انقلاب های اعراب و تصویر ذهنی دمکراتیک


والدن بلو - مترجم: بابک پاکزاد


• دمکراتهای انقلابی جهان عرب این فرصت را دارند تا مرحله بعدی در انقلاب دمکراتیک جهانی را به صحنه آورند. آیا آنها این مبارزه و چالش را قبول خواهند کرد یا همانطور که برخی نشان دادند به زندگی خصوصی عقب نشینی کرده و اجازه می دهند نسل مسن تر سیاست مداران با الگوی غربی، کهنه و آزمون شده ی دمکراسی نمایندگی، تنها به صحنه بیایند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۹ فروردين ۱٣۹۰ -  ٨ آوريل ۲۰۱۱


 

خیزش دمکراتیک اعراب حس نوستالژی را در برخی افراد که سال ها پیش در انقلاب های دمکراتیک خود در صحنه بودند بیدار می کند. آنها همان طور که سیر وقایع را در میدان تحریر قاهره از الجزیره و سی.ان.ان تماشا می کردند همان حسی را که مارکس در توصیف آن گفت" هر آن چه صلب و سخت است دود می شود و به هوا می رود" از نو درمی یابند، به ویژه آن کسانی که طی انقلاب مردم بومی در فیلیپین در هزار و نهصد و هشتاد و شش به سنگرها رفتند.
مردمی که امنیت شخصی خود را در معرض تندبادها قرار دادند و در فوریه هزار و نهصد و هشتاد و شش هجوم بردند تا نفربر های زرهی فردیناند مارکوس را واژگون کنند، به نوعی با آن چه وائل غنیم ،فعال اینترنتی مصری،درباره لحظه ی روانی کلیدی در خیزش می گوید ارتباط پیدا می کنند:"ما می دانستیم که برد با ما ست. هنگامی که مردم شکستن سد روانی را آغاز کردند،هنگامی که تصمیم گرفتند مردن در راه یک هدف بهتر از زندگی بدون عزت است... ما قوی تر از یاران مبارک هستیم زیرا آنها نگران جانشان هستند اما ما آماده ایم آن را فدا کنیم."
شکاف در سد روانی ترس با حس دیگری که درون جمعیت رسوخ یافته بود ،چه در مانیل و چه در میدان تحریر، همراه شد: حس این که مردم حقیقتا بر سرنوشت خویش حاکم شده و اوضاع را بدست گرفته اند. و این همان لحظه ی اساسی دمکراتیک است، لحظه ی اساسی حاکمیت بر خود که اغلب به شکلی ناقص و ناکافی در رساله های نظری پیرامون دمکراسی به آن پرداخته اند.
همراه با نوستالژی ،حس تند و تیزی ناشی از فرصت های از دست رفته هجوم می آورد. برای کسانی که در خیزش های دمکراتیک مردمی شرکت جستند که فیلیپین و آمریکای لاتین در دهه هشتاد و اروپای شرقی در هزار و نهصد و هشتاد و نه را درنوردید ، سرخوشی و نشاط از قدرت مردمی چندان نپایید و بتدریج که وقایع پدیدار شد جای خود را به نگرانی، نارضایتی، و بدگمانی داد. مرحله ی بحرانی زمانی رخ داد که مدیران روند انتقال سیاسی ،قدرت خالص دمکراسی مستقیم که دیکتاتوری را سرنگون کرده بود را به دمکراسی انتخابی- نمایندگی تبدیل کردند تا ساز و کارهای حاکمیت دمکراتیک را ساده کنند.
معمای دمکراسی نمایندگی
برخی نظریه پردازان کلاسیک دمکراسی با این تبدیل و انتقال مشکل داشتند. روسو به دمکراسی نمایندگی اعتماد نداشت زیرا احساس می کرد که آن "نفع عموم" یا "اراده ی عموم" مردم را با آنچه او"اراده صنفی" نمایندگان منتخبشان می نامد تعویض می کند.مارکس و انگلس آشکارا دمکراسی نمایندگی را تحقیر می کردند، به نظر آنها،آن به سادگی منافع اقتصادی بورژوازی حاکم را پشت برگ انجیر سیاست های پارلمانی از صورت مساله حذف می کند.شاید منتقدترین شخصیت رابرت میشل ،جامعه شناس سیاسی ، بود که انتخابات را پدیده ای می دید که از یک روش که از طریق آن مردم رهبرانشان را جایگزین می کردند ،به مکانیزمی تحول یافته است که بمدد آن رهبران به منظور کسب قدرت دائم، مردم را تحت نفوذ قرار داده و اداره می کنند. میشل تصریح می کرد که دمکراسی های نمایندگی نمی توانند از"قانون آهنین الیگارشی" بگریزند.
ترس این نظریه پردازان کلاسیک علوم سیاسی، در نظام های حاکمیت پسا خیزش که در دهه های هشتاد و نود پدیدار شدند جامه ی واقعیت پوشید.برای شهروندان امیدوار دمکراسی های جدید، در فیلیپین و آمریکای لاتین، سرخوشی از قدرت مردمی جای خود را به رژیم های انتخاباتی پارلمانی تحت نفوذ غرب داد که در آن نخبگان اقتصادی سنتی فورا جنبیده و به تحرک درآمدند.سیاست های رقابتی بالا گرفت اما میان گروه ها و فرقه هایی از نخبگان که با خودشان بر سر حق سلطنت و حکمرانی رقابت می کردند. در درون نظامی که تحت تسلط برنامه و دستور کارهای نخبگان محافظه کار و میانه رو بود، سیاست های مترقی و پیشرو به حاشیه رانده شد و این فساد بود که چرخ های نظام را روغن کاری می کرد.
تعدیل ساختاری از مسیر دمکراسی
هم تراز با ربودن نظام های پارلمانی احیا شده توسط نخبگان سنتی،ایالات متحده و نهادهای چند جانبه جهانی آنها را ملزم کردند که برنامه های ریاضتی را که رژیم های اقتدارگرای پیشین که تحت حمایت آنها قرار داشتند نتوانسته بودند به شهروندان متمرد و سرسخت تحمیل کنند دوباره در پیش گرفته و اعمال کنند. به زودی روشن شد که واشینگتن و نهادهای چندجانبه ی جهانی به رژیم های دمکراتیک جدیدی نیاز داشتند تا از مشروعیتشان برای سیاست های مدیریت بدهی وتحمیل برنامه های تعدیل اقتصادی سرکوبگراستفاده کنند. برای مثال در آرژانتین، نهادهای مالی بین المللی به دولت پسا دیکتاتوری رائول آلفونسین فشار آوردند تا سیاست های نئو کینزی را کنار بگذارد،اصلاحات مالیاتی را در دستور کار قرار دهد،اقدام به آزاد سازی تجارت کند، و بنگاه های اقتصادی را خصوصی سازی کند. وقتی هم که دولت در اجرای سیاستها کم می آورد،بانک جهانی پرداخت های وام تعدیل ساختاری را معلق می کرد تا دولت را از نو به راه آورد.
در پرو، دولت آلبرتو فوجی موری بر اساس یک پلاتفرم مردمی و ضد صندوق بین المللی پول انتخاب شد.اما پس از آن که قدرت را در دست گرفت، تحمیل برنامه های نئولیبرال را در دستور کار قرار داد که افزایش نامعقول قیمت در مورد نرخ هایی که شرکت های دولتی دریافت می کردند و همچنین آزاد سازی تجاری به شکلی رادیکال را شامل می شد. این اقدامات به رکود عمیقی منتهی شد که به نارضایتی های مردمی دامن زد و بهانه به دست فوجی موری داد تا قانون اساسی را معلق کند و قانون مرد قدرتمند را از نو برپا و نهادی کند.
در فیلیپین ، یکی از دلایل کلیدی واشینگتن برای ترک و کنار گذاشتن فردیناند مارکوس این واقعیت بود که فقدان مشروعیت دیکتاتوری آن را به ابزاری غیر موثر برای بازپرداخت بدهی خارجی بیست و شش میلیارد دلاری کشور و اجرای برنامه تعدیل ساختاری بانک جهانی و صندوق بین المللی پول بدل کرده بود. حتی بحران اقتصادی که با پایان رژیم همراه بود مانع از تقاضای بانک و صندوق از دولت تازه کار کرازون آکینو نشد تا بازپرداخت بدهی ها را در اولویت نخست برنامه اقتصادی قرار دهد.دولت نیز تقاضا را اجابت کرد و قانونی را به تصویب رساند که " تخصیص خودکار" مقادیر کامل مورد نیاز به منظور پرداخت بدهی خارجی سالانه ،از محل بودجه را در دستور داشت و بر آن تاکید می کرد. با اختصاص سی تا چهل درصد بودجه برای بازپرداخت بدهی،دولت از سرمایه جهت سرمایه گذاری های مهم محروم شد،گریبان رشد اقتصادی فشرده شد و کشور در حال تقلا به حال خود رها شد. و این در حالی بود که همسایگانش طی سالهایی که به معجزه آسیای جنوب شرقی مشهور شد با سرعت به پیش می رفتند.
در اروپای شرقی و اتحاد شوروی پیشین،سرخوشی هزار و نهصد و هشتاد و نه جای خود را به زمانه سخت دهه نود داد. یعنی زمانی که صندوق بین المللی پول از فرآیند انتقال از کمونیسم جهت تحمیل"شوک درمانی" یاتحمیل سریع و جامع فرآیندهای بازار بهره جست. فرآیندی که به سه برابر شدن افرادی که در فقر زندگی می کردند منتهی شد و تعداد آنها را به صد میلیون نفر رساند. اگرچه در اروپای شرقی بیشتر رژیم های لیبرال دمکرات توانستند از تعدیل های رادیکال نظیر آنچه در روسیه و دیگر وابستگانش در آسیای مرکزی رخ داد بگریزند،سرمایه داری مافیایی که شوک درمانی مسبب آن بود مردم را ناگزیر از آن کرد که بازگشت و یا پابرجایی رژیم های اقتدارگرایی نظیر ولادیمیر پوتین در روسیه را(اگر نه حمایت بلکه) تاب بیاورند. بر اساس یکی از تحلیل ها تا سال دوهزار و ده حدود هشتاد درصد از ساکنان اتحاد شوروی سابق یا هنوز تحت رژیم های اقتدارگرا زندگی کرده یا به آن بازگشته اند.
احیای تصویر ذهنی دمکراتیک
تصویر ذهنی سیاسی با یک دمکراسی خالی از خصلت مستقیم و بی واسطه،تحت سلطه ی نخبگان رقیب، و ناتوان از تکاندن و مبرا کردن خود از اصلاحات رادیکال بازار محور فقرزا،یک تصویر ذهنی سیاسی نحیف،فقیر،کم عمق،تنگ و محدود است.
نخستین مبارزه مهم برای شکل دادن به استخوانبندی سائقه ی دمکراتیک،در دهه نخست قرن جدید،با رفع شیفتگی از نئولیبرالیسم،ظهور احزاب و جنبشهای پوپولیستی بدیع و نوین و به تحرک درآمدن جامعه مدنی ،در آمریکای لاتین بوقوع پیوست.ترکیبی از تمام عوامل نامبرده مسیرهای نوینی برای مداخله ی مردمی در فرایندهای سیاسی در ونزوئلا،اکوادور وبولیوی گشود.
با خلق نهادهایی که مداخله ی مستقیم بیشتر توسط شهروندان را پیش می برد،مشارکت مردم در تصمیم گیری ها را حفظ و قوام می بخشد، از بی محتوی کردن و براندازی فرآیندهای انتخابی توسط سیاست های پولی و منافع نخبگان ممانعت می کند، و ارتباط بنیادی میان آزادی،برادری و برابری که محرک تمام رستاخیز های بزرگ دمکراتیک از انقلاب فرانسه تا کنون بوده است را بازسازی می کند، انقلاب اعراب، مبارزه برای تصویر ذهنی دمکراتیک را وسعت خواهد بخشید.
برای ورود به مبارزه آزاد سازی تصویر ذهنی دمکراتیک،انقلاب اعراب می تواند روی دو خصلت حساب کند.نخست،جوانان که نوک پیکان انقلاب شده اند و کمتر خود را ملزم به رعایت تجویز های دمکراسی نمایندگی سنتی می دانند و تمایل دارند در آزمون امکاناتی که فناوری اطلاعات به آنها عرضه می کند بدیع تر و خلاقانه تر عمل کنند تا اشکال مستقیم تر و جدید حضور را ساخته و از کار درآورند.درست نظیر استفاده ای که ازفناوری اطلاعات کردند تا مکانیسم های سنتی سرکوب را براندازند و توده هایی که دیکتاتوری های سرکوبگر را واژگون کردند به تحرک وادارند.
دوم آن که اصلاحات نئولیبرال مدافع بازار هم اکنون دچار بدنامی و بی آبرویی شدیدی است که چنین مساله ای در دهه ی هشتاد و نود موضوعیت نداشت. آزادسازی جریان سرمایه به چندین بحران از جمله بحران جهانی کنونی دامن زد و همزمان آزادسازی تجاری ،به جایگزین شدن واردات خارجی به جای تولیدکنندگان بومی محصولات کشاورزی و تولید کنندگان محلی منتهی شد. بیش از هر زمان دیگری از زمان انقلاب نئولیبرالی ریگان- تاچر در دهه هشتاد به بعد ،راه حل های رادیکال بازار آزاد بی اعتبار شده اند. با این حال به علت فقدان چارچوب های آلترناتیو،سیاست های نئولیبرال به عنوان یک الگوی ازپا درآمده در میان اقتصاددانان و تکنوکرات ها باقی مانده اند.
دمکراتهای انقلابی جهان عرب این فرصت را دارند تا مرحله بعدی در انقلاب دمکراتیک جهانی را به صحنه آورند. آیا آنها این مبارزه و چالش را قبول خواهند کرد یا همانطور که برخی نشان دادند به زندگی خصوصی عقب نشینی کرده و اجازه می دهند نسل مسن تر سیاست مداران با الگوی غربی، کهنه و آزمون شده ی دمکراسی نمایندگی، تنها به صحنه بیایند؟