جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با استبداد حاکم بر ایران (۳) - سازمان مجاهدین خلق ایران - فرزاد قائم



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۴ خرداد ۱٣۹۰ -  ۲۵ می ۲۰۱۱


هجوم ددمنشانه مزدوران تا به دندان مسلح خامنه ای مالکی به شهر اشرف در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ و کشته (تا به حال ۳۵ شهید) و مجروح شدن تعداد بسیاری از پاکترین فرزندان ایران زمین در روز حضور وزیر دفاع امریکا درعراق رخ داد. عمق و وسعت این تحجرموجبات انزجار وسیع بین المللی ازجنایت جنگی مالکی و شرکا و نقض آشکار حقوق بشر درسایه سیاست مماشات امریکا و اروپا با رژیم ضد بشری حاکم برایران را فراهم آورد. صحنه های ثبت شده این هجوم به قدری تکان دهنده بود که تمامی نیروهای مخالف با دیکتاتوری مذهبی حاکم برایران از طیف اصلاح طلبان تا اردوی سرنگونی طلبان را به واکنش و محکومیت آن مجبور نمود. عیاراین محکومیت ها اما بسیار متفاوت بود.
نگارش درباره سازمان مجاهدین خلق ایران و نزدیک به نیم قرن تاریخ خونبار مبارزاتی این سازمان با استبداد، استعمار و ارتجاع کاری بسیار دشوارو پرمسئولیت میباشد. نگارندگان )جمعی ازهواداران جنبش سبز، سازمان مجاهدین خلق ایران، جنبش فدایی، حکمتیست، راه کارگر، تشکیلاتهای ملل ایرانی و فعالین مستقل) تحت تاثیراین تنوع گفتاری و نوشتاری برله و علیه مجاهدین خلق و با درک مسئولیتی خطیردرپیشگاه ده ها هزارشهید سازمان مجاهدین خلق ایران که ثمره مقاومتی خستگی ناپذیر و طولانی و متکی به فدا و وفای به عهد با مردم ایران بوده است، سعی نموده اند دریک جمعبندی نظری بینشهای رنگارنگ موجود دراپوزیسیون ضد استبدادی را دررابطه با سازمان مجاهدین خلق ایران به دوراز حب و بغض ها به رشته تحریردر بیاورند.
بطوربسیار فشرده میتوان گفت که پس از کودتای آمریکایی مرداد ۱۳۳۲ و سرنگونی دولت ملی دکترمصدق وعدم موفقیت مبارزات سیاسی پس از آن به واسطه سرکوب بی وقفه داخلی و حمایت خارجی از رژیم کودتا وهمچنین تاکتیک های نه چندان کارآمد جبهه ملی و حزب توده ایران یاس و ناامیدی گسترده ای فضای سیاسی کشور را فرا گرفته بود. شعر زمستان از زنده یاد مهدی اخوان ثالث یکی از بارزترن نمونه های پردایش شرایط سیاسی دوران بعد از کودتای آمریکایی ۱۳۳۲ میباشد.

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
...هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
...زمستان است

دستگیری وسرکوب گسترده مبارزان وایجاد جو امنیتی پلیسی حاکم بر کشورامکان مبارزات مدنی مانند تظاهرات و اعتصابات را بسیارمحدود کرده بود. درچنان شرایط خطیری و با وجود تمامی آن محدودیت ها فعالین سیاسی همچنان تلاش میکردند تا ازطریق مبارزات مدنی مطالبات به حق مردم را پیگیری نمایند. ایجاد نهضت مقاومت ملی درشهریور ۱۳۳۲، جبهه ملی دوم در ۲۳ تیرماه ۱۳۳۹ و نهضت آزادی ایران در۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۰ ثمره آن دوران پر تلاطم و تاریک است. رفرم اصلاحات ارضی و شروع تغییرات دلخواه امریکا وغرب درحیطه های اقتصادی، فرهنگی واجتماعی که به واسطه تبعیت بی قید و شرط رژیم دست نشانده شاه ازسیاست های دیکته شده ازجانب بیگانگان صورت پذیرفت درکنارسرکوب گسترده وسیستماتیک مبارزان با استفاده ازتجارب پلیسی وامنیتی بیگانگان میتوانستند در صورت بی عملی جنبش اعتراضی مردم، زمستان حاکم بر فضای سیاسی کشور را به نفع سلطه استبداد به یخبندانی طولانی تبدیل نمایند.
تظاهرات ۱۵خرداد ۱۳۴۲ شاید آخرین تلاش ناموفق برای به عقب راندن و مهاراستبداد شاهی بود. سرکوب وحشیانه آن تظاهرات توسط ارتش و پلیس امنیتی کنشگران سیاسی و اجتماعی آن دوران را در برابرسوال چه باید کرد؟ قرارداد.
رمزگشایی و برون رفت از وضعیت موجود آن دوران ذهن پویا وانقلابی بسیاری از جوانان این مرز و بوم را به خود مشغول کرده بود. جمله معروف زنده یاد مهندس مهدی بازرگان دردفاعیه او در دادگاه نظامی شاه بعد از حادثه خون بار ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که گفته بود "ما آخرین گروهی هستیم که با شما با زبان قانون سخن می گوییم بعد ازما گروه یا گروه هایی خواهند آمد که با زبان قانون با شما سخن نخواهند گفت" بیانگر ضمینه ذهنی مبارزان در آن سال های سیاه میباشد.
درچنان فضایی تقریبا هم زمان نظریه مبارزه مسلحانه جهت شکست سکوت اختناق و برون رفت از وضعیت موجود درچندین نقطه ازآن زندان بزرگی که کشورایران نامیده میشد توسط جوانان پرشورآن دوران با بینش های متفاوت ایدئولوژیکی تئوریزه گردید.
آنان ضرورت مبارزه مسلحانه را اثبات و تئوری بقا را رد نمودند. "ما دراین گذرگاه سرخ و پرشکوه شهدای بسیاری خواهیم داد که همواره جای آنان را رزمندگان راستین دیگری خواهند گرفت. جنبش از فراز و نشیبهای بسیار خواهد گذشت و باز چون سیلی خروشان پیش خواهد رفت..." (۱).
مهندس عزت الله سحابی تأکید دارد که مهندس بازرگان ضمن اعتقاد به مشی مسلحانه ٬ خود را پیشتاز و یا عامل آن نمی دانست. مهندس بازرگان (درزندان) گفت که "این مبارزه قهراً به اعمال مسلحانه می کشد... وقتی به آن فاز برسد دیگر رهبر آن ما نمیتوانیم باشیم. ما در این فاز سیاسی رهبرش هستیم ولی باید فرزندی متولد شود که آن فاز را رهبری کند. وظیفه ما آن است که آن فرزند را اولاً به دنیا بیاوریم، ثانیا آن قدرمراقبتش کنیم تا به بلوغ برسد" (۲). بعدها که دستگیری وسیع مجاهدین پیش آمد (ضربه اول شهریور ۱۳۵۰) و حنیف نژاد هم در۳۰ مهرهمان سال دستگیر شد بازرگان به همسر حنیف نژاد پیغام فرستاد که "به حنیف بگو مهدی غبطه تو را می خورد" (۲).
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران با غبار روبی از اسلام سنتی و ارتجاعی حاکم برجامعه ایران و تحلیل دیالکتیکی از شرایط مشخص زمان خود پایه های مستحکمی را برای یک ایدئولوژی بالنده ضد استبدادی، ضد استثماری و ضداستعماری پی نهادند. ایدئولوژی که با توجه به فرهنگ حاکم برایران و جوامع خاورمیانه میتوانست ومیتواند نقطه اتکایی سترگ برای بسیاری از تحولات دموکراتیک وآزادیخواهانه دراین خطه از جهان باشد. دوام،عمق و برد این تاثیر پذیری همان امانت بزرگ و وظیفه خطیری است که از ابتدای زایش این سازمان بر دوش هرمجاهد خلق نهاده شده است. این وظیفه خطیراز یک طرف برعهده مسئولین ایدئولوژیکی و سیاسی این سازمان میباشد وازطرف دیگر به تنظیم رابطه سایرنیروهای دموکراتیک و آزادیخواه با سازمان مجاهدین خلق ایران باز میگردد. در این رابطه ما براصل تاثیر پذیری پدیده ها بر یکدیگر و از یکدیگر تاکید داریم. این مهم دریک جبهه فراگیر ملی به بهترین شکل قابل دستیابی است.
بنیان گذاران سازمان مجاهدین خلق ایران درجمعبندی خود از شرایط مشخص سالهای سیاه پس از کودتای آمریکایی در رابطه با شیوه مبارزه به تحلیل مشخص استفاده ازقهرانقلابی در برابر قهر ضد انقلابی رسیدند. این نتیجه گیری مشابهت ظاهری زیادی با نظرات طیف وسیعی از نیروهای انقلابی آن دوران داشت. تفاوت بینش مجاهدین با دیگران در آن بود که مبنای تفکر مجاهدین بر پایه شروع یک مبارزه مسلحانه محدود و سپس امید به گسترش آن (تئوری موتور کوچک و موتور بزرگ) استوار نبود. آنان در واقع می خواستند همزمان با خیزش توده های مردم مانند آنچه در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ رخ داده بودعملیاتی گسترده و فلج کننده را علیه رژیم شاه انجام دهند و درواقع قیام مردم را به ثمر نشانند. به همین دلیل سالیان طولانی بدون هیچگونه حرکت نظامی به آموزشهای عقیدتی، سیاسی و نظامی و همزمان به شناسایی های گسترده ای دست زدند و کادرهای زیادی را برای تعلیمات نظامی به خارج از کشور فرستادند.
در بعضی از نوشتارهای حکومتی عمدا شروع عملیات نظامی مجاهدین را قبل از دستگیری گسترده آنها در سال ۱۳۵۰ قید کرده اند. این یک جعل تاریخی از بنگاه دروغ پراکنی ولایت مطلقه است. اولین عملیات نظامی مجاهدین درایران (طرح گروگانگیری شهرام پسراشرف پهلوی) درواقع بعد ازدستگیری گسترده مجاهدین در سال ۱۳۵۰ و به جهت زیر فشار گذاردن رژیم پهلوی برای آزادی کادرها و بنیان گذاران سازمان بود که قبل ازهرگونه عملیات نظامی دستگیر شده و در معرض محاکمه واعدام بودند. آنچه مشخص است با وجود قبول شیوه مبارزه مسلحانه این مجاهدین نبودند که ابتدا دست به سلاح بردند. پس از شکنجه و اعدام بنیانگذاران و بسیاری از کادرهای اولیه سازمان باقیمانده مجاهدین خلق دراقدامی تلافی جویانه و برای اعلان بقای خود دست به سلاح بردند. این واقعیت تاریخی ما را در شناخت بینش مجاهدین در رابطه با مبارزه مسلحانه یاری میرساند. مجاهدین مبارزه مسلحانه را نه به عنوان یک تاکتیک و نه به عنوان یک استراتژی بلکه به عنوان یک واکنش موجه در برابرهجوم استبداد و قهر ضد انقلاب و در دفاع ازحقوق دموکراتیک مردم دربرابرحکومت های خود کامه و آنهم نه به عنوان اولین راه حل بلکه به عنوان آخرین راه باقی مانده موجه شمرده و مورد استفاده قرار میدهند.
دستگیریهای گسترده مجاهدین در سال ۱۳۵۰ منجر به اعدام و زندان جمع کثیری از بهترین فرزندان ایران زمین گردید. آنچه از تشکیلات مجاهدین باقی مانده بود تحت هدایت تنها فرد باقیمانده از کادرهای مسئول یعنی مجاهد شهید احمد رضایی و پس ازمدتی با همکاری مجاهد شهید رضا رضایی که توانسته بود از دست ساواک بگریزد، بازسازی شد. چند عملیات نظامی انجام شده درزمان مسئولیت این دو برادرمجاهد و مبارز، اگرچه به لحاظ روحیه دراردوی نیروهای دموکراتیک و آزادیخواه و شکست سکوت استبداد بسیارموثر بود ولی به لحاظ نظامی چندان حائزاهمیت نبود. درواقع باقیمانده محدود مجاهدین با اینکه ققنوس وار ازخاکستر خویش برخواسته بودند تحت تاثیر شرایط به عمل زدگی ناچار شدند. ازطرف دیگردرزندان فقط یکنفر ازمرکزیت اولیه سازمان آقای مسعود رجوی با یک درجه تخفیف حکم ابد گرفته بود و می بایست به تنهایی بار مسئولیت سازمان را در تشکیلات زندان بر دوش بکشد. دردسترس نبودن کادرهای تئوریک، خلا رهبریت شایسته بعد از شهادت رضا رضایی در ۲۵ خرداد ۱۳۵۲و کم کاری تئوریکی بخصوص بواسطه لزوم حضورعملی درعرصه اجتماعی موجبات فاجعه دوم و ضربه درونی در سال ۱۳۵۴را فراهم آورد. اینبارسازمان مجاهدین خلق ایران درخارج از زندان به لحاظ ایدئولوژیکی ضربه مهلکی خورد. بررسی زمینه های ذهنی وعینی این تغییر ایدئولوژیکی و نحوه برخورد نیروهای مارکسیست شده با نیروهایی که تغییر ایدئولوژیکی سازمان را نمی پذیرفتند و فجایع حاصله ازحذف فیزیکی نیروهای مسلمان توسط آنان که خود را متحول شده می پنداشتند تراژدی نوینی را درچهارچوب روابط درونی نیروهای دموکراتیک و آزادیخواه بوجود آورد. مجاهدین تا آن زمان در بین نیروهای سنتی مذهبی بواسطه مبارزان نستوه خود از جایگاه والایی برخوردار بودند. ضربه سال ۱۳۵۴ وآشکار شدن حذف فیزیکی چند مجاهد توسط نیروهای مارکسیست شده واصرار آن نیروها برحفظ نام و آرم سازمان مجاهدین، نیروهای ارتجاعی را که مدتها کینه خود نسبت به مجاهدین و باورهای آنان را پنهان میکردند به موضع گیری آشکارو زیر سوال بردن تمامی دستاوردهای مترقی مجاهدین ترغیب نمود. آنان فشارهای همه جانبه ای را برای مجاب نمودن مجاهدین خلق به گردش به راست و صفبندی در برابر نیروهای مارکسیست وارد می آوردند. دفاع ایدئولوژیکی از دستاوردهای تئوریکی بنیان گذاران دربرابرمارکسیست ها وهمچنین مرزبندی عقیدتی در برابر چرخش به راست در مجاهدین وظیفه سترگی بود که میبایست به سرعت و با دقت کافی به انجام میرسید. مجاهدین ازآن آزمایش بزرگ سر بلند بیرون آمدند.
این فشارها بعد از انقلاب ۱۳۵۷ و قدرت گیری نیروهای ارتجاعی صد چندان شد. آرزوی خمینی بطور آشکار و پنهان به تمکین درآوردن مجاهدین و استفاده از نیروهای کار آمد این سازمان در سرکوب نیروهای مارکسیست، دموکرات و دگراندیش بود. عدم همکاری مجاهدین در سرکوب دگراندیشان و موضعگیری های مترقی آنان در دفاع از آزادیهای اجتماعی وسیاسی با توجه به ایدئولوژی اسلامی آن سازمان، خمینی را با مشکل بزرگی در توجیه تفکرات ارتجاعی اش مواجه کرده بود. مجاهدین پس از خروج از زندان و به فاصله کمتر ازدوسال به صدها هزارهوادار فعال و پر شور فرا روییده بودند. این رویش پوینده برای تمامی نیروهای دگراندیش دیگرنیزکم و بیش به وقوع پیوسته بود. حتی در آن زمان نیز خمینی با استفاده از حذف کاندیدا ها و تقلب های گسترده در انتخابات، مانع از ورود نیروهای دگراندیش به عرصه تصمیم گیری های سیاسی و اقتصادی کشور میشد. اگر شرایط به همان صورت ادامه می یافت مطمئنا درعرض مدت کوتاهی کنترل از دست نیروهای انحصار طلب وتمامیت خواه خارج میشد. بستن دانشگاهها به بهانه انقلاب فرهنگی در واقع شروع بستن دربهای آزادیهای سیاسی توسط خمینی بود. پس از آن خمینی گام به گام درجهت محدود کردن آزادی های اجتماعی پیش میرفت. درخیابان نیز اراذل و اوباش خمینی با تیغ و دشنه و زنجیر مشغول عبادت و امر به معروف بودند. هر روز در گوشه ای از وطن تب کرده ستاره ای به خاک می افتاد و تنوره دیو بالاترمیرفت. در پس پرده هم تهدیدها و خط و نشان ها ادامه داشت. انقلابی نامدار شهید شکرالله پاک نژاد طی مقاله‌ای درآن دوران نوشته بود "اگر در دوره شاه جریان وابستگی از نظر سیاسی خود را در حاکمیت دیکتاتوری نشان می‌داد، جریان استقلال در دوره انقلاب از نظر سیاسی می‌بایستی خود را در حاکمیت دموکراسی نشان دهد، و نشان نداد. اینک زحمتکشان میهن ما دوسال پس از قیامی درخشان و یکپارچه، دست خود را خالی می‌یابند. بدون آن که درجبین حکومت، نور رستگاری ببینند آنان از قبل حاکمیت انحصار طلبان نه نان در سفره دارند، و نه امید دردل. به زبانی دیگر نه استقلال و نه آزادی..."
مجاهدین پس از حذف آقای بنی صدر و روند یک پایه شدن رژیم در۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در یک تظاهرات صدها هزار نفری به عنوان اعتراض به رفتاراستبدادی خمینی وانحصار طلبانه حزب جمهوری اسلامی به خیابان آمدند. به فرمان خمینی این تظاهرات به خون کشیده شد و صدها کشته و مجروح بر جای ماند. خمینی که انگار منتظر چنین فرصتی بود از همان عصر ۳۰ خرداد جلادان خود را بسیج کرد و کشتار وحشیانه مجاهدین و سایر نیروها دگر اندیش را با شدت هر چه تمام شروع نمود. پس از آن بود که مجاهدین دست به سلاح بردند و همانگونه که نوشتیم " درواقع این رژیم استبدادی و خودکامه است که شیوه مبارزه با خود را به اپوزیسیون خود تحمیل میکند" (۳). درگیریهای خونین دهه ۶۰ تنها به قتل وعام مجاهدین محدود نشد وهمزمان تمامی نیروهای دگراندیش وضد استبدادی را دربر گرفت. درنهایت حتی آنانی که پی سیاست های مماشات رفته بودند پس از ثبات دیکتاتوری خمینی به زندان و شکنجه گاه آورده شدند تا خود زنی سیاسی واعتقادی کنند. خمینی به آن همه شکنجه و قتل وغارت هم بسنده نکرد و چند ماه قبل از به درک واصل شدنش فرمان کشتار جمعی زندانیان بی دفاع دگراندیش را درسال ۱۳۶۷ با قساوتی بی نظیرصادر کرد. از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تا کوچ مجاهدین به فرانسه و تا رانده شدن از فرانسه به واسطه سیاست مماشات غرب با دیکتاتوری خمینی و تا زمان ایجاد ارتش آزادیبخش درعراق و تا به امروز وآنچه در شهر اشرف شاهد آن هستیم آنچه مجاهدین را متمایز میکند نظم تشکیلاتی، وفای برعهد و پرداخت بهای لازم در مبارزه با استبداد میباشد. اینکه مجاهدین دراین نزدیک به نیم قرن تاریخ مبارزاتی چه تاکتیکهایی به کار برده اند وآن شیوه ها چه نتایجی را به چه بهایی حاصل گردانیده است، فقط در فردای آزادی ایران قابل مشاهده است. اینکه چه اشتباهاتی صورت گرفته و یا صورت خواهد گرفت نیز برای کسی که عمل میکند قابل درک است. تنها کسی که عمل نمیکند اشتباه نمیکند. اما اینکه چگونه ازاشتباهات آتی جلوگیری کنیم میتواند و باید مورد بحث و تبادل نظری جمعی قرار بگیرد. چرا که سرنوشت یک مبارزه و مبارزان آن چه بخواهیم و چه نخواهیم به هم متصل است. هیچ سازمان یا حزبی نمیبایست بدون در نظر گرفتن این درهم آمیختگی عملی، خود محورانه رفتار و دیگران را نیز نسبت به تاکتیکها و روش مبارزاتی خود و نه نسبت به مدار مبارزاتی آنها بسنجد. چنین خود محوری موجبات تشتت فراوانی را در جنبش فراهم و از همگرایی های اصولی نیروهای هم جبهه جلو گیری میکند و ضربات کاری به مبارزات ضد استبدادی زده و میزند.   
منتقدین مجاهدین آنان را به لحاظ روابط تشکیلاتی، اعتقادی، سیاسی، تاکتیکی و استراتژیکی مورد انتقاد قرار میدهند. ما آن دسته ازانتقادات را که روابط درونی واعتقادی مجاهدین را هدف قرارمیدهند، دراین مرحله ازجنبش و لزوم تلاش برای همگرایی هرچه بیشتر نیروهای دموکراتیک و آزادیخواه غیرضروری و بعضا مشکوک دانسته و درحیطه صلاحیت خود مجاهدین میدانیم. چرا که نوشتیم "آنان (دشمنان آزادی و دموکراسی) بهترازما رمزموفقیت را که امام جنایتکارشان وحدت کلمه نامید دریافته اند وبخوبی و با تمامی امکاناتشان آنتی تز وحدت را که تفرقه باشد به میان طیفهای مختلف نیروهای مبارز برده اند و سیاست تفرقه بیانداز وحکومت کن را سالهاست درعمل اجرا میکنند" (۴). نیروهای سرنگونی طلب منتقد مجاهدین میبایست با درک موقعیت سیاسی، اجتماعی واعتقادی سازمان مجاهدین خلق ایران و برای حفظ انسجام درونی جبهه ضد استبدادی در بیان انتقادات خود مرزبندی مشخص و هوشیارانه ای با جعلیات و برچسب های رنگارنگ منتشره از چاپخانه جعل ودروغ ولایت مطلقه رعایت نمایند. باید باور داشت که یک انتقاد نادرست و یا نا بجا حتی ازموضع خیرخواهانه میتواند شکافهای موجود ما بین نیروهای آزادیخواه و دموکراسی طلب را که خود از معضلات پیچیده این مبارزه جان فرسا میباشد، به نفع طول عمرارتجاع حاکم برایران منبسط تر کند. مجاهدین نیز بایستی مرزبندی مشخصی را بین منتقدین خود قائل شوند. یک کاسه کردن و تهاجم لغوی به سایر نیروهای موجود در جبهه ضد استبداد همان دامی است که ارتجاع حاکم جهت حفظ بقای خود برای همه نیروها ازجمله مجاهدین گسترده است. به نظر نگارندگان یک جبهه فراگیر ملی تنها بستر مناسب برای یک گفتمان سالم ما بین نیروهای دموکراتیک و آزادیخواه و ضد استبداد در رابطه با تاکتیکهای مناسب درمبارزه با دیکتاتوری مذهبی حاکم برایران میباشد. دراینجا چند نمونه از سوالاتی را که از درون اردوی رنگارنگ سرنگونی طلب جهت روشنگری بینش مجاهدین جمع آوری شده است ذکر میکنیم:
۱- کدام تغییرات حائز اهمیتی دربینش نظری و سیاسی مجاهدین در دهه های گذشته تا به امروز به وقوع پیوسته است؟ این تغییرات در پروسه عمل مجاهدین چه دستاوردهایی تاکتیکی و استراتژیکی داشته اند؟
۲- پاسخ مجاهدین دررابطه با انتقادات موجود در رابطه با نحوه تاکتیکهای آنان در مبارزه با دیکتاتوری مذهبی و نتایج ملموس حاصله برای مردم ایران پس از بیش از ۳۰ سال مبارزه چیست؟
۳- مجاهدین چه انتقاداتی را بر خود وارد میدانند؟ در راه اصلاح این انتقادات چه پروسه مشخصی را طی کرده ومیکنند؟   
۴- راه حل عملی مجاهدین برای برون رفت جنبش آزادیخواهی و دموکراسی طلبی مردم ایران از این درجا زدن ها و دور خود چرخیدن ها چیست؟
۵- مجاهدین تضاد اصلی در جامعه ایران را چگونه تعریف میکنند؟ ازدیدگاه آنان مرز بین نیروهای مردمی و نیروهای ضد مردمی کجاست؟
۶- مجاهدین چه وجه تشابهات و چه وجه تمایزات سیاسی و اجتماعی ما بین بینش توحیدی خود و باورهای نیروهای آزادیخواه ودموکراسی طلب سکولار و دگراندیش قائل هستند؟
۷- مجاهدین چه پیشنهاد مشخصی جهت همگرایی نیروهای دموکرات و آزادیخواه سرنگونی طلب برای ایجاد یک جبهه فراگیر ملی در امرمبارزه مشترک با رژیم ضد بشری ولایت مطلقه فقیه ارائه میدهند؟
۸- حداقل شروط مجاهدین برای ایجاد یک جبهه متحد با سایر نیروهای آزادیخواه ودموکراسی طلب چیست؟
۹- خطوط قرمزمجاهدین برای ایجاد یک جبهه متحد با سایر نیروهای آزادیخواه ودموکراسی کدام است؟
۱۰- مجاهدین رابطه دین و دولت و یا روشنتر بگوییم دین و سیاست را چگونه می بینند؟
۱۱- بینش مجاهدین دررابطه با اقلیت های قومی و مذهبی چیست؟
۱۲- با توجه به چندین ملیتی بودن کشور ایران نظرمجاهدین دررابطه با اشکال فدراتیو جمهوری چیست؟
۱۳- رابطه مجاهدین با رهبرخود را چگونه میتوان تبیین و تعریف کرد؟ تفاوت آن با رابطه های ظاهرا مشابه دراسلام سنتی درکجاست؟
۱۴- مجاهدین سیاست بین المللی و ارتباطات با جهان خارج از ایران را چگونه تعریف میکنند؟ مرزبندیهای سیاسی آنان برای چنین ارتباطاتی کدام است؟
۱۵- تعریف مجاهدین در رابطه با استثمار و استعمارچیست؟
۱۶- دیدگاه مجاهدین در رابطه با مبارزه طبقاتی چیست؟ آیا برای خود در این مبارزه جایگاه طبقاتی خاصی قائل هستند؟ آن جایگاه کدام است؟
۱۷- نظر مجاهدین دررابطه با جرم و مجرم سیاسی چیست؟
۱۸- نظر مجاهدین در رابطه با مجازات های اسلامی چیست؟
۱۹- حقوق دموکراتیک و بشری که مجاهدین به رسمیت میشناسند کدامند؟
۲۰- نحوه نگرش مجاهدین به فعالیت های سیاسی و حزبی پس از سرنگونی استبداد مذهبی چیست؟
۲۱- با چه مکانیسم هایی قادرند مجاهدین بین آموزه ها و باورهای دینی خود و اندیشه های سکولار و کثرت گرا موجود در جامعه ایران، توازن لازم را جهت حفظ و ثبات فضای باز سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پس از سرنگونی استبداد مذهبی ایجاد نمایند؟
اینها فقط نمونه سوالاتی است که دررابطه با بینش مجاهدین دریک حیطه محدود جمع آوری شده است. با یک مرورحتی سطحی به این سوالات به راحتی میتوان سم ناشی از سی و چند سال سلطه استبداد دینی ولایت مطلقه فقیه را در ذهن و روان دگراندیشان باز یافت. آنان با توجه به تجربه تلخ ناشی ازانقلاب دزدی خمینی وخاک وخاکستر شدن آرزوهای سترگ یک ملت بزرگ، دیگراعتمادی به شعارها وگفتارها ندارند. این فقط کردار ماست که میتواند و باید ذره ذره اعتماد برباد رفته را بازسازی کند. نگارندگان به هیچ وجه خود را دارای صلاحیت لازم برای پاسخ گویی به چنین سوالاتی نمیدانند. این مهم فقط و فقط درحیطه صلاحیت سازمان مجاهدین خلق ایران میباشد. اما طرح اینگونه سوالات آن هم از طرف افرادی که با مسائل سیاسی و بینشی نیروهای موجود درجبهه ضد استبداد چندان هم بیگانه نیستند نشان دهنده ضرورت ورود مجاهدین به بحثهای روشنگری به خصوص برای نسل جوان میباشد. پاسخ به چنین سوالاتی هرچند تکرارمکررات باشد موجب شفاف شدن هرچه بیشترموضع سازمان مجاهدین خلق ایران برای بسیاری ازنیروهای دگراندیش وجلوگیری ازپیش داوریهای غیرواقعی میگردد. کم کاری دراین زمینه میتواند موقعیت بسیار مناسبی را برای توطئه های تفرقه افکنانه رژیم ضد بشری ولایت مطلقه فقیه فراهم وصدمات جبران ناپذیری را به پروسه همگرایی درون جبهه نیروهای دموکرات و آزادیخواه وارد آورد.      
مجاهدین میبایست در طی نزدیک به نیم قرن مبارزه خود به این باور رسیده باشند، که هیچ سازمان و یا حزبی به تنهایی و یا حتی با اتکا به تفکرات نزدیک به خود قادرنخواهد بود مبارزه با استبداد حاکم بر ایران را به نتیجه نهایی برساند. درعمل ما فقط در پرتو یک توافق ملی و با قبول تفاوت های نظری موجود در طیف گسترده نیروهای شرکت کننده در جبهه ضد استبداد میتوانیم براین معضل پیچیده فایق آییم . درپرتو این همگرایی که ضرورت عینی مبارزه با دیکتاتوری مذهبی میباشد، خواستگاه ذهنی همه نیروهای شرکت کننده در جبهه ضد استبداد واز جمله مجاهدین میبایست انعطاف پذیری لازم را نشان دهد و منافع گروهی،عقیدتی و فردی به نفع منافع جمعی به دورانداخته شوند.
در فردای ایران نیزاین فقط توده های مردم هستند که درچهارچوب یک انتخابات آزاد نوع حکومت خود را با اراده ای آزاد انتخاب میکنند واحزاب وسازمان ها با ارایه و تبلیغ برنامه های خود به روشنگری و بالندگی سیاسی جامعه کمک خواهند نمود. نه دیکتاتوری پرولتاریا جبردوران برای ایران خواهد بود نه جامعه بی طبقه توحیدی ضرورت زمان، نه حکومت پادشاهی و نه جمهوری دموکراتیک اسلامی و یا خلقی، این فقط و فقط توده های مردم خواهند بود که با توجه به تجربه و نیازهای اقتصادی، سیاسی واجتماعی خود درعمل سیاستهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را از طریق احزاب و سازمانهای مورد اعتماد خود به پیش خواهند برد. خود گرایی، گروه گرایی وعقیده گرایی نیروهای سیاسی و صد البته تبلیغات مسموم کننده ولایت مطلقه فقیه به قدر کافی در سی و چند سال گذشته ذهن توده های مردم را نسبت به گروههای سیاسی و باورهای عقیدتی آنها ازهرنوع آن به شدت مسموم کرده است. همه باید برای سم زدایی ازجامعه ولایت فقیه زده آمادگی ذهنی وعینی لازم را بوجود بیاورند و ابتدا از خود شروع کنند واز ریشه خود جوانه بزنند.

چهارم خرداد مصادف است با سال روز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، مجاهدان شهید محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان و دو عضو مرکزیت سازمان، مجاهدان شهید محمود عسکریزاده و رسول مشکین فام در۴ خرداد۱۳۵۱. پیشگامانی که در شام تیره ایران درآن روزگارمشعل ها برافروختند و رو در روی استبداد حاکم و مرتجعان دینی‌، اعلان نمودند که درصحنه عمل اجتماعی و سیاسی مرزبندی حقیقی نه بین بی خدا و با خدا، بلکه بین ‌استثمارشونده و استتثمارکننده ترسیم می‌شود.
   
فرزاد قائم
۴ خرداد ۱۳۹۰ برابر با ۲۵ مه ۲۰۱۱

۱- ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء نوشته چریک فدایی خلق رفیق شهید امیرپرویز پویان
www.ketabfarsi.org

۲- ناگفته‌های انقلاب و مباحث بنیادی ملی نوشته مهندس عزت الله سحابی تهران۱۳۸۳

۳- جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با استبداد حاکم بر ایران - اصلاح طلبان بر سر دو راهه استحاله
www.aftabkaran.com

۴- جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با استبداد حاکم بر ایران
www.pezhvakeiran.com