سروده هایی از جان موکش


John Mukesh - مترجم: اکبر ایل بیگی


• ای همیشه انسان!
هنوز هم برای تو می نوشم
برای این ترانه ی تو:
جهان دیگر جای دیکتاتورها نیست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۰ فروردين ۱٣۹۰ -  ٣۰ مارس ۲۰۱۱


 سروده هایی از جان موکش، ۱۹۵۹، شاعر آفریقای جنوبی، ساکن بروکسل

ماندلا

آزاد که شدی
با شراب دویدیم
با زن و دختر و پسر نوشیدیم در شهر
و رقصیدیم مثل دیوانه ها
تنها برای آزادی.

ای همیشه انسان!
هنوز هم برای تو می نوشم
برای این ترانه ی تو:
جهان دیگر جای دیکتاتورها نیست.




زندانی آی آزادی ست

از زندان می آیم
دوباره تا ساعتی نفسم تازه است
از ملاقات کسی که تقریبا نفس من است
حالا هی نگویید که چرا بی او سینه ام می گیرد.

از زندان می آیم
از ملاقات یک آی آزادی
شراب زندگی ام.




سلام ماریا

سلام ماریا
زن همیشه باکره ی من
از من خبر داری
می دانی چه می کشم از تنهایی
برای چشم ها، دست هایت
برای آن بوسه ها و قهوه ها، آه
حیف که روزها زود ماه شد و ماه ها زود سال
و به پایان رسید همه چیزهای خوب
حیف که تو از من جدا شدی برای آزادی
و رحم نکردی به من و حتا این سگ که سخت مشتاق پاهای بود.

آفتاب چه مرموز می تابد
سنگ روی عکس تو خیس است
زیر نگاه من.




خواب در باران

اینجا در یوهانسبورگ
قهوه ام را نوشیده بودم و فکر می کردم چقدر خوشبختم
چقدر این مردم، سیاه و سپید، با هم مهربانند
که ناگاه ابری مثل سگ روی پنجره دوید و تلفن زنگ زد
شنیدم که گفتی آنها برایت بیل و کلنگ آورده اند
یک دسته گل برای بعد از خداحافظی.

بعد گفتی کسی پشت ابرها چشم به راه من است
و من تلفن را قطع کردم
و گریستم
تنهایی دور از تو چیزی کمتر از مرگ نیست.

حالا که برگشته ام
می خواهم خانه را چون آسمان نقاشی کنم
چون قوس و قزح
چون چشم های تو.




همین

آمد
لحظه ای به من خیره شد و پرسید:
در تو چه می گذرد
که من بی اختیار بی تاب می شوم؟

گفتم: همین!
همین آمدنت
پرسیدنت
همین بی اختیاری دربی تابی
همین واژه ها.
عجب، حالا چرا نه!

چه روزی است؟ می پرسد
همچنانکه زیبا
زیباتر می شود
با آینه.

نمی دانم، می گویم
و فکر می کنم
عجب، حالا چرا نه!
آنروزها چه زود گرم می شدم
آنروزها که حتی گوشه ای از ساق پایش را می دیدم.