دوباره حس می کنم و شش سروده ی دیگر


جان موکش - مترجم: اکبر ایل بیگی


• دیشب دامن زنم را پوشیدم
تا او پوشیده باشد
جوراب های نازک و بلندش را پا کردم
تا او به پا کرده باشد (از: "شبی که او در من زیبا شد") ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۵ تير ۱٣۹۰ -  ۲۶ ژوئن ۲۰۱۱


 هفت شعر از جان موکش، ۱۹۵۹/ اکبر ایل بیگی


● دوباره حس می کنم

دوباره حس می کنم
تو را در جایی در همین اتاق
شاید هم این شعر
می خواهد باز چشم هایم را صاحب شود
برای دیدن تو.

پس پیدا شو
شب به پایان رسید
این شعر نیز.


● در پارک

تقریبا یک متر دورتر از من کنار صندلی
زنی ایستاده است چون شعری نانوشته
یا چون زمزمه ای شاد زیر لب
چون زندگی مقدس از زیبایی.

چقدر دوست دارم
شاعری کاری کند
برای سرودن او
به هر زبان که می داند.


● آینه

آمد
با گلی سرخ در دست
و ایستاد کنار سنگی که من ایستاده بودم
من دنبال شعری بودم که گم کرده بودم زیر سنگ.

بعد سنگ
خاک را کنار زدم
و به آینه که رسیدم
او گل را کنار آینه گذاشت و رفت.


● دیگر کسی در پارک به گفتگو نمی نشیند

خوابم نمی برد
به نیمکتی فکر می کنم که علف او را پوشانده است
و عنوان پیدا می شود:
"دیگر کسی در پارک به گفتگو نمی نشیند"

شعر خواب است
سپید است
سیاه است
ربطی به من ندارد.


● حس

امروز ناخن های گرفته ام را آتش زدم
با چند تار مو
و پوست کلفتی که از آبله ی دستم کنده بودم.

حسی که به بوی آن داشتم
یا حسی که به خاکسترش
حسی غریب بود
شبیه به حس یک فاشیست
یا نزدیک به آن
در اردوگاه مرگ.


● شبی که او در من زیبا شد

دیشب دامن زنم را پوشیدم
تا او پوشیده باشد
جورا ب های نازک و بلندش را پا کردم
تا او به پا کرده باشد
سینه بندش را به سینه بستم
تا او بسته باشد
و بعد جلوی آینه دیدم
چقدر او زیباست
چون سال هایی که دل به او سپرده بودم
چون سال های سپید
و اندکی سیاه.


● آرزو

چقدر دلم می خواست
پشت آن پنجره
تو جای آن زن بودی
با هزار دست و سلام
هرچند او خوشبخت تر است با تنهایی
آزادتر است با بی زبانی.

اینجا در آمستردام
میان من و او
خیابان کنینگ از زندگی پر است
بی هیچ سهمی
برای من.