زمینه مشترک دو مسئله: جنبش مذهبی ـ ملی سبز و آذربایجان


ف. تبریزی


• طبیعی است که آذربایجانی و یا هر شخص معقولی به صرافت منطق نتواند تا زمانیکه جنبش بوسیله چنین کسانی نمایندگی شود، از این جنبش دفاع کند: این صرفا یک تشخیص منطقی است که افرادی چون موسوی، سروش و سابقا داریوش همایون که فاقد توجیه منطقی برای اعمال سیاسی گذشته خود هستند، لذا فاقد صلاحیت منطقی برای نمایندگی یک جنبش اجتماعی هستند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٣ اسفند ۱٣٨۹ -  ۴ مارس ۲۰۱۱


مسئله اول: رابطه خرافی ای است که عبدالکریم حاج فرج نامی باسم "سروش" برای بالا بردن ظلم جمهوری اسلامی به خانواده شخصی وی میان اعمال جمهوری اسلامی و "کفر" برقرار کرده است. خرافتی که نشان دهنده سخافت اساسی این شخص و جنبش سبزی است که اجازه میدهد چنین اشخاصی (با آن سابقه معلوم عضویت در شورای انقلاب فرهنگی رژیم اسلامی) در معیت کسانی چون داریوش همایون (با سابقه معلوم تر وزارت اطلاعات آریامهری) آنرا در خارج نمایندگی کنند.

مسئله دوم: عدم حمایت آشکار مردم آذربایجان از جنبش سبز است. جنبشی که صلاحیت خودرا بر دو پایه استوار می تواند ببیند: اولا ملیگرائی و ثانیا مذهبگرائی آن. که بجهت بداهت ذهنیت (سوبژکتیو یته) مذهبگرائی تنها مورد ملیگرائی جنبش سبز (در صورت اثبات جنبه عینی آن) میتواند مورد بحث منطقی قرار بگیرد. چه منطق تنها با متعینات ( مقولات ابژکتیو) مربوط است. بگذریم که پس از تجربه مردم آذربایجان با "حزب (مذهبی) خلق مسلمان" و انتقاد همه جانبه از این تجربه، طبیعی است که آنان از جریانات مذهبگرا دوری کنند. آنچه که میاید بحثی است در این مورد که آیا ملیگرایی امری منطقی یا عینی میتواند باشد یانه و اگر نه: این خاصیت جنبش سبز منجر به به چه اشکالات اساسی دیگری میشود؟

ناسیونالیستها و ملی گرایان ایران که از چپ تا مذهبیون در همه حوزه ها جولان داده و میدهند از بدو کار اشتباهات اساسی ای داشته اند که اکنون گریبان ملی گرایان جنبش سبز را هم در رابطه با مسائل یادشده گرفته است:

اشکال اساسی اینست که "ملت" و بتبع آن "ملیت" و "ملیگرائی" حتی در اروپا که مرجع این اصطلاحات است،   تعریف جامع و مانعی ندارد و دقیقا به همین علت فقدان تعریف منطقی ملیگرائی قابل تشخیص منطقی و عملی از شوینیسم، فاشیسم و نازیسم نیست، چه رسد به ایران که از ابتدا تاکنون جایگاه اقوام گوناگون بوده است (1). لذا بداهتا به جهت غیر منطقی بودن مذهب و ملیگرائی هردو است که اشخاصی حتی با سابقه فاشیستی (حزب سومکا) نظیر داریوش همایون (بنص زندگینامه وی (2)) قابل گنجایش درون جنبش مذهبی ملی سبز بوده اند و حداقل در خارج از ایران موثر در این جنبش واقع شده اند. چه بفرض محال اگر هم کسی دعوی تشخیص میان ملیگرائی و شوینیسم یا فاشیسم را بکند این تشخیص تنها در حدود تقریب فاصله خیالات این عقاید میسر است و نه به دقت معیاری منطقی و میزانی تجربی.

دوم اینکه به همین جهت عدم اعتبار و یا کفایت منطقی ملیگرائی این مقوله ذهنی به تنهائی برنامه سیاسی کافی و کاملی محسوب نمیشود و همواره در ترکیب با اندیشه های سیاسی دیگری معمول شده است. کمااینکه در مورد مثلا "نهظت آزادی" و نیز "جنبش سبز " در ایران این ذهنیت در ترکیب ایده "مذهبی ـ ملی" تحقق یافته است. اما بجهت بی کفایتی منطقی اصطلاح ملت و ملحقات گوناگون آن نظیر ملیگرائی بر طبق تجارب تاریخی همواره بعنوان ضمیمه ظاهری و فرعی مذهب و یا اندیشه های سیاسی محافظه کار قدیم تر دیگر برای توجیه اندیشه های اصلی دیگر مورد سوء استفاده قرار گرفته است. همچنانکه تبلیغ ملیگرائی همواره مهمترین وسلیه سانترالیسم رژیمهای دیکتاتور بوده است.   

همچنین لازم به توضیح است که صحت عدم اعتبار منطقی اصطلاح ملت و ملیت و سوء استفاده از آنها طبق تجارب تاریخی نه تنها سابقا در همین نشریه مطرح شده است، بلکه تحقیقات اخیر متخصصین آکادمیک چون "موریس گودولیه" و نیز مطالعات "بندیکت آندرسون" موید این نظر قدیم راقم اند که "ملت" مقوله ای مجعول است: برطبق نظر "گودولیه" وجود "ملت" نه قابل تشخیص در متن تکامل تاریخی جوامع است (3) و نه اینکه "ملت" بعنوان یک "جامعه ذهنی" وجودی واقعی میتواند بشمار آید (آندرسون) (4).

توضیح دیگر در اینمورد اینست که سخن در اینجا نه در اعتقاد ذهنی و یا متداول بودن این اصطلاح در ادبیات سیاسی و اقتصادی نظیر مورد " آدام اسمیت" است که البته فاقد دقت منطقی در استعمال اصطلاحات متداول بود؛ بلکه بحث بر سر عدم وجود (واقعی)، ساختگی بودن و ذهنی بودن مقوله "ملت" است: همچنانکه حتی بعضی از "مقولات ارسطوئی" که در غیاب دقت حتی "طبیعی" بنظر میرسند بعد از دقت منطقی نامعتبر محسوب شده اند. چه بعضا برای اختصار کلام اصطلاحاتی بکار برده میشوند که چون کفایت منطقی ندارند، ابتدا بعد از دقت منطقی مورد اشکال واقع میشوند. در این رابطه باید به جنبه منفی (!) انحصار روابط انسانی به "پول" (فرضا منعکس در ملت از طریق پول ملی) در عصر سرمایه داری در نظرات مربوطه مارکس دقت کرد تا مانع سوء تعبیر باشد. در ثانی دقیقا وارد کردن "پول" (ملی) بعنوان یک "واقعیت" مادی بجای "ملت" در مرز بندی "ملل" از هم، نشان از ناکفائی منطقی مقوله ذهنی ملت دارد که نیازمند این نماد مادی برای توجیه خویش بوده است . باز دقت شود که بسیاری مقولات بظاهر منطقی بعد از استعمال واقعی منطق در رابطه صبیعی اش با تجربه است که رنگ میبازند. لذا آنچه که سرانجام از مقوله ملت و ملی گرائی باقی میماند جز عجله ادبی ، سوء استفاده سیاسی و بیدقتی منطقی چیز دیگری نیست. چه بجای ملت البته میتوان از فرهنگ، جامعه، انسانها و بشریت سخن گفت و به اینان گرایش داشت که نماینده مقولات واقعی و منطقی هستند. و در مقابل آن کسی که با وجود این مقولات منطقی اصرار در حمایت و وابستگی به مقوله غیر واقعی و نامنطقی ملت و ملیگرائی بکند، یا فاقد دقت منطقی است و یا عمدا برای سوء استفاده است که چنین میکند. اکثر قریب به اتفاق جریانات ملیگرا در تاریخ کمابیش (به نسبت توفیق و تکامل شان) منتهی به جریانات شوینیستی و فاشیستی شده اند: و این ضرورت منطقی مسئله است که چنین شود. همچنانکه گروه ملیگرایان ایرانی         ـ ونه مردم ! ـ نیز بدو دسته قابل تقسیم اند: اکثریتی متساهل (بیعلاقه به منطق) و اقلیتی مغرض (غیر منطقی).

باین لحاظ همچنانکه نظرات سروش از ابتدا تا مذمت متحجرانه "کافر سازی" جمهوری اسلامی از خرافات مذهبی محسوب میشوند، ملیگرائی نیز خرافه ای سیاسی بشمار میرود. لذا طبیعی است که در جنبش سبز این دو خصیصه خرافی ( ضد منطقی) توام شده اند. چه زمانیکه اصطلاحاتی از نظر منطق چنین نامعتبر بدست الخناصان افتاد بداهتا سوء استفاده از آن متداول و مکرر میشود. و یعنی در رابطه با عدم دقت منطقی مقوله ملیگرائی منعکس در ایده های جنبش سبز است که افرادی غیر منطقی چون موسوی و سروش به رهبری آن میرسند. ویا چون روال زندگی اجتماعی و سیاسی این آقایان مذهبی متحجر فاقد منطق است و توجیهی برای خیانتهای گذشته خود نمیتوانند داشته باشند، لذا نه تنها به این جنبش "ملیگرا" (غیر منطقی) پیوسته اند بلکه حتی آنرا در داخل و خارج رهبری و نمایندگی میکنند. چه در عین اینکه مردم (!) همواره در رابطه با خواسته های خود منطقی میاندیشند لذا ضد منطقی تر از ایندو کسی را در این جنبش نمیتوان یافت. و همچنانکه پیوستن شخصی ضد منطقی چون داریوش همایون با آن سابقه حزب فاشیستی سومکا و سابقه وزارت اطلاعات شاه در دوران سانسور مطلق که فرهنگ، اندیشه و مطبوعات در ایران تعطیل شد به چنین جنبشی صرفا بجهت غلط اندازی ملیگرائی این جنبش بود. بگذریم که این هرسه دست بوسان قدرتهای مطلقه در دوران قدر قدرتی خویش ید طولائی در سانسور اندیشه و افکار داشتند که مخرج مشترک مخبط بودن آنان و مخالفتشان با منطق محسوب میشود. چون افراد بی منطق تنها میتوانند محتوی جریانات غیرمنطقی باشند. همچنانکه تحجر و خرافه "ضد آته ئیسم " سروش قرینه مذهبی تحجر و خرافه سیاسی "ضد فدرالیسم" داریوش همایون بشمار میاید. و این ضد منطقی بودن مذهب و فاشیسم است که این سه را نه تنها در نظر بلکه در عمل نیز به هم پیوند میدهد: چه موسوی، سروش و همایون هرسه هم از اعوان اصلی عقیدتی و هم از عوامل اصلی اجرائی استبداد دوران اخیر ایران بوده اند و همین تقارن نظری و عملی ای سه فرد بظاهر متفاوت است که منجر به تقارن شان در درون جنبش سبز شده است. تقارنی که به یاد آورنده تقارن تاریخی منعکس در آن نظر مشهور است که: "تسبیح، سرنیزه و شمشیر در یک صف حرکت میکنند" (5).

نظری اجمالی به باصطلاح تغییراتی که کروبی، موسوی و توابع اجبارا (!) در متن جدید منشور سبز نسبت به متن اولیه داده اند روشن کننده دوام نیت سوء استفاده کن این سیاست مداران (!) اسلامی است که سیاست را از دید "سیّاس" میکنند.

این سرسپردگان ایدئولوژی اسلامی در متن جدید "منشور جنبش سبز" در مقابل کم کردن تزاید اصطلاح اسلامی نسبت به متن قبلی برای جبران مافات چه در زیر تیترها و چه در محتوی آنجا که پیشتر اصطلاح "ایرانی" مقدم بر "اسلامی" آمده بود در متن جدید "اسلامی" را بر "ایرانی" مقدم آورده اند. که یعنی آقایان موسوی و کروبی حاظر به اصلاح عقاید متحجر مذهبی خویش نیستند و اگر که مجبور به تغییراتی در متن اولیه مذکور شده اند برای ارضاء غرض عقیدتی اسلامی خویش با تعویض تقدم و تاخر اصطلاحات "ایرانی" و "اسلامی" سعی در جبران آن تغییرات دارند. و این یعنی فریب سیاسی مردم .

با این اوصاف طبیعی است که آذربایجانی و یا هر شخص معقولی به صرافت منطق نتواند تا زمانیکه جنبش بوسیله چنین کسانی نمایندگی شود، از این جنبش دفاع کند: این صرفا یک تشخیص منطقی است که افرادی چون موسوی، سروش و سابقا داریوش همایون که فاقد توجیه منطقی برای اعمال سیاسی گذشته خود هستند، لذا فاقد صلاحیت منطقی برای نمایندگی یک جنبش اجتماعی هستند. در ثانی مشارکت هر جامعه ای نظیر جامعه آذربایجان درهر جنبشی زمانی منطقی است که خواسته هایش در آن منعکس باشند. آدم معقول میداند که با طناب مفت نباید خود را دار زد: کمااینکه نعره های آزاد سازی ایران بسیاری ملیگرایان نظیر داریوش همایون هرگز سبب نشد که خود جان بر سر این خیالات بگذارند بلکه لم داده در امنیت سویس دیگران را به اینکار تشویق کردند. چه هر آدم معقولی که در این جنبش شرکت کند دلایل مادی شخصی خودرا دارد که اساسا هیچ ربطی به ملیگرائی او نخوهد داشت بلکه فقط به ظاهر است که به آن ربط داده میشود تا رابط از این آب گل آلود ملیگرائی ماهی بگیرد.

لذا تا زمانیکه این جنبش با درجازدن در اصول غیر منطقی قادر به انعکاس خواستهای منطقی مردم آذربایجان نشود قادر به جذب آنان نخواهد بود.

توضیحات:
(1) مثلا ملت ترجمه عربی ایرانی از ( Nation ) زبانهای اروپائی است در حالیکه در زبانهای عربی این اصطلاح باین معنی بکار نمیرود. این "عربی سازی" ایرانیان ملیگرا و یعنی صرف جعل لغت در یک زبان دیگر (عربی) نشان روشن جعلی بودن اصطلاح "ملت" به لحاظ فنی و کّمی آن است که مضاف بر کیفیت جعلی این اصطلاح در زبان فارسی است.
(2) داریوش همایون: "گذار از تاریخ". در این نوشتجات همایون معترف به عضویت در حزب "مقلد حزب نازی آلمان" سومکا است: پس فاشیسم حزب سومکا حتی طبق نظر خود وی نیز محرز است: چون نازیسم نوعی از فاشیسم محسوب میشود.
نیز بنگرید به: صفاء الدین تبرائیان: "سومکا و باز آفرینی نازیسم"، (فصلنامه) مطالعات ایرانی، سال اول، شماره یکم، پائیز 1382،پاریس: صفحات 17 ـ 106.
(3) M. Godelier: „ Stamm, Ethnie, Staat “, Lettre International 91.
(4) B. Anderson: „ Imagined Communities“, German: “Die Erfindung der Nation”, 1998,
            ( Berlin, Ulstein).
(5) در اصل جمله البته صلیب بجای سرنیزه آمده است. اما همچنانکه "تسبیح عقیدتی" در دست سروش و موسوی هنوز می چرخد و خاطره کشتار "سر نیزه" سربازان موسوی نخست وزیر نیز هنوز زنده است: "سر نیزه وزارتی" سالهای وزارت داریوش همایون بدلی از آن چماق دست این عضو مهم سومکا بنظر میرسد که به چرم تخریب مرکز فرهنگی حزب توده با آن، به زندان افتاد (2).