درسوگ جان شیفته ی کُردستان
دکتر اسعد رشیدی
•
مامه غنی لحظهای از آنچه به آن امید بسته بود، از آنچه عمیقا به آن دلباخته بود و می پنداشت خوشبختی وآزادگی مردمانش را در پی خواهد داشت سرباز نزد و زندگی پرفراز و نشیب و سراسر اندوهبارش را دستمایهی اعتقاداتش کرد. کژی ها و پلشتی ها را برنتافت وآنجاکه اندیشه می کرد، سخن الا به راستی گفت نتوان، آنی را درنگ جایز نشمرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۹ اسفند ۱٣٨۹ -
۱۰ مارس ۲۰۱۱
مامه غنی بلوریان جان شیفتهی کُردستان، سالیان بسیاری به سیاه چالهای تاج برسران خودکامه افکنده شد تا غریو روزان و شبان دوستاقبانان و گردش جنون آمیز زوزههای شلاقشان را صبورانه تاب آورد. ۲۵٬سال از جوانی پر تب و تاب را از بندی به بندی، ازقلعهای به قلعهای از حصاری به حصاری سپری کرد؛ اما شعلهی سوزانی که در جان و دلش گُرگرفته بود، همچنان میسوخت و پرتو درخشانش را به هر سویی میپراکند. به سال ۱۳۵۷٬ درکوران آتش نهفته به زیر خاکستر مردمان جویای آفتاب و آزادی بند از دست و پا گسسته میان نوای هلهله و شادی ایشان، در آغوش زادگاهش، شهر مهاباد آرام گرفت؛ دریغا این آسمان آبی روشن، طوفانی بس هولناک را انتظار میکشید.
دو زندگی.
غنی بلوریان دو زندگی متفاوت را زیست؛ نخست سالیان جوانی و میان سالی که در بند و غل و زنجیر سپری شد، سپس راه دشوار تبعیدی ناخواسته از غربتی به غربتی با کوهی از تجربههای همه تلخ *تا هنگامی که قلب فروزانش در بیرون از سرزمینی که هیچگاه از آن او نبود از طپش بازماند.
مامه غنی در دورهای به میدان سیاست کشیده شد که جمهوری کُردستان در شهر زادگاهش مهاباد استقرار یافته بود و او به همراه دیگر جوانان کُرد به شوروی سابق اعزام شد تادر آیندهای نه چندان دور در سیمای افسری جوان ودر خدمت نیروی نظامی کردستان به میهن باز گردد. نه جمهوری کردستان پایدار ماند و نه او دوری از کردستان را تاب آورد و در نامهای به ستالین، خواهان بازگشت به کردستان شد. (۱٬)در بازگشت غم انگیز از باکو، به سازماندهی حزب دمکرات کردستان ایران پرداخت؛ حزبی که به آن دلباخته بود و بااز میان رفتن جمهوری جوان کردستان، زخمهای بسیاری بر پیکر جوانش دهان گشوده بود و تبر به کفهای رژیم شاهنساهی، هر تلاشی در التیام این نهال جوان را با شقاوت پاسخ میگفتند.
دست بدست گردیدن قدرت در کشور پیامد تراژیک کودتای ۲۸٬ مرداد سال ۱۳۳۲٬ را رقم زد و بلوریان پر شور را آواره کوههای سرفراز و مهربان کُردستان ساخت و خودرا میان پارهی دیگر از سرزمین جداشدهی کُردستان یافت؛ اما روح بی قرار و سرکش جان شیفته کُردستان، جدایی و سکون را بر نمیتافت و در بازگشت به خانهاش در دام تنیدهی گزمه های ناشکیبا گرفتار آمد و همسر پا به ماهش را به مدت ۲۰٬سال تنها گذارد. خروش مردمان آرمان جو و آزادیخواه در آستانهی انقلاب جوانمرگ شدهی سال ۱۳۵۷٬ بنای استبداد را به لرزه درآورد و درهای سنگین زندان خودکامه گی را ازجا کند و او را به آغوش پر شور زادگاش بازگرداند. مامه (۲٬) غنی در بازسازی و سازماندهی حزب دمکرات کُردستان ایران همراه با شادروان دکتر عبدلرحمان قاسملو، زنده یاد محمد امین سراجی ودیگر کادرها و کنشگران حزب نقش برجستهای را بر دوش گرفت؛ دریغا زندگی سویه دیگری از رازهای نهفتهاش را بسیار زودتر از آنچه انتظار میرفت بر همگان آشکار ساخت. تلخی توهم حاصل از «بهار آزادی» در سوزش گلولههایی که ازسوی موجودات جسته از غارهای ماقبل تاریخ شلیک میشد، بیش از هر جای دیگری در کشور، پیکر کُردستان رادر خون غرقه ساخت. پیامد تند باد حادثه که چنگ در فضای سیاسی کشور افکنده بود ازسویی و گران جانی لشکریان نادانی و ظلمات که خاک کُردستان به توبره کرد میخواستند، خشتهای دیوار بلند جدایی را بالا آوردند وحزب دمکراتی که مامه غنی چون،
«نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند». (۳٬)را دوپاره کرد.
پاره های جدایی.
دوپاره شدن حزب دمکرات توان جنبش ملی کُردستان را کاهش داد و دیگر بار ملت کُرد چهرهی دوستان و دشمنان خود را در آئینهی مکدر زمان و در گرگ و میش تاریخ گم کرد. دوستان دیروز شمشیر آخته از نیام برآورده تکیه داده بر شانههای لرزان دشمنان دیروز صفها آراستند تا جانهای پاک و بی گناهی را گرو ناتوانیهای اسف بارسیاسی اشان بگذارند. مامه غنی افتان و خیزان می کوشید کُردستان را از مسیر طوفان سهمگینی که از هر سو وزیدن آغاز گرفته بود، دور نگاهدارد و دراین راه آماج نیزه های زهراگینی شد که پیش از هر چیز،بازتابی بود از درکی خام و یکسویه از دریافت واقعی آنچه که بیرون از آمال و اراده آنان در جهان واقعی می گذشت. رویای های مامه اما پایانی نداشت، رویاهای که سالها در شبان و روزان تاریک زندان به آنها اندیشده بود و ذهنش را ازعطری جادوئی انباشته بود؛ اما اندک زمانی می بایست که کاخ رفیع این رویاهای برپاشده در خیال او با وزش بادهایی که از جانبی نامانوس وزیدن گرفته بودند درهم فرو ریزند و «منطق درونی تاریخ» با واقعیتهای بی رحم زندگی در هم آمیزند تا جلوههای از شادمانی کوچک شان،به ناگاه به غمی ژرف دگرگون گردد. (۴٬).
جان شیفتهی کُردستان خسته با کولباری از آزمونهای دردناک از غربتی به غربتی روان با نفسهایی که از سینهی ستبر و جرقهای از امید که در چشمان سبز ودرخشانش می جهید و با گونههای افروخته به دورهی تازهای از زندگی گام گذاشت.
مامه غنی لحظهای از آنچه به آن امید بسته بود، از آنچه عمیقا به آن دلباخته بود و می پنداشت خوشبختی وآزادگی مردمانش را در پی خواهد داشت آنی سرباز نزد و زندگی پرفراز و نشیب و سراسر اندوهبارش را دستمایهی اعتقاداتش کرد. کژی ها و پلشتی ها را برنتافت وآنجاکه اندیشه می کرد، سخن الا به راستی گفت نتوان، آنی را درنگ جایز نشمرد، و هنگام که می بایست زبان به نقد خود باز گشاید بیرحمانه بر خود تاخت و زخم نیزه های کینه ورزان و ضربه های کاری جنجر به پشت نهان کننده گان را به هیچ انگاشت و تاب آورد.
یاد جان شیفتهی کُردستان با اشکهایی که بر این برگهای بی رنگ قطره قطره فرو می چکد چون رودخانه ای همیسه جاریست.
منبع:
۱.رفیق ستالین می خواهم من رابه ایران باز گردانید تا به توانم از این طریق به کردستان بازگشته و نسبت به شرایط به مبارزه ادامه بدهم.
ئاله کۆک (خاطرات غنی بلوریان).ص ۶۹٬
*وام گرفته از مهدی اخوان ثالث(م.امید)
۲.مامه=عمو. هنگام آزاد شدن غنی بلوریان از زندان در سال ۱۳۵۷٬ مردم کُردستان لقب مامه (عمو) را به او بخشیدند .
۳. مهتاب. نیما یوشیج.
۴.واقعیتهای پیش رو اعتقادات محکم من را در بارهی اینکه اتحاد شوروی هوادار ملتهای تحت ستم است را درهم شکست وبه این نتیچه رسیدم که شوروی هم مانند کشورهای بزرگ سرمایه داری منافع خود را در نظر دارد.
ئاله کۆک (خاطرات غنی بلوریان).ص ۳۶۸٬
|