روشنفکران دینی - ۳
تعریف واژه - هاشم آقاجری


پرویز دستمالچی


• "روشنفکری دینی"، مانند "انقلاب اسلامی"، از همان نطفه، تضادی در خویش است. اسلام، یعنی دین، و دین همیشه حافظ دگم ها و ُسنت بوده است و همواره نگاه به گذشته دارد. هیچ دینی نمی تواند دست به "انقلاب" در اصول، دگم ها، و ُسنت های خود بزند، اگر زد، بنیادش فرو خواهد پاشید. دینی که انقلابی شود، هم دین را درهم خواهد ریخت و هم انقلاب را بی مایه خواهد کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۴ اسفند ۱٣٨۹ -  ۲٣ فوريه ۲۰۱۱


اندیشیدن اگر بازوآزاد نباشد ونتواند ازمرزها عبور کند وازسیستم ها خارج شود، صاحب آن اندیشه، خودخویش رازندانی شناخت ودانش محدوداش(هرچه هم گسترده وعمیق) می نماید. یعنی، برای اندیشیدن هیچ مرز ومحدودیتی وجود ندارد و افق بازِ باز است.
"روشنفکر دینی"، نه آن مسلمانی است که در بستر فرهنگی وآداب ورسوم "اسلامی" رشد کرده است، وپس(منطقا)، به خود نام"دینی" می دهد(مانند هزاران مسلمانی که می توانند روشنفکرهم باشند)، بل او فردی است با اعتقاد وایمان به"دگمهای" الهی- اسلامی که می خواهد در آن محدوده تنگ، پس از عبوراز حرامها و حلالها(منطقه فکر ممنوع)، در منطقه الفراغ(مکروه، مباح و مستحب)، در چارچوب شرع، با نظارت فقها و مجتهدان، روشن فکر کند و روشن بیاندیشد.   
اما چه چیز را روشن ببیند؟ "روشن" نگری(روشنگری) نتیجه دگم وتقدس زدایی واندیشیدن علمی، باز، عقلی ومنطقی، بمنظوررهایی انسان ازقیمومیت کلیسا، وحاکمیت انسان برسرنوشت خویش، از راه عقل، بود وهست. اساس روشنگری ، و در پی آن روشنفکری، کنار نهادن دگمها و پذیرش عقل خود بنیاد است .نمی توان درحین اعتقاد وایمان به" دگمها"، روشن نیزاندیشید. زیرا، دگمهای(دینی- مذهبی) همگی پیش فرضهائی هستند الهی و(فرضا) درست که برآنها شک جایز نیست، دانش الهی است، "حقیقتهای" مطلق اند. شاید درحوزه شخصی- فرهنگی بتوان "دگم گرا"بود، اما دگم گرایی درحوزه عمومی(حکومت) به معنای بردن جامعه به قهقرا، و واپسگرایی به دوران پیش از روشنگری است. ارجحیت با کدامین است: با دین یا با انسان؟ انسان باید در خدمت دین باشد، یا دین در خدمت انسان؟
"روشنفکران دینی" خواهان الویت، قطعیت، تمامیت واکملیت شریعت هستند وبراین باورند که"حقیقت" فقط در اسلام آنها(هزاران خوانش)نهفته است واندیشه آزاد اصولا نمی تواند ره به حقیقت برد. برای آنها آزادی یعنی اطاعت از"خدا" وعمل به احکام وموازین شرع. آنها خواهان یک حکومت ایدئولوژیک اند، وایدئولوژی آنها اسلام ناب محمدی است. آینکه"اسلام
ناب محمدی" چیست وچه کس یا کسانی آن راتعریف می کنند، همه با هم، تا نابودی یکدیگر، اختلاف دارند. آنها می خواهند به"خویشتن خویش"، یعنی به احکام قرآن وسنت های اصیل اسلامی بازگردند، ونمی بینند که انسان(اسلامی) واقعا موجود، همان "خویشتنی" است که باید باشد. درک آنها ازحکومت، ابزار لازم وضروری تجدید تربیت انسانی که "هست" به انسانی که باید باشد(شریعتی: "امت وامامت"، و "شیعه، مذهب انتظار")، است. غرب ستیزی آنها اساسا مبارزه با ارزشهای نوین ولیبرال، با لیبرالیسم، با آزادی، با حقوق بشر، با تساوی حقوقی زنان ومردان دربرابر قانون، با تساوی حقوقی تمام ادیان و مذاهب دربرابر قانون، با انسان قائم به ذات خویش، و...، است. اما آنها، به هنگام فرارازدست حکومت خود ساخته "اسلامی"، بجای پناه به کشورهای اسلامی(ایده آل)، (همگی) یکسره راهی غرب "فاسد" میشوند تا درپناه وآزاد زندگی کنند. یعنی، خود با پای خود، به "مراکز فساد" می روند، مراکزی که سالها بر علیه ارزشهای فاسدش تبلیغ و"مبارزه" کرده اند. آگاهانه می روند تا چشمانشان به زنان بد- یا بی "حجاب" بیفتد و گناه کنند. ودرآنجا، در سرزمین" کفر"، زنانشان بد- یا بی حجاب می شوند!!؟ تضاد ذهنیت با واقعیت؟ آنها جمهوری اسلامی را در برابر"شرق وغرب" ساختند تا همگان حکومت اسلامی واقعی وارزشهای والای "معنوی" آن را در برابر "مادیگری" شرق و "بی بند وباری" غرب ببینند: نظامی سراسر تبعیض، با سلب کامل حق حاکمیت ملت، با بی حقوقی وخوارشمردن زنان، با تقسیم انسان به(حداقل) هفت مقوله حقوقی در برابر قانون، با توجیه "الهی" آپارتاید(تبعیض) دینی- مذهبی، جنسیتی، و سایر تبعیضها، با قوانین شلاق و سنگسار و قصاص، با بریدن دست وپای انسانها و بیرون آوردن چشم در پایان سده بیست، و با دزدی و فساد و فحشا و تجاوز وزندان واعدامهای دسته جمعی رسمی وغیر رسمی، با قتلهای زنجیره ای سیاسی و ناموسی، با ترور مخالفان در داخل و خارج، بارسمی و قانونی کردن قتل دگراندیشان به دست مومنان،و...، "روشنفکران دینی" اندیشه پردازان، مجریان، و توجیه گران مکلا و معمم همین ج.ا. واقعا موجود بوده و هستند، بعضا با اندکی خواستهای "خوب". همگی، کم و بیش، در رویا و حسرت "امام خمینی" اند، که اگر او بود این" ولایت فقیه" چه ها که نمی شد. " امامی که اندیشه های سیاسی اش تامگرایی و ارتجاع محض، اندیشه های دینی اش(بعضا) شرم آور، و رهبری ا ش همراه با قتل هزاران انسان بی گناه بود.
دکترابراهیم یزدی، از رهبران نهضت آزادی ایران(ملی- مذهبی ها)، درباره نقش "روشنفکران دینی" در تشکیل حکومت دینی ، در کتاب اخیرش(روشنفکری دینی و چالش های جدید، انتشارات کویر، ۱٣٨۶)، از جمله چنین می نویسد:
" انقلاب اسلامی ایران در عین حال که یک پیروزی برای حرکت اسلامی بود، در درون خود یک سلسله مسائلی را بوجود آورد. عمده ترین مسئله همکاری دو جریان اسلامی سنت گرایان با روشنفکران دینی است که این همکاری سبب پیروزی گردید. بدون همکاری این دو جریان، پیروزی حرکت انقلاب اسلامی امکان پذیر نبود... جریان اسلامی روشنفکری با توده های مردم تماس نداشت اما قدرت مهندسی انقلاب را داشت(ص۴۵)... در پیروزی انقلاب اسلامی ،...همکاری و هماهنگی دو جریان اصلی، یعنی روشنفکری دینی با روحانیان نقش کلیدی و اصلی را داشت(ص٨۲)... در انقلاب اسلامی ایران، دو جریان ریشه دار دینی نقش موثر و تعیین کننده داشتند. این دو جریان عبارتند از روشنفکران دینی و سنتگرایان یا روحانیان مبارز(ص ۱٣۲)..."
   
"روشنفکری دینی"، مانند "انقلاب اسلامی"، ازهمان نطفه، تضادی درخویش است. اسلام، یعنی دین، ودین همیشه حافظ دگم ها و ُسنت بوده است وهمواره نگاه به گذشته دارد. هیچ دینی نمی تواند دست به" انقلاب" در اصول، دگم ها، و ُسنت های خود بزند، اگر زد، بنیادش فرو خواهد پاشید. دینی که انقلابی شود، هم دین را درهم خواهد ریخت وهم انقلاب را بی مایه خواهد کرد. زیرا انسان نمی تواند ومجاز نیست درفرمان الهی، در"وحی"، انقلاب کند. چنین امری یعنی دخالت انسان در"حقیقت مطلق" ازلی وابدی، وپذیرش اینکه خدا به اندازه کافی نمی دانسته است. وآنهم ازسوی حافظان ومحافظان مشیت واراده او.
دین براساس ایمان واعتقاد است وروشنفکری براساس عقل وعلم. انقلاب اگر دینی(اسلامی) شود، برای حفظ قصاص، سنگسار، حجاب وتبعیض درحقوق ها خواهد شد، یعنی برای عمل به احکام وموازین شرع، همانگونه که در" صدراسلام" به آن عمل می شد. یعنی انقلاب که دارای مضمونی دگرگون کننده و"پیشرو" است، پسرو وارتجاعی می شود. " روشنفکران دینی" دراساس اندیشه خود دچار همان خطایی می شوند که مشابه « مسیحی» یا پیروان سایر مرام ها ومسلک ها شدند. آنها فکر می کنند که حقیقت گویا دارای "مارک" ویژه ای است، مثل حقیقت اسلامی، مسیحی یا پرولتری، یا اقتصاد وبانکداری اسلامی.

دراینجا بهتراست ابتداء ببینیم"روشنفکران دینی" خود خویش را چگونه تعریف می کنند. برای اینکار(اینبار) دکتر سید هاشم آقاجری("روشنفکر دینی"، مکلا)، مدرس واستاد دانشگاه را انتخاب کردم( دربخش۱، با تعریف حجت الاسلام سید محمد خاتمی، معمم، آشنا شدید.). هاشم آقاجری(از جمله) می نویسد:
" روشنفکری دینی، ذات وگوهرویژه خویش رادرموضع انتقادی که درقبال ُسنت ومدرنیته دارد، باز می یابد وبازمی نماید، به گونه ای که می توان در یک تیپولوژی وسنخ شناسی سه گانه ازمقوله روشنفکری یا روشنفکران، آنان را به عنوان روشنفکران فرامدرن، درکنارروشنفکری مدرن وروشنفکری پسا ُمدرن طبقه بندی کرد... روشنفکری دینی با روشنفکری مدرن، مترادف ومساوی نیست، چرا که در قبال ضعفها ونارسایی های مدرنیته، که از این دیدگاه، بعضاً بنیادی واساسی است و برخلاف روشنفکری ُمدرن که ایستاری توجیه گرایانه یا انتقادی غیر بنیادی وغیر هستی شناسانه دارد، موضعی رادیکال، شالوده شکنانه، اما استعلایی وفرا روانه اتخاذ می کنند(۱)... ُپست یا پسا، همچون دیگرموارد مشابه آن، مانند ُپست مدرنیسم، ُپست ماتریالیسم، البته دلالت بر پایان و اتمام ندارد، اما مبین وضعیت بحرانی، درحال تعلیق ودرحال گذرا است...(۲)"

بنابراین(بنا برتعریف ایشان)،"روشنفکر دینی" کسی است با موضعی استعلایی (عالی تر) وفراروانه (بالاتر)که دوران ُمدرن، ونیز پسا ُمدرن را، که گویا مبین " وضعیت بحرانی و درحال تعلیق و گذر" این جوامع می باشد، پشت سر گذاشته است. درست
دقت شود، ایشان می گوید: در طبقه بندی مقوله روشنفکری، ما دارای سه نوع روشنفکر هستیم: یکم، روشنفکران(دوره) ُمدرن، دوم روشنفکران(دوره) پسا ُمدرن وسوم روشنفکران فرا ُمدرن. " روشنفکران دینی" همان روشنفکران فرامدرن هستند که عالی تر وبالاتر(استعلایی و فراروانه) ازدیگرانند، چرا؟ زیرا(بازهم بنا برتعریف)، روشنفکران ُمدرن درهرحال به توجیه ضعفها و نارسایی های مدرنیته می پردازند وانتقاداتشان به آن "غیربنیادی وغیر هستی شناسانه" است، در حالیکه موضع " روشنفکران دینی" رادیکال و شالوده شکنانه است، یعنی بنیاد وهستی "مدرنیته" رامورد پرسش، وسرانجام مورد نفی قرار می دهد. اما این"شالوده شکنی وانتقاد بنیادی وهستی شناسانه" با مواضع ُپست مدرنیست ها نیز یکی نیست، زیرا آنها روشنفکران یک جامعه"بحران زده، درحال تعلیق ودر حال گذار"هستند. درحال گذار به کجا؟ به جامعه ای که پس از ُمدرن، وپس از گذار
از دوران پسا ُمدرن، می آید!؟ به جامعه دینی، به حکومت دینی، که" بالاتر و عالی تر" است. نام آن آرمان شهر چیست:

"ما به رغم اذعان به ضرورت گشوده بودن گفت وگوی انتقادی پیرامون اصول قانون اساسی، به جد معتقدیم که قانون اساسی موجود، فی الجمله، متناسب با سطح تکامل اجتماعی مردم مسلمان ماست(٣)... روشن است که درجامعه ای اسلامی، عقلانیت، خواست واراده همگانی ملت ازبستر اسلام می گذرد وقانون اساسی یا قوانین عادی، تجلی و تبلور خواست واراده مسبوق به دین اسلام است"(۴).
ایشان، سلب حق حاکمیت ازملت، تقسیم حقوقی انسانها به حداقل هفت مقوله در برابرقانون، تمرکز و انحصار تمام قدرت زمینی وآسمانی دردست فقها ومجتهدان و ولایت امر، بی- یا نیم حقوقی زنان یا سایر اقلیت های دینی- مذهبی ایران، و...، وقوانین عادی(اسلامی- منتج از ق.ا.) مانند قصاص، سنگسار، قطع اعضای بدن، شلاق زدن، و...، را "متناسب با سطح تکامل اجتماعی مردم مسلمان ما" می داند. او از مردم "مسلمان ما" سخن می گوید و نه هر کس و یا هر ایرانی، و عقلانیت اش" از بستر اسلام می گذرد و مسبوق به دین" است.
"روشنفکری" که ُمدعی جایگاهی"عالی ترو بالاتر"از دیگران است، متاسفانه حتا توان فهم ودرک سقوط تاریخی خود وجامعه اش به فاجعه یک نظام تام وواپسگرا، وخشن وبی رحم(در تمام ابعاداش) را ندارد. او، بدون شناخت ازجامعه ُمدرن، بدون تعقل دربحث های پسا یا ُپست مدرن، با تصوری نادرست وجبرگرایانه از"روند تکامل تاریخ"(عاریت گرفته از مارکسیسم)، با تکبری که در شأن یک متفکر نیست، اما به محکمی دانشمندی که "حکم" علمی خود رابا آزمایشات مکرر(ومنطق ریاضی)به اثبات رسانده است، حکم صادر می کند: دوران ُمدرن سپری شده است، دوران بحرانی(پسا ُمدرن) نیز به زودی سپری خواهد شد و ما به دوران عالی تروبهتری خواهیم رسید که من یا ما(روشنفکران دینی) نوید دهنده آن هستیم. وآن جامعه بهتروعالی تر، جامعه ای است که درآن همه چیز"مسبوق به دین واسلام" است وقانون اساسی اش نیز عبارت است ازهمین قانون واقعا موجود، با حکومتی دینی(ولایت فقیه)، اما نوع گویا "دمکراتیک" اش، با ایدئولوژی اسلامی، حکومتی که قوانین آن همگی منتج از مشیت وخواست الهی، وعقل گرایی اش درچارچوب "منطقه الفراغ" است. گرایش ایشان به مبارزه با ارزشهای نوین یک جامعه مدرن، گرایش وسخنی نو نیست، سابقه آن (در جامعه ما) برمی گردد به آغاز دوره" تجدد" ، که یکی نگران ازمیان رفتن "خیش"توسط تراکتوربود، ودیگری نگران از دست رفتن"ناموس" ما توسط آزادی ها، وهر دونگران ازدست رفتن ُسنت ها، ودر نتیجه طالب برگشت به"خویشتن خویش".
انتقاد به دنیای ُمدرن و کمبودها وضعف های آن، بیشتر ازهرجای دیگر، توسط روشنفکران همین جوامع مدرن انجام گرفته است و همواره ادامه دارد. هدف آنها اصلاح جامعه ورفع ضعف ها وکمبودهای آن بوده وهست. دوران ُمدرنی که درآن(حدود ۲۰۰ سال پیش) حکومت مطلق بود، با دوران مدرن حکومت های دمکراتیک پارلمانی لیبرال(امروز)، دو کیفیت کاملاً متفاوتی هستند که هر دو پدیده ای ُمدرن اند، اما این کجا وآن کجا؟ واین گذر، با نقد واصلاح(بدون "روشنفکران دینی") انجام گرفته است. حقوق بشر فقط ۶۱ سال است که اعتبار دارد(بدون روشنفکران دینی و بعضا با مقاومت و مخالفت آنها)، در صورتی که گذربه جامعه ُمدرن ازحدود ۵۰۰ سال پیش آغاز شد، بدون آنکه از حقوق بشر اثری باشد. چنین "اصلاحات" اساسی در جهت رفع کمبودها و نقاط ضعف دوران مدرن را می توان درتمام زمینه ها، ازعدالت سیاسی تا عدالت اجتماعی، از علوم تا فنون، از معیارهای نوین اخلاق واتیک تا رفع نابرابری و تبعیض ها، مشاهده کرد. درهیچ جای دنیای مدرن، نشانی یا اثری ازفروپاشی یااضمحلال(عصر مدرن) نه تنها دردست نیست، که برعکس: نگاه کنید به انقلابات صنعتی، به انقلاب ارتباطات وگردش اخبار واطلاعات(با سرعت نور)، به دگرگونی های سیاسی دراروپای شرقی و شوروی( سیاست و ساختار حکومت)، به حقوق بشر، به رشد و گسترش آموزش و پرورش در دنیا، به رهایی زنان، به جهانی شدن، و...
دکترآقاجری"روشنفکران دینی" را"استعلایی و فراروانه"(عالی تروبرتر) می داند، زیرا گویا عصرپسا ُمدرن، دوران فروپاشی واضمحلال عصرمدرن است، و"روشنفکران دینی" جامعه ای برتروعالی تر، یعنی جامعه پس از "پسامدرن" رانوید می دهند. توجه شود، ایشان می گوید دنیای مدرن درحال فروپاشی است، و نام این مرحله فروپاشی، "پسامدرن" است. و پس از پسامدرن، جامعه وحکومت دینی(دمکراتیک)خواهد آمد که مرحله ای عالی تروبرتر از مدرن است. عین همین ادعا را دکترجلائی پورمطرح می کندو مقاله اش را"دمکراسی دینی پس از دمکراسی" تیتر می زند و می نویسد که"ولایت فقیه، حکومت دینی در دوران مدرن است...و حکومت دینی دمکراتیک در دوران فرامدرن..."(۵).
متأسفانه باید گفت حقیقت"روشنفکران دینی"همان ذهنیت بریده ازعینیت آنهاست.آنها آنچنان در ذهنیت(دگمهای) خود غرق شده اند که دیگر توان دیدن واقعیتها را ندارند، واقعیت گریز شده اند. آنها خیالپروری وتوهمات خویش راهمان واقعیات واقعا موجود تصور می کنند. اینان تصوراتشان را به روی حکم هایی بنا می کنند، که اصولاً نه تنها وجود ندارند، بل خود نیزتلاشی دراثبات آن ننموده اند و باپذیرش بی مطالعه تاریخ گرایی(جبریت تاریخ)، که گویا قانونمندی وجبریتی چون قوانین علوم طبیعی، بامنطقی چون ریاضیات دارد، براین باورند که گویا تاریخ، درخویش، باحرکت ازقانون ومکانیسم رو به تکاملی اش، ازتاریکی ها، پله پله(دوران) به سوی روشنایی می رود(روشن وروشن ترمی شود). دکترآقاجری توجه ندارد که اگرتکامل وروشنایی ای هست، نه نتیجه ومحصول حرکت خودجوش واجباری تاریخ، یا" الله"، که محصول ایده های انسان وقدرت ونیروی خلاق اوست. یعنی، اگر"روشنفکر دینی" مبلغ ولایت فقیه شد، وحکومت دینی یا"دمکراتیک دینی" راتبلیغ کرد وآن نظام(به هر دلیل) برقرارشد وفاجعه آفرید ، این فاجعه نه"مرحله ای" اجباری از تاریخ، که محصول(از جمله) اندیشه وعمل نادرست آن" روشنفکر" است ومسئولیت سنگین ضایعات وصدمات انسانی و... با اوست. تصورات"جبریتی" از تاریخ، یا مشیت الهی(درچارچوب شرع)، سلب اختیارونیز مسئولیت ازانسان است. انسان مدرن درانتخاب حقوق بشر(برای همه)ویاحقوق سراسرتبعیض"شرع"، درانتخاب سنگسارو قصاص، درانتخاب آزاد پوشش یا اجبار حجاب، درانتخاب تبعیض یا تساوی حقوقی میان زنان ومردان در برابر قانون، درانتخاب تبعیض یا تساوی حقوقی میان مسلمان ونامسلمان، و...آزاد است. "روشنفکران دینی" تمامی تبعیضات وبی حقوقی های مرتجعانه(درچارچوب حکومت اسلامی) را پذیرفته اند وآنها را تبلیغ، ترویج و توجیه دینی- الهی میکنند.

جنبش روشنگری راه خروج انسان از "قیمومیت خود ساخته" ، از قیمومیت دین(کلیسا) را گشود، و انسان را از راه "عقل گرایی" حاکم برسرنوشت خویش، و پس مسئولیت پذیر کرد. "روشنفکر دینی" انسان را دوباره به زیر قیمومیت"الهه" کشاند.   
تاریخ درخویش دارای هیچ مرحله ای نیست، یک پروسه است. مراحل را تاریخ نویسان برای ساده کردن بررسیهای تاریخی درست کرده اند. دوران مدرن نیز نقطه ای مشخص درتاریخ نیست که از آن به بعد"عصر جدید" شروع شود، مجموعه ای است ازکشفیات و اختراعات و دگرگونیها، که حدود آن را اواسط سده پانزده تا اواسط سده شانزده تخمین می زنند: از اختراع دستگاه چاپ تا کشف قاره آمریکا، از تصرف قصطنطنیه توسط ترکان عثمانی مسلمان(شکست کلیسا و اروپا و بسته شدن راه تجارت اروپا با شرق)) تا جنبش لوتریسم(شروع شکاف در کلیسا)، از استفاده بهتر از زمان(تکمیل واستفاده بهتراز ساعت) تا مکان( کشف قاره آمریکا تا راههای دریایی جدید)، از کشفیات نیوتن تا کپرنیکوس، ازجنبش روشنگری تا جانشینی عقل به جای "وحی"، از دگرگونیها های عمیق سیاسی - اجتماعی و انقلابات تا اشکال مدرن ساختار حکومت، و...   
اما عناصراصلی عصرمدرن کدام هستند و مخالفتها باچیست وشالوده هایی که باید شکسته شوند کدامند: چهارستون اصلی گذرازجامعه پیشا مدرن به مدرن عبارتند از: انقلاب در علم و صنعت، کشف قاره آمریکا و راههای جدید دریایی، جنبش روشنگری وگذرازایمان به خرد(رهایی انسان از قیمومیت کلیسا وحکومت)، انقلابات اجتماعی- سیاسی- فرهنگی.
دررابطه با انقلاب علمی- صنعتی باید دید که این انقلاب چه اثراتی بررفتاروتصورات انسان نسبت به پیرامونش برجای گذارد. هنگامیکه نیوتن قانون جاذبه عمومی راکشف کرد وتوضیح داد، این موضوع وسایرکشفیات مربوط به فیزیک موجب گسست دونگرش رایج در جهان شد: نخست، نگرشی که دنیا، طبیعت وخودِ انسان را مخلوق وساخته وپرداخته "ماوراء طبیعت" می دانست وقوانین حاکم برجامعه وطبیعت را"الهی" تصور می کرد، یاهنوزهم(عده ای) می کنند.
ودوم نگرشی که عمدتاً با پیشرفت علم وکشف قوانین طبیعی شکل گرفت وانسان برای نخستین بار پی برد که جهان دارای قانونمندی و مکانیسم مستقل خویش است وجبریتی( دترمینیسمی)"الهی" یا غیر الهی وجود ندارد. یعنی اگرنیروی جاذبه زمین(برفرض محال)حذف شود، بطورحتم سیستم آن پدیده بهم خواهد خورد، رابطه علت و معلولها. این واقعیات واین شناخت باعث شد که انسان ازنگرشی که همه چیز را ناشی از اراده الهی(برفرازطبیعت) می دانست، به طبیعتی که نتیجه ای جز قانونمندیها، یاعلت ومعلولهای خویش، چیز دیگری نیست، باز گردد یا برسد. وسپس به دنبال کشف قوانین رفت وهنگامی که به قدرت خود وقانونمندی جهان پی برد،وکشف کرد که جهان وطبیعت نه براساس اراده الهی، بل برپایه قانونمند ای می گردد که قابل کشف واثبات اند، نتیجه گرفت که برای شناخت پدیده ها به عقل خود و به علم و دانش اتکاء نماید و نه رجوع به"کتاب مقدس". درست همان گفتمانی که هم اکنون درجمهوری اسلامی نیز درگیرآن هستیم. سه دیدگاه در جامعه موجود است: نگاهی که محافظه کاران دارند، که توضیح تمامی امور رااز کتاب مقدس وازحدیث وسنت منتج می کنند. وبخش دیگری که نسبت به آنها گامی فراتر می روند وفقط بخشی ازقوانین الهی را می پذیرد ونسبت به سایرامور خواهان پاسخگویی ازروی خرد(شرعی)هستند. و بخش سوم، سکولارها(عقل گرایان)، که معتقدند همه پدیده ها را باید برمبنای خردواز روی علوم وتجربه توضیح داد. یعنی برای شناخت، ضرورتی به توسل به متون "الهی ومقدس" (برفرازانسان) نیست، از جمله ساختار اداره امورعمومی جامعه، یعنی حکومت.
انقلاب علمی دراروپا موجب شد که انسان درپهنه اندیشه وتفکرگذری اساسی انجام دهد، یعنی از اعتقاد و ایمان، به علم و عقل و منطق عبور کند. ودر نتیجه، تصویرانسان ازجهان وطبیعت، ازتصورات موجود درکتاب مقدس، خارج شد وانسان حتا خود « کتاب مقدس» راهم به بوته آزمایش عقل وعلم گذارد. وچون این بررسی برپایه خرد وعلوم انجام می گرفت، بنابراین، همطراز با سایر متون، یعنی بگونه ای آزاد انجام گرفت. اتکاء به خرد، وعلم ودانش، در نگاه به همه امور، به مفهوم یک انقلاب فکری بود وهست که نتایجی زیرورو کننده به همراه داشت(ودارد). یعنی، انسان ازجهانی که دارای یک" فرمانده و اداره کننده" واحد است، به جهانی که خودش باید آن راکشف کند، گذرمی کند، وجهان تابع قانونمندی های خویش است. انسان برای کشف این قانونمندیها ناگزیر می شود به عقل وعلوم رجوع کند. چنین مجموعه ای موجب دگرگونی رابطه انسان با پیرامونش و جهان وغیره شد. این نگاه نوین انسان به خویش و پیرامونش، یکی ازستونهای اساسی تجدد یا دوران ُمدرن است. ُبرش از اعتقاد وایمان ونقل کور، وروی آوری به عقل ومنطق، وعلم ودانش قابل اثبات: انسان عقل گرا و قائم به ذات شد، اساس روشنگری و روشنفکری.
ستون دیگر، انقلاب علمی وتاثیر آن برروی جریان رها شدن انسان از زمین بود. هنگامیکه می گویند گذراز جامعه کشاورزی اسکان یافته به جامعه غیرکشاورزی، یعنی رهایی انسان از زمین. انسان که بنده ورعیت محسوب می شد، "ازاد" شد و به صورت میلیونی به شهر آمد، و ناگزیر ازاتکاء به خویش. او تا پیش از آن وابسته به زمین و ارباب بود. در"ده" بدنیا می آمد ودرهمانجا کار وزندگی می کرد. دنیای او همان"ده" کوچک با سنت هزارساله بود، که ازلی و ابدی می نمود. درصورتیکه انسان"شهری" برای ادامه حیات ناگزیر به اتکاء به خویش است ودراینجا دیگر تکیه گاهی وجود ندارد. این دگرگونی موجب تغییرات بسیارگسترده دروضعیت وی شد ومطالبات جدیدی در وی ایجاد کرد. شرایط نوین باعث شد که او خواهان برابری حقوق ودهها "چیز"دیگر شود، یعنی خواستهایی که انقلابات اجتماعی- سیاسی را به دنبال آورد. بدنبال عقلانی شدن امور (عقلانیتی که از علوم بیرون آمد)، عقلانیت به امورسیاسی نیز کشیده شد وانسان به عقلانی کردن حکومت اندیشید. حکومتی که تا آن زمان(به هر دلیل) بر"فراز" اوبود وقوایش منتج از اراده و میل او نبود. سه جریان اساسی این حرکت(درزمینه سیاسی) را تسریع ودگرگون کردند. یکی پیدایش دمکراسی جدید درانگلستان، دیگری اعلامیه استقلال آمریکا و سومی انقلاب فرانسه بود. این سه حادثه تاریخی، مجموعه عواملی هستند که در زمینه سیاسی جامعه را دگرگون کردند و اشکال نوین حکومت را ارائه دادند، حکومتهایی که در آنها قوای حکومت ناشی از ملت(جمهوریت)، و حکومت به عنوان سازمان لازم وضروری برای اداره امورعمومی جامعه شناخته می شد و نه نهادی بر فراز او. در این دوران است که پرسش اساسی(در زمینه سیاسی) طرح شد که اصولا قدرت سیاسی چیست ومنشاء وسرچشمه آن کدام است: روحانیان (الله)، شهریار فرهمند، مردم، خبرگان و... پذیرش"ناشی بودن قوای حکومت از مردم" اساس دگرگونی دراشکال حکومت شد که نهایت تکامل آن به دمکراسی های پارلمانی مدرن امروزی رسید. یعنی مدرنیسم، در حوزه فلسفه حکومت هم نه تنها به سوی اضمحلال نرفت، بل با جدا کردن دین وهرنوع ایدئولوژی ازساختار حکومت و"لیبرال" کردن آن(به معنای بی طرفی در ارزشها واتکاء به اعلامیه جهانی حقوق بشر)، گامهایی اساسی درجهت شکل گیری جامعه مدنی، محدودیت قدرت حکومتگران، گسترش عدالت سیاسی وعدالت اجتماعی برداشت. هیچ فرد عاقلی نمی تواند مدعی شود که وضع امروز بشریت (بویژه در دنیای ُمدرن) بدتراز ۵۰ سال پیش است، درست برعکس. یعنی جامعه ُمدرن، درست ودقیقاً به دلیل خردگرایی اش، با اصلاح خویش و با کمک قدرت خلاق وسازنده روشنفکران وشهروندانش همواره به پیش رفته است. دمکراسی، رفاه وصلح اجتماعی موجود، و همزیستی مسالمت آمیز میلیونها انسان درکنارهم وباهم، که امروز ما شاهد آن هستیم، درهیچ جای تاریخ بشر سابقه نداشته است. یعنی دنیای ُمدرن نه تنها در حال فروپاشی واضمحلال نیست، بل همواره به پیش رفته وبر کیفیت خود افزوده است. خردگرایی علمی - منطقی، تقدس زدایی از تمام امور، از جمله از دین ومذهب، وحکومت، از"دگم" ها و...ابزار اساسی عصر ُمدرن است که هیچ خدشه ای به اساس وگوهر آنها وارد نیامده است.
پایه سوم عصر جدید، انقلاب فرهنگی است. انقلاب فرهنگی دراروپا یک جنبش فکریِ روشنکرانه بود ( و نه بستن دانشگاهها و تهی کردن دروس از علوم که برخی از"روشنفکران دینی" پرچم دارش بودند ) که در پی آن، نگرش به جهان از انحصار"مقدسان" بیرون آمد واندیشه "سکولار" شد. یعنی، اندیشه وعلم از" امر مقدس" جداشدند و منشاء توضیح خویش رااز کلیسا جداکردند.
اما چرا اندیشه آزاد (درآن زمان) بیش ازهمه مجبور به درگیری با دین شد؟ زیرا اندیشه حاکم درآن دوران دینی بود. البته این جریان در ایران امروز، نسبت به دوران روشنگری اروپا، شدت وحدت بیشتری دارد. زیرا، دین وحکومت ادغام شده اند و در نتیجه هر برخوردی با حکومت اجباراً درگیری با دین را درپی خواهد داشت. حکومتگران درایران هرامری را دینی و مقدس
کرده اند. چون همه چیز را "اسلامی" کرده اند، درنتیجه برخورد به هرامری به طورخودجوش به" اسلام" برخواهد گشت. انقلاب فرهنگی وسایر پایه های سازنده یک جامعه مدرن در رابطه ای دیالکتیکی وارگانیک با هم حرکت می کنند. بدین ترتیب، آن انقلاب علمی به همراه انقلاب سیاسی و نیز انقلاب فرهنگی، که عرصه های وسیعی را در بر می گیرد، عملاً موجب دگرگونی بنیادی در ارزشها شدند. و ارزشها، از این زمان به بعد، بر مبنای نیاز انسان تعریف شدند. چنانچه "ارزش" به حال انسان خوب و مفید باشد، حفظ ، درغیراین صورت کنار گذاشته می شود ودیگر بعنوان" یک امر مقدس" از آن حفاظت نمی شود. بعنوان مثال: شلاق زدن را(براساس عقل و تاثیراتش به روی فرد و جامعه) بررسی می کنند واگر به این نتیجه برسند که عملی نادرست است وباید کنار گذاشته شود، کنار گذاشته می شود. ودیگر از آن بعنوان یک ارزش مقدس نگهداری نمی شود. حال چه" شلاق زدن"( ومانند آن) حدود "الهی" باشد یا نباشد، فرقی نمی کند. گفتمان "روشنفکران دینی" ما ،در رابطه با شلاق، با جناح محافظه کار جمهوری اسلامی، فقط بر سرعلنی یا غیر علنی زدن این حدود الهی بود(و هست) و نه لغو آن.
ستون چهارم گذربه جامعه مدرن، انقلاب صنعتی است. انقلاب صنعتی درواقع مرحله ای است که انسان برطبیعت چیره می شود. این مجموعه، یعنی چهارستون اصلی عصرمدرن، درارتباطی ارگانیک با هم، پیش شرط ها وعلل برآمدن جامعه مدرن را(در یک پروسه طولانی) تشکیل می دهند وجامعه مدرن روی این پایه ها بنا می شود. ارزشها و روابطی که در این جوامع موجود است، نظیر آزادیهای فردی و اجتماعی، دمکراسی، حکومت قانون، تساوی حقوقی انسانها دربرابر قانون و... اینها همگی معلولهای آن ستونها، یعنی معلول آن علل، هستند.
حال پرسش این است که درکجا ودرکدام کشور(مدرن) جهان شرایط فروپاشی واضمحلال، یا"وضعیت بحرانی و درحال تعلیق ودرحال گذار"( ُپسا مدرن) وجود دارد که مبین گذاراز ُمدرنیسم به مرحله"استعلایی وفراروانه"(بالاتر وعالی تری)باشد؟ واصولاً پایه ها وعناصراصلی وویژه گی های ُپست ُمدرن یا پسا ُمدرن کدامند؟ آیا انقلابات علمی زیر پرسش رفته اند ، آیا انقلاب سیاسی واشکال نوین سازماندهی ساختار حکومت(دمکراسی های پارلمانی لیبرال) دیگر کارآمدی خود را از دست داده اند؟
آیا بشردیگر نیازمند خرد، عقل ودانش، وعلم وصنعت و... نیست؟ آیا تقدس زدایی و جنبش روشنگری نادرست از آب درآمده اند؟ آیا انقلاب صنعتی وارد مرحله دیگری شده است که اصولاً وازپایه با صنعت دوران مدرن تفاوت دارد؟ پاسخ روشن است، هیچکدام. اصول وستونهای دوران ُمدرن نه تنها همچنان باقی هستند، بل تعمیق وگسترش نیز یافته اند وهمواره در حال" اصلاح" خویش اند. و جوامع، یکی پس از دیگری، درحال حرکت وپیوستن به کاروان آن هستند. نگاه کنید(به عنوان مثال) به تمام کشورهای اروپای شرقی، روسیه ونیز پانزده جمهوری جدا شده ازاتحاد جماهیر شوروی سابق(پس از فروپاشی کمونیسم)، ونیز مجموعه کشورهای آمریکای جنوبی و... اگر(به عنوان مثال)از جمله عناصر اصلی جامعه ُمدرن خردگرایی وتقدس زدایی است، پس ُپست مدرن باید آنها را نفی کرده باشد. در کجا؟ " روشنفکران دینی" توجه نمی کنند که اندیشه های ُپست مدرن، مانند صدها اندیشه دیگر، خود محصولی از اندیشه های جامعه باز وُمدرن، ودرنقد واصلاح مدرنیسم است، مانند هزاران اندیشه دیگری که آمدند ورفتند وتأثیراتی مثبت یا منفی، یا حتا تخریبی برجای نهادند. باید از خود پرسید که چرا ازمجموعه اندیشه های سازنده و خلاق عصر ُمدرن، فقط پست مدرنیسم بهتروبیشترازهمه بر دل"روشنفکران" ما، بویژه" روشنفکران دینی" نشسته است.
آیا آنها در پشت پرده نفی مدرنیسم وتبلیغ "مرحله ای عالی تروبالاتر" خواهان حفظ همان روابط ومناسبات ارتجاعی نیستند؟ وآیا آنها از این راه به مقاومت ومبارزه با دست آوردهای عصر مدرن، چون خردگرایی، تقدس زدایی، دمکراسی، تساوی حقوقی انسانها در برابر قانون، حقوق ونقش مدرن زنان، و... نمی پردازند. "روشنفکران دینی" ای که به نقد عقل می پردازند (حتا فقط در محدوده "حرامها وحلالها")، آیا اصل حق حاکمیت انسان، یعنی حق اودرتعیین سرنوشت خویش وجامعه را نفی نمی کنند؟ آیا پذیرش" وحی"، وحق فقها ومجتهدان در تفسیروتأویل آن، برگشت به بی حقوقی انسانها، و سلب حق حاکمیت از او، ودر نتیجه برگشت دوباره به دوران قیمومیت انسان نیست؟ اما اینبار با شعار بسیار ُپر فریب وزیبای جامعه ای"بالاتر وعالی تر"که گویا پس از دنیای ُمدرن خواهد آمد. اندیشه های"روشنفکران دینی"، اگر تثبیت همان روابط ومناسبات(از نگاه کنونی) ارتجاعی پیشا ُمدرن نباشد، حداقل تلاشی برای محدود ومشروط کردن دست آوردهای پرارزش عصر جدید است که به روی علم، دانش، وعقل ومنطق بنا شده است. دست آوردهایی که برای بشریت ورهایی اواز قیمومیت ها آنقدر گران و پرارج است که هیچ بررسی واقعی، علمی و عینی ای توان انکار آنها را ندارد، مگر"روشنفکرانی" که ذهنیت های عقب مانده خویش را به جای واقعیات موجود می نشانند.
بسیارجالب توجه است که تقریبا تمام"روشنفکران دینی"( معمم یا مکلا)، که خواهان حکومت دینی دمکراتیک اند(که منطقاً گویا همان نظامی است که می بایستی پس از ُپست ُمدرن بیاید، و"روشنفکران دینی" پیشگویان وپیامبران آنند)، درنهایتِ اندیشه ونظام سیاسی ایده آل خود، به همین"جمهوری اسلامی" (ولایت فقیه) واقعاً موجود می رسند. البته با اندک اصلاحاتی که قدرت ولی فقیه را تا اندازه ای محدود یا مشروط نماید، اما با حفظ کلِ سیستم سیاسی - حقوقی آن. آنها"ولایت فقیه" را"حکومت دینی در دوران ُمدرن" می دانند که باید پس ازعبوراز بحرانُ (پست ُمدرن) به وضعیت عالی تر وبرتر خود، یعنی حکومت دینی دمکراتیک برسد: "... به عبارت دیگر، بحث ولایت مطلقه فقیه عبارت است از حکومت دینی درعصر ُمدرن"(۶). وآقای جلایی پور مقاله اش را "دمکراسی دینی پس از دمکراسی" (۷) تیتر می زند. یعنی، حکومت دینی دمکراتیک، یا"دمکراسی دینی" شکل حکومت عالی تروبرتری است که پس از دوران ُمدرن وگذر ازدوران بحرانی واضمحلال" ُپست مدرن" خواهد آمد!!؟؟
در دمکراسی، پس ازیک دوران سخت وبلند روشنگری، انسان خود راازقیمومیت کلیسا رها می کند وحاکم بر سرنوشت خویش می شودوعقل وعلم را کارپایه زندگی خود قرارمی دهد. "روشنفکران دینی" خواهان بازگشت دوباره انسان به قیمومیت فراانسانی، تمکین به" وحی"، یعنی پذیرش قیمومیت روحانیان اند، اما دردو حوزه متفاوت: یکی واجبات دین(حرامها وحلالها، حدود الهی)، که بشر دراین حوزه حق هیچگونه دخل وتصرفی ندارد، ودیگری حوزه" منطقه الفراغ" (مکروه، مباح ومستحب) که درآن استفاده از عقل، با رعایت احکام وموازین شرعی، و زیر نظارت فقها، انجام می گیرد.. "شالوده شکنی" روشنفکران دینی (دراینجا)، حذف عقل خودبنیاد و سلب حق حاکمیت انسان برسرنوشت خویش است. نگاه کنید دکتر کدیور در این باره چه می گوید:
" فرق جمهوری دینی با دمکراتیک دراین است که جمهوری دینی بردین اتکاء دارد و رأی مردم به شرط آنکه با احکام دینی منافاتی نداشته باشد، معتبر است. اما درجمهوری دمکراتیک هرآنچه مردم معتبر دانستند مورد قبول واقع می شود. ولی در جمهوری اسلامی مثلاً اگر همه رأی به حذف حجاب می دادند، می گوییم این حکم الزامی است و قابل رجوع به
رأی اکثریت نیست. مانند نسبیت اینشتاین است. آیا می توانیم نسبیت اینشتاین را به آراء عمومی بگذاریم؟ قطعاً خیر. لذا حوزه وجوب رأی مردم نه مسائل قطعی علمی است ونه مسائل الزامی دینی است. پس درچه حوزه ای رأی مردم اعتبار دارد؟ حوزه ای است که تکلیف قطعی علمی و قوانین الزامی شرعی وجود ندارند. بنابر این حوزه، حوزه مباحات است که بر اساس"امرهم شوری بینهم" رأی عقلایی جمع صادر می شود..."(٨).
اگراز دماگوگی(عوام فریبی) ایشان درمقایسه میان حق رای مردم(حق حاکمیت ملت برسرنوشت خویش) با تئوری های علمی(نسبیت اینشتاین) چشم پوشی کنیم، چنین سخنانی عملا نفی استقلال وآزادی انسان وکشاندن اوبه قیمومیت دین، ودر حقیقت به قیمومیت دین سالاران، یعنی برگشت به دوران پیش از جنبش روشنگری، است.
حقوق بشر، که حقوق مربوط به آزادی های فردی واجتماعی فرد(اندیویدئوم) وابزاری است دردست شهروندان، بمنظور پیش گیری ومصونیت ازتجاوزات حکومتگران، ونتیجه قرنها مبارزات سخت انسان برای"تساوی حقوقی"همه(هرکس) دربرابر قانون است، توسط "روشنفکران دینی" یا ازبنیاد(به عنوان قوانین منتج از اراده انسان) نفی می شوند یا در چارچوب" حقوق بشر اسلامی"، که دراساس خود همان"احکام وموازین شرع"است(یعنی "تکالیف" الهی انسان)، تعریف می گردند.
جالب توجه است که "اعلامیه اسلامی حقوق بشر – قاهره" که توسط اعضای سازمان کنفرانس اسلامی درسال ۱۹۹۰ تنظیم، تدوین وتصویب شد، توسط کشورهای"اسلامی" ای به امضاء رسیده است که درهیچ یک ازآنها نه ازدمکراسی خبری است ونه ازحقوق شهروندان، و یا حقوق بشر، ونیمی ازاین کشورها ازجمله بدترین، خشن ترین وبی رحم ترین حکومتهای امروز جهان هستند. نگاهی به قوانین اساسی، مدنی وقضایی جمهوری اسلامی(که مورد تأیید" روشنفکران دینی" است) از قصاص تا سنگسار، از بریدن دست وپا تا درآوردن چشم، از تقسیم حقوقی انسان دربرابر قانون به هفت مقوله حقوقی تا واجب القتل بودن"کافران و مشرکان"،از نجس بودن دگراندیشان تا واجب القتل بودن آنها، ازتبعیض حقوقی- سیاسی- اجتماعی میان مسلمان ونامسلمان تا تبغیض میان حتا زنان ومردان شیعه پیروهمین نظام، تا تبعیض حتا میان مردان مومن شیعه و فقها ومجتهدان، و..همگی. فقط گوشه ای ازدنیای"عالی تروبرتر" روشنفکران دینی را(درپس از "پسامدرن") به نمایش می گذارد.

"روشنفکران دینی"ای که خواهان "حکومت دینی دمکراتیک"هستند، تماماً نظام ایده آل خود رادرهمین جمهوری اسلامی واقعاً موجود می بینند وفقط به آن انتقاداتی دارند. برای آنها آیت الله خمینی بزرگترین اندیشمند وپایه گذارواقعی "حکومت دمکراتیک دینی" است، که گویا متحجران گفته های اورا بدتعبیرکرده اند. نظرات واندیشه هایی عمیقاً ارتجاعی، هرچند که در درون "حوزه" انقلابی باشند. سعید حجاریان، یکی ازمتفکران واندیشه پردازان" روشنفکران دینی" وجنبش دوم خرداد، ضمن تاییدهای مکرراز قانون اساسی جمهوری اسلامی، دفاع از مقام رهبری نظام، دفاع ازنظام ولایت فقیه، دفاع ازشورای خبرگان رهبری و... به همه(با مقالات گوناگون) آموزش می دهد که چگونه "ازولایت فقیه بد دفاع نکنیم"، "قانون اساسی را تضعیف نکنیم"، "از ولایت فقیه خوب دفاع کنیم". تمام کتاب(٨۴۲ صفحه ای) او در دفاع از قانون اساسی، از ولایت فقیه، ازاحکام وموازین شرع، از خبرگان رهبری، از رهبرمذهبی ج.ا.، و... است.(۹). محسن آرمین("یار سعید"و یکی دیگراز "روشنفکران دینی" مطرح در ج.ا.ا.)، بر کتاب مقدمه می نویسد وپس از تمجید فراوان از اندیشه های"سعید" یاد آور می شود:
"کتاب حاضرمجموعه مقالاتی است که به قلم سعید درعصر ما منتشر شده است. این مقالات از آن جهت که تهیه آن مبتنی بر عمل شورایی و خرد جمعی است با سایر مقالات عصر ما مشابهت دارد. شاید اگر سعید به تنهایی به تعیین موضوع و نگارش مقالات برای انتشار درعصر ما و یا هر نشریه دیگری اقدام می کرد حاصل کارمجموعه ای قوی تر بود اما بدون شک چنین مجموعه مفروضی انسجام، همه جانبه نگری و غایتمندی مجموعه حاضر را فاقد بود و نمی توانست علاوه بر محتوای ارزشمند هر یک از مقالات در کلیت خود تصویر جالبی از سیر تحولات سیاسی پنج سال اخیر را برای خواننده ترسیم کند."(۱۰)
اندیشه های واپس- و تامگرایانه حجاریان(در"جمهوریت")، دراساس خود نفی جمهوریت، نفی استقلال رای(خرد) انسان، نفی حق حاکمیت ملت برسرنوشت خویش، نفی حقوق بشر( و نه فرد مسلمان)، به رسمیت شناختن تبعیض میان مسلمان ونامسلمان، میان شیعه و سنی، میان زنان و مردان، میان مومنان و روحانیان و به رسمیت شناختن تمام نابرابری ها و بی عدالتی های موجود منتج ار"ولایت فقیه" است(نگاه کنید به قوانین مدنی ج.ا.، منتج از احکام وموازین شرع)، هرچند که ایشان(و یارانشان) خواهان "اصلاحاتی" هم باشند.      
تقریبا اکثر"روشنفکران دینی"(ازمکلا تا معمم، ازسعید حجاریان تا حجت الاسلام محمد خاتمی، ازهاشم آقاجری تا حجت الاسلام محسن کدیور، از محسن آرمین تا حجت الاسلام یوسفی اشکوری و...)، از پایه گذاران "ولایت فقیه" ، از مجریان و نظریه پردازان واز مدیران اجرایی این نظام تامگرا بوده اند( وبعضا) هنوز هستند و دراساس خواهان همین جمهوری اسلامی(ولایت فقیه) واقعاً موجود، اما با اندکی اصلاحات وتعدیلات هستند. آنها می خواهند نظام را حفظ،، اما "تلطیف"اش کنند، شلاق رادر پشت درهای بسته بزنند، دردیه(پول خون)، پول نقد راجانشین شتر کنند، و قصاص عضورا با ابزار"مدرن"انجام دهند. اینها توجیه گران ارتجاع، تبعیض، خشونت، بی حقوقی وستم درقالب "روشنفکری" و دین و مذهب اند.آن نظام برتروعالی ترموعود"پس ازپسا مدرن" یا"دمکراسی دینی پس ازدمکراسی"، عملا همین حکومت دینی واقعاً موجودی است که درقصاوت و وقاحت و شقاوت یکی از نمونه های برجسته تاریخ مدرن است.
درنتیجه، متأسفانه باید گفت،"روشنفکران دینی" ای که با ژستی پیامبرگونه جامعه ای عالی تروبرتر(استعلایی وفراروانه) رابه(فقط) مسلمانان وعده می دهند، درنظر، وبویژه درعمل، بابرگشت به عقب وزیرپا گذاردن دست آوردهای انسان در ٣۰۰ تا ۴۰۰سال گذشته، در زمینه علم ودانش، روشنگری، عقل خودبنیاد، حق حاکمیت ملت برسرنوشت خویش وجامعه، سازماندهی ُمدرن ساختار حکومت دراشکال دمکراسی های پارلمانی لیبرال(متکی به اعلامیه جهانی حقوق بشر) واقعاً موجود، رد حقوق بشر، رد حق قانون گذاری انسان، زن ستیزی و...، یعنی با نفی (کلاً یا بعضاً) دست آوردهای انسان درعصر مدرن، بمنظور ساختن جامعه ای باز وآزاد ومرفه، یعنی با واپسگرایی، وعده آینده ای را می دهند که گویا از تمام جوامع کنونی ُمدرن برتروعالی تر است. بدشانسی آنها دروجود حکومتهای دینی واقعاً موجود(ونه تنها درایران)است که دست آنها رادر تمام موارد رومی کند. دردوران مدرن(۴۰۰ تا ۵۰۰ سال اخیر)، درهیچ جای دنیا، حتا یک نمونه حکومت دینی"خوب" نه وجود داشته است ونه دارد(نگاه کنید به حکومتهای اسلامی در ایران، افغانستان، سودان، سومالی، عربستان سعودی، پاکستان، و...). این حکومتها نه توانستند، و نه خواهند توانست راهی به "روشنایی" بگشایند، بل برعکس. راه روشنایی با خرد وعلم سنگفرش می شود و نه با دگمهای "برفراز انسان".


منابع:

۱- سیدهاشم آقاجری، حکومت دینی وحکومت دمکراتیک، موسسه نشرو تحقیقات ذکر، چاپ اول، زمستان ۱٣٨۱، تهران، ص ۲۱۲-۲۱۱.
۲- همانجا، ص ۲٣۴
٣- همانجا، ص ۲۰۴
۴- همانجا، ص ۲۰٨
۵- رویداد، ۱۵ مهر ۱٣٨۱
۶- رابطه دین وآزادی، گردآورنده امیر رضا ستوده و حمید رضا سید ناصری، موسسه نشر و تحقیقات ذکر، ۱٣۷٨    ص ۵۷، دکتر سید هاشم آقاجری(آزادیهای سیاسی در حکومت مبتنی برولایت مطلقه فقیه)
۷- رویداد، همانجا
٨- "خاتمی چه می گوید"، مسعود لعلی، نشر اخلاص، نشر آزادی اندیشه، ۱٣۷٨، ص ۲۹۹ (جامعه مدنی، به مثابه یک روش(استاد محسن کدیور)
۹- سعید حجاریان ،جمهوریت، افسون زدایی از قدرت، انتشارات طرح نو، چاپ اول ۱٣۷۹
۱۰- همانجا(۹)، مقدمه، صص ۱۹،۲۰

تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com