بی‌پناهی


یوسف صدیق (گیلراد)


• اسبی سوار فیل شیهه می‌‌کشد؛
و تو گیج خانه‌های سفید و سیاه
می‌بینی‌‌ام که دور می‌‌شوم از خویش،
و خط سرخ گلویم تا انتهای نگاهت ادامه می‌‌یابد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣۱ ارديبهشت ۱٣۹۰ -  ۲۱ می ۲۰۱۱


 
غباری سربین میدان را می‌‌بلعد.
گردبادی افتاده گان را به حاشیه می‌‌راند.
گوری در اعماق دهان می‌‌گشاید.

(آشوب سرخ شمشیرها را پایانی نیست.)

صدایی از بلندگوها عصب‌هایت را می‌‌خراشد؛
و ارتعاش عصب‌ها،
در خراش عصب‌هایت تکرار می‌‌شود.
بی‌وقفه می‌‌شنوی: گرسنگی مرگ را می‌‌بلعد.

(شطرنج بی برنده‌ی روز‌ها را پایانی نیست.)

اسبی سوار فیل شیهه می‌‌کشد؛
و تو گیج خانه‌های سفید و سیاه
می‌بینی‌‌ام که دور می‌‌شوم از خویش،
و خط سرخ گلویم تا انتهای نگاهت ادامه می‌‌یابد.

(بی‌پناهی مزمن را پایانی نیست.)

آه، این میدان، این میدان که می‌‌شد گردشگاهی باشد.
و این لکه‌های لرزان ارغوان که تپش‌های شادی.
فردا آیا، در توحش امروز مدفون خواهد شد؟

زمستان ۱۳۸۶ / بازنویسی زمستان ۱۳۸۹