قدرت سیاسی، پول و فوتبال
محمد قراگوزلو
•
فوتبال ایران به تاسی از فضا و اخلاق طبقه ی حاکم بر کشور به گفته ی مدیران "نظامی" و "سپاهی" اش آغشته به انواع آلوده گی های مالی و غیره است. وقتی که در یک فوتبال درجه دوم آسیایی مانند فوتبال ایران چنین حجمی از فساد مالی و اخلاقی در جریان است...طبیعی ست که فوتبال جهانی با گردش مالی چندصد میلیارد دلاری، انواع کثافت های مالی را در خود انباشته باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۴ تير ۱٣۹۰ -
۲۵ ژوئن ۲۰۱۱
در آمد
حاکمیت سیاست های مونتاریستی جهان را به تعفن بوی ناکی کشیده است که هر لحظه غیر قابل تحمل تر می شود. حالا دیگر رشوه و رانت های میلیاردی فقط در قراردادهای نفت و گاز جا سازی نمی شود. هر جا که بتوان پول پارو کرد؛ ردی و نشانی از فساد مالی دیده می شود. این فقط مقامات دادستانی ایران نیستند که از دست گیری مفسدان اقتصادی در همه ی حوزه ها از جمله نفت و شورای ایرانیان سخن می گویند و این البته فقط فوتبال ایران نیست که به گند تباهی آلوده است و به قول زنده یاد ناصر حجازی "کجای ما پاک است که فوتبال مان پاک باشد..." در سطح بین المللی نیز هر کجا بوی قدرت و پول به مشام می رسد فضاحتی نیز در کار است. بی هوده نیست که مارکس در "دست نوشته ها" با صراحتی کم مانند گفته بود:
"پول وفاداری رابه بی وفایی،عشق را به نفرت ،نفرت را به عشق ،فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت ،خدمت کار را به ارباب ، ارباب را به خدمت کار ، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل می کند." (کارل مارکس ۱٣٨۲:۲۲٣)
حتا در آن ترانه ی قدیمی اپرای ترکی "مشدی عباد" نیز دختران جوان از عاشقان خود می پرسند: "پولون وار؟" (یعنی پول داری؟) و چون می شنوند "دارم"؛ بله می گویند!!" پولون وار گلرم...." (پول اگر داری می آیم...)
فوتبال ایران به تاسی از فضا و اخلاق طبقه ی حاکم بر کشور به گفته ی مدیران "نظامی" و "سپاهی" اش آغشته به انواع آلوده گی های مالی و غیره است. وقتی که در یک فوتبال درجه دوم آسیایی مانند فوتبال ایران – که تیم المپیک اش با آن همه هرینه به تیم جنگ زده ی عراق می بازد و حذف می شود و برای چهلمین سال پی در پی پشت دروازه ی المپیک می ماسد- چنین حجمی از فساد مالی و اخلاقی در جریان است که صدای همه را در آورده بسیار طبیعی ست که فوتبال جهانی با گردش مالی چند صد میلیارد دلاری – که رقم واقعی اش به درستی دانسته نیست –انواع کثافت های مالی را در خود انباشته باشد. اختصاص سهمیه ی برگزاری جام جهانی ۲۰۱٨ به روسیه تنها زمانی ممکن شد که پای مافیای کثیف آن به رهبری پوتین – مدودوف به میان آمد و از همه چندش آمیز تر این بود که فیفا پذیرفت قطر میزبان جام ۲۰۲۲ باشد. حالا معلوم شده است که دلارهای نفتی برای قطری ها کارساز بوده و توانسته مهم ترین مسابقات ورزشی را به دیار شیخ نشینی ببرد که حتا در غرب آسیا نیز در هیچ سطحی صاحب ورزش نیست. به تدریج دانسته آمد که در این ماجرا حضرت بن همام( رییس مستعفی کنفدراسیون آسیا) نقش افراد" خیر و نیکو کار" را ایفا کرده و به اعتبار چاه های نفتی متعلق به پدران شیخ قطر سر کیسه را شل فرموده است. بعد دانسته آمد که ماجرا فربه تر از این هاست و حضرت سب بلاتر هم از این خوان گسترده ی نعمت لقمه یی گرفته است!! و ماجرا زمانی سخت شگفت ناک شد که مسوولیت رسبده گی به این رسوایی مالی به هیاتی تحت ریاست "هنری کی سینجر"محول گردید. ناگفته معلوم بود که نتیجه ی تحقیق منجر به ابقای آقای رییس خواهد شد. چنان که چنین نیز شد. تا آن جا که مارادونا به اعتراض در آمد که" فیفا چه افتضاح دیگری باید بالا می آورد تا بلاتر گورش را گم کند؟"
باری در این نوشته که با مقالات سابق این قلم اندکی متفاوت است نگاهی تحلیلی و روایی خواهیم داشت به جذاب ترین پدیده ی اجتماعی معاصر یعنی فوتبال. ورزشی که زمانی مکانی مناسب برای گردآیش جریان های چپ و کارگری بوده است و اینک به کل در اختیار الیگارشی قمار بازان و جنایت کاران جهانی قرار گرفته است.ورزشی که می تواند در شهری مثل تبریز بیش از یک صد هزار نفر از فرودستان اقتصادی حاشیه نشین شهر و روستا را به استادیوم بکشد .
ورزشی که لیونل مسی اش از هر چهره ی سیاسی و اجتماعی و هنری محبوب تر و مشهور تر است....
۱- ایالات متحدآمریکا. اوایل دههی هفتاد میلاد.
سرمایهداری جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا، یله بر سودهای کلان و باد آوردهی جنگ جهانی دوم، سالهای خوشی را سپری میکند. اروپا - و به ویژه آلمان و انگلیس - هنوز از خسارات ناشی از ویرانیهای جنگ کمر راست نکردهاند. در بخشهایی از لندن و لیورپول و بیرمنگام آثار بمبباران سنگین نازیها به چشم میآید. مانند بروکسل . آلمان ها در شوک تجزیه و جدا شدن بخش شرقی خود خواب خوش آیندهی طلایی شکوفایی ”مارک“ را دوره میکنند و از این که دوران وحشت گشتاپو و اساس را فرا پشت نهادهاند مسرورند. لهستانیها مغموم از حضور دردناک اردوگاههای گاز، از پیوستن به پیمان ورشو شرمساراَند. و چکها، در بُهت بهار خونین پراک ، تعداد تانکهای روسی را - که در اطراف شهرها به کمین آزادی سنگر گرفتهاند - میشمارند و با عدد کشتهگان استقلال و آزادیخواهی خود مقایسه میکنند. اردوگاه سوسیالیسم چند شقه شده است. پس از مرگ استالین و تیر باران بریا و برگزاری کُنگرهی بیست و بیست و یکم حزب تلاش برای استقرار”دیکتاتوری پرولتاریا“ی بلشویکی، متعاقب حاکمیت یک دوره ی خون بار سرمایه داری دولتی و انحطاط بوروکراتیک( از ۱۹٣۰ تا ۱۹۶۰)؛ جای خود را به رویزیونیسم ناب خروشچفی راه رشد غیرسرمایهداری و دیکتاتوری بر پرولتاریاداده است . چین مائو - چوئن لای، یوگسلاوی ِ مارشال تیتو؛ آلبانی انور خوجه، ویتنام هوشیمین، سرود ناسازگاری و جدایی از اردوگاه مادر سر دادهاند. ویتنام در شُرُف شکستن شاخ ابر قدرت آمریکاست. چپهای دنیا تصویری از هوشیمین را کنار عکسهای چهگوارا و مارکس و انگلس آویختهاند. بمبافکنهای B.۵۲ آمریکایی یکی پس از دیگری در جنگلهای هانوی سقوط میکنند و فریاد شادی ویت کنگها بر ترنم ترانهی هو!هو! هوشیمین .... بر تن و جان درخشان انبوه درختان رعشه میافکند....
ایالات متحد آمریکا، اوایل دهه هفتاد در بحرانی خود ساخته دست و پا میزند. دموکراتهاو جمهوری خواهان به جان هم افتادهاند که ..... ناگهان دومین حادثهی مشابه اخطار میشود. لبخند تلخ ابراهام لینکلن – که در قابی نفیس کنار تابلوهای ونگوک برفراز اتاقهای اصلی کاخ سفید نشسته است – با چهرهی جذاب جان افکندی در میآمیزد تا کرکسهای حامل پیام خون و جنون، آلمان و نیویورک و واشنگتن و تگزاس و کالیفرنیا را با سایهی سیاه مرگ هاشور بزنند.... رسانههای وابسته به ”CIA“ ضمن طراحی سناریویی مضحک میکوشند با پرتاب توپ قرمز ترور به سرزمین سرخها، خطر روز افرون مسکو را بر زمینهی افزایش بودجهی پنتاگون به زیراگراندیسمان ببرند و از افسران روستایی KGB – که فقط استاد حرفهیی اعتراف گرفتن از "روشنفکران" ناراضیاند – غولهایی بیشاخ و دمی بسازند و با افزودن به هیمهی آتش فروزان جنگ سرد شعلهی بحران را با شعاع فزونتری برافروزند! پس از ترور جان افکندی برادر او (رابرت) نیز که آلترناتیو کمرنگی از سوی دموکراتها به شمار می رود، به ترز مشکوکی کشته میشود.بحران اقتصاد کینزی نیز در راه است .اوایل دهه هفتاد میلادی، چرخهای دنیا به کام کنسرواتیست ها میچرخد ... در این میان نام دو نفر بیش از همهی مردان جمهوریخواه وارد ورد زبانها شده است. هنری کیسینجر و ریچارد نیکسون. دو مرد تنومند با وجه مشترک بینی بزرگ و چهرهیی سرد و خشن. نیکسون که صورت و سیرتاش به مراتب تلختر از میمیک سِر (Sir) آنتونی هاپکینز فیلم نیکسون اولیور استون است، اگرچه به ظاهر پرچم نفر نخست تازه واردان به کاخ سفید را به دست گرفته است، اما به واقع در محاسبات نظری و تئوریک و سیاستسازی ،حداکثر فرد دوم به شمار میرود. مرد اول هنری کیسینجر است. مردم آمریکا هنوز از بُهت ماجرای ترور کندی و ضربهی سقوط در جنگلهای ویتنام رها نشدهاند و سرو صورت و سینهی خونین رییس جمهور دموکرات خود را که بر سینهی ”ژاکلین“ آرام گرفته است فراموش نکردهاند. تصاویر جدید ژاکلین در جوار همسر جدیدش اوناسیس – پیر سرمایهداری که به کفتاری در کنار آهویی مانسته است – از کاخ سفید رخت بر بسته و مغلوب شهرت و جذابیت کمنظیر مرلین مونرو شده است . اگر زمانی تی.اس. الیوت بیتوجه به مذمت شاعران چپ و جوان آمریکا و اروپا ، دفتری از شعرهایاش را به ستارهی بیچون و چرای اروتیک سینمای غرب (جین فوندا) تقدیم کرده بود، آنک در کنار همهی قامت زیبایی مرلین مونرو، نویسندهیی بزرگ به اندازهی آرتور میلر ایستاده بود .... درهای سیاست و اقتصاد و فرهنگ در آمریکای دههی هفتاد بر پاشنهی دیگری میچرخد!
تا این جای حکایت ما یادتان باشد و رشتهی کلام از کفتان بیرون نرود تا باز گردیم.
۲- آمریکا. نخستین سال، ۱۹۷۰ . آمریکای جنوبی در ابتدای شروع دههی جدید.
مکزیکیها تمام شور آفرینیهای زاپاتا را فراموش کردهاند و چشم و دلِشان را فقط و فقط به ساقها و سرهای فوتبالیستها دوختهاند. در زندان مکزیکوکالی؛ زندانیان محکوم به حبس ابد پس از حذف تیم ملی مکزیک زندان را روی سرشان گذاشتهاند. رییس زندان دستور میدهد برای رفع اغتشاش و بازگشت آرامش به زندان تنها رادیوی یک موج موجود در سلول ”خطر“ مصادره شود. یک ساعت بعد زندانیان عصبانی سر یکی از هم بندهای خود را گوش تا گوش میبُرند و با آن گل کوچیک میزنند!! آن هم تیغی!! کاپیتان تیم بازنده موظف میشود مسوولیت قتل را بپذیرد. ]هنوز آندریاس اسکوبار (مدافع تیم ملی کلمبیا) به جرم گل به خودی با ۱۲ گلولهی مافیایی کوکایین و کازینو و شرطبندی به قتل نرسیده است. فوتبال بوی خون میدهد. هر جا که انباشت سرمایه و سود باشد. خون هم هست. پول و جنون هم[ . بیرون از زندان مکزیکوکالی در شهرهای مکزیک غوغای شگفتناکی بر پاست. آلمان ها در یک ماراتون پر گل مغلوب ایتالیاییها میشوند. اینبار در عرصهیی جدید از جنگ اجتماعی؛ متحدان جنگ سابق علیه هم صف بستهاند.
روزگار وحدت هیتلر و موسولینی به پایان رسیده است. فرانتس بکن بائر جوان با دست شکسته و گچ بسته به میدان میرود تا گرد مولر گل زن اول آلمانها باشد. اما ایتالیای فاکتی پیروز نبرد است تا رم عصر باشکوه سزارها را تا صبح جشن بگیرد. رم دیگر "شهر بی دفاع" نیست.در مسابقهیی متفاوت همهی ستارههای دنیا جمع شدهاند تا از میان آنان خورشید ادسون دوناسیمنتو آرانتس مرواریدی سیاه به نام ”پله“ را به صفحهی اول دفتر غولهای جادویی مستطلیل سبز سنجاق کند. توستایو،جرسون،کارلوس آلبرتو و دیگران هم هستند، اما زیر شعاع پر فروغ پله رنگ باختهاند. ذهن همهی انگلیسیها معطوف صید مروارید سیاه است. پشت منطقهی جریمه، سفید پوشهای مغرور – مدافعان قهرمانی دور قبل (لندن ۱۹۶۶) – مروارید طلایی پوش را محاصره میکنند. توپ حلقهی محاصره را میشکند و به جرزینهو میرسد تا مغلوب نهایی گوردون بنکس باشد. برزیل و ایتالیا در فینال جام جهانی ۱۹۷۰ در مقابل هم صف میبندند .... در تهران ساعت ۴ صبح است و به غیر از شیفتهگان فوتبال و چریک هایی که هر لحظه ممکن است در یک فرار ساخته گی پشت تپه های اوین تیرباران شوند، همه خوابیدهاند.در زندان پشت قوطی سیگار رفیق چریکی با خاطره ی پویان ویه یاد نیما می نویسد " غم این خفته ی چند ؛ خواب در چشم ترم می شکند"
جام ژول ریمه تا ۹۰ دقیقهی دیگر در دستان مسافران سرزمین قهوه آسمان استادیوم آزتکِ مکزیک را طلا باران خواهد کرد. تمام آمریکا تا صبح بیدار میماند و با مردم فقیر ریودو ژانیرو و سائوپولو آب جو می نوشد و میرقصد. ژول ریمه تمام میشود تا عصر دیگری آغاز شود.
٣-ایالات متحد آمریکا. همهی مردان ریاست جمهوری، که ساعتی پیش برای تماشای مسابقهی فینال گرد آمده بودند متفرق میشوند. کادیلاکها و پونتیاکهاو لیموزین های سیاه از کاخ سفید فاصله میگیرند. فقط یک اتوموبیل با چند مرد مسلح در پارکینگ موقت مانده است. رولز رویس انگلیسی. و فقط یکی از همهی مردان ریاست جمهوری سوار اتوموبیل انگلیسی نقرهای میشود. هنری کی سینجر. او مانده است. در اتاق ویژهی خود در کاخ سفید. او درمانده است. ذهن کیسینجر سخت مشغول اندیشهی دیگری است .... او با خود میاندیشد چهگونه میشود ناگهان همهی شرکتهای بزرگ مالی برای خرید تصویر پله و نصب آن روی کالاهای خود از یکدیگر پیشی میگیرند. از کوکاکولا تا فورد چهرا دیگر کسی به سراغ ستارهگان هالیورد نمیرود؟ مگر نه این که کرک داگلاس با اسپارتاکوس هاوارد فاوست برای همیشه جاودانه شده است و چارلتون هوستون با اِل سید و بن هور و ده فرمانٍ؟ یعنی هالیوود با تمام جاه و جلالاش مغلوب فیفا شده است ؟ چهرا نه؟ باور نکردنی است. اما کیسینجر از محافظهکاران واقعگرا و البته عملگرا است. پس باور میکند. باور از نظر او یعنی قبول و پذیرش واقعیت و تمهیدی برای کاربست آن در عرصههای فراوان سرمایهداری. پس باید باور کرد و به سرعت دست به کار شد ....
۴-هنوز کسی از بدبینترین شهروندان ایالات متحد نیز تصویر ماجرای واترگیت را به مخیلهی خود راه نداده است. هنوز دو روزنامهنگار واشنگتن پست مسیر نفوذ به ستاد انتخاباتی جمهوریخواهان را مرور نکردهاند. جرالد فورد مرد کوچکی است. در قیاس با رییس جمهوری معاون او در میان سیاستمداران چندان مطرح نیست. (مانند همین دکتر حسن حبیبی ومحمد رضارحیمی خودمان!!!) . حتا کیسینجر نیز گمان نمیکند آیندهی رییس بزرگ مرعوب حوادثی خواهد شد که .... قدرت فوتبال ذهن کیسینجر را از رویاهای شیرین انباشته است.”اگر فوتبال با هالیورد جمع شود، آنگاه سرمایهداری ایالات متحد آمریکا تمام جهان را بدون شلیک یک گلوله فتح خواهد کرد.“
۵- پس از بایگانی شدن جام ژول ریمه، دوران دیگری با جام جهانی فوتبال آغاز میشود. اقتصاد آلمان غربی در حال شکوفایی است. مارک در اروپا حرف اول نظام پولی و بانکی را میزند. پیمان ورشو در آستانهی ورشکستهگی است. آلمان شرقی - یکی از مقروضترین اعضای این پیمان – در گرداب بحران دست و پا میزند. لهستان نیز .آلمان غربی با هلموت شون و دستیارش یوپ دروال به فرماندهی فرانتس بکن بائر سودای سروری بر اروپا و جهان را در سویدای وجودش پرورش میدهد. آلمان غربی میزبان مسابقات جام جهانی ۱۹۷۴ است. دور مقدماتی. در جریان یک مسابقهی محاسبه شده آلمان غربی مغلوب آلمان شرقی میشود تا در بازیهای بعدی مقابل برزیل و هلند قرار نگیرد.آن سوی دیوار برلین مردم زحمت کش به یاد فتح دیوار از سوی بلشویک ها هورا می کشند. پس از درخشش آژاکس تیم ملی هلند با رینوس میشل و غولهایی همچون یوهان کرویف ، نسکنس و رپ به جام جهانی آمده است تا برای اولین بار بر سکوی نخست فوتبال بایستد. نسل طلایی برزیلیها خود را به باز نششتهگی زود رس سپردهاند. فقط ریوه لبنو مانده است . فرانچسکو مارینهو و لیائو نیز به جمع جدید اضافه شدهاند. آرژانتین و برزیل در مجموع شش گل (۴و ۲ تا) از هلند دریافت میکنند تا نارنجیها خود را در فینال ببینند. آلمانها در زمینی مرداب گونه دژ لهستان کازیمیرزدینا و لاتو و ژارماخ و توماشفسکی را درهم میشکنند. هنوز بحران ناشی از اعتصاب کارگران کشتیسازی تصویر نحس لخ والسا را به روی جلد تایمز و نیوزویک نکشیده است . فوتبال لهستان با همهی دانش و پزشکان فیزیوپاتولوژیستاش مغلوب ارادهی برتر ژرمنها میشودو سرانجام ۴۵ ثانیه بعد از این که جک تیلور سوت مسابقهی فینال را به صدا در میاورد ، برتیفگتس – در میان ناباوری تماشاگران مونیخی و میلیونها ببینندهی تلویزیونی – و در شرایطی که هنوز توپ به پای آلمانها نخورده است – کرویفِ جادوگر را در محوطهی جریمه سرنگون میکند تا نسکنس توپ را از همان جایی وارد دروازه سازد که سپ مایر ایستاده بود ... پایان مسابقه اما حکم دیگری را رقم میزند تا باواریای آلمان اولین برندهی جام جهانی جدید باشد ...
۶- هنوز یک هفته از جشن ژرمنها نگذشته که هنری کیسینجر تصمیم نهایی خود را گرفته است. در ایالات متحد، فوتبال هرگز ورزش مطرح و محبوبی نبوده است. آن سالها همهی حوادث ورزشی آمریکا در مسابقات بوکس سنگین وزن حرفهیی خلاصه میشد. در مدیسن اسکوئر گاردن نیویورک. جایی که کاسیوس رنگین پوست مسلمان شده در اوج محبوبیت با نام محمدعلی کلی وارد رینگ میشد و با آن رقص پای طلایی حریفان گردن کلفتی همچون جوفریزر و جورج فورمن را ناک اوت میکرد تا فقیران و سیاهان محلههای هارلم و برانکس با انگیزهتر از همیشه یکی پس از دیگری وارد رینگ بوکس و بسکتبال و موسیقی جاز می شدند. لیگ NBA و بزرگانی مانند مایکل جوردن بیست سال پس از محمدعلی کلی به وجود آمدند. بیبی کینگ ( اسطورهی موسیقی سیاهان) از همان زمان پخته شد و باب مورلی همان هنگام ترانهی مشهور I shot the sheriff را خواند. آمریکاییان به جز بوکس حرفهیی و بسکتبال و جاز خورهی راگبی نیز هستند، اما فوتبال، نه! هرگز. کیسینجر با خود میاندیشید نسل طلایی هالیورد در حال فراموشی است. مرلین مونرو مرده بود و پیش از او همفری بوگارت.بوسه ی داغ برگمن در کازابلانکا برای فرودستان جذاب نبود.کسی دیگر کلبه ی عموتام نمی خواند. مارتین لوتر فراموش شده بود. باراک حسین تیله بازی می کرد. بوکس حرفهیی نیز پس از کلی حرف تازهیی برای گفتن نداشت. با این همه درهی سیلیکن با حضور شاخصترین متخصصان تکنولوژی اطلاعات (IT )در حال شکل بندی بود. جایی که امثال بیلگیتس را پرورش میداد. کیسینجر اما به حربهی فوتبال می اندیشید. دوروز پس ازقهرمانی آلمانها، جلسهیی با حضور صاحبان کارتلها و تراست های نفتی تشکیل شد تا کیسینجر دغدغههای خود را به میان نهد و آرزوهای سرمایهداری دولت محافظه کارآمریکا را در زمین فوتبال نشان دهد. فوتبال با تمام جاذبههایاش میتوانست زیاندهی زرادخانههای پنتاگون و سقوط احتمالی نرخ سود و ورشکسته گی ناشی از اضافه تولید را جبران کند. همان روز بازرگانان بزرگ ایالات متحده با توضیحات کیسینجر مجاب شدند که بخشی از دلارهای خود را به حساب فوتبال واریز کنند . و چنان بود که که پله و فرانتس بکن بائرو یوهان کرویف در اوج قدرت و محبوبیت به ایالات متحد رفتند تا مگر فوتبال آمریکا جان بگیرد. اما این تصمیمسازیهای کافی نبود. کمتر از یک ماه بعد زمانی که ژائوهاوه لانژ برزیلی (رییس وقت فیفا) در شهر ژنو گوشی تلفن را به دست گرفت تا از سوی رییس دفتر وزیر امور خارجهی آمریکا به منظور یک جلسهی مهم به آن کشور فراخوانده شود، فیفا دو میزبان بعدی جام را نیز تعیین کرده بود! ۱۹۷٨ آرژانتین و ۱۹٨۲ اسپانیا. هاوهلانژ که به عنوان میهمان ویژهی آقای وزیر از در مخصوص وزارت امور خارجهی آمریکاوارد شده بود، فقط ۱۵ دقیقه در اتاق انتظار معطل ماند. و بعد وقتی که در صندلی راحتی تشریفاتی گوشهی دفتر وزیر نشست و کیسینجر را – که از پشت میز کنار آمده بود – روبهروی خود دید و از آقای وزیر شنید: «عالی جناب! شما و همکارانتان در فیفا باید ترتیبی بدهید که در آیندهی نزدیک ایالات متحدهی آمریکا میزبان جام جهانی فوتبال باشد. باید ....>> هاوه لانژ از فرط حیرت درعمق صندلی راحتی فرو رفت و بدون آن که قصد مخالفتی داشته باشد گفت: « آخر جناب وزیر! آمریکا که فوتبال ندارد. میزبان جام جهانی باید ... شما حتا لیگ هم ندارید ....» . کیسینجر ابرو در هم کشید و بلند شد و در حالی که وانمود میکرد جملات معترضهی رییس بزرگ را نشنیده است، حرفهای او را برید و گفت : «ما با تمام امکاناتمان از ابقای شما در این مقام دفاع خواهیم کرد. ما آمادهایم به نظرات کارشناسان شما دربارهی راهاندازی لیگ حرفهیی و تاسیس استادیومهای مجهز گوش کنیم.ویلیامز] رییس دفتر وزیر[ ترتیب بقیهی کارها را خواهد داد.... ». همهی مذاکره یا گفت و گو در کمتر از ۵ دقیقه تمام شد. روز بعد سخنگوی فیفا اعلام کرد:« فیفا آماده است تا پیشنهاد آمریکا برای برگزاری مسابقات جام جهانی ۱۹۹۴ را مورد مطالعه و بررسی جدی قرار دهد.»
۷-آخرین تیم ملی روسیه تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی با پرچم سرخها در آلمان حاضر شده است. به قصد شرکت در جام ملتهای اروپا. آنان با ”داسایف“ دروازهبانی از جنس لئویاشین به فینال میرسند تا در مقابل هلندیها بایستند. هلند با مثلث مارکوفان باستن؛ فرانک ریکارد و رود گولیت و به رهبری مربی صاحب سبکی به نام رینوس میشل، سنگر روسها را پیش از فرا رسیدن اصلاحات بورژوایی گلاستوستی و پروسترویکایی گورباچف فرو میریزد. ضربهی سر چکشی گولیت و شوت بیمانند فان باستن از نزدیکی خط کُرنر کار روسها را یک سره میکند. حالا دیگر سورینامیهای هلند به ستارههای بزرگ جهان فوتبال تبدیل شدهاند. مثلث قدرت با دلارهای فراوان مافیا به ایتالیا میرود تا همای اقبال روی شانهی آثمیلان در استادیوم جوزفه مئاتزا (سنسیرو) بنشیند. نام سیلویو برلوسکونی چنان اوج میگیرد که اریگوساچی (سرمربی) و فابیوکاپلو (دستیار) آثمیلان در برابر چشمان اعضای هیات مدیره، کفشهای او را جفت میکنند. حالا دیگر برلوسکونی نخست وزیر سرزمین چکمهها شده است.. میلانیها قهرمان اروپا . و بدینسان پس از سالها میزبانی جام جهانی ۱۹۹۰ به ایتالیا میرسد.
در کنار درخشش باشگاه میلان و تیم ملی هلند بعداز یوهان کرویف و برادران کرول؛ نوبت به کودک گرسنهی سورینامی میرسد تا زمین فوتبال را به زمینههای سیاست دموکراتیک و دفاع از آزادی پیوند زند. رودگولیت به دفاع از نلسون ماندلا دروازههای آپارتاید را یکی پس از دیگری فرو میریزد. در ایران احمد شاملو به پاس مقاومت ماندلا در زندان نژاد پرستان یاناسمیت شعر سپاسگونهای می سراید:
«تو آن سوی زمینی در قفس سوزانات/ من این سوی/ و خط رابطِ ما فارغ از شایبهی زمان است / کوتاهترین فاصله جهان است. / زی من به اعتماد دستی درازکن/ ای همسایهی درد ...»
]احمد شاملو (۱٣٨۲) ، دفتر اول: شعرها، تهران : نگاه – ص: ۹۴۱[
و در اروپا رود گولیت به سبک اعضای فعال جنبش ضد کوکلاس کلان موهای خود را میبافد و علیه تمام ژانرهای نژاد پرستی وارد صحنهی مبارزه میشود و برای آزادی نلسون ماندلا گل میزند.
٨-فالکلند. جزیرهی مالویناس. قویترین نیروی دریایی جهان با پرچم انگلستان برای تصرف این جزیره در مقابل ناوهای ضعیف آرژانتینی صف بسته است. دیپلماسی چانهزنی خیلی زود به بنبست میرسد تا توپهای چند ناو غولآسای انگلیسی در عرض کمتر از دو روز هم مالویناس را اشغال کنند و هم ژنرالهای آرژانتین را تحقیر . درحالی که ارادهی ملی آرژانتینیها به شدت مجروح شده بود جام جهانی ۱۹٨۶ فرا رسید و این بار دو کشور آرژانتین – انگلیس در عرصهیی جدید رودرروی هم ایستادند. همهی شواهد حاکی از آن بود که هنگام تلافی شکست جنگ فالکلند سر رسیده است. دو کشور در مسابقهی حساس نیمه نهایی به هم خوردند تا جنگ نظامی چهرهی خود را در زمین فوتبال و این بار در برابر چشمان میلیونهابیننده تلویزیونی، به نمایش بگذارد. ناجی آرژانتینیها در این جنگ برابر مردی کوتاه قد وعضلانی با موهای مجعد بود. دیهگو آرماندو مارادونا. زمانی مارادونا از میانهی زمین صاحب توپ شد و مردان انگلیسی را یکی پس از دیگری درو کرد و پس از عبور از سنگربان مغرور و پیر آنان (پیترشیلتون)، آخرین دژشان را فرو ریخت و دقایقی بعد بالاتر از مدافعان بلند قد انگلیسی ها به پرواز در آمد تا با ضربهی فانتزی دست – به دور از چشمان قاضی میدان – همهی مردان انگلیسی را به تلافی شکست فالکند تحقیر کند، مردم آرژانتین در حالی که صلیب میکشیدند و دعای شکر میگفتند، به این آموزهایمان آوردند که ”مارادونا“ دست ]انتقام[ خداست“ (Hand of God). <خدایا از این که مارادونا را به ما داده یی سپاس گزاریم .> بعد از این پیروزی بود که کارلوس مِنِم رییس جمهور وقت آرژانتین شخصاً به دیدار مارادونا رفت. ”مِنِم“ که سیاستمداری تلخ و تند خو بود و به جز وزیر کشور ، هیچ یک از اعضای کابینه را خارج از وقت مقرر نمیپذیرفت، به رییس دفترش ( خوزه مندوزا) دستور اکید داده بود هر لحظه – گاه و بیگاه – اگر مارادونا تماس تلفنی گرفت و یا قصد ملاقات کرد بیدرنگ او را وصل کند. دوسال بعد فیدل کاسترو از مارادونا به منظور بازدید از کوبا دعوت کرد . به سال ۱۹۹۱ – یک سال پس از آن که آرژانتین در فینال جام جهانی به دنبال یک پنالتی مشکوک مغلوب آلمان فرانتس بکن بائر شد – بار دیگر مارادونا با دعوت صمیمانهی کاسترو به هاوانا رفت تا پیراهن شمارهی ۱۰ او در کنار کلاه ارنستو چهگوارا زینت بخش خاطرات و یادمان های تلخ تاریخی آمریکای جنوبی باشد. شخصیت مارادونا اگر چه بعدها مغلوب مافیای افیون و کوکائین شد – ماجرایی که گفته میشد پس از قهرمانی ناپلئونی توسط مافیای ایتالیا صورت بسته است – اما با تمام این اوصاف و با وجودی که دیهگو بارها برای ترک اعتیاد به کوبا رفته و تا آستانهی مرگ شتافته ، اما نام او برای همیشه در قلب چپهای جهان جا خوش کرده است. کموبیش مانند زاپاتا، بولیوار، چهگوارا، حمید اشرف و ...
۹-ایالات متحد آمریکا. ۱۹۹۴ .جام جهانی فوتبال. حَسَب ظاهر دو دهه تلاش کیسینجر و سرمایهداران آمریکایی نتیجه داده است و جام جهانی فوتبال در کشوری برگزار میشود که در تمام طول تاریخ خود حتا یک فوتبالیست درجه سوم نیز نداشته است. تیم آمریکا ناپلئونی صعود میکند تا در مرحلهی حذفی با تک گُل روماریوی برزیلی حذف شود. چهار سال بعد – جام جهانی ۱۹۹٨ فرانسه – تیم آمریکا با دو گل از تیم فوتبال ایران هم شکست می خورد تا در همان مرحلهی ابتدایی دست از پا درازتر باز گردد. نه کیسینجر و نه دیک چنی که تمام توجه خود را معطوف به گسترش فوتبال کرده بودند ، به نتیجهی مورد نظر نرسیدند. آنان و حامیانشان با این فرضیهی درست به میدان آمده بودند که بعد از صنعت نفت،اسلحه و مواد مخدر در فوتبال بیشترین گردش مالی صورت میگیرد. کم و بیش سالانه رقمی بالغ بر هشتصد میلیارد دلار.بدون مالیات. بدون احتساب ارزش افزوده. مبلغی نجومی ، زین الدین زیدان، پانزده سال پیش با قیمت ۶۰ میلیون دلار به رئال مادرید رفته بود. دقیقاً معادل بهای یک فروند جت .F.۱۴ رئال مادرید برای جذب کریسیتان رونالدو۱۲۰ میلیون دلارپرداخت کرده است . روزگار مرد گران قیمت ”۶ میلیون دلاری“ سپری شده است. ماسیمو موراتی (مدیر باشگاه اینتر میلان) که یکی از اعضای شاخص مافیای نفت اروپا به شمار میرود بخش عمدهیی از وقت خود را به باشگاه فوتبال اختصاص داده است. برلوسکونی نخست وزیر ایتالیا ( و مدیر اثمیلان) همین طور. کمترین سرمایهی آنیلی (مدیر باشگاه یوونتوس)، کارخانهی فیات است. آبراموویچ روس که یکی از بزرگترین سرمایهداران حال حاضر غرب محسوب میشود، از طریق خرید امتیاز تیم چلسی و منچستر سیتی بخش قابل توجهی از سرمایهی خود را بیمه کرده است. فعالیت شرکتهای بیمه، اسپانسرها، تبلیغات، پخش تلویزیونی، فروش بلیط، مالیات؛ ترانسفر فوتبالیستها، ساخت و ساز استادیومها و ایجاد اشتغال هنگام برگزاری تورنمنتهای مختلف و رونق هتلها و صنعت توریسم و شرط بندی .... در مجموع فوتبال را به صنعتی پر سود تبدیل کرده است که در کنار صنایع نفت و سلاح و مخدر و سینما، حلقه ی اصلی تغذیهی سرمایهداری جهانی را شکل داده و سیاستمداران اقتصادی را وارد میدان آن کرده است.( هنگامی که آ.ث میلان و لیورپول به فینال جام باشگاه های اروپا رسیدند بازار شرط بندی یک به ۹ به سود میلان برلوسکونی بود. نیمه ی اول بازی میلان با سه گل پیش افتاد و قهرمانی اش به قاطعیتی بی تخفیف رسید. در میان دو نیمه شرط بندی یک به هفتاد شد. برلوسکونی سیصد میلیون دلار وارد این تجارت کازینویی کرد و روی برد لیورپولی که سه هیچ بازنده بود و حرفی برای گفتن نداشت ؛ شرط بست. و بلافاصله به مربی خود دستور داد که چه کند. نتیجه روشن بود. لیورپول در عرض ده دقیقه به میلان قدرتمند سه گل زد و.... برلوسکونی به جای جایزه ی ۷۰ میلیون دلاری فیفا و یک جام نمادین؛ هفتاد برابر آن ٣۰۰ میلیون دلار به جیب زد. من از کودکی ریاضی و حساب و کتاب ام بد بوده است و شاید یکی از دلایل فقر و فلاکت ام همین است اما شما با یک ضرب ساده پیدا کنید سود شرط بندی حضرت برلوسکونی را. این که جناب نخست وزیر فقط با بی "انصافی" به فساد اخلاقی و آمیزش متنوع با فشن ها متهم می شودناشی از تبلیغات منفی هوادران گرامشی و بوردیگا ست. شک نکنید. پای کمونیست ها برای بدنامی نخست وزیر در میان است.)
۱۰- ایالات متحد. سال ۲۰۰۷ میلادی. بار دیگر آمریکاییان به فوتبال روی آوردهاند. و فوتبال را به ترزی زیرکانه و حرفهیی به پشتوانهی هالیورد آمیختهاند. انتقال جنجالی دیوید بکام با رقم حیرت انگیز ۲۵۰ میلیون دلار به تیم گالکسی امریکا در شرایطی شکل گرفته است که تامکروز (مدیر برنامههای بکام) به نمایندهگی تلویحی از هالیوود به این بازار چرب پیوسته است. هنوز امضای قرارداد بکام خشک نشده است که تیم آبراموویچ (چلسی) در یک دیدار دوستانه به مسابقه با گالکسی رفته است. و این مسابقه – که بکام فقط پانزده دقیقه در آن بازی کرده و با تک گل جانتری به نفع چلسی تمام شده - به شدت از سوی مردم و شبکههای تلویزیونی استقبال شده است. بیش از یک و نیم میلیون نفر شهروند آمریکایی برای اولین بار پای تلویزیون مینشینند. پله با تاکید بر حضور بکام در آمریکا گفته است که دست کم در هر مسابقه پانزده هزار نفر بر تعداد تماشاگران حاضر در استادیوم افزوده خواهد شد. تام کروز بسیار خوشبین است که زوج دیوید بکام – ویکتوریا آدامز (همسر بکام) بتوانند در آینده وارد هالیوود شوند. در آمریکا بوکس سنگین وزن حرفهیی بعد از محمدعلی کلی هرگز نتوانست بازار شرط بندی را گرم کند. حتا با حضور هالی فیلد و تایسون. راگبی (فوتبال آمریکایی) نیز در میان مردم سایر کشورها جایگاهی ندارد و نمیتوان به آیندهی آن چندان خوش بین بود. آمریکاییان خوب میدانند که مدیران ورزشگاه آرسنال لندن در جریان بلیط فروشی مسابقهی دوستانهی برزیل – پرتغال با احتساب قیمت هر بلیط دو هزار پوند، فقط یکصد و بیست میلیون پاند به جیب زدهاند. رقمی که درآمدهای ناشی از پخش تلویزیونی، تبلیغات و غیره را در بر نمیگیرد .... بیتردید جام جهانی ۲۰۱۴ نقش به سزایی در شکوفایی اقتصاد برزیل خانم دیلما روسف ایفا خواهد کرد.
یک روز پس از پایان جام جهانی آفریقای جنوبی روسپی جوانی در ژوهانسبورگ به محاسبه ی در آمدی پرداخت که توریست های فوتبال دوست به حساب تن او ریخته بودند. ای بدک نبود. پانزده هزار دلار اضافه بر در آمد گذشته بد نبود. او آرزو کرد که جام جهانی هر هفته در آفریقای گرسنه برگزار شود و حساب نکرد که عمر مفید یک "سکس ورکر" حداکثر دو سال است. این که دولت و هتل داران بخش خصوصی و کل صنایع و خدمات متعلق به سرمایه داران "ملی" و چند ملیتی چه قدر از ره آورد این مسابقات به جیب زده اند بر کسی دانسته نیست. ماندلا گفت "رهایم کنید؛ حوصله ندارم."
بعد از تحریر یک:
کوتاه این که در چند سال گذشته از همهی ماجراهای اقتصادی سیاسی فوتبال – و حتا شادیهای اجتماعی آن – برای مردم ایران فقط غصهی شکستهای پیدر پی به جا مانده است و رقمهای چهارصد و هفتصد میلیون تومانی (دهها برابر درآمد تمام عمر یک استاد تمام وقت دانشگاه و ایضاً پژوهشگر و نویسندهی حرفهیی و البته ده ها هزار برابر دستمزدهای تعویق افتاده ی کارگران نساجی و لوله سازی و غیره...) برای چند فوتبالیست درجه ٣ بی ارزش.ارقام میلیاردی برای فلان مربی کوتوله که به اذعان خود می تواند جت شخصی بخرد. و البته تعداد زیادی اتوبوس درهم شکسته برای شرکت واحد اتوبوسرانی که هنوز اکثر اعضای هیات مدیره ی سندیکایش را در حبس می بیند...
بعد از تحریر دو:
• چند بیمار به علت فقر مالی در بیابان رها شدند.
• امیر قلعه نویی برای یک فصل هفت هشت ماهه ۹۰۰ میلیون تومان از تراکتور سازی گرفت.
• رفتگر پیر تهران به خاطر گرسنه گی مرد.
• صاحب اولترا میلیاردر تیم استیل آذین برای یک فصل بیست میلیارد تومان خرج کرد و تیم اش افتاد.
• و کارل مارکس در سال ۱٨۴۴ نوشت:
حدود قدرت پول ، حدود قدرت من است؛ویژه گی ها و قدرت های ذاتی من است: ویژه گی ها و قدرت های صاحب آن. بنا بر این آن چه که هستم و آن چه که قادر به انجام دادنش هستم ابدا بر اساس فردیت من تعیین نمی شود.زشت هستم اما می توانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنا بر این زشت نیستم؛ زیرا اثر زشتی ، قدرت بازدارنده ی آن ،با پول خنثا می شود. آدم رذل ، دغل، بی همه چیز و سفیه هستم اما پول و طبعا صاحب آن عزت و احترام دارد. پول مرا از زحمت دغل کاری نجات می دهد بنا بر این فرض بر این است که آدم درست کاری هستم.آدم سفیه هستم اما اگر پول عقل کل همه ی چیزهاست ؛ آن وقت چه طور صاحبش سفیه است؟
Qhq.mm22@yahoo.com*
*نشانی قبلی مخدوش است
|