کافّهْ خاطره
رامیز روشن
- مترجم: حمید بخشمند
•
تاریکی
پایاش را
گذاشت روی پلّهها.
شب
چون قهوهای سیاه
ریخت
توی اتاق- استکانها.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣ فروردين ۱٣۹۰ -
۲٣ مارس ۲۰۱۱
تاریکی
پایاش را
گذاشت روی پلّهها.
شب
چون قهوهای سیاه
ریخت
توی اتاق- استکانها.
یک کافّهی خاطره
ساخته شد
برای تنهایان امروز.
- یک جفت قند- ستاره
انداخته
بههم زدم شب را
با قاشق خاطره.
خاطرهی کهنه
مثل شرابی کهن
با جرعهای
مست خواهد کرد.
- آهای ...
مرا هم راه دهید
به کافّهْ خاطره!
ای سرخوشان خاطره،
پهلوی خود بنشانید
این مستِ خاطره را.
هرچه خواستید میکنم برایتان
هرچه میلتان کشید میخرم برایتان.
برایتان میرقصم،
تار و کمونچه میزنم
بعد ...
بدرقه میکنم
میهمانان سرمست را
به نیمه شب.
لخت و عور کرده
شستشو میدهم دلام را،-
چون کودکی لوس و نُنُر
حتا اگر با دست و پایی متحرک
به رقص درآید
و بپاشد بر سر و رویام
کفهای خاطره را.
پاک و نظیف خواهد شد
بعد از یک شستشوی حسابی
و همانطور سرِ پا
بهخواب خواهد رفت دلام-
این صاحب کوچولوی
کافّهْ خاطره ...
ترجمه: حمید بخشمند
|