نگران از نافرمانی مدنی و تعمیق جنبش
دنبال راهی برای مبارزه قانونی
درباره مقاله فرخ نگهدار در ارتباط با ۲۵ بهمن


پویا آزادی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٨ اسفند ۱٣٨۹ -  ۲۷ فوريه ۲۰۱۱


    سرانجام چهار روز پس از ۲۵بهمن و آنطور که آقای نگهدار مناسب ترمی بیند،به منظور شفاف تر دیدن اوضاع و پرهیز از اشتباه در شرایط عجله و شتابزدگی به تحلیل حرکت اعتراضی مردم ایران در ۲۵ بهمن پرداخت و جمع بندی خود رادر قالب مقاله ای با عنوان "درسهای بزرگ ۲۵بهمن-خطر اول-خطر دوم"در سایت ایران امروز منتشر نمود.

برای کسانی که با نگرش و روش شناسی ایشان در برخورد با مسائل آشنا هستند،جهت گیری و محتوی دیدگاههای ذکر شده در این مقاله چندان دور از انتظار نبود. آنچه که در ارتباط با مطالب ذکر شده درمقاله جلب توجه می نماید،ضعف آشکار ساختار وعدم انسجام و تناقضات درونی آن است.

خواننده با خواندن جمله اول مقاله ایشان فکر می کند که در ادامه متن با مطالبی مواجه شود که در تفسیر پیام مندرج در این عبارت باشد.ایشان در اولین جمله می نویسند" حرکت دلیرانه مردم روز ۲۵ بهمن یک گام بسیار بلند، در جهت شکستن رعب حکومتی، در جهت تحمیل قدرت و حضور مردم بر حکومت بود."برداشت روشن از این عبارت تجلیل و تایید تظاهرات ۲۵بهمن است.ایشان این حرکت را دلیرانه و گامی بسیار بلند در جهت شکستن رعب حکومتی می داند.از آنجا که که این حرکت در مقابل تعاریف قانونی حکومت و نوعی نافرمانی مدنی بوده است،از این رو تایید و تکریم آن در واقع تایید روش های مبارزاتی بیرون از چارچوب های مجاز حکومتی است.

این در حالی است که در جایی دیگر از مقاله ایشان آمده است : "شکاف میان دو لایه اجتماعی اصلی سبزها و سنتی‌ها، که مجوعه‌ای از عوامل فرهنگی، طبقاتی و تاریخی سازمان دهنده آن است، از طریق میدان تحریر یا تین آن من قابل حل نیست."

یا آنجا که نقادانه می نویسند:"اکنون نیز برخی فعالین از ۲۵ بهمن نتیجه می‌گیرند جنبش در حال اعتلاء و جمهوری اسلامی در حال فرو ریزی است. آنها ادامه تعرض را توصیه می‌کنند."

آیا این ها نوعی توصیه به عدم ادامه اعتراضات خیابانی نیست؟ چگونه می توان هم به جمله اول این نوشته اعتقاد داشت و هم ادامه اعتراضات را توصیه ننمود؟

تناقض این توصیه را با اعتقاد به مفهوم بیان شده در جمله اول مقاله را چگونه می توان تحلیل نمود؟ّ آیا این به نعل و به میخ زدن ها از آنجا ناشی نمی شود که با طرح جمله اول خواسته ایم در فضای اجنبش دمکراتیک برای خود اجازه صحبت بگیریم و برای این منظور مناسب نمی بینیم که به گونه ای آغاز به نوشتن نماییم که رویکردواقعی ما روشن شود؟ بحث در باره آنچه در باره دو لایه اجتماعی سبزها و سنتی ها گفته شده است، و اعتبار علمی و جامعه شناختی این نگاه بیرون ازحوصله این نوشته است.

هر خواننده بی غرض مقاله می تواند دریابد آنچه که در ادامه مقاله به خواننده منتقل می گردد، خلاف پیام ابتدای مقاله است.ایشان جنبش سبز را در واقع اپوزیسیون قانونی حکومت معرفی می کنند.در حالی که اگر بنوان گفتمان اصلاحات را شکل گیری اپوزیسیون قانونی حکومت نامید و حتی اگر بتوان شکل گیری جنبش سبز در مقطع انتخابات سال ٨٨و در فضای اعتراضات گسترده ۲۵خرداد را اپوزیسیون قانونی نامید،واقعیت آن است که با تغییراتی که در ساختار نیروهای متنوع شرکت کننده در جنبش،رادیکالیسم حاکم برشعارهای جنبش، روش های برخورد حکومت با جنبش و... روی داده است،نه بخش عظیمی از بدنه نیروهای شرکت کننده در جنبش و نه خود حاکمیت آن را اپوزیسیون قانونی محسوب نمی کنند.دراین میان البته رهبران جنبش تلاش می کنندخود را به عنوان اپوزیسیون قانونی معرفی کنند.اما واقعیت آن است که توده های شرکت کننده در جنبش جدا از آنکه برخی نمایندگان و نزدیکان به رهبری جنبش آن را چگونه درک نمایند،حرکت ضدحکومتی خود را زیر پرچم رهبران جنبش سبز پیش می برند.دلیل آن نیز ساده است.زیرا شرایط ایران اجازه شکل گیری هیچ آلتر ناتیو دیگری را نداده است.حتی به صراحت می توان گفت بخش قابل توجهی از آرای ۲۵میلیونی آقای موسوی نیز نه به خاطر باور ایشان به دهه طلایی اول انقلاب بلکه به خاطر فضا و فرصتی که ممکن بود در تضعیف ساختار حکومت بوجود آید،به ایشان داده شد.اگر واقع بین باشیم شواهد حاکی از آنند که جنبش سبز جدا از تمایل آقای نگهدار به شکل گیری فراکسیون قانونی و برخلاف تلاش رهبران آن و بیش از آنکه فراکسیون قانونی باشد،غیر قانونی است.این به دلیل ساختار متصلب و بسته قانون،ماهیت تمامیت خواه و دیکتاتوری حکومت و رویکردهای رادیکالیسم فزاینده جنبش می باشد.

آقای نگهدار می نویسند " ۲۵ بهمن درواقع اعلام زنده بودن جنبش سبز جهت اجرای تمام وکمال قانون اساسی است."این موضع یادآور مصاحبه آقای کدیور با تلویزیون VOAاست آنجا که در مقابل پرسش مجری ودر مقابل چشم و گوش میلیون ها ایرانی در باره شعار "نه غزه ،نه لبنان جانم فدای ایران"پاسخ دادند مردم شعار دادند "هم غزه، هم لبنان ...." آقای کدیور آرزو و خواست خود را به جای واقعیت نشاندند.بی تردید ۲۵ بهمن نشانه زنده بودن جنبش سبز می باشد اما این لزوماً به معنی درست بودن بخش دوم جمله آقای نگهدار نیست.البته اگر بخواهیم چشم وگوش خود را به روی خواستها و شعارهای طیف گسترده و متنوع نیروهای شرکت کننده در جنبش و جهت گیری اصلی آن ببندیم و فقط به اطلاعیه های رسمی رهبران جنبش سبز محدود بماییم،این قضاوت ممکن است تا حدی درست به نظر برسد اما چنانچه قرار باشد،جنبش واقعی و خواسته های بدنه جنبش را ببینیم،این بیان دقیقاً قلب واقعیت است.باید توجه نمود که در شرایط کنونی سخنگویان جنبش سبز مانند واحدی نماینده آقای کروبی نیز ظرفیتهای قانون اساسی را برای تامین خواسته های مردم ناکافی دانسته و ساختار برآمده از آن را دیکتاتور پرور می نامند.

آقای نگهدار در بخشی از مقاله تلاش می کند جهت اعتراضات را علیه " اشخاصی چون جنتی، طائب، حسینیان، شریعتمداری و رجاله‌های لباس شخصی" محدود نماید.در حالی که به استناد شواهد روشن از جمله مهم ترین آن ها صراحت آشکار در شعارهای جنبش می توان گفت که اگر چه در دوران اصلاحات و نیز در مقطع شکل گیری جنبش سبز جهت اعتراضات متوجه برخی اشخاص و محافل معینی در حکومت بود،متاثر از آنچه طی عمر دوساله جنبش طی شد،امروز اعتراضات بدنه جنبش سبز متوجه کلیت رژیم،ساختار و قانون اساسی آن و نیز شخص اول آن است.تمایل به ندیدن این واقعیت از آنجا ناشی می شود که اگر آقای نگهدار بخواهد آن را بپذیرید،دیگر نمی تواند به فراکسیون قانونی و راههای قانونی مبارزه امیدبندد.به همین دلیل ترجیح می دهد،این واقعیت را وارونه جلوه دهد.بدیهی است که مردم همچنان در صدد استفاده از فرصتهای و مفرهای قانونی برای توسعه و تقویت جنبش برخواهند آمد بدون آن که امید زیادی به آن بسته باشند.

در بخشی از مقاله آمده است:" راز مهم بقای جنبش سبز پای بندی به قانون و دفاع از حقوق قانونی ملت در قبال تعرضات حکومت است."نه ساختار و محتوی حقوقی قانون اساسی برخلاف آنچه تحت عنوان حقوق ملت در آن آمده است ،تضمین کننده حقوق اساسی و مدنی مردم است و نه تجربه بیش از سه دهه حکومت چنین چیزی را نشان می دهد و نه بخش قریب به اتفاق شرکت کنندگان در جنبش سبز براین باورند که با پایبندی به قانون اساسی می توان در مقابل تعرضات حکومت ایستادگی نمود.وجه غالب آنچه طی دو سال اخیر تحت عنوان جنبش سبز و در دفاع از حقوق اساسی مردم انجام شده است،فارغ از اینکه رهبران جنبش سبز براساس تمایلشان آن را در چارچوب قانون ارزیابی نمایند،اساساً بیشتر نافرمانی مدنی بوده است.این به معنی آن نیست که حکومت ضرورتاً مدافع قانون بوده و براساس موازین قانونی با جنبش سبز برخورد نموده است.موضوع این است که قانون اساسی چارچوب مناسب وقابل قبولی برای تحلیل و ارزیابی رفتارهای معترضان و مدافعان حکومت نمی باشد.

آقای نگهدار چارچوب درست اعتراضات را مبارزه قانونی می داند،چیزی که مقتدرترین و آخرین اصلاح طلبان حکومتی نیز عمدتاً از آن نا امید شده اند.ایشان در هیچ جای مقاله خود از نافرمانی مدنی به عنوان ابزار مبارزه سیاسی با دیکتاتوری صحبت نمی کنند.آقای نگهدار مبارزه مسالمت آمیز را با مبارزه درچارچوب قانون یکی می دانند در حالی که در شرایط کنونی کشور ما وجه غالب مبارزه مسالمت آمیز نمی تواند در چارچوب قانون بوده و اساساً نافرمانی مدنی خواهد بود.

آقای نگهدار با محدود کردن مفهوم واژه حکومتیان به اشخاصی مانند جنتی،طائب و... هدف عاجل حکومتیان را" بریدن صدای رهبران جنبش سبز و ساکت کردن مردم "می داند. در کل مقاله ایشان برخلاف آنچه می توان به عنوان جهت گیری ضد دیکتاتوری و جهت گیری اصلی جنبش سبز نامید، از ذکر کلمه دیکتاتوری خود داری می شود.

در بخشی از مقاله آمده است معنی حوادث اخیر از یک سو نشانه تلاش راست خونخوار و افراطی برای قبضه کامل قدرت و بیرون راندن همه دسته بندیهای دیگر است و از سوی دیگر "نشانه بارز افزایش اعتبار و محبوبیت آقایان موسوی و کروبی و خاتمی به مثابه رهبران واقعا ملی و مورد اعتماد و مورد اتکای گروه‌های عظیم مردم برای استقرار حاکمیت صندوق رای و انجام انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی ایران است."خواننده در این عبارت با تلاشی مواجه است برای اینکه گزاره هایی غیر همسو را با هم ترکیب نموده و در قالب یک نتیجه گیری مطرح نماید. اینکه حضور مردم در راهپیمایی ۲۵بهمن نشانه بارز افزایش اعتبار رهبران سبز در جامعه است،لزوماً به معنی این نیست که" استقرار حاکمیت صندوق رای و انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی ایران " خواست مردم است. درک این نکته دشوار نیست که اگر مردم دنبال موسوی هستند،به این دلیل نیست که چارچوب فکری و آمال و آرزوهای ایشان را بیش از دیگر افراد و جریانات سیاسی می پسندند.چراکه اگر چنین می بود نباید شعارهایشان ساختار شکنانه و از انواعی که شاهدش هستیم باشد،آمدن مردم به خیابان به دعوت موسوی وکروبی و نیز رای دادن به ایشان در سال ٨٨ به این دلیل است که حکومت هیچ گزینه دیگری را برای مردم باقی نگذاشته و از این رو مردم می کوشند از امکانات موجود حداکثر استفاده را بنمایند. چنین است که براساس مطالعات نظری در حوزه رهبری شرایط موقعیتی ذکر شده نقشی کلیدی را در کنار شرایط رهبر و نیز رهبری شوندگان و توده های پیرو در ارتباط با جنبش سبز پیدا می کند.واقعیت آن است که آقای موسوی جدا از نقدهایی که بر نقش ایشان در دهه اول انقلاب مطرح است،هیچ گاه مانند بسیاری از شخصیت های سیاسی کشور آماج اتهامات متعددی نظیز سوء استفاده های مالی،قدرت طلبی و...نبوده و کاراکتر هنری ایشان نیز در کنار اقتصاد برنامه ریزی شده و کوپنی دهه اول انقلاب و زمان جنگ برای بخش هایی از توده های مردم از جذابیت هایی نیز برخوردار بوده است.از سوی دیگر تجارب و سطح رشد سیاسی و اجتماعی مردم در طی سه دهه بعد از انقلاب نیز به آنان آموخت که برای قدم برداشتن در جهت تغییر شرایط می باید به ممکن ها و شدنی هابیشتر از اتکاء به آرمان ها و غایت طلبی ها توجه نمایند.این ویژگی ها در مردم همراه با ویژگی های شخصی موسوی در شرایط موقعیتی خاصی که به او مجال کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری نهم را داد،ایشان را در مسیر تبدیل شدن به رهبر جنبش سبز قرار داد.آنچه گفته شد به این مفهوم است که موسوی نه به دلیل آنکه "حاکمیت صندوق رای و انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی ایران "را مطرح می کند بلکه بیش از همه به دلیل شرایط موقعیتی و سپس شرایط رهبری شوندگان و پس از آن ویژگیهای خود به رهبر جنبش سبز تبدیل شده است.

آنگونه که از عنوان مقاله بر می آید ایشان دو خطر را برای ایران مطرح می دانند " خطر اصلی برای ایران در نسخه ایست که آقای جنتی و طائب و کفن پوشان مجلس درچیده اند. همه باید باور کنیم که میدان داری و یکه تازی سرکوبگرایانه راست بنیاد گرا نسخه‌ی گروه‌های گوش به فرمان محافظه کاری امریکا را بشدت پر خریدار خواهد کرد. برای اجتناب از خطر دوم قطعا باید خطر اول را مهار و حنثی کرد."و در جایی دیگر"رویدادهای بعد از ۲۵ بهمن نشان می‌دهد که خطر اصلی که کشور را تهدید می‌کند خطر تعرض لجام گسیخته راست افراطی و افتادن مهار قدرت در دست گروه‌هایی است که افکار آقایان جنتی، طائب، نقدی، شریعت مداری، حسینیان، پناهیان و امثالهم را حمل می‌کنند."

اگر جکومت می کوشد رهبران جنبش سبز را سران فتنه بنامد،آقای نگهدار نیز به روشی مشابه می کوشد آقای جنتی و برخی شخصیتهای دیگر مانند ایشان را به عنوان سرکرده "بلوا"به جای دیکتاتوری بنشاند.

در این نگاه برخلاف شعارهای پر طنین جنبش سبز، این دیکتاتوری و استبداد نیست که دشمن اصلی مردم محسوب می گردد بلکه با تمرکز برلایه بندی های و جناح بندی های درونی حکومت تلاش می شود تضاد عمده نه تضاد دموکراسی خواهی و آزادی خواهی با دیکتاتوری بلکه تضاد بخش معینی از دیکتاتوری با مردم معرفی شود. و تاکید می گردد که "موضوع اصلی مورد توجه جنبش سبز به هیچ وجه تعرض سبز برای کسب قدرت سیاسی نیست. مهار یورش راست خونخوار برای تسخیر همه اهرم‌های قدرت و فراگیر شدن خشونت و خشم وظیفه مبرم است. وضعیت اجتماعی در ایران به گونه ایست که اگر این گرایش غلبه کند عمر نظام سیاسی حاکم بر کشور نه تنها بسیار بسیار کوتاه‌تر از آن خواهد شد که صاحبان نظام فکر می‌کنند، بلکه نفرتی که مردم کشی‌های آنان در دل جامعه می‌کارد بار دیگر راه آشتی ملی و همزیستی اجتماعی را بر ایرانیان خواهد بست."و در ادامه می آید:" شکستن اتحاد شوم راست خونخوار با راست سنتی وظیفه راه درست مهار خطر اول است."وباز در جایی دیگر می افزاید: "تعریف وضعیت سیاسی در ایران به صورت بسیار ساده شده ی "مبارزه مردم با حکومت" نارسا و گمراه کننده است."

چه اشکالی دارد که عمر نظام سیاسی حاکم کوتاه تر از آن شود که صاحبان نظام فکر می کنند؟ چرا باید فرض شود که کوتاه شدن عمر آن لزوماً به معنی بستن راه آشتی ملی و همزیستی اجتماعی ایرانیان خواهد بود؟

وقتی خطر عمده خطر راست خونخوار باشد ،تضاد اصلی نیز به صف بندی هایی مربوط می گردد که سایر نیروها با این نیرو دارند،در نتیجه به تعریف ایشان راست سنتی که در همپیمانی با این نیرو است ،می تواند در مقابل آن و در صف مردم قرار داده شود.حالا اگر هرچه راست سنتی و خونخوار به روشهای مختلف یکی بودن منافع و مواضع خود را با راست افراطی در برخورد با جنبش دمکراتیک به عنوان دشمن مشترک همه آنها نشان دهد،مهم نیست .مهم آرزوی ایشان است مبنی بر اینکه باید آنها را از هم جدا نموده و اتحادآنها را بشکنند.حال اگر کسی بپرسد چگونه چنین امری ممکن است،احتمالاً بجز کلمه "سیاست ورزی" چیزی ایجابی برای گفتن نخواهدداشت. با این وجود قطعاً راه شکست اتحاد راست افراطی با راست سنتی را نمی توان تظاهرات ۲۵ بهمن دانست که آنها را در کنار هم قرار می دهد و در ابتدای این مقاله مورد تکریم قرار گرفته است.

در جایی می نویسند :"مهار یورش راست خونخوار برای تسخیر همه اهرم‌های قدرت و فراگیر شدن خشونت و خشم وظیفه مبرم است. وضعیت اجتماعی در ایران به گونه ایست که اگر این گرایش غلبه کند عمر نظام سیاسی حاکم بر کشور نه تنها بسیار بسیار کوتاه‌تر از آن خواهد شد که صاحبان نظام فکر می‌کنند؛ بلکه نفرتی که مردم کشی‌های آنان در دل جامعه می‌کارد بار دیگر راه آشتی ملی و همزیستی اجتماعی را بر ایرانیان خواهد بست. به هیچ روی نباید فرصت داد که جمهوری اسلامی ایران در یک سراشیبی تند ترور و وحشت بازهم بیشتر فرو غلطد و با استبدادهای خونین صدامی هم سرنوشت گردد. "

از ایشان باید پرسید که برای اینکه فرصت داده نشود تا جمهوری اسلامی ایران در سراشیبی تند ترور و وحشت فروغلطد چه کار نباید کرد و چه کار باید کرد؟در میدان تحریر و تین آنمن که نباید جمع شد،به راهپیمایی و دادن شعارهای ضد دیکتاتوری و تندی که راست خونخوار و راست سنتی را به هم نزدیک می کند، نیز نباید دست زد، امکان کارآگاهگرانه صنفی و سیاسی نیز که در کشور وجود ندارد،پس چه باید کرد؟ شاید تنها راههایی که باقی می مانند مصاحبه با VOAوBBC،نوشتن مقاله در سایت ها و شایدهم انتشار نامه های سرگشاده باشد.

این تناقضی آشکار از کجا ناشی می شود؟ریشه این تناقض گویی در ساختار فکری آقای نگهدار است که تحت عناوینی چون سیاست ورزی استعدادآن را یافته است تابه جای دیدن واقعیات و چشم گشودن بر مهم ترین رویدادها و فکت ها و باور به جنبش مردم پایه های تحلیل خود را در زوایا و ظرایف مناسبات قدرت و طیف های قدرت حاکمه قرار داده و سرنوشت جنبش را در آنها جستجونماید.

ایشان به دلیل هوشمندی و مهارت در سیاست ورزی مانند علیرضا نوری زاده که در تحلیل تحولات مصر تا روزهای آخر مخالف فشار مردمی جهت برکناری حسنی مبارک بوده و مطرح می کردند که ایشان باید در گوشه ای یبنشینند و نامه هایشان را امضاء کنند و در امور اجرایی دخالت نکنند و...اساساًبا مفهومی تحت عنوان اعمال فشار از جانب مردم برای واداشتن حکومت به عقب نشینی و تسلیم موافق نیستند چراکه این مفهوم بوی پدیده ای به نام انقلاب را می دهد و در ساختار فکری ایشان مدتهاست که این واژه به واژه ای کهنه ،از مد افتاده و نگران کننده و رویکردی غلط تبدیل شده ست .این تحول فکری خیلی زودتر از زمانی که آقای نگهدار با افتخار اعلام نمایند " ماانقلابی نیستیم."در ایشان رخ داده بود.

برخلاف دیدگاههای آنها که مانند عصر ایدئولوژی و تاریخ، عصر انقلابات اجتماعی را هم خاتمه یافته می دانستند،رویدادهای دوران ما در جهان و بویژه در خاور میانه نشان از توسعه و تعمیق جنبش های انقلابی و انقلابات دارد.اگر این تغییر گفتمان برای دیکتاتورها،طبقات حاکم و آنهایی که خود را انقلابی نمی دانند،کابوسی ایجاد کرده است،در عوض امیدها و آرزوها و انرژی توده های مردم و روشنفکران مترقی را در سراسر جهان از سیاتل ،ژنو،ملبورن،پراگ ،شهرهای مختلف فرانسه،انگلیس،یونان و... تا میدان تحریر مصر ومیدان لولو بحرین وسراسر لیبی و...میدان آزادی ایران برانگیخته است.

-اگر حکومت با اقدام به سرکوب،دروغ پراکنی و نقض گسترده حقوق بشر در صدد خاموش کردن صدای اعتراضات و ممانعت از گسترش جنبش ضد دیکتاتوری است، آقای نگهدار نیز ضمن هشدار در موردنتایج روند در جریان و ترساندن مردم از پیامدهای آن پنهان نمی کنند که علاقمندند به اینکه "همزیستی حکومت و مردم در ایران" ممکن شود.ایشان نمی خواهد بپذیرد آن حکومتی که همزیستی اش با مردم امکان پذیر است، نمی تواند یک حکومت دیکتاتوری باشد.

ایشان حرف جکومت را باور کرده است که "حکومت اسلامی در هیچ سالی، در طول این ۳۲ سال در عرصه کشاکش‌های منطقه‌ای بردهائی به بزرگی بردهای امسال نداشته است. "و معتقد است که "بادهای موافق" برای ایران از هر سو سراسر منطقه را فراگرفته است.

بدون شک حکومت ایران تلاش می کند تا آنچه را در خاور میانه می گذرد،به نفع خود نشان دهد.براستی آیا آنگونه که حکومت تبلیغ می نماید،موج دمکراسی خواهی و ضد دیکتاتوری منطقه به نفع حکومت ایران است؟آیا غیر از این است که متاثر از جنبش های منطقه بار دیگر روحی در جنبش سبز دمیده شده است؟آیا نمی توان گفت که در شرایط جنبش ضد دیکتاتوری نوین ایران و متاثر از فضای سیاسی منطقه هیچگاه در طول بیش از سه دهه گذشته حکومت ایران برای ادامه حکومت تا این حد با مشکل موجه نبوده است؟

آقای نگهدار در جایی می نوسیند: "تظاهرات ۲۵ خرداد و روز قدس، و نیز روز عاشورا ،۲۵ بهمن، و نیز ۹ دیماه و ۲۲ بهمن، همه و همه نشان می‌دهند که ایران یک جامعه متکثر است و هیچ یک از گرایش‌های سیاسی عمده قادر به پیشبرد یک جانبه شعارهای خود و انحصار قدرت سیاسی از هیچ طریق نیستند".توجه کنیم که ایشان تظاهرات ۹دی ماه و ۲۲بهمن را نیز در ردیف تظاهرات ۲۵خرداد،روز قدس و عاشورا قرار می دهند.تمایلی ندارند که در این موردبه آمار و ارقام رجوع کنند .در این مورد باید گفت اول اینکه اگر حکومتی با استفاده از سرکوب و تهدید مانع نمایش قدرت مخالفان خود شده و با تطمیع و تهدید وتحمیق بخش های اندکی از مردم را به نفع خود به خیابان بکشاند،این را نباید به حساب متکثر بودن جامعه گذاشت.چراکه همواره هر حکومت دیکتاتوری در هر جای جهان نیز می تواند پایگاه اجتماعی محدودی برای خود دست و پا کند بویژه اگر متکی به درآمدهای سرشار نفت باشد. دوم اینکه خوش بینی ابراز شده در این جمله مبنی بر اینکه هیچ یک از نیروهای سیاسی قادر به قبضه و انحصار قدرت به هیچ طریقی نیستند،با تصویری که ایشان از خطر اول ارائه می کنند و میزان هشداری که در ارتباط با عواقب آن می دهند،در تناقض است. سوم اینکه با معرفی دیکتاتوری به عنوان یک"طرز فکر "درتلاش است برای دیکتاتوری همانقدر حق حیات قائل شود که برای جنبش ضد دیکتاتوری قائل است.

آقای نگهدار از سویی آمریکایی و روسی دیدن تحولات در کشور را تقبیح می کند و در حالی که دیگران را بخاطر درغلطیدن به حمایت و اتکاء به خارجی ها مورد نقد قرار می دهد، هیچ فرصتی را برای تبیین نقش مثبت حزب حاکم آمریکا و ذکر برای بیان خوبی های پرزیدنت اوباما ازدست نمی دهد.

و در جایی دیگر: "اما خوش بختانه پرزیدنت اوباما به تفاوت آشکار اوضاع در ایران و در مصر توجه بارز کرد."

واقعیت آن است که در مقایسه شرایط ایران با مصر و تونس و سایر کشورهای منطقه خاور میانه که دستخوش تحولات سیاسی هستند،هم بزرگ نمایی تفاوت ها و هم الگو برداری و شبیه سازی آنها رویکرد درست به نظر نمی رسند.بدون تردید می توان در یک بررسی تطبیقی موارد تشابه و عدم تشابه آنها را شناسایی نمودو براین اساس از تجارب قابل استفاده بهره مندشد.اما قبل و بیش از هرچیز آنچه جامعه ما نیاز دارد، تحلیل مشخص از اوضاع مشخص است.خوشبختانه به مدد چند دهه فعالیت انقلابی قبل و بعد از انقلاب و برغم کشتاروسیع بسیاری از مبارزین با تجربه طی سه دهه گذشته، امروزه طیف گسترده ای از نیروهای سیاسی و تحلیل گر خوش فکرو نکته بین هم در بین با تجربه ها و مسن تر ها و هم در بین فعالین جوان مشاهده می شود که این پتانسیل درهیچ یک از کشورهای خاورمیانه قابل شناسایی نیست.

چنانچه بخواهیم مقایسه ای بین تغییر و تحولات سیاسی ایران با روند تحولا در کشورهای منطقه داشته باشیم،برخلاف تمایل به شبیه سازی و الگو برداری و برخلاف تمایل و خواسته جنبش دمکراتیک ایران،شاید بتوان تشابه بیشتری بین روند تحولات در ایران با آنچه در لیبی می گذرد،پیش بینی نمودو این امربیش از آنکه به سیاست ها و تاکتیک های جنبش سبز مربوط باشداساسساٌ بیشتر به ماهیت و چیستی حکومت برمی گردد.اگر این تشابه را درست فرض نماییم،امر رهبری جنبش به موضوعی بسیار خطیر تر تبدیل می گرددو نیازمند اتخاذ تدابیرزیادی برای آینده جنبش خواهد بود.

نکته آخر اینکه برخلاف ارزیابی ایشان از خطر اول(راست افراطی وخونخوار) وخطر دوم(محافظه کاران آمریکا) ، خطر اول در ایران پتانسل های رهبری جنبش برای هدایت جنبش و لغزش های احتمالی آن جهت کنارآمدن با حکومت و پذیرش ساختار آن و به خانه فرستادن مردم و تعطیل کردن مبارزه در شرایط دست یافتن به کمترین امتیازات است.گرچه ایستادگی و پایمردی رهبران جنبش و سیر حوادث طی دو سال گذشته این گمان را چندان تقویت نمیکند اما با توجه به چارچوب های نظری آنها و تلاش هایی که برای به اصطلاح آشتی ملی در جریان است،این خطر احساس می شود. و خطر دوم نیز اعمال هژمونی رویکردهای لیبرالی و نئولیبرالی بر رهبری جنبش می باشد. به موازات پیشرفت جنبش و نزدیکتر شدن رهبران جنبش به قدرت سیاسی این خطر پر رنگ تر خواهد بود. این نوع نگاه به معنی آن نیست که چشم خود را بر روی خشونت افراطیون یا تلاشهای نومحافظه کاران را نادیده بگیریم بلکه به معنی آن است که این رویکردها ذاتی آنها بوده و از حوزه کنترل جنبش خارج هستند اما مسائل درونی جنبش از نوعی هستد که امید تاثیر گذای بر آنها واقعی بوده و نباید از آن غافل بود.میزان ایستادگی آقایان موسوی و کروبی تا این مرحله نیز تا حدی متاثر از دیالوگ نقادانه ای است که در ارتباط با آنها در طی دوسال گذشته در سطح جنبش در جریان بوده است.

راست افراطی و نومحافظه کاران پدیده ناشناخته ای نیستند.از آنها نتظار دیگری نمی رود.آنچه ممکن است سرنوشت جنبش را با مشکل مواجه نماید ،به درون جنبش برمی گردد.