که چون غرق است در بی چون
مرضیه شاه بزاز
•
شنای سست ماهیِ دانستن
در آبهای کم اکسیژن
و دانش اینکه از تونل دراز شناور قرنها در قیر
نور چراغی یکباره بیرون نمی جهد
گرم و دل افروز، در دستهایی مصمم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۲ خرداد ۱٣۹۰ -
۱۲ ژوئن ۲۰۱۱
در ژرفای هزار فرسخ،
بر کف دریای یخ زدهی من
باز سر بر میآرند چشمه های سرکش جوشان
این ماهیان رنگ وارنگ غریب
کجا بوده اند؟ در تونلهای تو در توی آب
از کدام خواب بیدار شده اند چنین هوشیار، به کدام فرمان؟
هنگامه ای است، به تماشا بیا
که بوی گند نا میپیچد
ماهی لرزان دم فرو بستن
در سکوت خیابان پر تردید
که رهگذران سر بزیر،
خون در رگها منجمد،
نگاهشان را از هم میدزدیدند
و کسی به عزاداران تسلیتی نمی فرستاد
و جامهی سیاه پرچم سرخی بود
که در ستیز برافراشتند
ماهی مویه های شبانه در خفا،
لرزان در خود فرو رفته از آبهای سمی
چرت ماهی الماس بر شیشهی فریاد
شیشه و الماس؟
ماهی زخمیِ شب کولاک
که هنوز از سینه اش خون میریزد
که مردان هراسان به سردابهای مرطوب زمین پیوستند
و دیگر باز نگشتند
تازه بعد از اینهمه سال
به لولو خور خورهی مخوفی
که بچه های نا فرمان را یک لقمهی چپ میکند
باور آوردم
یادشان را بخیر، باید اما ز خاطر می بردم
که مبادا در همآغوشیام با دگران
راه یابند، مرا باز دارند
و به سردابی میهمان کنند
ماهی گورهای بی نشان و نام
و خر چنگِ سمج بچگی های کسل
که در بیهودگی زمان را میجود،
بر سنگهای لزج کف دریا وول میخورد، هنوز تخم میریزد
هنوز تخم میریزد
و مرا به روزهای بلند داغ میکشاند
در کوچهی بی عابر
و هراسی که مرا همیشه با کلاه شاپویی سیاه تعقیب میکرد
و مراسم باستانی خدایان،
که اشتیاق بی آرام کشف فرمولها و اختراعی بعید را خفه میکرد
و قدمهای گم و بیحوصلهی دختر بچه ای
نامریی در خیابان بزرگسالان
و عبور دردناک غروب از بام همسایه بر بام خانهی ما
تنها بفاصلهی چندین سال
وخلوت باز بارهی کوچه
خر چنگ شادی های کسل، خرچنگ درد
ماهی دل افسردهی آخرین نگاه ها،
بوسه های بر نگرفته از لبهای خندان، گونه های شاد
تازیانه بر خواهشهای تبدار تن، با نگاه گم برکهی سودا
تبعیدی خود خواسته از زیستن
و بازوان کم زور و حلقههای سست
در گرداب گسستن ها فرو رفتن
در هر پیچ و خم دریا با حسرتی، رشته ای را گسستن
تا فراموشی ابدی "پیوند"
که در تناسخ
در قالب ماهی پر تیغی به جلوه در آید
شنای سست ماهیِ دانستن
در آبهای کم اکسیژن
و دانش اینکه از تونل دراز شناور قرنها در قیر
نور چراغی یکباره بیرون نمی جهد
گرم و دل افروز، در دستهایی مصمم
که توان دستهای مصمم را یخ بندانِ استخوان چلاق کرده است
هر چند مادرانِ گونه های گود همچنان
به تکاپوی سوخت میدوند بر برف
با پاهای لُخت
و انگشتان کبود یخزده
و دانستن اینکه در دامن پر تیغ خیابان
بچه های شب
از چراغ پنجره ها و سایه های در آغوش هم فرو رفته
جامهی رویا میبافند
و فاتحان زمین، خفاشهای وارونه بر سیم برق
در خواب قهقهه میزنند
به رعشهی پیکره ها و انگشتهای یخزده
قهقهه میزنند، جامهی رویا میدرند
آنچنانکه ماهی مضطرب به سطح می آید
با هشدار دستپاچهی «بودن» و اکسیژن اندک
در گلویم پیچیده، باز به اندرون میخزد
پیکار ابدی دانش با بودن
که قصه گوی اغواگر در رختخواب نا مردمی قصه میگوید
بخاطر یک شب، تنها یک شب دیگر
هر چند دیگر قصه ای برای گفتن نماندهست
جز دانشی خانمان برانداز
و آه از دانشی که در خود فرو میریزد و محو میگردد
که هزار و یک سال رفته و من هنوز
در تلاشِ نشستن بر سکو ی بیخیالی
در زندان پر خار جلبکهای بی ریشه دست و پای میزنم، میلغزم
آه، سرایندهی افسونگر
که فصه هایت کرسی شگرف زمستانهاست
ما هرگز به هراسهای شبانه ات راه نبردیم
و عروس وسوسه انگیز دریایی قمار
که از دستهایم لیز میخورد و در میرفت
که دست هیچکس را خواندن نمیتوانستم
مدام باختن، چه با خود در سکوت،
چه در ولولهی میهمانان، و چه با جادو و افسون
و حتی در نیشخند نگاه خیرهی بی بیی کارت
و مردمکهای پادشاهی بیدادگر که با تهدید مرا
به گسترهی تیولش فرو میکشید
باز هم میباختم،
بی هلهله و سوت
شگفتا که در قمار و بازی هرگز برنده ای در کار نیست
و حلزون سرکوفتگی ها،
که همیشه در چمبر تاریکش میخزید
بی رغبتی که هرگز سر از پوسته برون آرد
تا مبادا در حضور خورشید چشم در چهر شرم بگرداند
آه کسوف دل انگیز،
به میهمانی خانه ام قدم رنجه فرمای
و آیینه های شفاف شما نیز
چهرهی شرم را به زنگار فرو کشید و برنتابید
ماهیان ولگرد شبانه در خیابانهای وهم
کف بینی، فال قهوه،
پیش بینی های اندیشه های خشک، پیامبر گونه
تخمین خطوط گردش حباب آب در طوفان
بی پرگار وبی گونیا
هیاهوی فوج فوج ماهیان
فوران عاصی چشمه، تلاطم دریا
و موجهای دیوانه که به دیوار بی خلیج و بی ساحل میکوبند
بانگ که آی آب رفته به جوی باز نمیگردد
آی . . .،
آی . . .
اکنون که مَکش گردابی مرا به ژرف میکشاند
و ماهی و چشمه و دریا سر خواب ندارند
و ماهیگیر ناشی بدام
در تور ماهیان موذی فرو افتاده
باز به تماشای بیا
که هنگامه ای بپا کنم
یا که غواصی بفرستم
چشمه را آرام،
ماهیان را در زلال هفت دریای دیگر بشوید
یا که سر فرود آرم
که «چون غرق است در بی چون»
نمیآرم.
مرضیه شاهبزاز، ژوئن ۲۰۱۱ آتلانتا
|