مهمان ناخوانده


مرضیه شاه بزاز


• کدام شب تو را دایه‌گی کرد؟
نه چون خدای باران
که خون دوشیزگان را
جهیزیه‌ی کشتزارهای سبز میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۵ اسفند ۱٣٨۹ -  ۶ مارس ۲۰۱۱


 سنگینی سایه‌ا‌ت از پشت سر
نفسهای بریده بریده و سنگین
و فشار حلقه‌ی پنجه هایت بر گلو،
از برق موذی نگاهت
      در نهانی‌ترین چاه‌ها گریخیتم

آه چگالی‌ِ سنگین ترور‌ِ سینه‌ها
نفس کدام دشنام در تو دمید
کدام شب تو را دایه‌گی کرد
که سفره‌ات را اینچنین،
از مرگ انباشتی؟
شمار جنازه‌ها را هر‌روز
به حساب بانکی‌ات واریز میکنی
و در هیبت شب
با پوتینهای محکم
رژه میروی
در زمین تازه شخم خورده‌ی پنج قاره‌ی ما
پوک شدن گندم بر خوشه،
قی زدن رود و مرگ ماهیها
تیر‌ِ خلاص، جنگ،
صدای زنجیر،
دالان در دالان
با پنجه های قانون سری را زیر آب فرو کردن
تا صد شمردن،
و تکرار، تکرار ، تکرار . . .

کدام شب تو را دایه‌گی کرد؟
نه چون خدای باران
که خون دوشیزگان را
جهیزیه‌ی کشتزارهای سبز میکند
این خدای مرده را،
تا به کجا بر دوش میکشی؟
در این تخریب مقدس
تیغ تو مدام
پاره‌ای از زندگی می‌بُرَد
در ازایش شیون، رنج،
نابودی، نابودی،
معامله‌یی نابرابر

در زیر نگاههای هیز،
عربده ها،
و آمد و رفت پوتین هایت
چیزی پنهان است
که ما نمیدانیم
اما در چنبر شب
پا به پا میکنیم
به انتظار فردا
و یارانی که به خانه باز میگردند
و میدانند چگونه با نوک انگشتان
جدایتان کنند
از زمین شخم خورده
و له کنند زیر پا
قاطع‌تر از رژه‌های شما

کَپَک پوسته‌های حلزونی،
کَلّه‌های بدون چشم،
و پیکره‌های بی استخوانتان را
به نمایش بگذارند
و ما آنگاه با شگفتی دریابیم که چرا
پوتین‌هایتان
تنها بر زمینهای مرطوب و لغزان
توان رژه رفتن می‌یافتند.

مرضیه شاه بزاز
آتلانتا فوریه ۲۰۱۱