"بنی آندرسن" و "اخوان ثالث"
در نگاهیکوتاه
علی آلنگ
•
در این جا قصیده ای بنام " لبخند" از "آندرسن" میآورم. شعری که در سال ۱۹۶۴ سروده شده است، زمانیدر میانه تلاطمهای فرهنگیو شکل گیری فرمهای تازهای از حیات و روابط اجتماعی در دانمارک و اروپا.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۶ خرداد ۱٣۹۰ -
۱۶ ژوئن ۲۰۱۱
بنظرم یکیاز تک ستارههای آسمان ادب، فرهنگ و هنر دانمارک و اسکاندیناوی " بنی آندرسن" است. تسلط وی به این زبان، شیوه استفاده اش از واژه ها، محتوی سرزنش گرایانه و کنایه آمیز او، زبان نیشدار وی علیه سنت گرایی و در عین حال مقابله با فرهنگ مسلط بر جامعه مثال زدنی است طوری که بنی آندرسن را - بزعم من- تاحد " اخوان ثالث" خودمان ارتقا میدهد.
ضمناً لازم به یاد آوریست که حماسه بسیار محکم اخوان بنام " خوان هشتم و آدمک" و یا شعر زیبای " قاصدک" وی را از بسیاری جهات به دیاری مشترک با " بنی اندرسن" میرساند. تفاوت عمده " اخوان" و " آندرسن" در اینست که بسیاری از اشعار اخوان حامل شکست، یاس و سرخوردگی است( اشعاری چون " کتیبه"، "زمستان"...) در عوض "آندرسن" این تلاش ها، شیوه زندگیو بسیاری از ارزشهای سنتی را با مهری آرام به تمسخر میگیرد. اما هر دو به فرهنگ و جبر حاکم میتازند.
در این جا قصیده ای بنام " لبخند" که از "آندرسن" است میآورم. شعری که در سال ۱۹۶۴ سروده شده است، زمانیدر میانه تلاطمهای فرهنگیو شکل گیری فرمهای تازهای از حیات و روابط اجتماعی در دانمارک و اروپا. اما علتش امروز برای من بدین گونه است که کشور دانمارک بارها از سوی این و آن بعنوان " خوشبختترین مردم جهان"، و یا " سرزمین لبخند" و امثالهم "انتخاب" و نامگذاری شده است، و از سوی دیگر نیز دولت دانمارک در این روزها تحت فشار احزاب راست و ناسیونالیست کنترلهای مرزی سابق را- علیرغم قوانین جاری "اتحادیه اروپا" مجددا بر سر مرزها دایر میکند. که این موضوع میتواند کمی"خوشبختی و لبخند ملی!" را تحت شعاع خود قرار دهد!
در مورد بنی آندرسن هم بگویم که وی در حال حاضر ۸۲ ساله، صاحب آثار زیادی از جمله مجموعه اشعار، نوئل، رمان، قطعات موسیقیبا پیانو و ...است.
"لبخند"
با جیغی بدنیا آمدم
با فریادی در گوشم
نامم را دریافت کردم
گریان، وقتیکه مرا میزدند
و جیغی، وقتیکه زنبور میزدم
بدین ترتیب و بتدریج
بیشتر و بیشتر دانمارکی شدم
و لبخندزدن به جهان را نیز آموختم
به عکاس، به دکتر ها
به پلیسها و به بچه باز ها.
من عضوی از سرزمین لبخند شدم
آخر میدانید، لبخند پشهها را میپراند
و ذهن را هم تمیز میدارد
و خوب برای دندانها هم که
نور و هوای تازه بد نیست.
اگر دیر آمدی
اگر ورشکست شدی
اگر ماشین از رویت رد شد
فقط یادت باشد که
لبخند بزنی.
میدانی که، سیل توریستها روانند
برای دیدن لبخند قربانیان ترافیک
غر زدن های بیخانمان ها
و ناله باز ماندگان.
لبخندم را نمیتوانم از خود جدا کنم
بعضیمواقع میخواهم گریه کنم
یا فقط مات و مایوس باشم
یا به لبخند دیگران اعتراض کنم
لبخندی که خون تشنگی و فساد را میپوشاند
اما لبخند خودم که نمیگذارد
خودش را جلو میاندازد
مثل سپر ماشین که میزند
و کلاه و عینک را از سر مردم
به هوا پرتاب میکند.
من لبخندم را با لبخند حمل میکنم
با لبانیکه نگرانیها را دور میکنند
از هر دری که وارد میشوم
سرم را خم میکنم
اما، چه لذتی دارد.
|