یادداشت های شبانه ۲۳


ابراهیم هرندی


• فرهنگ ما زادگان ِ بنیاد کاو و پرسشگرنمی پرورد. چنین است که این فرهنگ با پژوهش و پالایش ذهنی بیگانه است و ذهن انسان را انبانی از رهنمودهای خطر گریز می خواهد. در چنین فرهنگی، اندیشمند و نویسنده، مانند "زینب ِ زیادی" ِ تغزیه اند و پژوهش و کاوش و نگارش، کارهایی تشریفاتی و فرمایشی و زورکی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۶ بهمن ۱٣٨۹ -  ۱۵ فوريه ۲۰۱۱


 

۱٣۰. جریان از این قرار است که....

روندها و رویدادهای چند دهه گذشته، جان و جهان مردم همه سرزمین‏ها را دستخوش دگرگونی‏های بنیادی کرده است. برخی از این دگرگونی‏ها بازتاب‏های دامنه داری در چگونگی شکل گیری آینده خواهد داشت. پیدایش خبررسانی آنی، خیزش اقتصادی کشورهای خاور دور، بویژه چین و هند، دسترسی بسیاری از مردم جهان به دریای بی پایان نمای اطلاعات در اینترنت، گسترش ناگهانی آموزش دانشگاهی در کشورهای پیرامونی و دسترسی همگانی دختران و پسران جوان بدان در شهرهای بزرگ آن کشورها و سیل سرگردان پناهنده و مهاجر درهمه جای جهان، نمونه‏هایی از رویدادها و روندهای روزگار نزدیک گذشته است که در آینده، همگان را ناگزیر از بازنگری پنداره‏ها و انگاره‏هایشان درباره کیستی و چیستی انسان و جهان خواهد کرد.

پایانداد بسیاری از آزمایش‏های روانشناسیک درباره پیوند جانوران با زیستبومشان نشان داده است که آنگاه که شمار جانوری در زیستگاهش فراتر از تاب طبیعی آن زیستگاه می‏رود، شیوه رفتارها و کردارهای آن جانور، اندک اندک به گونه شگفت‏آوری دگرگون می‏شود و خشم و خشونت و خونریزی، جایگاه بالاتری در فهرست رفتارها و کردارهای روزمره نسل آن جانور می‏یابد. این چگونگی در میان گروه‏های انسانی به جنگ راه می‏برد. افزایش جمعیت هر جانور درزیسبومش پیوندی وارون با سازه‏های زیستی دارد وهر چه جمعیت بیشتر می‏شود، رقابت برسر زمین و خوراک و نوشاک و پوشاک بیشتر می‏شود.

پنجاه سال پیش، بخش بزرگی از مردم خاور دور، تهیدست و اندکخوربودند. امروز گرفتن بازار چین که بازارهای همه جهان را گرفته است، سبب شده است که ملیون‏ها چنینی به شعار " مصرف بیشتر، زندگی بهتر"، ایمان بیاورند و با دیگر مردم جهان در ریخت و پاش همراه و همگام شوند. این چگونگی تقاضا برای هرگونه مواد خام را افزایش داده است. اما چون عرضه بسیاری از این مواد یکنواخت و فوران ناپذیر ا‏ست، بهای بسیاری از مواد کانی و کشاورزی گرانتر و نایاب‏تر از گذشته است. افزایش مشتری در میدان اقتصاد، بازتابی مانند افزایش جمعیت دارد و تنش‏های اجتماعی و سیاسی را افرون می کند.

در کشورهای کانونی، بالا رفتن بهای مواد مورد نیاز روزمره مردم، کیفیت زندگی را کاهش می‏دهد اما در کشورهای پیرامونی به شورش و بلوا کشیده می‏شود و حکومت و جامعه را بهم می‏ریزد. آنچه امروز در تونس و مصر و اردن و سودان می‏گذرد، نمونه‏هایی از این چگونگی‏ست. در یونان و پرتغال و اسپانیا و انگلیس و ایرلند هم قیمت‏ها افزایش چشمگیری داشته است، اما در هیچکدام از آن کشورها سخن از انقلاب و زنده باد و مرده باد نیست.

پنچاه سال پیش، بخش اندکی از دانش آموزان به دانشگاه راه می‏یافتند. امروز یکی از بزرگترین گرفتاری‏های اجتماعی و اقتصادی همه کشورهای جهان‏، داشتن لشکر بزرگی از بیکارگان دانشگاه رفته و دوره دیده است. لشکر بیشمارشهروندانی که خود را دارای حقوق انسانی می دانند و از حکومت‏های خود جهانی درخور انسان امروزی و شهرزی می‏خواهند. هیچ حکومتی نیز دیگر نمی‏تواند شهروندانی این چنینی را با وعده سرخرمن، سرگرم کند.   

پنجاه سال پیش کسی کارچندانی به کار مردم کشورهای دیگر نداشت. امروز همه رویدادهای جهانی روز و شب از راه تلویزیون و اینترنت به خانه‏های بسیاری از مردم جهان راه می‏یابد و در روستای دور افتاده‏ای در اقلید، برای سلامت معدنچیان شیلی که در زیر آوار مانده‏اند، آش نذری می پزند. امروز جهان به روستای کوچکی می‏ماند که اهالی آن چشم‏اندازی جهانی دارند.

پنجاه سال پیش....... بس است. جان سخن این که انسان در آستانه روزگار تازه‏ای‏ست که ما را ناگزیر از بازتعریف انسان و جهان خواهد کرد. روزگاری که در آن هر روز رکوردهای کهنه شکسته خواهد شد.            

***

۱٣۱. آینده

جهان در پنداره هرکس به سویی می رود. یکی آن را رویان بسوی تکامل می پندارد و دیگری روان به ژرفای نیستی. یکی مانده است تا کسی بیاید و جهان را پر از "عدل و داد" کند و دیگری در این آرمان که کسی برود تا جهان آبادان شود. یکی آن را با آرمانهای خویش همراه می داند و دیگری با ده فرمان خدا. اما راست این است که این جهان در اندک زمانی که انسان دران می زید، به هیچ کجا نمی رود.

برآوردهای زمین شناسیک، عمر زمین را نزدیک به پنج میلیارد سال می داند. نسل انسان در پنجاه هزار سال برروی زمین پدید آمده است و ای بسا که در پنجاه هزار سال آینده نیزنشانی از او برروی این گوی گردان تیپا خورده نباشد. نسل هر زینده ای در جهان عمر ویژه‏ای دارد که با پایان یافتن آن، همه دسته‏ها و رسته‏ها و گونه‏های آن زینده رخت از جهان برمی بندند. البته اگر دگرگونی‏های ناگهانی زیستبومی پیش از پایان عمر نسل آن زینده، او را از درگاه طبیعت بیرون نکند.

بــله، هر چه هست در ذهن ماست. تاریخ با کسی قراری ندارد و جهان به جایی نمی رود.

***

۱٣۲. شعر

شمه‌ایش در مشام‌ِ شب‌
گوشه‌ ایش‌ در گریبان‌ِ سپیده‌
پرتویش‌ در نگاه‌ های‌ گرم‌ِ شما

بهشت‌ِ من‌ کجاست‌
که‌ در رقص‌ِ شکوفه‌ می‌ شکوفد
و با غلتاغلت‌ِ آب‌ روان‌ می‌ شود؟

از آب‌ و آتش‌ باید باشم‌
که‌ در آتش‌ِ نگاهی‌ آب‌ می‌ شوم‌!
ماهی‌ِ راهی‌ِ دریایی‌ دیگر
- شاید -
که‌ شورِ نور در من‌ شعر می‌ شود
باید گم‌ شده‌ باشم‌
که‌ این‌ گونه‌ بیگانه‌ام‌!

اینجا کجاست‌
که‌ آشنا و بیگانه‌ است‌!؟
کیستم‌؟
کجایم‌؟
بهشت‌ِ من‌ کجاست‌
که‌ راهی‌ از روزن‌ِ نگاه‌ تو دارد؟

***

۱٣٣. بعدش چی؟

فرهنگ ما زادگان ِ بنیاد کاو و پرسشگرنمی پرورد. چنین است که این فرهنگ با پژوهش و پالایش ذهنی بیگانه است و ذهن انسان را انبانی از رهنمودهای خطر گریز می خواهد. در چنین فرهنگی، اندیشمند و نویسنده، مانند "زینب ِ زیادی" ِ تغزیه اند و پژوهش و کاوش و نگارش، کارهایی تشریفاتی و فرمایشی و زورکی.

آموزش چندین شیوه دارد که دوتای از آنها بر دیگر شیوه‏ها برتری دارد؛ یکی این که آموزگار، پدیده ای را داستان وار آنگونه بیاموزاند که دانش آموزدر پایان بپرسد؛ " بعدش چی؟". برای نمونه؛ هنگامی که راوی می گوید؛ یکی بود، یکی نبود، شنونده در پی دنباله داستان می ماند. براساس همین شیوه می توان گفت که؛ زمین در بیش از چار میلیارد سال پیش چون لخته سنگی از خورشید جدا شد و چون جزیره آتش گرفته ای در کهکشان به گردش بدور خورشید پرداخت. با شنیدن این جملهِ، شنونده در پی شنیدن ِ دنباله داستان زمین است. از اینرو این شیوه را "بعـــدش چـــی؟۱ می خوانند.

شیوه دوم این است که آموزگار از پایان کار آغاز می کند. هنگامی که می گوییم که رستم به دست سهراب کشته شد. نخستین پرسشی که در ذهن هر پُرسنده سالم شکل می گیرد این است که؛ "چگونه؟"آنگاه آموزگار ناگزیر از بازگشت به آغاز داستان ِ رستم و سهراب و بازگفت چگونگی کشته شدن رستم بدست فرزند خویش خواهد بود. پس با شنیدن این جمله که؛ " زمین در زمانی نزدیک به چار میلیارد سال پیش پدید آمده است، نخستین پرسش این خواهد بود که، "چگونه". و هم از اینرو این شیوه آموزشی را شیوه، "چگونه می خوانند.

این دو شیوه، دو جهان نگری گوناگون به کودکان می آموزد. در کشورهایی که آزاد اندیشی ممنوع است، آموزش و پرورش، شیوه نخست ( بعدش چی؟) را برمی گزیند. این شیوه آموزشی، ذهن کودکان را انبانی از افسانه های بارداری می خواهد که وی را در بزرگسالی به خدمت ایدئولوژی گروه حاکم بگمارد. این شیوه چیزی جز آموزش " بایدها" و "نباید ها"ی ایدئولوژی ویژه ای نیست. پرورده این شیوه آموزشی، به حُکم جلودار، سر در پیش می‏دارد و راه را تا پایان می پیماید و هیچ از درستی و نادرستی آن نمی پرسد.

شیوه دوم با پرسشگری سروکار دارد و از چه و چون و چرا می پرسد. این شیوه آموزشی که برآیندی از مدرنیت است، ویژه نهادهای آموزشی برتر در کشورهای دموکراتیک است. این شیوه، شکاک پرور است و دانش پژوه را کنکاشگر و پرسشگر و به ناگزیر، نوآور بار می آورد.۲

...................................
۱ . What next and How
۲. چندی پیش با خانمی که گزینشگر ِ دانشجو در دانشگاه آکسفورد انگلیس است گفتگو می کردم. ایشان می گفت که همه متقاضیان دانشگاه آکسفورد برترین‏های هوش و پشتکارند و همه می پندارند که داشتن نمره‏های خوب برای ورود به این دانشگاه کافی ست. اما ما تنها کسانی را که توانایی چند رویه نگری و نوآوری دارند، می‏پذیریم.

٣. تصویر ِ " جزیره ِ آتش گرفته" را از این شعر ِ زنده یاد نادر نادرپور گرفته ام :

آیا شود که روزی از این روزهای گرم
از آفتاب پاره سنگی جدا شود
وان سنگ چون جزیزه آتش گرفته ای
سوی دیارِ دوزخی ما رها شود
ما را بدل به توده خاکستری کند
خاکستری که خفته درآن برقِ ِ انتقام

***

۱٣۴. هونـــدا

هوندا چان در زایشگاه هوندا چشم به جهان گشوده بود و در کوی کارگران هوندا بزرگ شده بود و پدر و مادر و عموهایش کارگران کارخانه هوندا بودند. پدر و مادر و عموهای بهترین دوستانش نیز. هوندا چان در چهار سالگی به کودکستان هوندا رفته بود و سپس به دبستان و دبیرستان هوندا و سپس تر به کالج تکنولوژی هوندا راه یافته بود و اندکی پس از پایان دوره آکادمیک خود، در بخش موتور هلیکوپتر سازی هوندا به کار پرداخته بود.

جهان هوندا چان، جهان هوندا بود. شیک، امروزی، ثروتمند و امیدوار به آینده. هوندا گاه در روزهای تعطیل بهمراه دخترش سیویک و خانم‏اش ساچی به کلوپ مهندسان هوندا می رفت و یکبار هم شانس آورده بود و در ماموریتی سه روزه به هلند رفته بود. پیش‏تر از آن سفر، گاه وسوسه شده بوده که بکند و بزند برود اروپا و یا آمریکا. شنیده بود که چندی از آنها که رفته بودند، کارشان به جاها رسیده است. اما سفر به هوندای هلند و مقایسه آن با هوندای ژاپن، آتش این وسوسه را در هوندا برای همیشه خاموش کرده بود. دیده بود که هوندا، هونداست. همان کارخانه و همان سازوکار و همان رژیم کاری. او که هرگز خیال نداشت که از دایره هوندا بیرون بزند. پس اینجا و آنجا برایش یکی بود. تازه، هوندای مادر در ژاپن امکانات بیشتر و بهتری داشت. اگر روزی از کار در کارخانه هلیکوپتر سازی خسته می‏شد، آسان می‏توانست به بخش قایق سازی برود و یا در همان بخشی که پدرش کار می کرد که ماشین چمن زنی می ساختند، دست بکار شود.

فراتر از این همه، او که نمی توانست با این اسم، در جای دیگری مثل؛ تویوتا و یا نیسان تقاضای کار بکند. آنها چشم دیدن رقبای خود را ندارد. پدرش از پدر خودش، یعنی پدر بزرگ هوندا خواسته بود – یعنی وصیت کرده بود – که بپاس قدردانی از کمپانی هوندا، اگر روزی پسری ندنیا آورد، نام او را "هوندا" بگذارد. او خودش – یعنی همان پدر بزرگ هوندا – که در سال ۱٣۴٨ در کارخانه هوندا کارگرفته بود و چل سال پس از آن در گورستان هوندا بخاک سپرده شده بود، پشیمان بود که چرا پسر خودش – یعنی پدر هوندا – را به همین نام نخوانده بود. او به پسرش گفته بود که تو همیشه خدمتگزار کمپانی باش، کمپانی هم همیشه هوادار تو خواهد بود. این قانون هونداست. پس کارگری هوندا برای هوندا بیشتر از موضوع کارگر و کارفرما بود. هوندا هویت هوندا بود.

سپس مدیر عامل صنایع جهانی هوندا، نگاهش را روی دایره مردمی که بر گرد مزار ایستاده بودند چرخاند و با صدای بلند و مد دار گفت؛ هوندا نمرده است، نه، هوندا هرگز نمی میرد.
....
مدیر عامل از سیرتا پیاز زندگی هوندا را که در انشایش نوشته بود، با لحنی صمیمی و اندوهگین خواند و همه چیز را گفت، اما نگفت که هوندا روز پیش از خودکشی‏اش، نامه اخراج خود از کمپانی هوندا را دریافت کرده بود. نامه‏ای که کسادی بازار جهانی را عامل بیکار کردن هزار کارگر و کارمند دانسته بود.