زبان ترکی از نان شب واجب تر است!


یاشار تبریزلی


• اکنون ما دوران مدرنیسم را پشت سر گذاشتیم. حقانیت با ملتها است نه با دولتها. ملتها می توانند هم هویت خود را حفظ کنند و هم پیمانهای اقتصادی و سیاسی مشترک داشته باشند. در نظم نوین جهانی مقارن با عصر پست مدرنیسم با وجود سیستم اقتصاد جهانی و غیر دولتی نیازهای قدرتهای اقتصادی به تقویت قطبهای مرکزی سیاسی قدرت و شکل گیری ملتها بر اساس این قطبها کمتر شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۶ خرداد ۱٣٨۵ -  ۱۶ ژوئن ۲۰۰۶


این ادعا حکمی است که امروز مصلحت و معتبر بوده و   اما دیروز و فردا را شاید حکمی دیگر صادق باشد. حاکمان و امرای ترک طی چندین صدسال گذشته و اندیشمندان و قلم به دستان ترک در اواخر قرن نوزده و بیستم در ایران به اهمیت این موضوع واقف نبودند. اگرچه از قرون ۱٣ میلادی به اینسوی شاعرانی چون حسن اوغلو، نصیر باکویی، ضریر، واقف، نباتی، نسیمی، فضولی، معجز شبستری، سهند، شهریار و.....دهها شاعر و نویسنده دیگر به زبان ترکی شعر گفته و نوشته اند. و نامه های زیادی به زبان ترکی در داخل دربار و به خارج آن مرقوم و مکاتبه گردیده است، اما بودند حاکمان و شاعران ترکی که به ترویج زبان فارسی و رسمیت آن همت گماردند، همچون غزنویان که دربارشان ماوای شاعران فارس زبان بود، قاجارها که به فارسی در ایران رسمیت دادند، شمس تبریزی، نظامی گنجوی، خاقانی شیروانی، علامه دهخدا و شاملو و دیگران. چرا این چنین بوده است بحثی جدا است که در جاهای دیگر به آن پرداخته شده است و در اینجا فقط به ذکر این موضوع بسنده می کنیم که زبان مادری زمانی اهمیت خود را بیشتر یافت که تحصیل و سواد آموزی کیفیتی عمومی و گسترده پیدا کرد. ۱۰۰ سال پیش که دایره استفاده از زبان در جامعه ایران بیشتر محاوره بود تا نوشتار (این نسبت از ۱۰۰ به یک نیز بیشتر بود.) ترک و فارس اجازه داشتند به هر دو زبان محاوره داشته باشند و قلیل با سوادان نیز حداقل از نوشتن به زبان مادری خود منع نشده بودند. میرزا حسن رشدیه، بنیان گذار سیستم نوین آموزشی، مدارسی را به هر دو زبان ترکی و فارسی در ایران دایر نمود. اما با شروع انحصار زبان فارسی در ایران مقارن با سر کار آمدن حکومت پهلوی در ایران و گسترش سواد آموزی عمومی و گذر از محاوره به مکاتبه در استفاده از زبان، تبعیضها نمایان گشتند. ازسر آغاز این تبعیضها در ایران نیز خواهیم نوشت. اما قبل از آن در باب اهمیت آموزش به زبان مادری به نتیجه تحقیقات قرن اخیر می توان اشاره نمود که بر اساس آن تکمیل سواد آموزی به زبان مادری و ادامه آن از محاوره به مکاتبه امری حیاتی برای رشد فکری، شخصیتی و خلاقیت انسان شناخته شده است. حتی جلال آل احمد نیز دهها سال پیش انحصار زبانی در ایران را به باد انتقاد گرفته بود که چرا ترکان ایران را از ابزار خلاقیت و روشنفکری محروم می کنید؟ اگرچه چنین محرومیتی به نفع کل کشور ایران نیست، اما این محرومیت ضرورت استعمار یک ملت است. اینجاست که اگر دید خود را از تنها یک قدم پیشرو به افق عمر انسان و جامعه گسترش دهیم میتوانیم ادعا کنیم که زبان مادری از نان شب واجبتر است. این جمله شروع یک مرزبندی است. اول   مرزبندی بین متفکرانی که غم   جامعه   را دارند (متفکران جامعه گرا) و کسی که مشغله های تامین نان شب افکارش را گرفتار نموده. دوم مرزبندی بین حقوق حاکمیت و حقوق ملت. سوم مرزبندی بین متفکرجامعه گرا و متفکرانی که خواسته و ناخواسته از جنس حاکمیت می اندیشند (متفکر حکومت گرا). در اصطلاحات به کار رفته در این مرزبندی بیشتر کشور استبداد زده ایران مد نظر است که در طول تاریخ حاکمیت و استعمار به دو کلمه مترداف تبدیل شده اند.
اینجاست که درد متفکر جامعه گرا شروع می شود. او نمی خواهد ملتش را از نان شب محروم کند اما در تفهیم این موضوع که استهلاکی دراز مدت ملت را تهدید می کند سختی می کشد. انکارهای پدر و مادر آذربایجانی که تسلیم نظام آموزش اجباری زبان فارسی شده اند برای او   زجر آور است. ایجاد ارتباط با ملت با وجود فضای اختناق و سانسور کار را دشوارتر می سازد. حاکمیت را که گوش شنوا نیست. چرا که تبعیض بنیان حکومت را تشکیل می دهد. حاکمیتها خوب می دانند که باید ابتدا زبان و فرهنگ مردم را نابود نمود، او را از خلاقیت و روشنفکری بازداشت، او را دچار حس خود کم بینی و حقارت کرد تا بتوان نانش را از دستش بگیرند. حکومتها به خوبی اهمیت‌ جمله " اول زبان مادری بعد نان شب را می دانند" که اکنون ٨۴ سال است با صرف هزینه های زیاد و بر نامه ریزی های دراز مدت به تخریب و استهاله فرهنگی ملتهای ایرانی ترک و کرد و عرب و بلوچ و... پرداخته اند. لذا مشکل متفکر جامعه گرا با حاکمیت نه در تفهیم این جمله، بلکه در وادار نمودن آن به اعتراف و عمل به این جمله است. نوجوان ترکی را که مشابهش کم نیست می شناختم که به فارسی تکلم می کرد. در جواب این سئوال و انتقاد که چرا به زبان مادری خود صحبت نمی کند گفت "من به زبان مغولهای خونخوار صحبت نمی کنم". مسلما این جمله ابتکار این جوان ۱۲ ساله نبود، بلکه سیستم آپارتاید ملی و شونیسم فارس در طول ٨۴ سال فعالیت مداوم چنین فکری را به او القاء کرده بودند. با خود اندیشیدم. این نوجوان نسبت به پدر و مادر خود که به زبان مغولهای خونخوار سخن می گویند چه نگرشی خواهد داشت؟ آیا به آنها احترام گذاشته و مطیع مصلحتهای والدین خواهد بود یا از آنها گریزان خواهد بود؟ آیا این جوان توانسته است از طریق زبان مغولهای خونخوار عواطف مادری را کسب کرده و شخصیتش شکل بگیرد؟ او چگونه استراکچر تفکر به زبان ترکی را در گفتار و خلاقیت به زبان فارسی به کار خواهد برد؟ او به همشهریان خونخوار خود به چه دیدی می نگرد؟ با عزت و احترام یا تحقیر؟ آیا این نوجوان که فردا صاحب سرمایه ای شد یا حرفه و پیشه ای فرا گرفت دستاورد خود، والدین و جامعه اش را در همان محل سکونت خود خرج خواهد کرد؟ یا با جرقه ای و بهانه ای سرزمین خود را ترک کرده و راهی سرزمین پاکان آریایی خواهد شد؟ تسهیلات نابرابر در سرزمین انیرانیان و آریاییان نیز راه را برای چنین مهاجرتی فراهم می کند. اگر هم نتوانست در سرزمین خود به تحصیلات یا سرمایه ای برسد. حداقل می تواند تامین کننده نیروی کار برای کارهای سطح پایین در سرزمین آریاییان باشد در اینصورت حداقل با ادعای اینکه من تهرانی ام اندکی از هویت تحقیر شده خود را فراموش خواهد کرد. آیا این نوعی استعمار نیست؟ استعماری از نوع تدریجی و مهلک؟ حتی بعضی وقتها استعمار شونده نیز از استعمار خود بی خبر است. البته قیامهای وسیع   اخیر در   ۲۵ شهر آذربایجان و اعتراضهای دانشجویان آذربایجانی در اعتراض به تبعیضات موجود، باعث رفع نگرانی و ناامیدی موجود تا حد زیادی شد و نشان داد که جمع کثیری از ملت آذربایجان می دانند که زبان مادریشان به اندازه نان شب و حتی بیشتر ارزشمند است. این موضوع علاوه بر این که برای متفکر آذربایجانی تا حدودی غیرمنتظره بود برای طرفداران سیستم آپارتاید نیز غیرمترقبه بود و نشان داد که حتی با ٨۴ سال سیاست اتنوساید (نسل کشی فرهنگی در مقابل با جنوساید) نتوانستند و نمی توانند ملتی را محو کرده و صدایش را خفه کنند. مشکل دیگر متفکر جامعه گرا با فعالان و متفکرانی است که از نوع حکومت می اندیشند. آنها عموما موضوع آپارتاید و ستم ملی را انکار می کنند و اگر هم قبول کنند آنرا مصلحت می دانند. می گویند ستم ملی در حق ترکان نشده است آنها در سطوح حاکمیت و سطوح اقتصادی موفق حضور دارند و وضع بهتری از ملت کرد و عرب و بلوچ در ایران دارند. جا دارد همینجا به این موضوع به صراحت پاسخ داده شود. ورود ترکان به مجموعه حکومتی و دولتی نه به معنای اقتدار ملت ترک در اداره امور خویش و احیا و حفظ حقوق خود بلکه به مفهوم ورود به سیستم تبعیضگری است که در آن سیستم باید حقوق ملت خود را منکر شود. لذا اصرار جامعه گرای آذربایجان نیز محو همین سیستم تبعیض و اصلاح و تغییر آن است، نه ورود به داخل این سیستم. چه بسا اگر همه اعضای حکومتی ترک هم باشند، باز در حق ترکان تبعیض روا شود، مگر اینکه سیستم فکری- سیاسی تبعیض در ایران بر چیده شود. دعوا بر سر حکومت کردن نیست، دعوا بر سر عادلانه حکومت کردن است. مگر محمد علی شاه که آذربایجان علیه او قیام کرد ترک نبود؟!
  آری، زمانی ترکان بر سر حکومت بودند، اما تکلیف امروز چیست؟ چون ترکها هزار سال حکومت کردند، هزار سال نیز باید فارسها حکومت کنند و از ظلم و تبعیضهایی که در ٨۴ سال گذشته در حق ترکان شده و می شود باید چشم پوشی نمود؟
بازار تهران را ترکان تصاحب کردند و ترکها وضع اقتصادیشان خوب است. این هم از ادله متفکران حکومت اندیش است.    آیا سرمایه های چندین تاجر و کارحانه دار ترک، چند درصد از سرمایه ایست که عملا توسط حکومت تبعیض گر اداره می شود؟ آیا این ترکان سرمایه دار با سرمایه های خود آذربایجان را آباد می کنند یا تهران، یزد، مشهد را؟ آیا ملت آذربایجان برای بهره برداری از سرمایه اش باید دیار خود را ترک کند؟ از ۱۰ سرمایه دار، مهندس و دکتر تهرانی چند نفر ترک و از چند نفر شاغلین در مشاغل سخت و کم در آمد و...در تهران چند نفر ترک هستند؟ (از هموطنان ترک خود به خاطر ذکر این واقعیت تلخ عذر می خواهم.) چه در صدی از ساکنین نیاوران و فرمانیه، کامرانیه ترکند و چه درصدی از جمعیت اسلام شهر، شهریار و اکبر آباد؟ اگر ترکان از لحاط افتصادی مرفه اند پس چرا استانهای ترک در صدر مهاجر فرست ترین استانهای ایران قرار دارند و درآمد سرانه در این استانها ۲۶% پایین تر از متوسط کشوری است؟ (به روایت از بیانیه اخیر جبهه مشارکت) و چندین هزار سرمایه گذار آذربایجانی در شهر یزد از سرمایه خود بهره برداری می کنند؟ (به روایت اخیر یکی از نمایندگان آذربایجان در مجلس) و چرا متقابلا از مهاجرین جویای کار و سرمایه گذاران غیرآذربایجانی در آذربایجان خبری نیست و....؟
آیا می توان ترک و بلوچ و کرد و عرب را با هم مقایسه کرد و حکم بر رفاه آذربایجانی داد؟! و بدین ترتیب موضوع تفاوتها بین استانهای مرکزی و آذربایجان را پنهان نمود؟ آیا پیشینه و پتانسیلهای اقتصادی آذربایجان و نوع استعماری که می شود با ملتهای فوق الذکر برابر و قابل مقایسه است؟ آیا مگر حکومت گرایان به کرد و عرب و بلوچ که از آذربایجانی وضع اقتصادیشان ضعیفتر است حق می دهند؟ حقیقت این است که به تمامی ملتهای غیرفارس تبعیض روا گشته اما پتانسیل بعضی ملتها به تهران اجازه استعمارهای کلانتری را می دهد و دلیل نمی شود که ملتهایی با وضع اقتصادی بهتر حقوق استعمار شده خود را مطالبه نکنند
متفکر حکومتگرا خود یکی از دغدغه های جامعه ما می تواند باشد. آنها علی رغم داعیه دموکراسی در ایران خود پتانسیل تداوم دیکتاتوری در ایران هستند. آنها می گویند اگر آذربایجانی به زبان مادری خود بنویسد و بخواند ایران از هم خواهد پاشید و تمامیت ارضی به مخاطره خواهد افتاد. آنها می گویند حکومت حق دارد در استانهای مرزی و پر خطر سرمایه گذاری کمتری کند و..... آنها خود را قیم آذربایجانی می پندارند و برای آذربایجانی تعیین تکلیف می کنند که نان شب از زبان مادری مهمتر است. وای به روزی که این متفکرین بر اریکه قدرت بنشینند .
آری زبان مادری برای ملت آذربایجان از نان شب واجبتر است حتی اگر این چنین هم باشد باز این حق خود ملت است که تصمیم بگیرد به چه زبانی تکلم کند، تحصیل کند و خلق کند و ملت برای این انتخاب احتیاج به ارائه دلیل و منطق و قانع کردن دیگران ندارد .
اما چگونه شد   که در این مملکت "زبان ترکی از نان شب ترکان کم اهمیت تر" و "زبان فارسی از نان شب ترکان پراهمیت تر" شد!؟ و بودجه و مالیات ترکها جهت گسترش و تقویت زبان فارسی و تحمیل آن بر ترک زبان به کار گرفته می شود؟
داستان با به قدرت رسیدن حکومت پهلوی در ایران شروع می شود. البته بی توجهی بعضی اندیشمندان و حاکمان ترک به زبان مادری خود که به اهمیت زبان مادری در هویت و اقتدار یک ملت واقف نبودند زمینه را مهیا نموده بود. اندیشمندان ترک در ایران زمانی به اشتباه خود و نسلهای پیشین پی بردند که کار از کار گذشته بود و متفکران حکومت گرا گوی سبقت را ربوده و بیرق تک زبانی و تک فرهنگی را در کشور به اهتزار در آورده بودند .
با سر کار آمدن حکومت پهلوی در ایران دو جریان به موازات هم و به کمک هم در ایران شکل یافت: مرکزگرایی و نژاد پرستی. مرکزگرایی به دنبال اجرای کورکورانه مدل دولت – ملت شناخته شده در غرب آغاز گردید. یعنی یک ملت در ازای یک دولت. اقتدار گرایان و استعمارگران داخلی و خارجی نیاز به یک دولت در سرزمین پهناور و کثیرالمله ایران داشتند. اما با چندین ملت با زبان ها و فرهنگهای گوناگون مواجه بودند. آنها به جای تمرکززدایی از دولت همانگونه که در قانون اساسی مشروطه نیز تحت عنوان انجمنهای ایالتی و ولایتی آغاز گردیده بود به یکسان سازی ملتهای ایرانی مبادرت کردند. آنها به یک ملت با یک زبان و فرهنگ نیاز داشتند. زبان فارسی (لهجه استاندارد نزدیک به لهجه رایج در تهران) را مبنا قرار داده و شروع به تخریب هویتی ملتهای ترک و عرب و بلوچ و کرد و لر و... در ایران و هویت سازی برای فارس زبانهایی نمودند که به لهجه های گوناگون سخن می گفتند .
مرکزگرایی شاید ذاتا برای به اقتدار رسیدن ملت فارس در ایران شکل نگرفته بود بلکه برای تسلطی یکپارچه به کشور ایران ایجاد شده بود. همسر هر دو شاه پهلوی و تعدادی از تئوریسینهای مرکزگرایی در ایران نیز خود ترک بودند. اما چرا قرعه به نام ملت فارس خورد و زبان و هویت فارسی به عنوان یگانه زبان رسمی کشور گزیده شد؟ اهمال اندیشمندان ترک در توجه به زبان مادری خود، اشتباهات دولت قاجار که به حساب حکومت ترکان نوشته شد، شکل گیری اندیشه های آریاگرایی در غرب و تاثیر آن در ایران، نگرانی بین المللی از اقتدار ترکان پس از شکست عثمانی از اروپا، نفوذ عناصری فارسگرایی چون اردشیر ریپورترچی و محمد علی فروغی و محمود افشاریزدی و .... در دربار که تاثیر زیادی بر روی شخص رضا شاه داشتند و... را می توان   از عوامل این تحول در ایران دانست .
البته همانطور که گفته شد اندیشه های نژاد پرستی از نوع آریایی و فارس گرا نیز به موازات در حال شکل گیری بود. کشفیات و جعلیات باستانشناسان غربی در ایران به موازات تئوریهای باستنگرایی آریاپرستانه، عده ای از روشنفکران ایرانی (فارس و حتی ترک) را شیفته خود ساخت. تا بدینگونه اگر هم از غافله علم و صنعت و تمدن اروپا عقب مانده اند، حداقل در عالم تخیلات به گذشته ها پناه آورند و از ریشه مشترک با اروپاییان احساس افتخار نمایند .
مرکزگرایان برای تئوریزه و عملی کردن سیاستهای خود به اندیشه های نژاد پرستی احتیاج داشتند و نژاد پرستان نیز مرکزگرایی را با بخت و اقبال خود همگون یافتند. همکاری و قرابت این دو اندیشه تا امروز آنقدر ادامه یافته است که دیگر بتوان نژادپرستی آریایی یا شونیسم فارس را با مرکزگرایی در ایران مترادف دانست.
مرکز گرایی در عمل به نفع ملت فارس منجر شد، سرمایه های مادی فراوانی روانه سرزمینهای فارس نشین گشت و زبان و هویت آنها در سایه توجه و اختصاص بودجه بیشتر رشد و تکامل یاقت. غروری البته از نوع کاذب نیز چاشنی این رفاه نسبی گشت. ترس از از دست دادن سرمایه های نفتی و غیرنفتی که از چهار گوشه ایران و از زیر پای ملتهای مختلف روانه تهران و با در صدی کمتر روانه دیگر شهرها می شود تا جمعیتی را بدون تلاش و تولید واقعی صاحب سرمایه کند، ملتهای ساکن ایران به خصوص ملت فارس را نگران تمامیت ارضی ایران نموده و در نتیجه روشنفکرانی از جنس حکومت پرورش می یابد. اما متاسفانه ٨۴ سال مرکزگرایی با چاشنی نژاد پرستی، افرادی مغرور و خیالاتی از میان ملت فارس ساخته است. که به جای سازندگی و پیشرفت واقعی به از دست رفته های هزاره های پیشین مغرور بوده و تحقیر و تمسخر ملتهای دیگر را تفریح خویش ساخته است (از ملت فارس به خاطر ذکر این واقعیت تلخ عذر می خواهم) اما جوک سازی های رایج در جامعه که تبلور آنرا می توان در کاریکاتور انسان بخت برگشته ای به نام مانا نیستانی یافت نشانی از این بیماری است. سرمایه های مادی هم که از مرکزگرایی نصیب حاکمان تهران و اربابان آن شد بیش از آن چیزی بود که ملت فارس بهره برد. با رشد فکری و هویتی ملتهای غیر فارس نیز این ملت ممکن است به آتش آنچه مرکزگرایان برایشان برپا کرده اند سوخته و هویت و اعتبار باقی مانده شان خدشه دار شود. پس ملت فارس نیز در دراز مدت نمی توانند برندگان واقعی مرکزگرایی محسوب گردند. و این وظیفه متفکران این قشر است که طرز تفکر خود را از نوع جنس حکومتی عوض کرده و زمینه را برای اجرای عدالت و دموکراسی واقعی در منطقه فراهم سازند .
اما در باره ملتهای غیر فارس و ملت ترک که در این مبحث بیشتر بر رویش تمرکز شد. متاسفانه همانطور که گفته شد قربانیان سیستم پیچیده فکری- سیاسی شونیسم در ایران بودند. هویت و فرهنگشان در معرض تخریب قرار گرفته و سرمایه های مادی و معنویشان استعمار می گردد. بعضی از آنها دچار حس خود کم بینی   و خود باختگی می شوند و گاه در همراهی با شونیسم فارس دست به خودکشی اجتماعی می زنند. نظیر جوکهایی ضد ترکی که توسط خود ترکها روایت می شود .
  البته چنانچه گفته شد پس از وقایع اخیر آذربایجان در اعتراض به تبعیضات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی موجود که با جرقه کاریکاتور روزنامه ایران آغاز گشت، هر دو متفکر جامعه گرا و حکومت گرا باید معادلات خود را از نو بنویسند. متفکر جامعه گرا که می اندیشید ملت را به مسیر منفعتش هدایت می کند، امروز کم و بیش خود را از غافله عقب می بیند! فشار انباشت مطالبات مردمی بیش از آنچه بود که این متفکران تصور می کردند. حال وظیفه آنها قرابت بیشتر و مبادله فکری بیشتر با ملتشان هست. اما متفکر حکومت گرا نیز امروز در کمال تعجب نظاره گر شکست تئوری های فاشیستی و شونیستی است و اکنون دو راه بیشتر ندارد یا باید با درک صحیحی از دموکراسی به خواست انسانها و ملتها تسلیم شود و یا حاکمیت را در استفاده از خشونت عریان ترغیب نماید.
اکنون ما دوران مدرنیسم را پشت سر گذاشتیم. حقانیت با ملتها است نه با دولتها. ملتها می توانند هم هویت خود را حفظ کنند و هم پیمانهای اقتصادی و سیاسی مشترک داشته باشند. در نظم نوین جهانی مقارن با عصر پست مدرنیسم با وجود سیستم اقتصاد جهانی و غیر دولتی نیازهای قدرتهای اقتصادی به تقویت قطبهای مرکزی سیاسی قدرت و شکل گیری ملتها بر اساس این قطبها کمتر شده است. در این هنگام ملتها با هویتها و فرهنگهایشان هستند که عرض اندام خواهند کرد و مرزهای سیاسی کمرنگتر خواهند شد. زبان ارتباطی در کنار زبان مادری نیاز ارتباطی ملتها را بر طرف خواهد نمود. هر نوع تعجیلی خارج از ظرفیت برای جهش به مرحله یکزبانگی کل دنیا یکی از ارکان اندیشه های در حال منسوخ مدرنیسم است که با عکس العملی متقابل رشد طبیعی بشریت را مختل خواهد ساخت. این درسی است که با شکست ٨۴ سال سیاست یکسان سازی اجباری هویتی و زبانی در ایران دیگر بایستی آموخته باشیم .