تبریز!


ائلوار قلی وند - صادق رضایی


• تبریز جزو پرجمعیت ترین و بانفوذترین شهرها و مظهر تجدد طلبی و پیشینه افتخارات تاریخ معاصرش از هر شهری در خاورمیانه پرآوازه تر است. از مقاله های لنین گرفته تا انقلابیان الجزایری این شهر را ستوده اند... حالا تبریز ناآگاهانه از ماموریت خود سرباز زده و نه تنها تهران بلکه خاورمبانه را با سرنوشت خودش تنها گذاشته. تبریز دست به انتقامجویی زده و مصرانه در این کین خواهی پافشاری می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۱ اسفند ۱٣٨۹ -  ۲ مارس ۲۰۱۱


آخرین دیداری که از شهر تبریز داشتم به چند روز پیش برمی گردد. آخرین روزهای زمستان ٨۹ با شهری بسیار آرام و سرد و سربی روبرو شدم. شهری ماکتی و روبراه با هندسه مشخص و دست سازی شده که انبوه جمعیت در خط کشی سطحی و قراردادی چون آدمکهای متحرک کوکی به نظم آن زنجیر شده و بی اراده چون زنان دربار ژاپنی با قدمهای کوتاه و ریز و مکرر دنبال سرنوشت و گذران زندگی مشخص و برنامه ریزی شده خویش می گردند. جزیره تبریز جزیره آرام خاورمیانه ای که از تاریخ و سرنوشت همسایه های خود پا پس کشیده و در بیگانگی محض به سر می برد. روحی گنده و خواب آلود که در سرخوشی مدام گرفتار آمده و اداره اموراتش را به بوروکراتهای خوش پوش و محافظه کار سپرده است. این روح گنده هر از گاهی از محفظه ای باریک به شهرهای مجاور خود نگاه می کند و بلبشو و بی نظمی آنرا به دید وحشت و تحقیر می نگرد. آدمکهای کوکی شهر ماکتی هر از گاهی صدای روح گنده را می شنوند و هر روز بی اراده آنرا چند بار تکرار می کنند: این بلبشو و نا آرامی ها به جزیره ما ربطی ندارد. ما نظم و خوشبختی خود را یافته ایم. شما وحشی ها غیر قابل اعتماد هستید. ما به گذشته پشت کرده ایم و بده بستانها و قراردادهای خود را با شما فسخ می کنیم.

ما با سلطه نامرئی و خشونت غیرقابل لمسی مواجه هستیم. مثل ژنرالی کار آزموده که با نیرویی که به او محول شده بر علیه جنگ مشخص جنگ به راه انداخته و خود جنگی دیگر را راهبری می کند. و داخل هژمونی خود ویرانگری شده است. خواهان افتخار و بردی نامعین و نامشخص است. تمامی مدالها و درجات نظامی خود را از سینه و شانه کنده و سربازانش وارد جنگی تاریک شده اند. این جنگ تاریک در تمامی شاخه های دیگر اجتماعی دنبال می شود. این تغذیه از خود در نهایت به تجزیه ارگانیسمی به نام خود می انجامد. جزیره در عین حال که تصویری از شهر دارد شبیه پادگانی ست که آدمکهای آن مزین به سربازان جنگی اند و تمامی نطق شان نظامی و تمامی حرکتهای روزمره شان نمایشات و رژه های نظامی ست اما دشمن اندام و هندسه مشخص ندارد و تنها در ذهن تصویری گنگ و شری اساطیری دارد. اسپارتی است بدون آتن. در حالی که روی دیوار مقابل تخت خوابش دشمنی شریر با قلعه مخوف نقاشی کرده اند. می توان به گونه دیگری چنین ادامه داد: تبریز ناآگاهانه از ماموریت خود سرباز زده و نه تنها تهران بلکه خاورمبانه را با سرنوشت خودش تنها گذاشته. تبریز دست به انتقامجویی زده و مصرانه در این کین خواهی پافشاری می کند. اما همان کین او پر از انرژی هایی ست که اگر رشته مهارش را از کنترل خود تخریب گرانه بدست گیرد تمامی مهندسین و مشاورانش چون آدمهای تصویری خاموش می شوند و نظم ماشینی آن به هم می ریزد. اما اینک کین او معکوس و به خود آزاری تبدیل و به وحشت از بیرون انجامیده است. یعنی وحشت از بیرون را درونی کرده و به تخریب از درون مشغول است. این وحشتناکترین انتقام یک موجودیت از خود است. تبریز به آرمانی پشت کرده که صد سال بود از آن دفاع می کرد. چیزهایی که به دیگران بخشیده خود از آن محروم بوده و این سرگذشت غم انگیزی ست که انباشت مبارزات و تلاشهای گذشته (بی حاصل برای خود و سود دهی برای دیگران) بر پشت او سنگینی می کند. حاصل این سرگذشت سرخوردگی ست و تشکیل حفره های متراکمی از سرکوبهای خودویرانگر. برای اینکه دیگران را آزار دهد مشغول خودآزاری نمایشی ست. ترس از تجربه تلخی دیگر که انرژی او را به هدر بدهد. مناظره باکونین با مارکس در همین نقطه مثال زدنی ست که مارکس در مقابل نظریه باکونین که هر چه قدر پرولتاریا دچار فشارهای فزاینده باشد همان مقدار تبدیل به بشکه باروت می شود - می گفت که اگر پرولتاریا در مقابل این فشارها سازماندهی نشود از درون فاسد می شود. تنها چیزی که تبریز باید بداند این است که انرژی او الف) خود ویرانگر ب) در حال فاسد شدن ج) معکوس و ارتجاعی ست. شاید به گونه ای دیگر آسیب شناسی چپ تبریز از ملزومات کنونی ست که به آن پرداخت نشده است.

چاقو به کیسه دمل میزنیم تا چرکاب سخن را بیرون بریزیم. تبریز جزو پرجمعیت ترین و بانفوذترین شهرها و مظهر تجدد طلبی و پیشینه افتخارات تاریخ معاصرش از هر شهری در خاورمیانه پرآوازه تر است. از مقاله های لنین گرفته تا انقلابیان الجزایری این شهر را ستوده اند. نام این شهر با تمامی تجددطلبی ها گره خورده و همیشه چشم روشنفکران و انقلابیهای منطقه به این شهر دوخته شده چنان که تبریز از بیشتر پایتخت های خاورمیانه تاثیرگذارتر و ماجراجوتر بوده و اثر انگشت آن در بسیاری از پرونده های انقلابی منطقه قابل ردیابی است. شاید بتوان آنرا پاریس کوچک برای خاورمیانه نامید. در یک دوره تاریخی خاص تمامی پتانسیل متراکم تجددخواهی و روشنگری و انقلابی توده ای از حفره این شهر به تمامی جغرافیای سیاسی اجتماعی منطقه سرازیر شده و سالها در چشم تمامی ستمگران منطقه چون خاری پردرد و زهراگین فرو رفته است. شهری که در نمازهای شبانه و توطئه های زیرزمینی ستمگران مورد لعن و نفرین قرار گرفته و کینه عمیق آنان را صد سال است که پنهان و آشکار پرورده و همراه خود یدک کشیده. شاید روزی خیابانی در تبریز از کاخ و دیپلوماسی پر طمطراق پایتختی در جغرافیای سیاسی خاورمیانه بیشتر تصمیم می گرفت. اینک تبریز جزیره امنی ست که چندی ست کشتی هیچگونه مباحثات روشنفکری در ساحل آن پهلو نمی گیرد و خیابانهای آن شاهد رپرپه طبل ها و کرکری خوانی برای هیچ ستمگری نیست. ناخوداگاه این روح گنده از طرف دشمنانش دستکاری شده و امورات آن به دست نفوذی های دشمنانش اداره می شود. جزیره اکنون از همسایه گانش جدا شده و همسایه ها بدون این روح باستانی در سرگردانی و محاصره هیولاها و اشباح خبیث و شریرند که در غیاب این روح باستانی او را بی تاثیر و بی مقدار یافته اند. اینک این ارواح رانده شده با جادو و وردهای نامانوس فراخوانده شده اند. مغز تسخیر شده و کنترل می شود و بدن تنها دست و پا می زند. خاورمیانه بدون تبریز هیولای رام شده است. تبریز ادعا می کند که در مقابل دشمنانش ایستاده در حالی که کاملن ناخوداگاهش از طرف دشمنانش هدایت می شود و این روح گنده با دشمنی نامرعی و تراشه ذهنی خودش می جنگد. تراشه ای که در ذهن او بارگذاری و کد بندی شده است.

چه باید کرد؟ چپ تهران در کجای این این بحث می تواند دخیل باشد؟ شاید وصله ناموزون و بحثی باسمه ای در نظر آید. اما تهران نباید این برادر فداکار خود را با دشمنی ذهنی که از خود ساخته تنها بگذارد. ژنرال پرافتخار ما دل در گرو نبرد دارد اما خاطره ی دشنه از پشت بر او نهیب عقب گرد می زند. چرک نشسته بر پای ستارخان باید در پارک همین شهر درمان شود. تهران باید عصاره شفابخش را از خون و روح خود ببخشد. تهران باید طلایه داری برادر خود را بپذیرد. برادر بخششی ناتمام دارد اما نمی خواهد بار دیگر مضحکه میدان شود. تهران باید برادریش را اثبات کند. اینک بعد از صد سال برادرش اندکی بی اعتماد است و نیاز به توجه صادقانه دارد. تهران باید منتقد گذشته خود باشد و روح ناآرام تبریز را بر سر دشمنانش آوار کند و عایدات آن به سود مشترک مصادره شود. تهران دیگر نمی تواند با ادبیات کلاسیک و در لفافه ای از جملات هرز با تبریز به دیالوگ بنشیند. ذهن معشوقه بایستی استرلیزه و سم زدایی شود. رویایی که اینک توسط اغیار مسموم شده و صداقت عاشق تجربه جانفرسای دیگری می طلبد.