وقتی گفتار و کردار دیکتاتورها نتیجه ی عکس میدهد


صدرا عمادی


• وقتی قبل از اعلام داوریهای جشنواره‍ی فیلم فجر گوبلسهای سایت «فارس» درباره‍ی فیلم «جدایی نادر از سیمین» به کارگردانی اصغر فرهادی مقداری نقد آمیخته به ناسزا و اتهام زنی سر قلم رفتند، پیش خودم گفتم طفلک فرهادی! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۲ اسفند ۱٣٨۹ -  ٣ مارس ۲۰۱۱


 در تابستان ۱۹٣۷ هیتلر «خانه‍ی هنر آلمان» را افتتاح کرد. از میان ۱۵ هزار اثر هنری که به این نهاد تسلیم شد، ۹۰۰ تابلو از سوی داوران نازی پذیرفته شد. هیتلر خود شخصاً بر داوریها نظارت داشت و نقل است برخی از تابلوهای پذیرفته شده از سوی داوران او را چنان از کوره به در میبرد که با عصبیت و خشم دستور میداد آن تابلوها را بیرون بریزند و در مواقعی برخی از آثار را زیرِ پاهای خود لگدمال میکرد. (لابد بر ارج و بهای آن تابلوهای لگدمال شده، اگر هنوز باقی باشند، در اثر سوراخهای ناشی از سُمضربه های هیتلر چندچندان افزوده شده است. آیا ارزش سمضربه های دیکتاتور بر اثری هنری با نفسِ اثر برابری میکند؟ ظاهراً که چنین است و چه تلخ.) باری، هیتلر در مراسمِ افتتاحیه‍ی «خانه‍ی هنر آلمان» که در طراحی و اجرای ساخت بنای آن نیز اظهار لحیه کرده بود و به بنای آن سخت مباهات میکرد و آن را بی بدیل میدانست، چنین داد سخن داد:
«کارهای هنری یی که درک نمیشوند و برای اثبات حق وجودشان به رشته یی از تعلیمات محتاجند و راهشان به سوی بیماران عصبی است که پذیرنده‍ی چنین سخافتهای گستاخانه هستند، دیگر علناً به ملت آلمان نخواهند رسید. هیچکس از این پس دستخوش خیال خام نباشد! ناسیونال سوسیالیسم به مصفاساختن رایش آلمان و مردم ما از تمام نفوذهایی آغاز کرده است که وجود و خصلت آن را تهدید میکنند... با افتتاح این نمایشگاه پایان جنون هنری فرا رسیده است و با پایان جنون هنری کثافات هنری آن که مردم ما را ملوث ساخته است پاک خواهد شد...»
    در این میان گوبلس برای نشان دادن هنر پست به مردم آلمان بدین قصد که بدانند و آگاه باشند که حضرت پیشوا آنان را از چه سفلگیِ هولناکی در امان نگاه داشته است، در قسمت دیگر شهر برلین نمایشگاهی در تالاری مخروبه ترتیب داد و تابلوهایی از همانها که صلاحیت ورود به تالارهای «خانه‍ی هنر آلمان» نیافته بودند، بر دیوارهای آن آویخت. راوی میگوید: «روزی که من آن را پس از نفس زدن در ساختمان گَل و گشاد "خانه‍ی هنر آلمان" دیدم، چنان انباشته بود که حتا خط طویلی از تابلوها در طول پلکان چوبی تا توی خیابان دیده میشد و در حقیقت جمعیتی که برای دیدن این آثار می آمدند به قدری انبوه شد که گوبلس به زودی ناراحت شد و آن نمایشگاه را بست.» (ظهور و سقوط رایش سوم، ویلیام شایرر، ترجمه‍ی ابوطالب صارمی، تهران: نگاه، ۱٣٨۵؛ ص۲۷۱ ـ ۲۷۲)
   وارونگی. وقتی قبل از اعلام داوریهای جشنواره‍ی فیلم فجر گوبلسهای سایت «فارس» درباره‍ی فیلم «جدایی نادر از سیمین» به کارگردانی اصغر فرهادی مقداری نقد آمیخته به ناسزا و اتهام زنی سر قلم رفتند، پیش خودم گفتم طفلک فرهادی! یحتمل فیلمش نه جایزه خواهد گرفت، نه اینطور که معلوم است اصلاً اکران خواهد شد. دو سه روز بعد، نتایج اعلام شد و او و فیلمش جوایزی بردند و بعدش هم که جوایز برلین را درو کرد، تا ببینیم دیگر در کدام جشنواره میدرخشد. جالب اینکه یکی از گوبلسها خود در هیئت داوری بود، اما گناه او را نمیشوییم چون نمیدانیم نظرش چه بوده است. ضمن اینکه معمولاً انسانهای گوبلس صفت در مواجهه‍ی مستقیم همکارانه با جماعتی که آنها را دشمن خود میپندارند، ناگهان دچار استحاله‍ی مثبت میشوند و گاه در دفاع از آزادی کاسه‍ی داغتر از آش. امید که در این مورد نیز چنین شده باشد. به هر تقدیر، برلینیها که به احتمال فراوان از «هجمه‍ی» گوبلسهای «فارس» بیخبر بودند و نمیتوان پنداشت که مثلاً خواسته اند به برادران انقلابی «فارس» دهن کجی کنند. این دو ماجرا فقط یک تأویل دارد؛ اینکه هر رفتار دیکتاتورانه نتیجه‍ی عکس میدهد و به اصطلاح «تف سر بالا»ست. باید اذعان کرد که دستکم در دوره های پیش از دوره‍ی دولت قدرقدرت گداپرور فعلی، وزارت ارشاد به واقع کارخانه‍ی آدمسازی بود. سانسورچیها یک چندی می آمدند کتابهایی را که نمیفهمیدند قلع و قمع میکردند و همینکه ازپی خواندن آن کتابها که قلع و قمع کرده بودند اندک اندک به امور آگاهی می یافتند و تیغ سانسورشان تبعاً کند میشد برشان میداشتند و سانسورچی صفرکیلومتر می آوردند جهت سوادآموزی. پس اگر آگاهانی اینچنین آگاهی یافته اکنون در زندانهای رژیم ناجوانمردانه گرفتار دژخیمانند، ایراد از خود نظام است که دستگاهی به نام سانسور برافراشت. راهکار دولت تازه اما یکی از دو راهکار ممکن بود. اینک دولت حاضر به کلی خود را از شر بلیه‍ی سانسور رهانده است؛ چگونه؟ روشن است: اصلاً کتابها بررسی نمیشوند و به در کوفتن ناشران پاسخی نمی آید. سانسور و سانسورچی را به کلی حذف کرده اند. و چون مفهوم کتاب در ایران بدون سانسور و سانسورچی معنا ندارد، پیرو این دستورالعمل تازه یعنی حذف سانسور و سانسورچی مفهوم و مادیت کتاب را نیز محو کرده اند. وقتی صورت مسئله یی در کار نباشد، پرسشی و انتظار پاسخی نیز در کار نیست. راهکار دیگر این بود که راه را باز بگذارند، کتابها چاپ شود، خوانندگان اندکِ اغتشاشگر خس و خاشاک را مشغول کند و سانسورچیهای بیکارشده هم در جلسات وعاظ ولایی با مقوله‍ی ظهور و مسائل آخرالزمانی مشغول باشند و شبچره فرمایند و عندالزوم با چوب و چماق بیفتند به جان خس و خاشاکها که سیصد نفر فریب خورده بیشتر نیستند و عمراً (!) حریف لشکر چند ده هزارنفری خروس جنگیهای ولایت وعظی شوند. اینگونه نفعش به واقع بیشتر میبود، هم برای آقایان یارانه پرور، هم برای امت یارانه خور. آگاهی میانِ آگاهان در جریان میبود و جهل میان جاهلان. سودش را هم یارانه بازها میبردند، میلیارد میلیارد، و کسی هم خبردار نمیشد، جز همان سیصد نفر، که البته چون زمینه مهیا نبود یک گوشه غمبرک میزدند و حرص میخوردند و کاری هم از دستشان ساخته نمیبود. اما دیکتاتورها که از این کارهای کمی عاقلانه نمیکنند؛ از ایشان بر می آید فقط دست یازیدن به فتوحاتی که نتیجه‍ی عکس بدهد. فتحی که نتیجه‍ی واقعی بدهد، دیکتاتورانه نیست، و دیکتاتورها بیش از هر چیز باید دیکتاتور بنمایند تا بر تخت بمانند.
    وارونگیها البته فقط در هنر و نشر خلاصه نمیشود. وزیر اطلاعات می آید در برنامه‍ی زنده‍ی تلویزیونی پته‍ی فتنه چیها را بزیزد روی آب، می افتد به تته پته و اسمها را قاطی میکند. برنامه به کلی نتیجه‍ی عکس میدهد. حضرت اشرف میفرمایند شهر در امن و امان است. مردم از خود میپرسند اگر در امن و امان است چرا این آقا دفتر و دستکش را برداشته هلک هلک آمده تلویزیون با آرامشی ساختگی افتاده به تته پته؟ میروند از هم میپرسند و از سه شنبه های اعتراض باخبر میشوند. بعد میبینی یکی یکی می آیند بیرون برای تماشا، چماقی نوش جان میکنند و درمی یابند که مطلقاً خبری نیست! در همین راستا، اینترنت و ماهواره و پیامکها را قطع میکنند و خود به تنهایی جور همه‍ی رسانه ها را میکشند و دروغ سر هم میکنند و هل من مبارز میطلبند. مردم هم که یاد گرفته اند چگونه از گفتارهای آقایان حقیقت را بیرون بکشند مینشینند پای صحبتهای منبری و سراپا تناقض ایشان و از همه چیز خبردار میشوند. دیکتاتورها نمیدانند که در «خبربازی ما بیخبران حیرانند!» در سوی دیگر میدان، رئیس لباس قهوه ییها فرمایش میفرماید که مصریها از «لباس شخصیهای ما» الگوبرداری کردند و چون ولایی نبودند شکست خوردند. «ولایی» را مردم میخوانند و میشنوند: ساندیسی، و اعتراف ریشوی چرکوی امروز و بعثی شناخته شده‍ی دیروز هم که روشن است: نقض یک سال و نیم منتفی دانستن حضور عناصر لباس شخصی از سوی بصیرالمله های حاکمیت که مدام میگفتند مردمند این چماقچیهای چماق به مزد، و از تعبیر «لباس شخصی» پرهیز داشتند. در مجلسِ فرمایشی سینه چاکان رانت و دروغ، وکیل المصباحیه یی تیغ برمیکشد و خمینی بازیش گل میکند که اِل میکنیم و بِل میکنیم سران فتنه را و هوادارانشان هم هیچ غلطی نمیتوانند بکنند، نتیجه‍ی عکس میدهد. این آقا یادش رفته که خودش و رهبرش و حتا آبدارچیهای حاکمیت متبوعش از در و دیوار رسانه ها بالا رفتند که سران فتنه مرده اند و هیچ جایگاهی نزد مردم ندارند. حالا افتاده به عرّ و تیز که «هواداران» اینها هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. مردم که از «هیچ غلطی نمی¬تواند بکند»های آقایان سابقه دارند با خود میگویند اینها که میگفتند فتنه چیها به درک واصل شدند، حالا میگویند اینها هیچ غلطی نمی توانند بکنند. پس هستند که نمی توانند هیچ غلطی بکنند. بعد به یک باره صحن مجلس میشود چاله میدان و وکلای انتصابی و انتخابیِ انتصابی میزنند به چاک ولایتمداری «اعدام باید گردد اعدام باید گردد»ی میکنند بیا و سیاحت کن. جمعه میشود و کوتوله‍ی نگهبانِ قانون یک تنه نتیجه را عکس میکند که اعدام کردن اینها معنی ندارد، اینها که جایگاهی ندارند. فقط باید ارتباطشان را با مردم گسست. آخر شیخِ شبح آسای عظما! اگر جایگاهی ندارند چرا باید ارتباطشان را با مردم قطع کرد؟ نتیجه‍ی عکس مُفتیِ کودتاچیان خودش هم نتیجه‍ی عکس میدهد. از قاضی القضات شل و ول که دیگر نگو! جوری که انگار دارد اَنکَهتُ و زَوَّجتو میخواند در می آید که اینها را نباید اعدام کرد و ازشان قهرمان درست کرد؛ باید از اطلاعیه پراکنیشان جلوگیری شود که میکنیم آن هم چه جورش! گفته‍ی این آقازاده اما نتیجه‍ی عکسِ مهمی میدهد: دیکتاتورها از قهرمان میترسند. استاد فاضلی نقل میکرد در مجلسی که مرحوم امام هم حضور داشته اند، بنده‍ی خدایی یک کلام درمی آید که مصدق مرد بزرگی بود. امام روی تُرُش میفرمایند که چه بزرگی چه کشکی، این آقا نماز هم نمیخوانده. آن بنده‍ی خدا درمی آید که آقا نفرمایید، ایشان واجباتشان ترک نمیشود. آقا لُبِ کلام این سی و سه سال را چنین با انزجار خلاصه میفرمایند: «در این مملکت سری نباید بلند شود.» باری، سیاهه را با مستندات بسیار دیگر میتوان پروار کرد. دست خودتان را میبوسد که در به خاطر آورید و مرور فرمایید. اما پرسش این است که چرا چنین است؟ چرا حرفها و اعمال دیکتاتورها یا معنای عکس دارد یا نتیجه‍ی عکس میدهد؟ واقعیت این است که دیکتاتورها در برخورد با معترضان، بسته به شدت و ضعف اعتراضها، چهار نوع رفتار از خود نشان میدهند و در هر حالت یا معنای عکسی را بازتاب میدهند، یا گفتار و اعمالشان به نتیجه‍ی عکس می انجامد. این رفتارها عبارت است از:
۱. عربده جویی و کوچک شماردن و حقیر کردنِ معترضان
۲. دروغ پردازی و بستن اتهامات واهی به معترضان
٣. گریه و زاری و مظلوم نمایی و شهادت طلبی در جمع خودیها
۴. برجسته کردن خدمات خود و مباهات به آنها
در برخی موارد یک یا چند مورد در اعمال و رفتار دیکتاتور و عُمالش همزمان رخ مینماید. اگر سیر اعوجاجات رهبر خودکامه‍ی ایران را در یک سال و نیم گذشته پیگیری کنیم، هر چهار مورد فوق را به عینه مشاهده میکنیم. در نمازجمعه‍ی خرداد ٨٨، حضرت آقا هم به عرّ و تیز افتادند، هم بر جسم ناقابل خویش گریستند (مشروحش را در مقاله‍ی تازه‍ی آقای گنجی مطاللعه بفرمایید). بعدها به معترضان انگ اجنبی پرستی چسباندند و کاسه لیسانشان را واداشتند به ستایش بتواره‍ی ایشان پردازند. همه‍ی تدابیر آقای دیکتاتور، هم معنای وارونه داشت، هم نتیجه‍ی وارونه داد. زومِ تبلیغات بی مهابای نظام بر آنچه بدان عنوان «فتنه» دادند، بیخبرانی را هم که نه کاری با سیاست داشتند، نه خود را دچار این وضعیتها میکردند، متوجه وقایع کرد. خبرداریِ بیخبران البته مزید به فایده‍ی بیشتر هم شد و حالا کو تا فایده مندتر هم بشود، چون در همین اوان، سازمان دیکتاتوری دست به عملِ وارونه‍ی دیگری هم زد: یارانه ها را هدفمند کرد و مردم آزمودند و دیدند حذف یارانه ها و واریز گدایانه ها به طمعِ گران شدن هرچه بیشتر کالاها و خدمات بوده و دولت دارد از جیب آنها میزند تا کسری دزدیهای خود را پر کند. گدایانه هم کفاف یک قلم پول گاز را نمیدهد. حالا، این بیخبران که نمیتوانند شکمشان را سیر کنند متوجه صحبتها و عرّ و تیزهای حضرات میشوند و پشتشان به سابقه‍ی اعتراضات قرص میشود و رفته رفته اول برای تماشا و بعد برای کنش به خیابان می آیند. در همه‍ی این مدت هم حکومتیان هرچه کردند آب در هاون کوبیدن بود. و بدین سان، این پرسش که « چرا حرفها و اعمال دیکتاتورها یا معنای عکس دارد یا نتیجه‍ی عکس میدهد؟» فقط یک پاسخ دارد: چون ساختار و نظام دیکتاتوری بأی نحواً کان ایجاب میکند که خودش گورِ خودش را بکند. قدمی در ندانم کاری و خود فیل بینی قدمهای بعدی را پیش می آورد و هر قدم خود به قدمی دیگر و قدمی دیگر میپیوندد و روال کار به کلی از دست دیکتاتور خارج میشود تا کار از کار میگذرد و شنیدن صدای انقلاب مردم هم که آخرین اقدام خواهد بود، نتیجه‍ی عکس میدهد. یک نکته در این معنی هست که نباید از نظر دور بماند: دیکتاتورها از لحظه‍ی سوارشدن بر کول مردم، شروع به کندنِ گور انقلابهایی میکنند که آنها را از اسفل السافلین جامعه به اعلا علیین قدرت برکشید، حال چه دوره شان طولانی از آب درآید، چه کوتاه. و، حکم آخر این که، روزی که مردمان از دروغهای حاکمان معانی عکس را استخراج کردند و از ضد خبر به خبر رسیدند، یعنی که باید تابوتی برای حکومت آماده کرد. آن روز مردم دیگر نمیترسند چون میدانند با پهلوان پنبه یی طرفند که اگر کمی پایمردی کنی دمش را میگذارد روی کولش الفرار. آن روز رفته رفته فرارسیده است...