دوباره از سر خط، دوباره اول کار - هژیر پلاسچی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۲ تير ۱٣۹۰ -
۱٣ ژوئيه ۲۰۱۱
در چند روز پیش امین حصوری و وحید ولیزاده مطالبی نوشتند که باید آنها را در امتداد هم خواند. امین حصوری در نوشتار «آیا جنبش زنده است؟» سوالی را پیش نهاد و مسائلی را حول آن مطرح کرد. وحید ولیزاده با یادداشت «نه، جنبش خیابان زنده نیست» به این پرسش پرداخت و اینک امین حصوری با یادداشت «در ضرورت احیای جنبش و در ضرورت گسست» به جای افتادن در دامچالهی پاسخگویی به برخی برداشتهای ولیزاده از متناش که آنها را «نادرست» دانسته، تلاش کرده به ادامهی بحث حول محور اصلی یاری کند. این سه یادداشت چیزی را در درون خودشان حمل میکنند که تداوم آنها را ضروری میکند. نویسندهگان این یادداشتها دارند خطر میکنند؛ از آن رو که پیشاپیش طبعات افشای بنبستی را به جان میخرند که آشکار شدن آن برای بسیاری دردناک است. با این همه آنها بحثی را آغاز کردهاند که درست در همین زمان باید آغاز میشد. به همین دلیل این متن نیز در تداوم این بحث نوشته میشود.
در این بنبست
روشن است که در بنبستی گرفتاریم و باید برای خروج از آن چارهیی بیندیشیم. برای اینکه بتوان راهی یافت یا راهی ساخت یا حتا برای اینکه بتوانیم در مورد خروج از این وضعیت گفتگو کنیم اما ابتدا باید تاریخ این بنبست را بازکاوی کنیم. باید به پیش از 25 بهمن بازگردیم و کمی در آن نقطه تامل کنیم. پیش از 25 بهمن زمزمههای "پایان جنبش" از گوشه و کنار به گوش میرسید. زمزمهگران ولی از تبارهای گوناگونی بودند و با نیات متضادی از "پایان جنبش" سخن میگفتند.
دستهیی آنانی بودند که از ابتدا فرمودند این جنبش، درگیری جناحهای مختلف بورژوازی است و ربطی به «ما» ندارد. آنها تمام این ماهها را انتظار کشیدند تا جنبش شکست بخورد و «جنبش خودمان» آغاز شود. با رویای فردای جنبش و طوفانی که در راه است، کناره گرفتند و تماشا کردند. اعلام کردند "جنبش تمام شد" و چیزی شروع نشد، شروع هم نمیشود. آنها سالهاست در انتظار جنبش «خودشان» ماندهاند. صابرین اصلی آنهایند که این همه سال صبوری میکنند تا «تودههای زحمتکش» درایت تاریخی آنها را باور کنند و آنگاه اینان برای آموزش فن مبارزه ظهور کنند.
دستهی بعدی آنانی بودند که در یک رودربایستی تاریخی با جنبش اعتراضی همراه شدند. آنها از اعماق جانشان روزگار را نفرین میکردند و با دلی آکنده از اندوه به دنبال تودهی خشمگین روان میشدند. همراه شدن آنها اما چون از روی ملاحظه و ناچاری بود مجبور بودند یک صورتبندی واحد را از جنبش ارائه دهند. از نگاه اینان جنبش از همان روز اول «انقلابی» بود و «انقلابی» ماند تا زمانی که "تمام شد" و خیال همه را راحت کرد. حالا چهرههای بشاش آنها را میشود دوباره دید. از اینکه اوضاع "مانند گذشته" است شادی میکنند و وظیفهی تاریخی خودشان را برای افشای جنایتهای حکومت اسلامی در تاریخهای تقویمی معلوم به جا میآورند. «رهبری» حالا دربست در دست خودشان است.
دستهی سوم اما آنهایی بودند که از ابتدا دل به سویههای رهاییبخش جنبش واقعن موجود بستند. در کنار "مردم" آن ماندند و مبارزه کردند. نشریه درآوردند، به خیابان رفتند، اعتصاب کردند، شعار دادند، شعر خواندند، نوشتند. آنهایی که با گفتمان غالب سرشاخ شدند که نگران سرنوشت جنبش و مردم بودند و میدیدند گفتمان غالب چه سرنوشت شومی را تدارک میبیند. هشدار دادند. زخمی شدند. از یک سو زیر فشار آنانی بودند که میخواستند درون "مردم" صف مستقل بکشند و از یک سو مورد استهزای آنانی که نبضشان با نبض "رهبران" و "بیانیههای شمارهی چند" میزد. آنها نیز هرچند به زمزمه اما از پایان جنبش سخن میگفتند چرا که میدیدند توهمپراکنی و امید بستن به دستبندهای سبزی که در خانهها روی مچ دستها باقی بود، چگونه دارد با ترویج بی عملی و انتظار، دیوارهای بنبست را قطورتر و بلندتر میکند. 25 بهمن اما فرا رسید.
دوباره بهمنِ «بهمن»
زمستان 89 خواب جهان را برآشفت. زمانی که مبارزهی مردم تونس بعد از چند هفته سانسور و سکوت خبری به رسانههای بزرگ جهانی راه پیدا کرد، هنوز کسی باور نمیکرد عربهای خاورمیانه و شمال آفریقا، زمستان 89 را بهار کنند. بهار در زمستان اما با فرار «زینالعابدین بن علی»، دیکتاتور مورد حمایت غرب و حاکم جزیرهی آرامش نولیبرالهای شمال آفریقا، از راه رسید. بوی انقلاب که وزیدن گرفت کشور به کشور پیش رفت. الجزایر و یمن و مصر و مراکش و بحرین و سوریه، یکی از پی دیگری با طوفان خشم مردمی روبهرو شدند که سالها از صحنهی سیاست رسمی حذف شده بودند و اینک به خیابانها میآمدند تا سیاست کنند. «حسنی مبارک»، دومین دیکتاتور منطقه بود که پس از روزها تسخیر میدان التحریر توسط مردم، قاهره را ترک کرد و تمام شد. بهار عربی از مفهوم "انقلاب" هراسزدایی کرد. حالا همه و بیش از همه مردمان خاورمیانه میدانستند میشود که «دیکتاتور» برود.
از سوی دیگر سرانجام دولت احمدینژادی، پس از کشمکشهای بسیار و چانهزنیهای فراوان در مورد چگونگی اجرایی کردن سیاستهای نولیبرالی بانک جهانی با نام خوش رنگ و لعاب «هدفمند کردن یارانهها»، کلید اجرای طرح را زد. طرحی که قرار بود چند ماه بعد مورد «تحسین» صندوق بینالمللی پول، قبلهی آمال لیبرالهای ایرانی قرار بگیرد و این نهاد جهانی و "معتبر" مقامات ایران را به دلیل «موفقیت زودهنگام در اجرای برنامه» تشویق و تکریم کند، هرچند لیبرالهای ایرانی هرگز به روی مبارک نیاوردند که سیاستهای اقتصادی مورد حمایت آنها، اینک توسط احمدینژاد و دولت کودتا اجرا شده است. حتا سالاران «جنبش سبز»، میرحسین موسوی و مهدی کروبی در دیداری که با هم داشتند از «کلیت طرح هدفمندی یارانهها» به عنوان طرحی که «در سطح دنیا به عنوان حرکت اقتصادی بنیادین و اساسی مطرح است» یاد کردند و تنها خواستار «اجرای کارشناسی شده و به دور از هیجان این طرح در جامعه» شدند و از این بابت ابراز نگرانی کردند. نتایج حاصله در این دیدار البته تداوم نظرگاهی بود که میرحسین موسوی پیش از این هم در پیامی به دانشجویان به تاریخ 29 آبان 1389، به صراحت آن را بیان کرده بود و پیشاپیش با «شورشهای کوری» که در نتیجهی اجرایی شدن این سیاست بالقوهگی بروز آنها پیشبینی میشد، فاصلهگذاری کرد و نسبت به انتصاب آنها به «جنبش سبز» هشدار داد. از همه جذابتر اما حضور «فرخ نگهدار» در برنامهی تفسیر خبر تلویزیون صدای آمریکا و دفاع از طرح «هدفمند کردن یارانهها» آن هم درست با همان شیوهی اجرایی احمدینژاد بود. اجرای این طرح هرچند مجموعهی مخالفان و منتقدان راستگرای حکومت ایران را دچار سردرگمی و بلاتکلیفی کرد اما طبعات بلافصل آن که گسترش فقر و گرانی در زندگی واقعی مردم بود، به عمق نارضایتیهای موجود افزود.
بر چنین زمینهیی بود که موسوی و کروبی برای تظاهراتی «به منظور اعلام همبستگی با حرکتهای مردمی در منطقه، به ویژه قیام آزادیخواهانهی مردم تونس و مصر» درخواست صدور مجوز کردند. این درخواست مجوز به فراخوان تعبیر شد و روز 25 بهمن مردم به خیابان آمدند. در 25 بهمن آنچه که تداوم یافت، شورش مردمی 6 دی ماه بود. همان شورشی که موجب شد قدرت حکومتی در برخی نقاط تهران، لااقل برای یک روز سقوط کند و مردمی که در خیابانها حضور داشتند قوای سرکوب را عقب بزنند. این بار به شهادت فیلمهای منتشر شده از 25 بهمن، شعارها رادیکالتر از گذشته و مردم رزمندهتر از همیشه بودند. فیلمی نیم ساعته چند روز بعد منتشر شد که نبرد نفسگیر مردم با قوای سرکوب حکومتی را در یکی از خیابانهای فرعی منشعب از خیابان آزادی تصویر میکرد. نکتهی دیگری که در این فیلمها به وضوح تشخیص داده میشد تغییر ترکیب لباسهای جمعیت معترض بود. لباسها ژندهتر و "معمولیتر" به چشم میآمدند و علاوه بر آن کانون اصلی درگیریها در جنوب خیابان آزادی قرار داشت. انگار شورشیهای «شورشهای کور» هم به خیابان آمده بودند.
اصلاح خشونتپرهیز و انتخابات آزاد سازمان مللی
فردای 25 بهمن همه میدانستند که اتفاقی متفاوت با گذشته رخ داده است. اتفاقی که میتواند معادلات سیاسی چند ماه اخیر را زیر و رو کند. مبارزهی جاری در ایران از فردای 25 بهمن اگر تداوم مییافت، نمیتوانست به روشهای گذشته و در چارچوبهای پیشین ادامه داشته باشد. حجم محکومیتهای رسانهیی و شاخ و شانه کشیدنهای امنیتی که بالا گرفت، پیش از همه بخشی از اصلاحطلبان حکومتی خودشان را به دوربینها و تریبونهای رسمی رساندند تا در محکوم کردن «فتنهی ضدانقلاب» و «حرمتشکنیها» سخن بگویند. علیاکبر هاشمی رفسنجانی هم که تا پیش از آن عدهیی تلاش میکردند با «درایت» و «سیاستورزی عقلایی» او را به اردوی «جنبش سبز» بیفزایند، اتفاقات 25 بهمن را حرام دانست.
تظاهرات 25 بهمن اما آنقدر مهم بود که برنامهی پارازیت، پربینندهترین برنامهی تلویزیون صدای آمریکا شیوهی مرسوم برنامهسازیاش را نقض کند و با حضور «مازیار بهاری»، خبرنگار متوسط نیوزویک در ایران که تلاش میشود به عنوان قهرمان زندانهای حکومت اسلامی معرفی شود و «محسن سازگارا»، یکی از اصلیترین تئوریسینهای نولیبرالهای وطنی، میزگردی طولانی برگزار کرد که در آن مازیار بهاری با تاکید بر مذموم بودن «خشونت» در مورد امکان نفوذ عوامل حکومت در جمع معترضان برای «رادیکال کردن» تظاهرات حرف زد و بر مطالبات اصلاحی در چارچوب حاکمیت موجود و خطرات «انقلاب» و «انقلابیگری» سخن گفت. محسن سازگارا اما با گردن نهادن به خواست روشن تغییر وضعیت موجود، برنامهیی برای تغییر از بالا در پیش روی جنبش ترسیم کرد و موکدن خواستار «برگزاری انتخابات آزاد، زیر نظر مراجع بینالمللی برای انتقال آرام قدرت» شد. به رغم ظاهر متضاد این دو نظرگاه اما هر دوی آنها از یک امر مشترک به وحشت افتاده بودند: از "سیاست مردم". و هر دو پروسههایی را پیش مینهادند تا تغییرات احتمالی با حذف چهرهی مردم از عرصهی سیاست و سپردن عنان کار به «نخبهگان» پیش برود.
با این وجود تضاد موجود در سخنان مازیار بهاری و محسن سازگارا از دو پاره شدن راست ایرانی هم خبر میداد. چنین بود که در روزها و هفتههای بعد هم علیاکبر موسوی خویینی و عطاالله مهاجرانی و برخی دیگر از چهرههای سابقن اصلاحطلبان سابقن حکومتی در مذمت انقلاب و در سجایای مبارزهی بدون خشونت سخن گفتند و حتا رامین جهانبگلو، «فیلسوف» و آنگونه که پارازیتیها میگویند یکی از «مهمترین متفکران معاصر ایران» هم به میدان آمد تا در مورد «اصلاح خشونتپرهیز» حرف زده باشد. از آن سو کسانی که پیام سازگارا را شنیده بودند، در تنور لزوم برگزاری انتخابات آزاد زیر نظر مراجع بینالمللی دمیدند. طرحی که بعد از سخنان سازگارا با یادداشت فریبا داوودیمهاجر آغاز شد و دیگران آن را ادامه دادند.
موسوی و کروبی اما روش متفاوتی را برگزیدند. آنها با صدور بیانیههای جداگانهیی از حضور مردم در تظاهرات 25 بهمن قدردانی کردند. این بیانیهها در واقع اعلام وفاداری آنها بود به «خیابان». وفاداری غریبی که آنها را در تضاد با بخشی از حامیان اصلاحطلبشان قرار داد. موسوی در بیانیهاش از «پایداری خیرهکنندهی مردم» نوشت و کروبی هم ضمن نهیب زدن به حاکمان که «تا دیر نشده است پنبهها را از گوشهایتان خارج کنید و صدای مردم را بشنوید» اعلام کرد آمادهی «پرداخت هرگونه هزینهیی در این راه پر فیض» است.
هرچند دوپارهگی و سرگردانی موسوی و کروبی بین انقلاب و ضدانقلاب، بین سیاست مردم و سیاست نخبهگان، بین انقلاب 57 و «آرمانهای امام» در همین بیانیههای آخر هم خودش را به روشنی نشان میداد، با این وجود آن اعلام تمایل به تداوم سیاست خیابانی موجب شد تنها به فاصلهی سه روز، هر دوی ایشان در خانههایشان زندانی شوند. حصری خانگی که تا همین امروز هم ادامه داشته است.
چشمهای بازِ کاملن بسته
تظاهرات 25 بهمن اتفاقی چنان بزرگ بود که هیچ کس نمیتوانست در برابر آن سکوت کند و به پیامدهای آن نیندیشد. بیش از همه اما این سوال مطرح بود که آیا پس از دست و پا زدن در بنبستی طولانی سرانجام دیوارهای بنبست فرو ریختهاند؟ و تکلیف آن زمزمههای «جنبش تمام شد» چه میشود؟
آنهایی که در این دو سال سکوت کرده بودند و منتظر بودند «جنبش بورژوایی» شکست بخورد تا «جنبش خودشان» را آغاز کنند برای اولین بار به صراحت و روشنی فراخوانی دادند که در آن از مردم خواسته شده بود دیگر دنبالهروی «جنبش ارتجاعی سبز» نشوند و فراخوان این «جنبش تا مغز استخوان پوسیده» را به «زبالهدانی» بیندازند. حزب حکمتیست معتقد بود چون: «طبقهی کارگر رهبران سوسیالیست خود را دارد. زنان برابریطلب جنبش بی اما و اگر برابری کامل زن و مرد را پشت سر دارند و جوانان، تجربهی دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب را دارند» باید به «جنبش سبز و همهی همپالگیهای داخلی و خارجیاش» نه بگویند و «جدال درون جناحهای جمهوری اسلامی را به خودشان» واگذارند تا «از ترس انقلابات منطقه و از ترس خشم شما و انقلاب شما همدیگر را گاز بگیرند». آنها از مردم خواستند فعلن «از انقلاب مصر و تونس و از اعتصاب کارگری همطبقهییهای خود علیه حکومتهای دیکتاتور در این کشورها» حمایت کنند.
آنهایی که جنبش را انقلابی میدانستند که انقلابی آغاز شد و انقلابی تداوم یافت ولی وقتی «تمام شد» خیال آنها بابت «جدال رهبری» درون آن هم راحت شد، باز از نو تکرار کردند که در 25 بهمن مردم یک بار دیگر ثابت کردند کلیت نظام جمهوری اسلامی را با همهی جناحها و دستههای آن نمیخواهند. آنها اساسن از تشخیص هر بنبست و شاهراهی عاجز بودند. برای آنها جنبش انقلابی موجود بود، همچنان که سال قبلاش هم موجود بود و سالهای قبلترش. مشکل تنها در اینجا بود که این جنبش انقلابی تحت رهبری رفرمیستها و اصلاحطلبان قرار داشت و معلوم نبود طی چه فرایندی رهبری از دست آنها خارج خواهد شد و به دست نیروهای انقلابی خواهد افتاد. آنها نه میخواستند همراه جنبش باقی بمانند و نه میتوانستند به آن پشت کنند. پس همچنان یا به تکرار کلیگوییهای بی ربطی چون «مانیفست انقلاب ایران» اکتفا کردند و یا ترجیح دادند فعلن سکوت کنند.
بخش بزرگی از بدنهی فعال در جنبش هم در پی تظاهرات 25 بمهن، تنها از این شاد بودند که میتوانند با غرور از جنبشی که «هنوز زنده است» سخن بگویند و برای کسانی که پیش از این به آشکار و نهان از «تمام شدن جنبش» حرف میزدند، شاخ و شانه بکشند. سرخوشی آنها از آن خروش مردمی بزرگ بیشتر از آن بود که بخواهند به دیوارهایی بیندیشند که تنها یک وجب جلوتر از جایی که ایستاده بودند هنوز پابرجا بود. محکم و قطور و استوار.
سهشنبههای بلاتکلیف و رهبران پنهانی
یک روز پیش از 25 بهمن، نهادی تحت عنوان «شورای هماهنگی راه سبز امید» اعلام موجودیت کرد و طی فراخوانی که در آن از «مردم شریف ایران و رهروان جنبش سبز» خواسته شده بود «با عزم راسخ و حفظ آرامش در این راهپیمایی مسالمتآمیز» شرکت کنند و البته «به عوامل نفوذی خشونتطلبان در هر حالتی اجازهی تغییر روند راهپیمایی و اعمال خشونت» را ندهند، از تظاهرات 25 بهمن پشتیبانی کرد.
پس از بازداشت غیررسمی موسوی و کروبی؛ این شورا که به رغم حدس و گمانها نام اعضای آن هنوز هم مخفی مانده است، گمان کرد که باید به نمایندهگی از آنچه «رهبران سبز» میخواند، نقش رهبری جنبش را بر عهده بگیرد. طرحی که شورا پیش نهاد و بوق و کرنا آن را تبلیغ کرد «سهشنبههای اعتراض» بود. آنان هیجانزده از خروش 25 بهمن دچار این توهم شدند که میتوانند هر سهشنبه مردم را به خیابان بکشانند. به ویژه که این شورا در همان دومین بیانیهاش نشان داده بود پیش از وفاداری به سیاست خیابان به «رهبران سبز» وفادار است. اصلاحطلبانی که در دوران هشت سالهی دولت محمد خاتمی و در تمامی روزهای پس از آن، استاد بر باد دادن فرصتهای تاریخی شده بودند، یک بار دیگر تمام بالقوهگیهای برآمده از 25 بهمن را با طرح مبتذل و ابتر «سهشنبههای اعتراض» به فنا بردند.
با شکست طرح سهشنبههای اعتراض نه تنها این شورا پاسخی در مورد نیمه کاره رها کردن این طرح نداد، بلکه از مردم دعوت کرد در سالگرد 22 خرداد دست به راهپیمایی سکوت بزنند. به رغم تمامی تجربههای تاریخیای که میشد در طی این دو سال اندوخته شده باشد، اصلاحطلبان و نیروهایی که حول و حوش این شورا سازماندهی شدند و از امکانات عظیم مالی و رسانهیی و پشتیبانیهای بی دریغ بینالمللی بهرهمند گشتند، ثابت کردند حتا حامل ذرهیی شعور سیاسی هم نیستند. برای آنها «جنبش اعتراضی» حکم بازی کامپیوتری جذابی را داشت که گمان میکردند میتوانند با فشار یک دکمه مردم را به خیابان بکشانند و با فشار یک دکمه از خیابان جمع کنند. آنها نه تنها از سرگذشت دیگران، بلکه حتا از سرگذشت خودشان هم هیچ چیزی نفهمیدند.
انقلاب در فیسبوک
باید به تونس و مصر برگردیم. تونس و مصر اگر یک بار موجب شدند سکوت چندین ماهه را درهم بشکنیم، میتوانند موجب شوند آرایههای گفتمان غالب را از هم بدریم. دموکراسیهای نمایشی غربی بیش از همهی ما از شورش در جزیرهی ثبات نولیبرالیسم شگفت زده شدند. آنها با نگرانی سیر تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا را تحت نظر گرفتند و در هراس از امکان سر بر کشیدن فرم دیگری از مبارزه و زندگی در خاورمیانه بر خود لرزیدند. پس دست به کار شدند و جلسه پشت جلسه برای راهجویی در خاورمیانهیی که میرفت تا خاورمیانهی "مردم" شود. آنان علاوه بر اینکه به بهانهی دیدار با چند لیبیایی که در رسانهها به «نمایندهگان اپوزیسیون لیبی» فرا رویانده شدند، با موشکهای هوشمند و نیروهای نظامی زمینی به دنبال جای پایی در قلب تحولات به شمال آفریقا ارتش کشیدند، سعی کردند به مدد رسانههای "معتبر" و بزرگ، ماهیت انقلابهای عربی را قلب کرده و آنها را در ساختار نمادین ادغام کنند.
چنین بود که با شدیدترین تبلیغات رسانهیی تلاش کردند مردمی را که خیابان و میدان را تصرف کرده بودند از چهرهی انقلاب حذف کنند. هیچ گزارشی از تشکیل کمیتههای انقلاب در محلهها، دانشگاهها، کارخانهها و ادارات منتشر نشد، در حالی که مبارزان تونسی و مصری و کسانی که از این کشورها دیدار کردهاند، شهادت میدهند که سطحی از سازمانیابی برای تداوم مبارزه و پیشبرد آن شکل گرفته بوده است. در عوض گزارشهای متعددی از تظاهرات دهها هزار نفر در پاسخ به یک فراخوان فیسبوکی و از رهبران فیسبوکی منتشر شد. رسانههای عظیم نام «انقلاب فیسبوکی» را همه گیر کردند. آنها با این همان کردن «شبکههای مبارزاتی» که فرمی از سازمانیابی بود با «شبکهی اجتماعی فیسبوک»، نقش مردم واقعی را که در خیابانها به هم پیوند خورده بودند، نفی میکردند.
ماجرا تنها به رویترز و سی. ان. ان و بی. بی. سی محدود نبود. رسانههای حکومتی جمهوری اسلامی هم که فیسبوک را فیلتر کرده است و از آن به عنوان «ابزار عضوگیری سازمانهای جاسوسی غرب» یاد میکند؛ در کیهان و رجا نیوز و ایرنا، گزارشهای متعددی از نقش فیسبوک در انقلابهای «مردم مسلمان منطقه» منتشر کردند. آنها آگاهانه داشتند حواس جمعی ما را از نکتهی اصلی پرت میکردند.
در ستایش امید
اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی در حاشیهی فستیوال مارکسیسم 2009 در لندن، به خبرنگار رادیو زمانه در مورد جنبش مردم ایران گفته بود: «اکنون لحظهیی حساس و سرنوشتساز است، به خاطر این شور و شوق عظیمی که هست اما هر ابلهی میتواند پر شور و شوق باشد. مسئلهی حیاتی پیدا کردن یک فرم حداقل سازمانی است که تداوم داشته باشد. به نظر من بزرگترین خطر این شورشهای پوپولیستی این است که شما این جنبش عظیم را دارید، همه توی خیاباناند، همه با هم همبستگی دارید و این کار از هر ابلهی برمیآید اما هنر واقعی این است که یک فرم واقعی برای ایستادگی پیدا کنید».
خواندن سخنان ژیژک میتواند برای ما دردناک باشد چرا که امروز بیش از پیش میدانیم که در بنبست ایستادهییم و آن جنبش عظیم، آن خیابانهای تسخیر شده و آن همبستگی مردمی دیگر وجود ندارد. چه باید کرد؟ دو فراخوان به وضوح به گوش میرسد. فراخوان اول آن فراخوانی است که با تاکتیک یکی به نعل و یکی به میخ، یا به قیمت قبول کردن انحلال احزاب اصلاحطلب یا از درون زندان میخواهد گفتمان عمومی شده در جریان جنبش اعتراضی را در قالب گفتمان «دوم خردادی» فرو کند و آن را به عقب براند. از مشارکت در انتخابات سخن میگوید و البته که درگیری را به درگیری «اقتدارگرایان» و «اصلاحطلبان» محدود میکند. فراخوان دوم اما میخواهد به دوران پیش از 22 خرداد 1388 بازگردیم. این فراخوان میخواهد با نفی یکبارهی جنبش اعتراضی مبارزه را از همان جایی آغاز کند که به گمان آن در 22 خرداد «نیمه تمام» ماند. بازگشت به بستر جنبشهای اجتماعی پیش از خرداد 88 و تلاش برای بازسازی و احیای آنها.
راه سومی اما میتوان گشود. راه سومی که امین حصوری آن را در «نفی دیالکتیکی» جنبش اعتراضی صورتبندی میکند. اینک دیگر سخن گفتن از مبارزهی جمعی عجیب نیست، مبارزهی مخفی، تشکل، سازمانیابی، شبنامه، شعارنویسی و مقاومت بر بستر جنبش اعتراضی و مبارزهی واقعی مردم، واژههای آشنایی شدهاند. فرهنگ نولیبرالی حاکم بر فضای سیاسی لااقل در این وجه خود در هم شکسته است. باید امید داشت، باید مقاومت کرد و پیش از همه باید برای مقاومت کردن، متشکل شد. شکلگیری ارادهی جمعی برای مبارزهی واقعی راز آشکاری است که دیوار بنبست را از هم خواهد شکافت.
پانوشتها:
1 _ مطالب امین حصوری و وحید ولیزاده را میتوانید در اینجا بخوانید:
«آیا جنبش زنده است؟». امین حصوری:
ham-andishi.blogspot.com
«نه، جنبش خیابان زنده نیست!». وحید ولیزاده:
ham-andishi.blogspot.com
«در ضرورت احیای جنبش و در ضرورت گسست». امین حصوری:
sarbalaee.blogspot.com
|