مشروطه خواهان ناکام
داستان اصلاح طلبان در سالگرد سوم تیر
و سالگرد دوم خرداد


رضا خجسته رحیمی


• اقتدارگرایان آن‌گاهی‌که اصلاح‌طلبان را مشروطه‌خواه دیدند جمع‌کردن صحنه منازعه را نیز ممکن و در توان خود دیدند. چه‌ آنکه آنها می‌دانستند این اصلاح‌طلبان به‌واسطه مشروطه‌خواهی‌شان زبانی کوتاه دارند و دست هاشان به نشانه اعتراض همواره بالا نخواهد بود. هم چنان که خاتمی و همراهانش نیز بارها از اولویت حفظ نظام بر اصلاحات سخن گفتند. بدین ترتیب اقتدارگراین با دلی آرام بساط اصلاحات را برچیدند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۴ تير ۱٣٨۵ -  ۲۵ ژوئن ۲۰۰۶



حدیث «دوم خرداد» را چگونه باید بازگفت در حالی که طفل «دوم خرداد» را اینک در سالگرد تولدش مرده می بینیم؟ طنز ماجرا و وجه تراژیک داستان از آن روی به فزونی می گراید که با عبور از سالگرد تولد این طفل به سلگرد مرگش پا می‌نهیم و بدین‌سان است که خرداد و تیر را می‌توان خاطره‌ای دانست از یک زندگی: «خاطره تولدی و خاطره مرگی»، یکی پس از دیگری و گویی ورقی بر ورقی. تولد و مرگ آن چنان در خرداد و تیر همدیگر را به آغوش کشیده‌اند که باید اندیشید در این«فاصله کوتاه» و «سنگی بر گوری»   که مشخص نیست بر آن سنگ باید به گریه نشست یا به خنده. نتیجه این گریه و این خنده اما، اگرچه تلخ خنده‌ای است بر گذشته، آینده‌ای دیگرگونه را نیز رقم خواهد زد، مشروط به‌ آنکه گذشته را چراغ‌راه آینده سازیم. آیا تقدیر چنین خواهد بود؟
***
داستان هشت ساله اصلاحات داستان مشروطه‌خواهانی بود که به مشروطه‌کردن حکومت می‌اندیشیدند، غافل از آن‌که حریف در‌اندیشه برچیدن بساط مشروطه‌خواهی است. مشروطه‌خواهی راهکار اتخاذی اصلاح‌طلبان برای نمایش اعتقادشان به «محافظه‌کاری» و «اصلاح‌طلبی» به‌صورت توامان بود. آنگاهی‌که قبض‌های زمانه، محافظه‌کاری را می‌طلبید مشروطه‌خواهی الگویی در برابر اصلاحات جمهوری‌خواهانه بود و آنگاهی نیز که سکه رایج، سکه عبور و اصلاح بود و از انقباض نیز خبری نبود، مشروطه‌خواهی تلاشی در برابر اقتدارگرایی اقتدارگرایان ایرانی بود برای سیاستمدارانی که هم می‌خواستند پوزیسیون باشند و هم اپوزیسیون و البته نه توانستند پوزیسیون باشند و نه توانستند پوزیسیون شوند. آن‌چنان‌که دیدیم اما سقف این سیاست پابرجا نماند و در نهایت نیز اگرچه بسیاری از اصلاح‌طلبان مدعی شدند که حساب مشروطه‌خواهی آنان را از مشروطه‌خواهی آن «سید خندان» جدا باید کرد، اما سخن‌راندن از این تفاوت و چنین جدایی‌ای نقشی بود که بر آبی زده می شد. چه‌آن‌که اگر این تفاوت فاحش بود و جدی، چرا هیچ‌گاه این اصلاح‌طلبان راه خود را از آن روحانی اصلاح‌طلب جدا نساختند؟ اصلاح‌طلبان دوم‌خردادی تنها یک‌بار از آن روحانی مشروطه‌خواه عبور‌‌‌‌کردند و آن خرداد‌ماه ٨۴ بود و در بحبوحه تبلیغات انتخاباتی؛ آنگاهی‌ که برگ خاتمی برای تداوم حضور در قدرت، سوخته بود و جلب رای توده ها به‌سختی ممکن می‌نمود. اصلاح‌طلبان زمانی از خاتمی عبور‌ کردند که دیگر خاتمی‌ای در ‌کار ‌نبود و دوران قانونی ریاست او بر قوه اجرا به‌ پایان ‌رسیده و پرونده او بی‌احتیاجی به‌ عبور عملا بسته‌ شده‌ بود. اما آیا اصلاح‌طلبان در عمل به مشروطه‌خواهی راهی دیگر را در نظر داشتند و در‌این ‌صورت آن راه دیگر چه ‌می‌توانست باشد که گویی از عهده خاتمی بر نمی‌آمد و تنها در توان آنها بود؟ آن راه دیگر چه راهی بود که این روزها ترجمان آن را تنها در گفتمان «بازگشت به خط امام» باید جست که گویی «بازگشت به خط امام» آن مشروطه‌خواهی بی‌بدیل است برای اصلاح‌طلبانی که حساب مشروطه‌خواهی خود را از مشروطه‌خواهی سید‌محمد خاتمی جدا می‌دانستند.
بدین ترتیب درحالی‌که سخن از دو مشروطه‌خواهی متفاوت (مشروطه‌خواهی اصلاح‌طلبان در برابر مشروطه‌خواهی سید محمد خاتمی) به میان می آید، در ‌عمل اما اثری از این تفاوت در میانه نیست و «در» بر یک پاشنه می‌چرخد. داستان هشت‌ساله اصلاحات، داستان ضعف‌ و قوت‌های اصلاح‌طلبان مشروطه‌خواه است و بدین‌سان پایان این داستان را نیز پایانی بر ایده مشروطه‌خواهی باید دانست، پایانی بر مشروطه‌خواهی آن سیدخندان و مشروطه‌خواهی اصلاح‌طلبانی که تا پایان همچنان از سفره آن روحانی‌خندان طعام برچیدند و هیچ گاه در اندیشه پهن‌کردن سفره‌ای دیگر برنیامدند و همچنان نیز سودای بازگشت به قدرت در سر دارند.
**
اکنون آن کدام مشروطه‌خواه ایرانی است که حساب خود را از خاتمی و همراهانش جدا‌کرده‌است؟ می بینیم که فردی و چهره‌ای درمیانه نیست. اما بودند در این سال‌ها چهره‌هایی که دست‌ رد بر ‌سینه مشروطه‌خواهان ایرانی زدند و حدیث آنها نیز نه حدیث مکرر مشروطه‌خواهی بلکه تاکید بر جمهوری‌خواهی بود. مشروطه‌خواهی اصلاح‌طلبان از ناکامی آنها در مشروط کردن حاکمیت اقتدارگرا فراتر نرفت و آیا اگر این سیاستمداران پا در مسیر جمهوری‌خواهی می‌گذاشتند و «صد» را طلب می‌کردند، به «پنجاه» نمی‌رسیدند؟ آنها اما جمهوری‌خواهی را نپذیرفتند و از ابتدا «میانه» را گرفتند و بنابراین گویی مجبور بودند که به «دست پایین» رضایت دهند. سخنی که ساخاروف در سال ۱۹٨۹ در گوش گورباچف خواند، بارها در گوش برادران ایرانی گورباچف نیز خوانده و به حدیثی مکرر تبدیل شد اما گوش اصلاح‌طلبان بازیگوش در ایران نیز با توصیه‌ها و پندها بیگانه بود. سخن ساخاروف در گوش گورباچف چنین بود: «در چنین شرایطی انتخاب راه میانه‌ای که برگزیده‌ای فایده ندارد. یا مملکت و یا شخص تو در معرض خطر است. بنابراین یا فرایند تغییر را به‌ حداکثر برسان و یا این‌که نظام فرماندهی   حکومتی را با همه خصوصیاتش همچنان حفظ کن.» اصلاح‌طلبان ایرانی هم اما همان‌قدر در شنیدن چنین توصیه‌هایی ناشنوا بودند که گورباچف در شنیدن توصیه ساخاروف ناشنوا باقی‌ ماند. گورباچف نمی‌خواست که قدرت کمونیسم را به ‌یک‌باره از میان بردارد، همچنان که بوتا نیز در آفریقای ‌جنوبی سر آن نداشت که به قدرت نژادپرستان خاتمه بخشد. خاتمی نیز همچون بوتا و گورباچف در دام محافظت از نظام در برابر اصلاحات افتاد، اگرچه خود باب اصلاحات را گشوده بود. گورباچف، بوتا و خاتمی هر سه لیبرال بودند و البته هیچ‌یک هم نمی خواستند که لیبرال باشند. عبور ممکن نبود و البته مگر اصلاحات بدون چنین عبوری ممکن بود؟ آن تحلیلگر اصلاح‌طلب – عباس عبدی – به درستی در تحلیل عملکرد خاتمی اصلاح طلب گفته‌بود: «ایشان [آقای خاتمی] اعلام‌ کرده ‌بودند که در درون قواعد نظام حرکت می‌کنند [...] ولی موقعی که از وی خواستند کاری کند، فورا این وضع [بن بست و امتداد موجود] را از نظام می داند.» این تناقض همان واقعیتی بود که در پس پرده مشروطه ‌خواهی پنهان بود و در حقیقت مشروطه‌ خواهی ترجمانی از همین تناقض بود: تناقض اصلاح‌طلبی و گذار با محافظه‌کاری و حفظ   وضع موجود؛ تناقضی هم‌ساز و هم‌داستان با سیاستمدارانی که از اصلاحات سخن می‌گفتند پیش از آنکه اصلاح طلب شده ‌باشند و از جمهوریت سخن می‌گفتند پیش از آنکه جمهوری‌خواه باشند. مشروطه‌خواهی اگرچه در نهایت خود چه بسا پهلو به پهلوی جمهوری‌خواهی بزند اما جمهوری‌خواهی به‌هرحال نمی‌توانست الگوی سیاستمداران ایرانی‌ای باشد که از ضرورت حفظ ساختار اقتدارگرای نظام موجود نیز سخن‌ می‌گفتند. این‌چنین بود که اصلاح‌طلبان ایرانی مشروطه‌خواه باقی ماندند و تنه‌ای نیز به تنه جمهوری‌خواهی نزدند تا همراه و هم‌داستان با نظام حاکم باقی بمانند.
***
این اما تمام داستان مشروطه خواهی نبوده و نیست. اصلاح طلبان ایرانی از آن روی که خود را مشروطه‌خواه نامیده و حافظان وضع موجود بودند، پایی به پس داشتند و آمادگی ای نیز برای عقب نشینی. «آرامش فعال» و مانند آن استراتژی هایی بودند که تنها در ذیل پروژه ای هم چون مشروطه خواهی   ظاهر می شدند. بهزاد نبوی سیاستمدار اصلاح طلبی که عضو سازمان مجاهدین انقلاب بود، به تحول خواهان ایرانی پیام می داد که «ما سر در دهان شیر داریم و این شیر نااهل، در انتظار تحرکی ازماست   تا دهان خود را ببندد و ما را نیز فرو بلعد.» این چنین بود که در شرایط بحرانی ترمز اضطراری در قطار اصلاحات برای از حرکت ایستادن کشیده و آغاز دوران آرمش فعالانه اعلام می‌شد. اصلاح‌طلبان دوم‌ خردادی بدین‌ترتیب در عمل به مشروطه‌خواهی خود جانب اعتدال را گرفتند و اعتدال نیز گویی ترجمان عقب‌نشینی بود. مشروطه‌خواهان گرچه رویی به‌پیش داشتند پایی به‌پس نیز داشتند و بدین ترتیب از خط قرمز خود برای عقب‌نشستن غافل ماندند و در تکرار این پس‌روی بی‌اختیار پای در دره نهادند و غافلگیرانه تراژدی شکست را رقم زدند. از حاکمیت دوگانه سخن می‌گفتند تا اقتدارگرایان را محدود کرده باشند اما در نهایت خود گویا حاکمیت را یگانه ساخته بودند که رییس دولت می‌گفت: «من یک تدارکاتچی بیشتر نیستم.» جالب اما آنجا بود که این اصلاح‌طلبان مشروطه‌خواه در پاسخ‌ به انتقادهای ‌منتقدین جمهوری‌خواه‌شان ذهن‌ها را به دهه‌های پیشین می‌بردند آنگاهی که مهدی‌ بازرگان از مشروطه‌‌‌‌ کردن حکومت پهلوی سخن می‌گفت و در برابر رادیکال‌های انقلابی مقاومت می کرد. آنها بدین‌ترتیب از تشابه نگاه خود با «بازرگانی» سخن می گفتند که بنا بر آن قول معروف با «سیاست بازرگانی نکرد». این سیاستمداران اما هیچ‌گاه نگفتند که اگر بازرگان سیساتمداری مشروطه‌خواه بود چرا آنها نیز به تاسی از او خروج از حاکمیت را ترجیح ندادند و جلوگیری به عمل نیاوردند از درغلتیدن مشروطه‌خواهی‌شان به تدارکاتچی اقتدارگرایان بودن؟
  سویه طنز ماجرا نیز آنجا بود که منتقدان خاتمی در جبهه مشروطه‌خواهی، در جریان برگزاری انتخابات مجلس هفتم، خاتمی را به برگزار نکردن انتخاباتی فرمایشی فرا می‌خواندند غافل از آنکه سرپیچی دولت از برگزاری انتخابات، صورتی از نافرمانی مدنی است و نافرمانی مدنی نیز نه در نسبت با مشروطه‌خواهی که در تناسب با جمهوری‌خواهی است. اکبر گنجی – آن سیاستمدار جمهوری‌خواه – در ذیل تاکید بر جمهوری‌خواهی از ضرورت نافرمانی ‌مدنی سخن می گفت و اصلاح طلبان مشروطه‌خواه نیز چنین توصیه‌هایی را بارها و بارها رادیکال و فراتر از اهداف اصلاحی معرفی کردند. توصیه این اصلاح طلبان به آن سید خندان   برای برگزار نکردن انتخاباتی فرمایشی حدیث در کوزه افتادن خیاطی بود که در دوری گزینی از نافرمانی مدنی، خود از نافرمانی مدنی سخن می گفت. و جالب‌تر آن‌که آنها خود را هم‌چنان مشروطه‌خواه می‌نامیدند و کماکان نیز از مرزبندی خود با جمهوری‌خواهان سخن می‌گویند.
***
اکنون اما داستان مشروطه خواهی را در کجا باید دنبال کرد و بانیان و مدعیان مشروطه خواهی مشغول چه راهبردها و تاکتیک هایی برای بازگرداندن زمین از دست رفته بازی خود هستند؟ آن چنان که آشکار و مشخص است انتخابات اخیر برای برگزیدن ریاست جمهور در ایران عرصه منازعه سیاسی و سیاست ورزی در ایران را نیز دگرگون کرد. دیدیم که در این انتخابات چگونه احزاب عضو در باشگاه قدرت به حاشیه رانده شدند و یک جریان مشخص اما فاقد تابلو هم چون حزبی تمام عیار و طراز نوین، حکومت یکپارچه در ایران را سامان داد. بدین ترتیب در حالی که اصلاح طلبان مشروطه خواه در مسیر خود یک روز از کنار توقیف مطبوعات گذشتند و روز دیگر از کنار در بند ماندن فعلان سیاسی و فرهنگی، در پایان حرکت هشت ساله شان نیز در مجلس ترحیم جمهوری خواهی و دموکراسی خواهی شرکت کردند. البته همان گونه که توقیف مطبوعات و بازداشت های پیاپی در این سال‌ها صورتی از قانون را بر خود داشت، انتخابات ریاست جمهوری نهم و یکپارچه کردن حاکمیت در ایران نیز بی التفاتی به ظواهر قانونی تحقق پیدا نکرد. اصلاح طلبان حاکم اما از آن روی که مشروطه خواه بودند، نمی توانستند معترض به این روند باشند و بدین ترتیب پایان هشت سال اصلاح طلبی نیمه کاره جمع کردن بساط مشروطه خواهی توسط حریف بود تا بی هیچ توان و امکانی برای اعتراض، اقتدارگرایان با برچیدن دایره قدرت در ایران و به میدان آوردن حزبی نوظهور – ابادگران – جا‌به‌جایی در قدرت را سامان داده   و در این جا‌به‌جایی نه تنها مشارکت و سازمان مجاهدین که کارگزاران و موتلفه و جامعه روحانیت را نیز از قدرت اخراج کردند. به دیگر سخن از آنجا که دایره سابق قدرت در ایران (آن چنان که در نمودار آمده ‌است)، با محوریت حفظ ثروت و قدرت در دایره‌ای محدود و بسته، با صورتی از ناکارآمدی مواجه ‌شده‌ بود و در عین‌حال اصلاحات نیز به‌مثابه نیازی مبرم شناخته ‌می‌شد، بزرگان اقتدارگرا جا‌به‌جایی‌ای در قدرت را سامان دادند تا تظاهری از تمایل خود به تغییرات را به رخ کشیده‌ باشند و در ذیل چنین تظاهری، دولتی مطمئن، یکپارچه و مطلقه را نیز بر صدر امور بنشانند. بدین‌ترتیب نتیجه و مولود مشروطه‌خواهی اصلاح طلبان نه تنها دموکراتیزه کردن ساختار قدرت در ایران نبود که پیدایش دولتی مطلقه بود. اصلاح طلبان اما هم‌چنان‌که گفته‌شد اگر با خروج خود از دایره ناسالم و ناکارآمد قدرت در ایران، اسب جمهوری‌خواهی را زین می‌کردند، چه بسا آن‌چنان از اسب قدرت نمی‌افتادند که بازگشت‌شان به‌سیاست تا آینده‌ای نامشخص به‌تعویق بیفتد. مشروطه‌خواهی اگر جای خود را به جمهوری‌خواهی می‌داد پس از هشت‌ سال و در سرعت‌گیرهای اصلاحات اگرچه شاید نرم‌تر و ملایم‌تر می شد اما می توانست به تحقق مشروطه‌خواهی بینجامد. اقتدارگرایان ولی آن‌گاهی‌که اصلاح‌طلبان را مشروطه‌خواه دیدند جمع‌کردن صحنه منازعه را نیز ممکن و در توان خود دیدند. چه‌ آنکه آنها می‌دانستند این اصلاح‌طلبان به‌واسطه مشروطه‌خواهی‌شان زبانی کوتاه دارند و دست هاشان به نشانه اعتراض همواره بالا نخواهد بود. هم چنان که خاتمی و همراهانش نیز- آن‌چنان‌که پیش از این گفته آمد- بارها از اولویت حفظ نظام بر اصلاحات سخن گفتند. بدین ترتیب اقتدارگراین با دلی آرام بساط اصلاحات را برچیدند.
***
اکنون اما آیا آنکه همچنان دراندیشه مشروطه‌خواهی است شانه بر باد نمی‌زند؟ که درحالی‌که حریف اقتدارگرا دایره قدرت در ایران را به کناری گذاشته و زمین سیاست را به انحصار خود درآورده ‌است، مشروطه‌خواهی را بر کدام مسیر همواری می‌توان پیاده کرد (آن چنان که در نمودار نیز مشخص است)؟ زمین مشروطه خواهی از دست رفته است و بدین ترتیب اصلاح طلبان لباس سیاست ورزی سابق را از تن باید برکنند. اکنون «جمهوری‌خواهی» تنها نقطه اتفاقی است که می تواند اصلاح طلبان را رویاروی دولتی مطلقه قرار دهد. بگذریم از این‌که (با مروری بر نمودار) سخن از اصلاحات مادامی که اخراج از حاکمیت نیز صورت نگرفته بود و در چنان دایره ای از قدرت هم، سخنی ممتنع و بی توفیق بود. چه‌آن‌که وقتی آبادگران تا جبهه مشارکت را (مطابق نمودار) به واسطه‌ای در پیوند با یکدیگر می بینیم و این پیوند را محصور در دایره‌ای بسته می‌یابیم، چگونه می‌توان در این دایره بسته به گذار و اصلاحات امید داشت؟ اصلاح طلبان عصر جدید، سیاست‌ورزی خود را به تحلیل باید بگذراند تا بتوانند از بازگشت خود به عرصه سیاست و تداوم اصلاحات در آینده سخن بگویند. شطرنج سیاست، عرصه آزمون و خطا نیست، اگرچه اصلاح‌طلبان در فقدان برنامه و در پی‌گیری روش‌های مبتنی بر «آزمون وخطا»، وقتی شکست را در مقابل می یبنند، مسیری   برای توجیه را نیز می گشایند و در پنهان کردن غافلگیری خود، تقصیر بر گرده دیگران می گذارند. اما چه کسی است که باور کند این زمزمه اصلاح طلبان در گوش ها را، در سالگرد تولد دوم خرداد و در یک سالگی مرگش:
چون که میخ نداشتیم نعل اسب ازدست رفت
چون که نعل نبود اسب از دست رفت
چون که اسب نداشتیم سوار از دست رفت
چون که سوار نداشتیم نبرد را باختیم
و همه این ها پیامد نداشتن میخی بود که بر نعل اسب خود بکوبیم.