جهان در صدای تو آبی ست - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : سلام بر شاعر گرامی و بر شجریان عزیز سلام
عموماً ما ایرانیان عادت داریم که بنشنیم تو طرف بمیرد تا بعد از آن در وصف اش بسییار بنالیم نالا نال؛ و حتی به آن نالش خود ببالیم.
خیلی به زنده ها نمی پردازیم و این خود بی آنکه بدانیم هم مرده گرایی می باشد و هم چندان سودی ندارد. به یاد دارم که ساناز عزیز مدتی پیش آمد و اینجا مطلبی نوشت و خبر داد که صاحب کودکی شده است. ما مردمی که به کار های بسیار "پر اهمیت" مشغول هستیم؛ برایمان حضور یک کوک ناز چندان اهمیتی نداشت! پس هیچ کس حتی یک نفر ننوشت ساناز جان قدم اش مبارک باد!
از رفتگان نیز باید قدردانی کرد؛ این حق است. ولی وقتی در زمان زنده بودنش آواره و بیچاره و بی کس است و بی نان عمری را زیسته؛ و در تنهایی شب های پر از اندوه خود نیمه جان و پر غصه و بی کس گریسته، می خواهم هرگز بعد از مرگش به سراغش نروی. به قول مردم کهن تالش، آن رفتن به درد سر دو چوب می خورَد. دو چوب اشاره است به تابوت دست ساز که از دو چوب اصلی و یک سری چوبک مثل نردبان تشکییل میشده.
تقدیر از زندگان عشق به زندگی می خواهد. من وقتی کسی مرده باشد، حتی اگر بزرگ زنی و یا بزرگ مردی بی نظیر باشد، در باب اش نوشتن برایم بسییار سنگین است. وقتی زندگی می میرد؛ و صاحب زندگی ره گورگاه خود در پیش می گیرد. آه ...! چه بگویم. نهال سبز قلم به یکسر پژمرده می شود؛ و اندیشه با خوره ی اندوه جویده و خورده.
به یاد دارم مهدی فتاپور عزیز در باب پیر مردی پاکیزه خو بعد از مرگش چنان نوشته بود که خاطره آن بزرگ مرد که در زمان زندگی خود کهنه پاره ی مردم را تو اروپا جمع می کرد؛ حراج می زد تا نان بخرد؛ برای همیشه دلخراش در جان و دل من نشست چنان که تو کویی پیوند بست. چند نفر در زمانی که آن فرهیخته ی بزرگ کم نظیر اما بی چیز و آواره کهنه جمع می کرد حالش را پرسیدند!؟ به او گفتند بیا توی مغازه یا کارگاه ما و ... کار کن؟
صادق هدایت وقتی خود را کشت؛ ده ها دوست پیدا کرد! و خاطره ها نوشتند. و پول ها در آوردند. اما کس نپرسید پدر جان خود کشی که کار هر روزه ی انسانها نیست. این موضوع در شرایط بسیار خاصی یک و یا چند بار در کل زندگی بعضی ها رخ می دهد. سئوال اینک این است: آیا وقتی مرد زنده بود این خاطره نویسان که گویی از برادر به او نزدییک تر بوده اند - طبق وانمود های خودشان - در سال چند بار حال او را پرسیده اند؛ که حالا نان خورَش گشته اند!؟
سئوال مهمیست نه؟
تقدیر از زندگان ابتکاری است دلپذیر که متأسفانه اغلب ما به آن نمی پردازیم. منتظریم طرف دق کرده، و یا به مرگ طبیعی بمیرد؛ بعد ما برایش سوگ نامه و خاطره ها بنویسیم. همانطور که پیشتر نوشتم؛ آن نیز ضروری است؛ اما ضروری تر از آن در زمان زنده بودن از او یاد کردن است.
دست مریزاد شاعر که از رود روان آواز و موسیقی ایران زمین تقدیر کرده اید.

و هم بکار گیری واژه ی بسیار اصیل پرده در شعر شما برایم نشاط آور بود. چندی پیش دیدم خسروی باقرپور گرامی نیز این واژه را به جای دستگاه بکار برده بود. دستگاه عمر چندانی ندارد و خیلی هم در ارتباط با موسیقی با مفهوم نیست. پرده اما خیلی دقیقتر است. زیرا هربار که خواننده پشت آن قرار می گرفت و می خواند یک پرده آواز به حساب می آمد. ترانه نیز خیلی جوانتر از دستگاه است، اما مبتکرانه تر است. زیرا از تری و تازگی و نشاط در آن سخن به میان است. گرچه این تعریف همه ی نغمه ها را شامل نمی شود. به هر حال نمی تواند جای دستون یا دستان کهن را پر کند. دستون یا دستان سن و سال اش به دیر و دور تاریخ می رسد. یعنی از زمانی که بلبل شیدا بر گل خواند، انسان حساس ایرانی به آن هَزار دَستان؛ یعنی هِزار نغمه لقب داد. واژه ای به نام هزار هرگز وجود نداشته؛ بعد ها جانشین هَزار گشته چنان؛ که دیگر برای همیشه هَزار کُشته.
بیشک می توان برای بیان مفهومی از مترادف ها نیز سود جست. اما گاه چنان است که چون یکی به میدان در آید، آن دیگری پی کار خود گیرد. پرده و دستان کهن متأسفانه چنین سرنوشتی داشتند. در زبان کهن ایرانی - تالشی - هنوز ترانه دستون یا دستان است و دستگاه پرده می باشد.

همیشه شاد و شکفته باشید چو بهار
لیثی حبیبی - م. تلنگر
٣٨۲۱۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣۹۰       

    از : dafkoban mozafari

عنوان : Tnx
besyar ziba , vaghean ke ehsase ma ham nesbat be Ostad ingoneh ast .
صدایش، وجودش
در جهان مثل آبی که در رود جاری ست،
گذر میکند
هر لحظه از دیگرش در رود و،
آید صدایی
هر لحظه از پر بودن این رود،
که جاری ست درمن.
٣٨۲۰۰ - تاریخ انتشار : ۱٨ خرداد ۱٣۹۰