یک پرسش متفاوت:
چرا مردم پس از خیزش و انقلاب بخانه باز میگردند؟
محمدرفیع محمودیان
•
مسئله اما این است که تودهها بطور معمول پس از هر خیزش و انقلاب به خانه بازمیگردند و دوباره به تودههایی بی تفاوت قبلی تبدیل میشوند. علت چیست؟ چرا آنها نمیتوانند بگونهای متداومتر در صحنهی مبارزه باقی بمانند، چرا آنها مبارزهای مستمر، هر چند با فراز و نشیب نسبی، پیش نمیبرند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۹ بهمن ۱٣٨۹ -
٨ فوريه ۲۰۱۱
از انقلاب فرانسه تا جنبشهای دانشجویی و مدنی دههی شصت، از انقلاب ایران تا خیزش مردم در اروپای شرقی، تودههای مردم پس از خیزش و مبارزه بخانه باز میگردند. جنبش برای چند هفته یا چند ماه در بستر حضور سرزندهی مردم در خیابان و میدان تداوم پیدا میکند و به خواستهایی معین میرسد ولی سپس مردم صحنههای مبارزه را ترک میکنند. پس از استقرار دوبارهی نظم، مردم در ابتدا واکنشهایی از خود نشان میدهند ولی پس از مدتی به آرامش و لختی سابق خود باز میگردند. آنها دوباره همان انسانهای بی تفاوت قبلی میشوند. مهم آن نیست که آنها شکست خوردهاند یا با پیروزی مبارزه را بپایان رساندهاند. آنها به هر صورت بخانه باز میگردند. گاه حتی مردم پس از پایان مبارزه چنان لختی و آرامش از خود نشان میدهند که گویی خود آنها نبودهاند که با تلاشی خارقالعاده یک انقلاب یا خیزش را پیش بردهاند.
علوم اجتماعی بطور عمده با پرسش چرا انقلاب؟ چرا خیزش؟ سر و کار دارند. زندگی اجتماعی بگونهی عادی در بستر نظم موجود و دنباله روی از ضربآهنگ زندگی روزمره تداوم مییابد. مردم هر روز را مانند دیروز میزیند. انقلاب یا خیزش بشکلی استثنایی نظم متعارف را در هم میشکند. خیزش و انقلاب بندرت رخ میدهند. هر جامعهای در دوران مدرن فقط یک یا چند انقلاب و خیزش عمومی را از سر گذرانیده است. به این خاطر علوم اجتماعی به بررسی علتها یا فرایند رویداد انقلاب و خیزشهای عمومی توجهی ویژه دارند.
امروز اما با توجه به فراوانی موارد رویداد انقلاب و خیزش، پرسشی جدید باید در دستور کار علوم اجتماعی و کنشگران سیاسی قرار گیرد. چرا مردمی که با شور و شوق، با سرزندگی و با احساس لذت از تجربهی همبستگی مبارزهای را پیش بردهاند بطور کامل بخانه باز میگردند و حساسیتی به سیر تحولات نشان نمیدهند؟ علت چیست/علتها چیستند؟ تصویرهای تلویزیونی یا گزارشهای نوشتاری از راهپیماییها و گردهماییها مردم در کیف، تهران و قاهره، مردمی را نشان میدهد که نه با ترس، نگرانی و ناامیدی که با شور، سرزندگی و خشنودی برای رسیدن به اهدافی معین کنار یکدیگر گرد آمدهاند. پرسش آن است که چرا این افراد بعد ار مدتی صحنههای مبارزه را ترک میکنند و دیگر علاقهای به بازگشت بدان نشان نمیدهند؟
اصل لذت در تقابل با سرزندگی
علت آیا آن است که، اگر بخواهیم از مفاهیم روانکاوی بهره بریم، رانهی لذت بر شور سرزندگی میچربد؟ در میدان مبارزه، سرزندگی و شور فعالیت و مبارزه را میتوان تجربه کرد ولی ضربآهنگ متعارف زندگی متوقف میشود. لذت آشامیدن، خوردن، خواب مرتب و آمیزش جنسی، همه، کنار نهاده می شوند. جز در زمان استراحت ضروری، فعالیت اجتماعی تمامی زندگی را در خود میبلعد و لذتهای فردی در حاشیه قرار میگیرند. آیا شور یا حسرت تجربهی لذتهای اندامی-شخصی انسانها را ترغیب به ترک میدان مبارزه و بازگشت به زندگی متعارف اجتماعی میسازد؟ آیا تصور بازگشت به گرمای خانه و خانواده، به سفرهی مرتب شام و ناهار، به اتاق خواب، به لذت تضمینی جنسی، مردم را به ترک میدانهای مبارزه بر نمیانگیزد؟
محدویت این نظریهی روانکاوانه آن است که برای عاملی غیر سیاسی اهمیتی خاص قائل میشود. مردم بخاطر هدف و مسائل سیاسی وارد میدان مبارزه میشوند و سپس آنرا ترک میگویند. آنها خود بخود میدان مبارزه را ترک نمیکنند بلکه در پی پیروزی یا شکست آنرا ترک میکنند. بعلاوه مشکل فقط ترک موقتی میدان برای بازگشت به لذتهای زندگی روزمره نیست. مردم پس از آنکه بخانه بازگشتند دیگر براحتی به مبارزه روی نمیآورند. آنها همان لختی و سنگینی گذشته را نشان میدهند. تجربهی مبارزه تحول چندانی در آنها بوجود نمیآورد و همانکه به زندگی متعارف اجتماعی بازگشتند گرفتار یا دلبستهی چارچوب آن باقی میمانند.
جدیت بر علیه بازی و نمایش
علت دیگر میتواند غلبهی نهایی جدیت بر بازی و نمایش باشد. در صحنههای مبارزه، کنش بیشتر شکل بازی و نمایش دارد. تمامی کنشهای مربوط به مبارزه شکلی نمایشی و بازیگوشانه پیدا میکنند. به این دلیل انسانها دست بکارهایی میزنند که در چارچوب زندگی روزمره غیر قابل تصور هستند. رفتار انسانها در راهپیمایی و گردهمایی بیشتر به رفتار در کارناوال شباهت دارد تا فعالیت متعارف و هدفمند سیاسی. در صحنههای مبارزه، کنشهایی همچون گفتگو، راه رفتن، خوردن، آشامیدن و پوشش، همه، وجهی نمایشی پیدا میکنند. در همه چیز تا حد زیادی مبالغه میشود. احساسات به شیوهای قوی و تند بیان میشوند و کنشها همه جنبهی تأکیدی بخود میگیرند. مردم داد و فریاد می زنند، شادی و اندوه خود را بسادگی با گریه و خنده ابراز میکنند و شوق به همراهی با یکدیگر نشان میدهند. امور جدی زندگی نیز به تعطیلی و فراموشی سپرده میشوند. دیگر کسی به اموری مانند تولید، کار، امرار معاش، بازتولید و اداره سامانمند امور جمعی توجه نشان نمیدهد. در مقایسه، بحث، مصرف (البته در مقیاسی محدود)، با همبودگی، شوخی و خنده اهمیتی فوقالعاده مییابند. کارناوال در قالب بازی و نمایش سرخوشی و سرزندگی را بهمراه میآورد. صحنههای مبارزه صحنههای تجربهی شکلی متفاوت از لذت هستند. ولی این لذت نمیتواند بگونهای دراز مدت تداوم یابد. سپهر جدیت با ضرورتهایش خود را به زور به انسانها تحمیل میکند. ذخیرهی تولید شده به انتها میرسد، پساندازها تمام میشود، گند و کثافت تن انسانها و کف خیابانها را فرا میگیرد، و خانواده نیاز به سرپرست یا اعضای فعال خود پیدا میکند. و چون انسانها از صحنههای مبارزه به سپهر جدید باز میگردند متوجه میشوند چه خسارتهایی دیدهاند، چه اندوختههایی را باختهاند و چه فرصتهایی را از دست دادهاند؛ و این از آنها برای یک دوره انسانهایی محافطهکار و ترسو میسازد. آنها بناگهان متوجه میشوند که باید هزینهی بازی و نمایش خود را بپردازند.
این توضیح این مشکل را دارد که به جنبههای اجتماعی و سیاسی زندگی و کنش انسانها نمیپردازد. هر چند در صحنههای مبارزه نوع خاصی از کنش و تجربه اهمیت خاصی پیدا میکنند ولی مردم صرفاٌ به آن دلیل در آن صحنهها حضور پیدا نمیکنند. خواستها و عوامل دیگری آنها را به آن صحنهها میفرستد، و سپس آنجا لذت نمایش و بازی را احساس میکنند. حتی در خود صحنه نیز بسیاری اوقات مشکل و رنج را باید تحمل کرد. حضور در صحنهی مبارزه باید علت دیگری جز تجربهی بازی و نمایش داشته باشد. در همین راستا، بازگشت به سپهر جدیت نیز باید علت دیگر، علت سیاسی و اجتماعی و نه فقط روحی-روانی داشته باشد.
رفع تنش اجتماعی-سیاسی بسان علت
علت سیاسی و اجتماعی بازگشت را میتوان برطرف شدن تنشهایی دانست که تودهها را بسمت مبارزه سوق داده است. اینجا باید بین شکست و پیروزی تمایز قائل شد. شکست تودهها را با زور خانه نشین میکند. پیروزی انگیزهی برون آمدن از خانه و حضور در میدانهای مبارزه را از آنها میستاند. مردم ممکن است خود متوجه نشوند. آنها ممکن است مسائل را هنوز حل شده نبینند و هدفهای سیاسی و اجتماعیای را مهم بشمارند. ولی چون تنش سیاسی-اجتماعی برطرف شده دیگر به میدانهای مبارزه روی نمیآورند. مبارزه با درد و رنج، با پرداخت هزینه همراه است. فشاری خاص انسان را باید به آن سمت براند. این فشار از تنشهای اجتماعی-سیاسی سرچشمه میگیرد. هنگامیکه تنشها بر طرف شوند، دیگر انگیزه و میلی برای مبارزه نزد کسی باقی نمیماند.
این توضیح نیز این کمبود را دارد که برای آگاهی و ارادهی انسانها اهمیتی قائل نیست. شکلگیری تنشها و برطرف شدن آنها خارج از ذهن و آگاهی افراد رخ داده و ارتباطی با ارادهی آنها پیدا نمیکند. انسانها بناگهان شور حضور در میدان مبارزه را از دست میدهند، نه به آن خاطر که به ارزیابی معینی از منشهای خود میرسند بلکه بیشتر به آن خاطر آنکه عاملی اجتماعی-سیاسی و ناشناخته آنها را به سکوت و لختگی میکشاند. انتقاد دیگری که به نظریهی تنش وارد است برخورد ساده با تحولات اجتماعی است. چگونه حرکتی که گاه فقط چند هفته یا چند ماه طول میکشد میتواند تنش ایجاد شده در فرایندی دراز مدت را از بین ببرد. خیزش و انقلاب بناگهان تنش را از بین نمیبرند بلکه حرکتی را برای بر طرف ساختن آن شروع میکنند. با توجه به این امر، انتطار میرود که مردم حرکت خود را ادامه دهند و نه آنکه بخانه باز گردند.
تجربهی منفی فریب و سرکوب
عامل دیگری که میتواند باعث بازگشت تودهها بخانه باشد تجربه منفی انسانها در میدانهای مبارزه است. مبارزه سیاسی همچون هر اقدام دسته جمعی دیگری نیاز به هماهنگی کنشهای فردی دارد. در این فرایند خواست بسیاری نادیده گرفته میشود. کسانی که مهارت بیشتری در اِعمال اقتدار یا سخنوری دارند رهبری جمع را بدست گرفته خواست خود را بر دیگران تحمیل میکنند. بگاه مبارزه تصمیمها باید فوری و قاطعانه اتخاز شوند و این خود باعث میشوند تا بسیاری نتوانند خواست و میل خود را بیان کنند. در نتیجه برخی میتوانند خود را فریفته و سرکوب شده احساس کنند. بهمانگونه برخی میتوانند برداشتی منفی از رفتار خود پیدا کنند و فکر کنند که زیاده از خود شور نشان دادهاند یا اصلاً اسیر جو شده و احساساتی جعلی از خود نشان دادهاند. افراد میتوانند بیندیشند که نه فقط فریب خوردهاند بلکه در فریفتن دیگران نیز نقش ایفا کردهاند. بیهوده نیست که پس از به پایان رسیدن هر مرحلهای از یک مبارزه، برخی ندامت خود را از مشارکت در آن و ایفای نقش فعال در آن ابراز کرده، همبستگی ایجاد شده در صفوف مبارزین را جعلی و میان تهی اعلام میکنند.
مشکل این نظریه نیز آن است که تجربهی مبارزه را پدیدهای استثنائی یا خارقالعاده فرض میگیرد که گویی کسی نباید در آن تجربهای منفی داشته باشد. در فرایند و پس از انجام هر کار و کنشی برخی با دیدی منفی به نقشی خود مینگرند. انسان همواره انتظاراتی از خود دارد که نمیتواند برآورده کند. در کار یا کنش جمعی احساس نارضایتی میتواند وجهی بارزتر بخود بگیرد. در هیچ موردی، حتی در مورد سادهترین کارها و کنشها، فرصت کافی برای طرح خواستها و افکار همه وجود ندارد. برخی حتی آنهنگام که فرصت ابراز عقیده پیدا میکنند نیز نمیتوانند کسی را متأثر سازند. ولی کمتر کسی به این خاطر عرصهی کار و کوشش را ترک میکند. اگر برخی نیز چنین کنند بسیاری دیگر دست از کوشش بر نمیدارند و سعی میکنند که سامان و ساختار کنش را دگرگون سازند. ترک همگانی میدان مبارزه و تعطیلی آن برای یک دوره را نمیتوان بوسیلهی پشیمانی برخی از کارها و نقش خود توضیح داد.
جمعبندی
توضیحات گوناگونی را میتوان برای بازگشت تودههای مردم بخانه پس از پیشبرد یک دور از خیزش و مبارزه بر شمرد. برخی از این توضیحات ممکن است از دیگر توضیحات درستتر و معتبرتر جلوه کنند. مهم این نیست که از همان آغاز توضیح معینی را بعنوان بهترین و معتبرترین برگزید. مهم آن است که بپذیریم که این مسئله که تودهها میدانهای مبارزه را ترک میکنند مورد بررسی قرار گیرد. اگر هیچکس علاقهای به این بررسی نداشته باشد، متفکرین، پژوهشگران و کنشگران سیاسی رادیکال باید به آن علاقه داشته باشند. امروز میتوان با اطمینانی فوقالعاده از رویداد خیزش و انقلاب در تمامی جوامع انسانی سخن گفت. اگر خاورمیانهی عربی زمانی مشهور به لختی و تنبلی سیاسی بود امروز همان منطقه کانون رویداد یکی از بزرگترین جنبشهای سیاسی جهان است. مسئله اما این است که تودهها بطور معمول پس از هر خیزش و انقلاب به خانه بازمیگردند و دوباره به تودههایی بی تفاوت قبلی تبدیل میشوند. علت چیست؟ چرا آنها نمیتوانند بگونهای متداومتر در صحنهی مبارزه باقی بمانند، چرا آنها مبارزهای مستمر، هر چند با فراز و نشیب نسبی، پیش نمیبرند؟
|