از : نادر خلیلی
عنوان : انتظاری بیش یا بل بیشتر
اسماعیل جان درودبر تو.
این سروده را که خواندم، به یاد دور زمانی افتادم که در شبهای شعر لندن، شرکت میکردی. زمانی که یار( به قول دوست مشترکمان، حسن تهامی)«سایه»، قلب تو را آزارمیدادو این خوشایند ما نبود... بماند که مانده ها فراوانند.
اما می بینم که بار دیگر، گوش به زنگ در هستی_ وعشق تورا معذور می دارد. ولی از سویی انتظار مردم از شاعر خود که تو باشی، بسا بیشتر است. بی پرده بگویم، این سروده را ضعیف می بینم و در خور کار تو نه.
هنگامیکه از زخم زندانی گفتی و هنگامی که تاریخ را در شعرت، آوردی وحتی ازمنصور وبریدن های زبان و دست و...گفتی، جانهایی را به لرزش آوردی. هنگامیکه به صادق هدایت نوشتی، واژگانت کاری تر از تبری بودند، بر ریشه ی درختی که من نام«متافیزیک»را برایش برگزیده ام. این شعر، این سروده(چشم به راهی) هرگز به پای آن دیگران دور نمی رسد. میدانم که شاعر مردم، خالی از حس واحساس نیست، اما تو خود، دروازه بر جهانی گشودی که، گویا و کوبنده، از بسیاری اعتراضات شاید، قوی تر بود. و تو بهتر از من می دانی که، زبان واژه، خصوصا اگر پسا مدرنی باشد، چگونه ساختار ستم و راس هرم ظلم را، خاصه در ایران، می کوبد.
سقوط واژه، ممکن نیست. هنوز هم قلمت را درود می گویم. در ضمن فراموش نکن که به من قول داده ای، قلبت تپنده باشد، تا روزی که هر دو ببینیم، جمهوری اسلامی، افتاده باشد. آن هنگام خودم یک عصر غزل جانانه را ترتیب خواهم داد.
شاد باشی اسماعیل جان.
٣۷۵۷۵ - تاریخ انتشار : ۱٨ ارديبهشت ۱٣۹۰
|