از : لیثی حبیبی م. تلنگر
عنوان : نخ تاریخ نه فقط آن است، کزان بافته، کلیشه بردار می نویسد؛ اصل اش این است که دُوک ِ دست اندر کار می ریسد!
بر شهلا بهار دوست؛ بر مهدی سامع؛ و بر همه سلام
به نظر من آنچه بچه های دست اندر کار ِ بزرگترین سازمان چپ ایران می نوسند؛ با همه ی کم و کسر خود؛ برترین تاریخ این سازمان است.
البته و صد البته، نوشته ها باید خالی از هر نوع سَمت گیری باشد.
اگر ما بتوانم این گردیم؛ بیشک نوشته و گفته ی ما ارزش تاریخی ویژه ای خواهد یافت در آینده های نزدیک و دور.
اساس باید داشتن صداقت باشد. یعنی حتی اگر به زیان ماست، باید صادقانه بیان گردد. یعنی نه فقط نقاط قوت، بل ضعف های ما نیز باید به دست خودمان عیان گردد. و کار ما اگر این شود؛ بیشک نوشته ی هیچ تاریخ نویسی نمی تواند با چنین گفتار ها و نوشته هایی پهلو بزند. زیرا این مطالب و بیانات از آن ِ دست اندر کاران زنده است؛ و از این زیباتر نمی شود. عادت به این کار پر مسئولیت و ماندگار دشوار است؛ اما با اندکی تمرین شدنیست.
متأسفانه ما عموماً تاریخ نویسی را با دفاع از موضع گیری سیاسی خود به اشتباه می گیریم. اگر این ضعف بزرگ را بتوانیم در خود کشف کرده؛ با چشمه ی زلال خردگرایی، و دست شهامت، شستشو کنیم؛ یعنی در باب کرده های خود در خلوت خود بی طرفانه با خود گفتگو کنیم؛ به همین راحتی به موفقیتی بزرگ دست یافته ایم؛ که کار هیچ غیری، با همه تخصصی بودن اش؛ به پای کار ما نرسد.
این سخن من حتی در باب نقد و بررسی ادبی نیز صادق است. زیرا خود بودن و آفرینش است که از ما سخنی ماندگار برجای می گذارد. وگرنه تکرار حرفهایی که هزار بار دیگران گفته اند و نوشته اند؛ با همه استخوانبندی خود،، چیزی نیست که به تاریخ رود و پشت سکوی سخن اش ایستاده بغرد دلپذیر. به همین دلیل، این نوع نوشته ها اغلب قبل از مرگ نویسنده ی آنها می میرد؛ بی آنکه حتی تپه ای از اوج تاریخ را بگیرد.
بر می گردم به اصل موضوع: هر فردی که در این خطه ی خطیر دستی بر آتش داشته؛ باید در حد توان خود بنویسد؛ تا در فردای بود و نبودشان، این نوشته ها جمع آیند و در مجموعه ای بلند به هم آیند، تا تاریخی مستند و ارزشمند را در دست داشته باشیم. تاریخی که هیچ تاریخ نوسی نمی تواند نمونه ی آن را بنویسد. زیرا او که در میدان است؛ نوشته ی او بیشک شیره ی آن شیفته جان است.
برای اینکه ما بتوانیم تاریخ نویس شویم؛ قبل از اینکه متخصص تاریخ نویسی گردیم؛ باید بی طرفی را در خود بپرورانیم. باید بیاموزیم که بیان حقیقت در تاریخ، از دیدگاه ما مهمتر است. باید دمکرات بودن را تمرین کنیم. باید حتی اگر به ضرر ما باشد؛ حقایق را عریان بیان کنیم؛ تا نوشته، تا گفته ی ما فراتر از یک مقاله ی سیاسی گردد. برای این شدن، باید بتوانیم چنان گردیم که خطا و کار نیک خود را آنطور به بررسی بنشینیم؛ و ببینیم؛ که نیک و بد دیگری را می بینیم.
صداقت و راستگویی، آدمی را آفتاب هر جمعی می کند چنان، که گاه حتی دشمن ما به برخورد زیبایمان دل می بازد.
افسوس و صد افسوس که بسیاری از ما فکر می کنند که اگر در گفتار و نوشتار ما "حرف مرد یکی باشد" برنده ی میدانیم. و این در حالیست که نمی دانیم، با این اندیشه ی خود؛ زحمت و کار خود را از ارزش تاریخی خالی کرده ایم؛ وقتی نگاهی را برده ام.
مهدی سامع عزیز؛ اشکال اساسی ما مردم سیاسی در این نقطه ی حساس است. وگرنه ارزش نوشته ی شما و یا هر کس دیگری از دست اندر کاران بی هیچ شکی از نوشته ی حتی یک تاریخ نویس حرفه ای برتری دارد. زیرا همانطور که پیشتر نوشتم؛ او که در میدان است؛ نوشته اش شیره ی آن جان است.
دمکرات بودن به فصل نوشتن؛ داشتن صداقت؛ راست گو بودن؛ حقیقت هرچند ضد ما؛ هرچند تلخ را بر زبان آوردن؛ به خود ماندگاری بخشدن است. سخن دل را به دیرو دور تاریخ سپردن است.
اگر بر این بزرگ ضعف، مردم سیاسی فائق آیند؛ بیشک آن دریچه ها بگشایند که هیچ متخصصی را یارای چنین کاری نباشد. زیرا زنده و سینه چاک در خطه ی تاریخ گشتن؛ چه شیرین، چه تلخ، بیشک هست هنری ماندگار چون وَشتَن۱.
باید دگر شویم؛ باید یک قاضی پر از وجدان سر به سر شویم؛ تا قله نشین تاریخ گردیم. باید تاب شنیدن داشته باشیم۲؛ باید آن نهال کاشته باشیم که فرداییان چو ببینند؛ با عشق و شوق به ستایش قلم ما بنشینند.
اگر این شدیم؛ بیشک بردیم؛ وگرنه قبل ا مرگ خود مردیم.
پس، فداییان خلق عزیز؛ هرکس در حد توان خود - صادقانه - بنویسید و بدانید؛ که بخاطر صداقت خود؛ در دیرو دور تاریخ می مانید. اصل ِ ماندگاری، نه قلم فرسایی؛ نه زورزن و تار بودن است. اصل ماندگاری در تاریخ، داشتن صداقت است؛ خورشید حقیقت را یار بودن است.
پس، اگر به حقیقت - بی سمت گیری - دل ببازید؛ بیشک زحمت خود را ثبت تاریخ سازید.
و چون دو فردای دیگر؛ آن همه جمع آید و به هم آید؛ نقشتان آن شود؛ که حتی برای خودتان نیز باور کردن اش مشکل باشد.
در ضمن سخنی بر زبانم می لغزد تلخ؛ که در دلم آتش پا می کند. پس بگذار آن را نیز در این سخن رفیقانه و صادقانه بیان کنم و بروم: ای کاش به هر دلیلی که برای خودتان داشتید؛ به آن مردک بعثی ی فاشیست ِ لمپن، و تا مغز استخوان ضد ایرانی پناه نمی بردید.
۱ - وَشتَن(ایرانی)، همان رقص(عربی) است.
۲- ما عموماً تحمل شنیدن نداریم. هم در خطه ی نقد ادبی، و هم در جهان سیاسی خود اینگونه ایم. پس عادت کرده ام؛ یا بتازیم؛ و یا به تعریف و تمجید دل ببازیم. و این هر دو، ضد حقیقت و راستی و زلال بودن است.
چندی پیش در پای شعر دکتر اسماعیل خویی که از شجریان تقدیر کرده بود؛ وقتی خواستم مثال بزنم از ستودن شریف مردگان از سوی ما، در به فراموشی سپردن زندگان؛ به مطلب انسانی رجوع کردم که می دانستم مرد تاب و تحمل شنیدن دارد. وگرنه می توانستم از نوشته های دو ده نفر دیگر مثال بیاورم که در همین اخبار روز خوانده ایم. که نیاوردم. زیرا واقف بر آنم که تاب شنیدن نداریم. و این در حالی است که وقتی حقیقت را صادقانه یار گردیم؛ در ذهن دیگران - گاه حتی دشمنان - چون دلپذر شکفته بهار گردیم. پس چرا این نباشیم!؟ این اصل ساده ی پیروزمند بودن را اغلب نادیده می گیریم. زیرا هنوز به عظمت آن زیبای ساده پی نبرده ایم.
راستی چرا چنینیم؟
زیرا فرمول ضد آن را در طول هستی خود؛ مزمن به جان سپرده ام.
یعنی این سخن تاریخی آن بزرگ مرد تاریخ دقیقاً علمی است: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» عکس آن نیز دقیقاً درست و علمی است.
و در این راستای داشتن انصاف، از جمله باید بگویم که این زیباست وقتی شما می نویسید: نمی دانم نویسنده چه کاره است. یعنی به پیش داوری حتی در باب یک نوسنده ی دولتی تن در نمی دهید. و این خود آغازی مبارک است برای تاریخ نویسی.
٣٨۷۲۹ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۰
|