انقلاب مصر و اپوزیسیون ایران


م. چشمه


• سوای مردم عرب، مردم هیچ کشوری باندازه مردم ایران در مورد سرنوشت نهائی این انقلابها حساس نیستند. چرا که از یکطرف میدانند این خیزشها بدون تردید ملهم از جنبش سبز ایران اند، و از طرف دیگر، سرانجام و پیآمد این خیزشها بدون شک میتواند تأثیرات مهمی بر جنبش آزادیخواهی مردم ایران داشته باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۴ بهمن ۱٣٨۹ -  ۱٣ فوريه ۲۰۱۱


خیزشهای مردم عرب شمال آفریقا و خاورمیانه در طی یک ماه گذشته که دیروز بالاخره به سقوط دیکتاتوری مبارک انجامید حقیقتاً جهان را حیرت زده کرده است. بجرأت میتوان گفت سوای مردم عرب، مردم هیچ کشوری باندازه مردم ایران در مورد سرنوشت نهائی این انقلابها حساس نیستند. چرا که از یکطرف میدانند این خیزشها بدون تردید ملهم از جنبش سبز ایران اند، و از طرف دیگر، سرانجام و پیآمد این خیزشها بدون شک میتواند تأثیرات مهمی بر جنبش آزادیخواهی مردم ایران داشته باشد.

از انقلابهای تونس و مصر چه میتوان آموخت؟
برخلاف نظریات اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی در طول بیست سی سال گذشته (بویژه قابل توجه آقای اکبر گنجی) عصر انقلابها کماکان پایان نپذیرفته و انقلابهای مردمی کماکان موتور و راهبرد اصلی برای نجات مردم اسیر و دربند دیکتاتوریهای لجوج، فاسد و اصلاح ناپذیر و در رأس آنها استبداد مذهبی توتالیتر حاکم بر ایران اند. تجربه شکست انقلاب ۵۷ در ایران و حاکم شدن بنیادگرایان مذهبی برای نیروهای مترقی منطقه، مردم مسلمان جهان و بویژه اپوزیسیون مجروح و شکست خورده ایران بسیار تلخ و بازدارنده بود. از یکطرف پاندول سیاسی ایران را که پیش از انقلاب متمایل به انحراف رمانتیسم انقلابی و چپ روی کودکانه بود، به قطب مقابل یعنی راست روی، محافظه کاری سیاسی و سازشکاری با ارتجاع سیاه ترغیب نمود. ترجمان این گرایش غالب بصورت مخالفت با ایده و پدیده انقلاب و خیزش مردمی، معادل دانستن انقلاب با خشونت، آشوب و بنیادگرائی، و در تحلیل نهائی تابو کردن واژه هائی مانند سرنگونی و انقلاب در فرهنگ سیاسی ایران بود. گفتمان غالب اصلاح طلبانه و تدریج گرا شرکت در انتخابات سراسر مخدوش را در همه موارد تجویز میکرد و انفعال و گفتار درمانی را به استراتژی خود بدل کرده بود. این گرایش سازشکارانه امروز نیز کماکان به رسوا ترین و مبتذل ترین وجه خود تا سطح نصیحت اخلاقی به ولی فقیه بزرگ مرتجع و جنایتکار ایران نزول کرده، و مسبب اصلی انشعابات اخیر در برخی از سازمانهای اپوزیسیون بوده است. سرمقاله "اخبار روز" در مقاله ای تحت عنوان " زنده باد انقلاب مصر" (۲۲ بهمن ٨۹) بدرستی به این مسأله اشاره کرده است:
"وحشت از انقلاب – به طور عام – وحشتی است گاه فلج کننده که به جان جنبش و مردم ما افتاده است و به تعبیر صحیح تر آن را به جان مردم و جنبش آن ها انداخته اند. در سال های اخیر، درک بسیار نادرست و غیرواقعی از انقلاب رواج داده شده است که هدف اول و مقدم آن حفظ جمهوری اسلامی ایران بوده است. مطابق چنین درکی انقلاب در هر حال و همیشه ضرورتا برابر است با خشونت، کشت و کشتار، ویرانی و هرج و مرج. آن چه تا امروز در تونس و سپس در ابعاد گسترده ای تری در مصر روی داده، این نتیجه گیری های غیرواقعی را باطل کرده است، اکنون بهترین وقت آن است که جنبش ما خود را از این افسون فلج کننده نجات دهد."
شکست تجربه جنبش دوم خرداد و تجربه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری (۲۲ خرداد ٨٨) که موجب پیدایش جنبش سبز در ایران شد، گرایش اصلاح طلبی درون حکومتی و کار در چارچوب قانون اساسی را بسیار تضعیف نمود. انقلابهای تونس و مصر میتوانند میخی بر تابوت این گرایش بسیار بازدارنده در جنبش سیاسی ایران باشند. ایجاد تحول سیاسی- اجتماعی در ایران با هر واژه ای که آنرا توصیف کنیم (انقلاب، انقلاب مخملی، تحول ساختار شکن، انحلال، رفرم انقلابی، انقلاب اصلاح طلبانه، اصقلاب، ...)، در مقابله با رژیمهای استبدادی و بویژه توتالیتر- مذهبی-- سوای حمله خارجی-- بنظر تنها راه نجات مردم دربند می آید.
وقوع انقلاب اما ضمانتی بر موفقیت سرنوشت نهائی آن نیست، همانگونه که انقلاب ۵۷ ایران نیز در نتیجه سلطه ارتجاع مذهبی و خامی سیاسیون و روشنفکران، ایران را از چاله به چاه انداخت. اما در مقایسه با فرایندهای دیگر، انقلاب تنها راهبردی است که میتواند آنچنان ارکان جامعه را به لرزه در آورد که در نتیجه آن رژیمهای مستبد و ایدئولوژیک سقوط کرده و یا آنچنان ضعیف گردند که راه برای آغاز فرایند گذار به دمکراسی هموار شود. در عین حال انقلاب را نباید به مثابه یک گام ضربتی و هدفی سهل الوصول و زود گذر تلقی کرد، بلکه میبایست آنرا بمثابه فرایندی تلقی کرد که شامل مراحل مختلف است. پیروزی و یا شکست هر فرایند انقلابی بستگی به آن دارد که علاوه بر آماده بودن شرایط عینی آیا خط مشی و رهبری مترقی، دمکراتیک و هومانیست میتواند در رهبری آن قرار گیرد یا نه. در این رابطه، انقلاب موسوم به سبز ایران که در خرداد ٨٨ شروع شد با دادن هزینه های نسبی و وارد کردن ضربه سنگینی به رژیم (سلب مشروعیت آن در اذهان مردم ایران و جهان)، اکنون تا حدی فروکش کرده و یا بعبارتی یک مرحله را پشت سر گذاشته است. اینکه این انقلاب بتواند با الهام از انقلابهای تونس و مصر وارد مرحله جدیدی شود را بزودی شاهد خواهیم بود.

در عصر اطلاعات و اینترنت ضرب المثل "از یک جرقه حریق بر می خیزد" بیش از همیشه به حقیقت نزدیک است. خود سوزی یک جوان تونسی، یک افشاگری نوع ویکی لیکسی و یا یک تصویر اینترنتی در یوتوب ویا انتشار یک خبر در فیس بوک میتوانند پیامد های اجتماعی عظیمی را بهمراه داشته باشند. بهمین خاطر یأس روشنفکران ناشی از مشاهده "آرامش نسبی" در جامعه ایران اصلاً موردی ندارد.
تمرکز بر یک شعار رادیکال ملهم از تمایلات خفته جامعه که در مورد تونس و مصر مطالبه برکناری دیکتاتوری های این کشورها بود، یکی از عوامل موفقیت آنها بشمار می آمد. تجربه جنبش سبز ایران نیز نشان میدهد در جوامعی مانند ایران که رژیم کوچکترین حقی برای مردم قائل نیست و کلیه درخواستهای حتی "قانونی" مردم را نادیده گرفته و یا بشدید ترین وجهی سرکوب میکند، تحقق مطالبات آزادیخوانه مردم مانند آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و یا انتخابات منوط به تغییر رژیم سیاسی در این کشورها است. در واقع شعار "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر اصل ولایت فقیه" از دستاوردهای جنبش سبز اند که میباید در مرحله کنونی بعنوان شعار اصلی جنبش در دستور کار آن قرار گیرند.

با الهام و درس آموزی از انقلابهای دمکراتیک مردم عرب که جنبش آنها تا این مرحله با رنگهای سنتی ناسیونالیستی، مذهبی، سوسیالیستی و ضد غربی آمیخته نشده، و با شناخت آنکه درصد عظیمی از شرکت کنندگان در انقلاب جوانان بیکار نا امید از آینده و قشرهای بستوه آمده از فقر و نابسامانی اند، اپوزیسیون ایران و جنبش سبز میبایست علاوه بر ترویج مطالبات آزادیخواهانه، مطالبات عدالت طلبانه را که مربوط به مسأله فقر، بیکاری و گرانی و درماندگی اقتصادی توده های عظیم مردم است در دستور کار خود قرار دهد. در عین حال ترویج این نکته که دست یابی به این مطالبات با وجود جمهوری خونبار اسلامی ممکن نخواهد بود همواره ضروری است. در نظر داشته باشیم که هم در تونس و هم مصر بخشهائی از کارگران و زحمتکشان به جرگه مبارزه با دیکتاتوری وارد شدند، در حالیکه در مورد جنبش سبز شرکت زحمتکشان و اقلیتهای قومی تا کنون آنچنان چشمگیر نبوده است.

هم اکنون بنظر میرسد دوباره پاندول سیاسی اپوزیسیون ایران از محافظه کاری و سازشکاری بسمت رادیکالیسم در حرکت باشد. در آینده نزدیک خطر میتواند انقلابیگری و چپ روی کودکانه و برخورد عجولانه به انقلاب سبز باشد. به باور من بخاطر تفاوتهای آشکار میان استبداد مذهبی حاکم بر ایران و رژیمهای سرنگون شده تونس و مصر، از جمله میزان شقاوت و بیرحمی رژیم ولایت فقیه، در آمد نفت و گاز در دست آن و استفاده ابزاری از مذهب، سرنگونی رژیم ولایت فقیه در ایران به آسانی سرنگونی رژیمهای مصر و تونس نخواهد بود و باحتمال بسیار زیاد یک فرایند فرسایشی همراه با افت و خیزهای بسیار را بدنبال خواهد داشت. یکی از دستاوردهای جنبش سبز در یکی دو سال گذشته قرار گرفتن تحول طلبان و اصلاح طلبان و از زاویه دیگری نیروهای مذهبی مترقی و نیروهای سکولار در یک کمپ و یا صف واحد در مقابل ارتجاع حاکم بود. نیروهای سکولار و مترقی در عین تن ندادن به کار در چارچوب قانون اساسی رژیم و با افشاگری در مورد "دوران طلائی امام" نباید نیروهای مذهبی را از خود دور کرده بسمت رژیم برانند. درک نادرست اپوزیسیون ایران از مقوله "همه با هم" و یا اتحاد اکثریت برای شکست اقلیت سرکوبگر و جائر از جمله مواردی است که میتواند موجب انحراف و چپ روی کودکانه گردد. در انقلاب ۵۷ اشکال قضیه اتحاد و یا اصل "همه با هم" نبود، بلکه در واقع درک غلط روشنفکران و سیاسیون از تحولات ایران و تشخیص نادرست آنان در مورد دشمن اصلی در ماههای پیش از انقلاب بود. اپوزیسیون مترقی ایران اگر درک درستی میداشت میبایست بجای وحدت با دار و دسته شیاد و ارتجاعی خمینی با شادروان شاهپور بختیار و هم نظران او وارد ائتلاف میگردید.
در میان اپوزیسیون ایران و بویژه طرفداران سلطنت نظریه ای وجود دارد که با مقایسه انقلابهای تونس و مصر با انقلاب ۵۷ ایران، مسیر حرکت این انقلابها را بسمت یک انقلاب بنیادگرایانه اسلامی محرز دانسته و در نتیجه از خیزش مردم این کشور ها برای کسب آزادی آنچنان حمایت نمیکند. به باور من شاید خطر اصلی برای این دو کشور نه بنیادگرائی اسلامی بلکه عدم راهیابی برای بهبود وضعیت اقتصادی محرومان این جوامع است که میتواند در آینده شورشهای کور و آشوبهای ویرانگر را بدنبال داشته باشد.

در جنبش سیاسی ایران و بویژه بخش چپ آن تمایل بسیار قوی در مبارزه با آنچه نئو لیبرالیسم (سرمایه داری وحشی) خوانده میشود وجود دارد. اما مبارزه و مخالفت با گرایشهای سرمایه داری وحشی از جمله تمرکز ثروت در دست اقلیت ناچیز جامعه و بی توجهی به زندگی زحمتکشان و محرومان جامعه، ترویج مصرف گرائی بی حد و مرز و بی توجهی به محیط زیست، و رشد بی رویه جمعیت یک چیز است و مخالفت با لیبرالیسم یعنی بازار آزاد، و آزادیهای سیاسی- اجتماعی مصرحه در منشور جهانی حقوق بشر و روند گیتی گرائی چیز دیگریست. اشتباه بزرگی است اگر بخشی از چپ ایران مرحله انقلاب پیش روی ایران را که انقلابی است دمکراتیک، انقلاب سوسیالیستی بپندارد. چگونه میتوان در حالیکه کشورهای صنعتی پیشرفته هنوز در مرحله سرمایه داری و یا حداکثر سوسیال دمکراسی اند در کشورهای جهان سوم و از جمله ایران انقلاب سوسیالیستی بر پا نمود؟ چرا از تاریج درس نمیگیریم!

م. چشمه، ۲۴ بهمن ۱٣٨۹