرشگرد سرو از خودش هست » . سرو درختیست که همیشه ازخودش ، تروتازه وشاداب وسبزمیشود . درشاهنامه این اندیشه « فرشگرد درسرو » با تصویر « مُرغ » بیان کرده میشود ، چون مُرغ ( مَرَغه = فریز= فرشگرد ) اصل فرشگرد است . سرو دراتصال یافتن با این اصل فرشگرد ، برگهای درخت سرو، سبزمیشود و در انفصال یافتن مرغ از درخت سرو ، برگهای درخت ، خشک میشود .
دگر گفت کان سرکشیده   دوسرو
زدریای با موج ، برسان ِ غرو (= نی )
یکی مرغ دارد بـرو بر ، کنام
نشیمش بشام آن بود ، این به بام
ازاین چون بپرد ، شود برگ ، خشک
برآن برنشیند ، دهد بوی مشک
ازآن دو ، همیشه یکی آبدار
یکی پژمریده ، شده سوگوار
البته روز وشب درفرهنگ زنخدائی ، ازهم بریده نیستند ، بلکه به هم پیوسته اند . تصویر بالا ، برپایه زمان بریده پدید آمده است .
ازاین رو خشک وسبزشدن سوزن برگهای سرو، پیوسته است . وهمیشه شاداب وآبداراست . پس مرغ ( سیمرغ = اصل فرشگرد ) همیشه برفراز آن نشسته است . شهر گنجک، که آتشکده آذرگشسپ درآن قرارداشت ، شیز نیز نامیده میشد . و واژه« شیز» ، به « گیز و قیژ ئ غیژ » بازمیگردد که در لغت نامه ها به درخت صنوبر، اطلاق میگردد . این همان واژه « قیز، کیژ» است که به معنی « دختر» باشد و دراصل « کچه » ، به معنای « دخترباکره » بوده است ، و به نیایشگاههای این زنخدا ( سیمرغ ) ، « دیرکچین » گفته میشده است که دربهمن نامه نیز ، یکی از این دیرکچین ها را « هما » میکند که درست اینهمانی « هو+ مای » با « کچه » نشان داده میشود . او همیشه میزاید ولی همیشه باکره است ( همان اندیشه ازنو سبزشدن است ) .

درخت صندل ، همان « درخت غار » هست
   Lorbeerbaum=Laurel Tree

برفراز البرز ، درکنارسرو، درخت دیگر، صندلست که ایرانیان به درخت « غار= رند = برگ بو » میگفته اند ( مخزن الادویه ) . غار، درختیست با برگهای همیشه سبزو خوشبو، که ایرانیان به شکل بساک( تاج گل) با برگهای مورد و سایر سپرغمها ( برگهای خوشبو ) درجشنها برسرخود میگذاردند. در یونان نیز برگ بو اهمیت فوق العاده داشته است .
اسدی توسی ، صندل را همان « چندل » میداند . این واژه دراصل « چندر» بوده است ونام « ماه » است . درخت چندل (=جندل ) ، که با خدای روز۲۹ ( مراسپنا ) اینهمانی دارد ( به صندل دانه ، هزاراسپند یا حرمل گفته میشود= تحفه حکیم موءمن .حرمل= ارم + ال میباشد که همان رام باشد ) . این خدا ، خدای زنا شوئی و دوستی است . ماه نیز، کلیچه سیم ( کلید انبازی ومهر) نامیده میشود وبا اصطلاح « سیم = اسیم = جفتی وانبازی » با نقره اینهمانی داده میشود . مقصود از« ماه سیمین » ، این نیست که ماه ، نقره رنگست ، بلکه اینست که اصل مهرورزیست . این خداهست که دوبن جهان را که رام ( روز۲٨ درپایان هرماهی ) و بهرام ( روز٣۰ ) باشند به هم می پیوندد ، و جهان وزمان ودرخت سرو یا زمان تازه را ازنطفه آندو، پدید میآورد .

داستان جندل درشاهنامه
که سه زن برای سه پسرفریدون میجوید

این اندیشه درشاهنامه در داستان فریدون بازتابیده میشود . فریدون نامداری گرانمایه را بنام « جندل » می یابد که برای سه پسرانش ، سه زن بجوید که خواهرهم باشند . جندل ( ماهی که خودش سه تا یکتاست= ماه مرکب از سه ایزد است ازاین رو سیم یا کلیچه سیم است ) درجستجویش « سرویمن » را می یابد که سه دختر دارد که باهم خواهرند . درتصویر« جندل » دراین بخش شاهنامه ، درست ، تصویری را که ایرانیان از خدای ماه داشتند ، بیان میگردد :
فریدون ، ازآن نا مداران خویش یکی را گرانمایه ترخواند پیش
کجا نام او « جندل راهـبر »      به هرکار « دلسوز» برشاه بر
بدو گفت « بر گرد »، گردجهان    سه دخترگزین، ازنژاد مهان
چوبشنید جندل ، زخسروسخن    یکی « رای پاکیزه افکند، بن »
که « بیداردل بود » و « پاکیزه مغز»
زبان چرب و شایسته کار نغز
« نهفته بجـُسـتی » همه رازشان   شنیدی همه نام وآوازشان
وشاه یمن به جندل میگوید :
چه پیغام داری ؟ چه فرمان دهی
« فرستاده ای » ؟ یا « گرامی مـهی » ؟
ماه ، پیک فلکست، و چون بیننده درتاریکیست ، اصل بینش در جویندگی است و ماه ، با مغزاینهمانی داده میشود ( توضیح بیشتر این بخش ، درفرصتی دیگر) . ازاین رو، ماه ، خرد جوینده درتاریکیست که مهر میان مردمان را میآفریند . درست این همان نقشی است که خدای روز بیست ونهم ( دهما = مرسپنتا = رند آفریت ) درجهان دارد که اینهمانی با درخت برگ بو ( = ماه بهشتان ) دارد .

درخت سوم ، درخت عـود است
( سرو + برگ بو + عـود )

عود ، اساسا نام همه چوبهای خوشبو هست . این واژه همان واژه « ئوت یا ئوتی » است که به سبزه وگیاه وعلف گفته میشود . گیاهی که به « بهمن= وهومن » نسبت داده میشود ازجمله « حسن بک اوتی » است که دراصل « اسن بغ ئوتی » باشد که به معنای « سنگ خدا = مهرخدا» است . درکردی ، این نام « مهرگیاه » است . منشورکوروش ، خطاب به « مر+ دوک » است نه اهورامزدای زرتشت . « مـَر= امر» ، به معنای جفتی و انبازی ومهر است . « دوک» ، همان « دوخ » یا نی است . نام این خدا دراصل « امر+ ئوتی » بوده است که سپس به شکل « مردوک » سبک شده است . درواقع « اَمَر+ ئوتی » همان معنای « گیاه مهر یاجفتی » را میدهد . اینکه « دوک = دوخ »، جانشین « ئوت = عود = اوتی » شده است ، به علت آن بوده است که « نی که دراصل همان هوم » بوده است ( دربسیاری ازگویشهای به حلق که نای باشد ، هوم میگویند ) ، رد همه گیاهان بوده است ، و چنانچه نوا وآهنگ از همه ابزار موسیقی ، موسیقی نامیده میشود ، از ریشه « موسه » برآمده است و به معنای « سه نی = سئنا = سیمرغ » است . عودی که درشاهنامه یاد شده ، درواقع ، « عود قـَماری » است . درادبیات ایران زیاد از« عود قماری » یاد میشود و همه می پندارند که این عودیست که ازشهری بنام « قمار» درهند میآید . شاهان ازعود قماری ، تخت خود را میساختند . چرا :
زعود قماری ، یکی تخت کرد
سر درزها را به زر، سخت کرد ( فردوسی )
بفرمودش به رسم شهریاری
کیانی مهدی از عود قماری ( نظامی )
به علت آنکه نشیم سیمرغ درست برفرازچنین درختیست. و این نام ، اینهمانی عود را با « قمر= ماه » نشان میدهد . عود قماری ، عود منسوب به ماهست که سیمرغ باشد .
ماه دراوستا « kamryaa» نامیده میشود که معربش « قمر» است . نامهای دیگر«عود » ، گواه بردرستی این سخن هستند . عود قماری ، هم « آغا لوخی هم آغا لوخن » نامیده میشود . لوخن که به معنای « نای بزرگ » است نام « ماه » است، و « آغا » همان « آگ = هاگ » است که به معنای تخم است . پس عود ، تخم ودانه ماه است. عود ، بوی ماه ( بوی سیمرغ یا ارتا ، خدای ایران ) را میدهد . این بدان معناست که آبستن میکند ، همبوئی میکند . ماه با بوی عودش ، مهر میان زن ومرد را میآفریند . بنا براین آشیانه وخانه سیمرغ برفراز این سه درخت است وهرسه درخت، پیکریابی اصل مهروفرشگردند . عطرمثلت درایران ، مرکب از « عود » و « عنبر= صمغ سرو وزعفران » و« صندل = برگ بو » بود .
روحانیان ، « مثلت عطری » بسوخته
از عطرها ، مسدس عالم شده ملا – خاقانی

بررسی ادامه دارد