احزاب ایرانی نیاز به ترکاندن پوسته دارند - رضا اسدی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۶ ارديبهشت ۱٣۹۰ -  ۲۶ آوريل ۲۰۱۱


در مدت بیست سالی که به این سرزمین پناه آوردم بارها دعوت به عضویت در احزاب مختلف شدم . با حداقل پنج حزب مشهور بطور مداوم در تماس هستم و با مرامنامه آنها آشنایی دارم.
چرا نتوانستم تصمیم به عضویت بگیرم؟
به دلیل اینکه ذهنم بالانس نیست و توازنش را از دست داده است.
این بیست سالی که در این کشور به سر بردم کمتر از یک سوم عمرسپری شده ام می باشد. لذا بیش از دو سوم دستگاه حافظه مغزم پر از تعلقات دورانی است که در سرزمین پدریم و یا در عضویت احزاب و سازمان های ایرانی گذراندم.
آنچه در این بیست سال تجربه کردم تماماٌ آرامش، ارتباطات معقول و پیروی ازمنطق در یک زندگی سالم اجتماعی است. و آنچه که از زادگاهم در کوله باری بدوش میکشم سرشار از خشونت، تنفر نسبت به دیگران و خود بزرگ بینی فردی است. این خصلت ها عذابم میدهند و دایماٌ با تجربیات مثبت حاصل از زندگی بیست سال اخیر در تضاد هستند و به تازه واردین در مخیله ام لگد میزنند.
همین دیروز بود که برای تجدید خاطره به ویدیویی نگاه میکردم. فیلمی از دبستان و دوران تحصیلی کودکان ایرانی بود. نونهالانی که فرزندان اعضای یک سازمان مخالف حکومت ایران در یک کشور همسایه بودند. فرزند من هم در میان آنها بود. تمامی اطفال تا هفت ساله اشعاری را حفظ نموده و بطور جمعی میخواندند که تمامآ کینه توزانه و تنفربرانگیز بودند. شعارهایی را تکرار میکردند که در آنها آرزوی مرگ بر دیگران بیان میشد. بذر خشم و نفرت در قلب کوچک و مهربان آنها پاشیده میگردید. البته آنها نیز در همان بیست سال قبل بنا به مصلحت رهبری سازمان به کشورهای دوردست منتقل گردیدند و به سرنوشت هایی دچارشدند که شنیدن سرگذشت اکثرشان بسیار دردناک هستند.
با مشاهده آن ویدیو به همسرم گفتم که ببین چطور فرزندان ما را از کوچکی به عنوان سربازان یکبار مصرف آموزش میدادند و ما از نیاتشان غافل بودیم. نگفتم که اگر خبر داشتم چکار میکردم. شاید هم از اینکه نسل بعد از من هم مبارز، انقلابی و رهبر دوست پرورش می یافت شاد میگردیدم.
با مشاهده آن فیلم به یاد زمان کودکی خودم هم افتادم. در محیط خانه و مدرسه یا باید کتک میخوردم و یا میزدم. اولین کاردستی که در کارگاه مدرسه ساختم یک هفت تیر چوبی بود. با بدست گرفتن آن به اولین آرزوی زندگیم رسیده بودم. دومین آرزویم هم با بدست گرفتن یک تفنگ واقعی از نوع "برنو" و سپس "ام یک" بود که با پوشیدن یونیفورم نظامی جامعه عمل بخود پوشاند. آخرین آرزویم در وطن با عضویت در یک سازمان چریکی بدست آمد.
از سرگرمی ها و تفریحات متداولم تماشای فیلم های وسترن هالیوودی از زمان زندگی آمریکایی ها در غرب وحشی و یا قهرمانان زمان برده داری مثل "اسپارتاکوس"بودند. از دیدنشان لذت میبردم. در فیلم های فارسی، در نقش قیصر، داش آکل، رضا موتوری میرفتم و ناجی مظلومان وستمدیدگان میشدم. برای گذاشتن سرپوش بر خشونت هایم نیزخودم را یک چگوارای انقلابی در مدل ایرانیش احساس میکردم. ایشان یکی ازسمبل های مبارزات چریکی آن دوران بود.
امروزه به ندرت از آن سازمان ها و احزاب چریکی با مشی مسلحانه یادی میشود. یا وجود ندارند و اگر هم باشند سعی بر تعویض پسوند "چریک" باواژه های مورد پسند امروزی مینمایند. مثلاٌ اعتقاد به "مبارزه مسالمت آمیز" و یا "اعتراض های مدنی" مرسوم گردیده است. گاهاٌ هم سازمان های باقی مانده از آن زمان سعی در پنهان نمودن مشی مسلحانه مینمایند تا شاید در روز مبادا مورد استفاده قرار بگیرد.
به نظر میرسد که تفکٌر و اندیشه موجود در احزاب و سازمان های ایرانی هنوز بطور کم و بیش در همان قالب های دوران کلاسیک باقی مانده است. این گروه ها نه تنها اکنون هم خود را در برابر دشمن، مسلح فرض مینمایند بلکه بطور مداوم آمادگی کشیدن شمشیر به روی یکدیگر و اعمال خشونت و ستیزه گری را حفظ نموده اند و تا زمانی که پوسته نترکانند و با الزامات مورد نیاز این زمان منطبق نگردند کشور ایران روی یگانگی و دموکراسی را بخود نخواهد دید.
اکنون به نقطه ای رسیده ام که وقتی به سخنرانی های رهبر سازمانی که عضوش بودم گوش فرا میدهم نه تنها مطلقاٌ با اهدافم همخوانی ندارد و خوش آیندم نمیباشد بلکه شنیدن آنها را چندش آور و بیان این نوع کلمات را به شدت غیرانسانی و نفرت انگیز می بینم.
داشتم میگفتم که برای ورود به یک حزب سیاسی در کشور محل اقامتم متناقض هستم. به این دلیل که وقتی در نشست های احزاب این مملکت شرکت میکنم سرشار از شادی و نشاط میشوم. در گرد هم آیی ها از عصبانیت، پرخاش و توهین به یکدیگر خبری نسیت. هیچکس حق دخالت در امورات شخصی و تفتیش عقاید خصوصی دیگران را ندارد. تجمع با خیرمقدم شروع میشود و به تمامی امور از جمله نیازهای کودکان، نوجوانان، والدین و کهن سالان رسیدگی و برای رفع کمبود ها اقدام میگردد. تحملگرایی به مفهوم واقعی وجود دارد. کودکان از بدو تولد یاد میگیرند که انسانها و تمامی آنچه متعلق به طبیعت میباشد را دوست بدارند. ترویج خشونت و تحمیل عقاید در تمامی سطح این مملکت مطلقا ممنوع است.
هر حزب به میزان توان و تعداد هوادارانش در انجام امورات شهری، استانی و کشوری نماینده دارد. احزاب حق دارند که در هر لحظه مورد نیاز نماینده خود را تعویض نمایند. به محض اینکه ضعفی در توانایی مسئولین مملکتی مشاهده گردد با برگذاری یک جشن و با قدردانی از زحمات آن فرد، به خدمتش پایان داده میشود. از آن پس نیز با عزٌت تمام به زندگی خودش ادامه میدهد و همیشه مورداحترام مردم قرار میگیرد.
کشور هلند به این کوچکی با تکیه به همین تدابیر در سیاست و وجود سیاستمداران منتخب واقعی مردمش جزء هشت کشور پیشرفته و درجه اول دنیا در امورات امنیتی، رفاهی، اقتصادی و سیاسی می باشد. کشوری است که شایستگی برقراری دادگاه رسیدگی به جرایم جنایات جنگی و ضد بشری را دارد.
اکنون با شرکت در نشست های احزاب مختلف در این سرزمین این احساس را دارم که به مرور زمان آن خصلت های خشونت گرایی و ستیزه جویانه از من دور میگردند و جای خودشان را به عواطف انسان دوستانه، مترقی و سازنده میدهند.
به این نقطه رسیدم که بشر در هر ستی باشد و به شرطی که خودش مایل باشد قابل تغیر و ترقٌی است.