"پالتو پوست" و "ورود ممنوع!"
(دو حکایت کوتاه)
عسگر آهنین
•
سگ ملوسی وارد پارک بازی بچه ها شد. بچه ها شروع کردند به بازی با این همبازی جدید. بزرگسالی، از روی نیمکت برخاست و با پرخاش، او را از محل بازی راند. یکی از بچه ها، به اعتراض، گفت:
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٨ اسفند ۱٣٨۹ -
۲۷ فوريه ۲۰۱۱
پالتو پوست
--------------
بعضی ها بالاخره نفهمیدند که حیوانات با لباس متولد می شوند و انسان ها لخت. می روند لباس آن ها را از تن شان می کَنَند و برای خودشان پالتوپوست می دوزند!
ورود ممنوع!
---------------
سگ ملوسی وارد پارک بازی بچه ها شد. بچه ها شروع کردند به بازی با این همبازی جدید. بزرگسالی، از روی نیمکت برخاست و با پرخاش، او را از محل بازی راند. یکی از بچه ها، به اعتراض، گفت: چکارش دارید؟ او که آزارش به گربه هم نمی رسد!
بزرگسال گفت: مگه نمی بینی روی تابلوی دم در ورودی نوشته شده: ورود سگ ممنوع!
بچه گفت: خب، ولی، اون که زبان شما بزرگسال ها را نمی فهمه!
آلمان؛ 27/ 2/ 2011
|