دوباره از سر خط، دوباره اول کار - هژیر پلاسچی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۲ تير ۱٣۹۰ -  ۱٣ ژوئيه ۲۰۱۱


در چند روز پیش امین حصوری و وحید ولی‏زاده مطالبی نوشتند که باید آنها را در امتداد هم خواند. امین حصوری در نوشتار «آیا جنبش زنده است؟» سوالی را پیش نهاد و مسائلی را حول آن مطرح کرد. وحید ولی‏زاده با یادداشت «نه، جنبش خیابان زنده نیست» به این پرسش پرداخت و اینک امین حصوری با یادداشت «در ضرورت احیای جنبش و در ضرورت گسست» به جای افتادن در دامچاله‏ی پاسخگویی به برخی برداشت‏های ولی‏زاده از متن‏اش که آنها را «نادرست» دانسته، تلاش کرده به ادامه‏ی بحث حول محور اصلی یاری کند. این سه یادداشت چیزی را در درون خودشان حمل می‏کنند که تداوم آنها را ضروری می‏کند. نویسنده‏گان این یادداشت‏ها دارند خطر می‏کنند؛ از آن رو که پیشاپیش طبعات افشای بن‏بستی را به جان می‏خرند که آشکار شدن آن برای بسیاری دردناک است. با این همه آنها بحثی را آغاز کرده‏اند که درست در همین زمان باید آغاز می‏شد. به همین دلیل این متن نیز در تداوم این بحث نوشته می‏شود.
در این بن‏بست
روشن است که در بن‏بستی گرفتاریم و باید برای خروج از آن چاره‏یی بیندیشیم. برای این‏که بتوان راهی یافت یا راهی ساخت یا حتا برای این‏که بتوانیم در مورد خروج از این وضعیت گفتگو کنیم اما ابتدا باید تاریخ این بن‏بست را بازکاوی کنیم. باید به پیش از 25 بهمن بازگردیم و کمی در آن نقطه تامل کنیم. پیش از 25 بهمن زمزمه‏های "پایان جنبش" از گوشه و کنار به گوش می‏رسید. زمزمه‏گران ولی از تبارهای گوناگونی بودند و با نیات متضادی از "پایان جنبش" سخن می‏گفتند.
دسته‏یی آنانی بودند که از ابتدا فرمودند این جنبش، درگیری جناح‏های مختلف بورژوازی است و ربطی به «ما» ندارد. آنها تمام این ماه‏ها را انتظار کشیدند تا جنبش شکست بخورد و «جنبش خودمان» آغاز شود. با رویای فردای جنبش و طوفانی که در راه است، کناره گرفتند و تماشا کردند. اعلام کردند "جنبش تمام شد" و چیزی شروع نشد، شروع هم نمی‏شود. آنها سال‏هاست در انتظار جنبش «خودشان» مانده‏اند. صابرین اصلی آنهایند که این همه سال صبوری می‏کنند تا «توده‏های زحمتکش» درایت تاریخی آنها را باور کنند و آنگاه اینان برای آموزش فن مبارزه ظهور کنند.
دسته‏ی بعدی آنانی بودند که در یک رودربایستی تاریخی با جنبش اعتراضی همراه شدند. آنها از اعماق جانشان روزگار را نفرین می‏کردند و با دلی آکنده از اندوه به دنبال توده‏ی خشمگین روان می‏شدند. همراه شدن آنها اما چون از روی ملاحظه و ناچاری بود مجبور بودند یک صورت‏بندی واحد را از جنبش ارائه دهند. از نگاه اینان جنبش از همان روز اول «انقلابی» بود و «انقلابی» ماند تا زمانی که "تمام شد" و خیال همه را راحت کرد. حالا چهره‏های بشاش آنها را می‏شود دوباره دید. از این‏که اوضاع "مانند گذشته" است شادی می‏کنند و وظیفه‏ی تاریخی خودشان را برای افشای جنایت‏های حکومت اسلامی در تاریخ‏های تقویمی معلوم به جا می‏آورند. «رهبری» حالا دربست در دست خودشان است.
دسته‏ی سوم اما آنهایی بودند که از ابتدا دل به سویه‏های رهایی‏بخش جنبش واقعن موجود بستند. در کنار "مردم" آن ماندند و مبارزه کردند. نشریه درآوردند، به خیابان رفتند، اعتصاب کردند، شعار دادند، شعر خواندند، نوشتند. آنهایی که با گفتمان غالب سرشاخ شدند که نگران سرنوشت جنبش و مردم بودند و می‏دیدند گفتمان غالب چه سرنوشت شومی را تدارک می‏بیند. هشدار دادند. زخمی شدند. از یک سو زیر فشار آنانی بودند که می‏خواستند درون "مردم" صف مستقل بکشند و از یک سو مورد استهزای آنانی که نبض‏شان با نبض "رهبران" و "بیانیه‏های شماره‏ی چند" می‏زد. آنها نیز هرچند به زمزمه اما از پایان جنبش سخن می‏گفتند چرا که می‏دیدند توهم‏پراکنی و امید بستن به دستبندهای سبزی که در خانه‏ها روی مچ دست‏ها باقی بود، چگونه دارد با ترویج بی عملی و انتظار، دیوارهای بن‏بست را قطورتر و بلندتر می‏کند. 25 بهمن اما فرا رسید.
دوباره بهمنِ «بهمن»
زمستان 89 خواب جهان را برآشفت. زمانی که مبارزه‏ی مردم تونس بعد از چند هفته سانسور و سکوت خبری به رسانه‏های بزرگ جهانی راه پیدا کرد، هنوز کسی باور نمی‏کرد عرب‏های خاورمیانه و شمال آفریقا، زمستان 89 را بهار کنند. بهار در زمستان اما با فرار «زین‏العابدین بن علی»، دیکتاتور مورد حمایت غرب و حاکم جزیره‏ی آرامش نولیبرال‏های شمال آفریقا، از راه رسید. بوی انقلاب که وزیدن گرفت کشور به کشور پیش رفت. الجزایر و یمن و مصر و مراکش و بحرین و سوریه، یکی از پی دیگری با طوفان خشم مردمی روبه‏رو شدند که سال‏ها از صحنه‏ی سیاست رسمی حذف شده بودند و اینک به خیابان‏ها می‏آمدند تا سیاست کنند. «حسنی مبارک»، دومین دیکتاتور منطقه بود که پس از روزها تسخیر میدان التحریر توسط مردم، قاهره را ترک کرد و تمام شد. بهار عربی از مفهوم "انقلاب" هراس‏زدایی کرد. حالا همه و بیش از همه مردمان خاورمیانه می‏دانستند می‏شود که «دیکتاتور» برود.
از سوی دیگر سرانجام دولت احمدی‏نژادی، پس از کشمکش‏های بسیار و چانه‏زنی‏های فراوان در مورد چگونگی اجرایی کردن سیاست‏های نولیبرالی بانک جهانی با نام خوش رنگ و لعاب «هدفمند کردن یارانه‏ها»، کلید اجرای طرح را زد. طرحی که قرار بود چند ماه بعد مورد «تحسین» صندوق بین‏المللی پول، قبله‏ی آمال لیبرال‏های ایرانی قرار بگیرد و این نهاد جهانی و "معتبر" مقامات ایران را به دلیل «موفقیت زودهنگام در اجرای برنامه» تشویق و تکریم کند، هرچند لیبرال‏های ایرانی هرگز به روی مبارک نیاوردند که سیاست‏های اقتصادی مورد حمایت آنها، اینک توسط احمدی‏نژاد و دولت کودتا اجرا شده است. حتا سالاران «جنبش سبز»، میرحسین موسوی و مهدی کروبی در دیداری که با هم داشتند از «کلیت طرح هدفمندی یارانه‏ها» به عنوان طرحی که «در سطح دنیا به عنوان حرکت اقتصادی بنیادین و اساسی مطرح است» یاد کردند و تنها خواستار «اجرای کارشناسی شده و به دور از هیجان این طرح در جامعه» شدند و از این بابت ابراز نگرانی کردند. نتایج حاصله در این دیدار البته تداوم نظرگاهی بود که میرحسین موسوی پیش از این هم در پیامی به دانشجویان به تاریخ 29 آبان 1389، به صراحت آن را بیان کرده بود و پیشاپیش با «شورش‏های کوری» که در نتیجه‏ی اجرایی شدن این سیاست بالقوه‏گی بروز آنها پیش‏بینی می‏شد، فاصله‏گذاری کرد و نسبت به انتصاب آنها به «جنبش سبز» هشدار داد. از همه جذاب‏تر اما حضور «فرخ نگهدار» در برنامه‏ی تفسیر خبر تلویزیون صدای آمریکا و دفاع از طرح «هدفمند کردن یارانه‏ها» آن هم درست با همان شیوه‏ی اجرایی احمدی‏نژاد بود. اجرای این طرح هرچند مجموعه‏ی مخالفان و منتقدان راستگرای حکومت ایران را دچار سردرگمی و بلاتکلیفی کرد اما طبعات بلافصل آن که گسترش فقر و گرانی در زندگی واقعی مردم بود، به عمق نارضایتی‏های موجود افزود.
بر چنین زمینه‏یی بود که موسوی و کروبی برای تظاهراتی «به منظور اعلام همبستگی با حرکت‏های مردمی در منطقه، به ویژه قیام آزادیخواهانه‏ی مردم تونس و مصر» درخواست صدور مجوز کردند. این درخواست مجوز به فراخوان تعبیر شد و روز 25 بهمن مردم به خیابان آمدند. در 25 بهمن آنچه که تداوم یافت، شورش مردمی 6 دی ماه بود. همان شورشی که موجب شد قدرت حکومتی در برخی نقاط تهران، لااقل برای یک روز سقوط کند و مردمی که در خیابان‏ها حضور داشتند قوای سرکوب را عقب بزنند. این بار به شهادت فیلم‏های منتشر شده از 25 بهمن، شعارها رادیکال‏تر از گذشته و مردم رزمنده‏تر از همیشه بودند. فیلمی نیم ساعته چند روز بعد منتشر شد که نبرد نفس‏گیر مردم با قوای سرکوب حکومتی را در یکی از خیابان‏های فرعی منشعب از خیابان آزادی تصویر می‏کرد. نکته‏ی دیگری که در این فیلم‏ها به وضوح تشخیص داده می‏شد تغییر ترکیب لباس‏های جمعیت معترض بود. لباس‏ها ژنده‏تر و "معمولی‏تر" به چشم می‏آمدند و علاوه بر آن کانون اصلی درگیری‏ها در جنوب خیابان آزادی قرار داشت. انگار شورشی‏های «شورش‏های کور» هم به خیابان آمده بودند.
اصلاح خشونت‏پرهیز و انتخابات آزاد سازمان مللی
فردای 25 بهمن همه می‏دانستند که اتفاقی متفاوت با گذشته رخ داده است. اتفاقی که می‏تواند معادلات سیاسی چند ماه اخیر را زیر و رو کند. مبارزه‏ی جاری در ایران از فردای 25 بهمن اگر تداوم می‏یافت، نمی‏توانست به روش‏های گذشته و در چارچوب‏های پیشین ادامه داشته باشد. حجم محکومیت‏های رسانه‏یی و شاخ و شانه کشیدن‏های امنیتی که بالا گرفت، پیش از همه بخشی از اصلاح‏طلبان حکومتی خودشان را به دوربین‏ها و تریبون‏های رسمی رساندند تا در محکوم کردن «فتنه‏ی ضدانقلاب» و «حرمت‏شکنی‏ها» سخن بگویند. علی‏اکبر هاشمی رفسنجانی هم که تا پیش از آن عده‏یی تلاش می‏کردند با «درایت» و «سیاست‏ورزی عقلایی» او را به اردوی «جنبش سبز» بیفزایند، اتفاقات 25 بهمن را حرام دانست.
تظاهرات 25 بهمن اما آنقدر مهم بود که برنامه‏ی پارازیت، پربیننده‏ترین برنامه‏ی تلویزیون صدای آمریکا شیوه‏ی مرسوم برنامه‏سازی‏اش را نقض کند و با حضور «مازیار بهاری»، خبرنگار متوسط نیوزویک در ایران که تلاش می‏شود به عنوان قهرمان زندان‏های حکومت اسلامی معرفی شود و «محسن سازگارا»، یکی از اصلی‏ترین تئوریسین‏های نولیبرال‏های وطنی، میزگردی طولانی برگزار کرد که در آن مازیار بهاری با تاکید بر مذموم بودن «خشونت» در مورد امکان نفوذ عوامل حکومت در جمع معترضان برای «رادیکال کردن» تظاهرات حرف زد و بر مطالبات اصلاحی در چارچوب حاکمیت موجود و خطرات «انقلاب» و «انقلابی‏گری» سخن گفت. محسن سازگارا اما با گردن نهادن به خواست روشن تغییر وضعیت موجود، برنامه‏یی برای تغییر از بالا در پیش روی جنبش ترسیم کرد و موکدن خواستار «برگزاری انتخابات آزاد، زیر نظر مراجع بین‏المللی برای انتقال آرام قدرت» شد. به رغم ظاهر متضاد این دو نظرگاه اما هر دوی آنها از یک امر مشترک به وحشت افتاده بودند: از "سیاست مردم". و هر دو پروسه‏هایی را پیش می‏نهادند تا تغییرات احتمالی با حذف چهره‏ی مردم از عرصه‏ی سیاست و سپردن عنان کار به «نخبه‏گان» پیش برود.
با این وجود تضاد موجود در سخنان مازیار بهاری و محسن سازگارا از دو پاره شدن راست ایرانی هم خبر می‏داد. چنین بود که در روزها و هفته‏های بعد هم علی‏اکبر موسوی خویینی و عطاالله مهاجرانی و برخی دیگر از چهره‏های سابقن اصلاح‏طلبان سابقن حکومتی در مذمت انقلاب و در سجایای مبارزه‏ی بدون خشونت سخن گفتند و حتا رامین جهانبگلو، «فیلسوف» و آنگونه که پارازیتی‏ها می‏گویند یکی از «مهم‏ترین متفکران معاصر ایران» هم به میدان آمد تا در مورد «اصلاح خشونت‏پرهیز» حرف زده باشد. از آن سو کسانی که پیام سازگارا را شنیده بودند، در تنور لزوم برگزاری انتخابات آزاد زیر نظر مراجع بین‏المللی دمیدند. طرحی که بعد از سخنان سازگارا با یادداشت فریبا داوودی‏مهاجر آغاز شد و دیگران آن را ادامه دادند.
موسوی و کروبی اما روش متفاوتی را برگزیدند. آنها با صدور بیانیه‏های جداگانه‏یی از حضور مردم در تظاهرات 25 بهمن قدردانی کردند. این بیانیه‏ها در واقع اعلام وفاداری آنها بود به «خیابان». وفاداری غریبی که آنها را در تضاد با بخشی از حامیان اصلاح‏طلبشان قرار داد. موسوی در بیانیه‏اش از «پایداری خیره‏کننده‏ی مردم» نوشت و کروبی هم ضمن نهیب زدن به حاکمان که «تا دیر نشده است پنبه‏ها را از گوش‏هایتان خارج کنید و صدای مردم را بشنوید» اعلام کرد آماده‏ی «پرداخت هرگونه هزینه‏یی در این راه پر فیض» است.
هرچند دوپاره‏گی و سرگردانی موسوی و کروبی بین انقلاب و ضدانقلاب، بین سیاست مردم و سیاست نخبه‏گان، بین انقلاب 57 و «آرمان‏های امام» در همین بیانیه‏های آخر هم خودش را به روشنی نشان می‏داد، با این وجود آن اعلام تمایل به تداوم سیاست خیابانی موجب شد تنها به فاصله‏ی سه روز، هر دوی ایشان در خانه‏هایشان زندانی شوند. حصری خانگی که تا همین امروز هم ادامه داشته است.
چشم‏های بازِ کاملن بسته
تظاهرات 25 بهمن اتفاقی چنان بزرگ بود که هیچ کس نمی‏توانست در برابر آن سکوت کند و به پیامدهای آن نیندیشد. بیش از همه اما این سوال مطرح بود که آیا پس از دست و پا زدن در بن‏بستی طولانی سرانجام دیوارهای بن‏بست فرو ریخته‏اند؟ و تکلیف آن زمزمه‏های «جنبش تمام شد» چه می‏شود؟
آنهایی که در این دو سال سکوت کرده بودند و منتظر بودند «جنبش بورژوایی» شکست بخورد تا «جنبش خودشان» را آغاز کنند برای اولین بار به صراحت و روشنی فراخوانی دادند که در آن از مردم خواسته شده بود دیگر دنباله‏روی «جنبش ارتجاعی سبز» نشوند و فراخوان این «جنبش تا مغز استخوان پوسیده» را به «زباله‏دانی» بیندازند. حزب حکمتیست معتقد بود چون: «طبقه‏ی کارگر رهبران سوسیالیست خود را دارد. زنان برابری‏طلب جنبش بی اما و اگر برابری کامل زن و مرد را پشت سر دارند و جوانان، تجربه‏ی دانشجویان آزادیخواه و برابری‏طلب را دارند» باید به «جنبش سبز و همه‏ی هم‏پالگی‏های داخلی و خارجی‏اش» نه بگویند و «جدال درون جناح‏های جمهوری اسلامی را به خودشان» واگذارند تا «از ترس انقلابات منطقه و از ترس خشم شما و انقلاب شما همدیگر را گاز بگیرند». آنها از مردم خواستند فعلن «از انقلاب مصر و تونس و از اعتصاب کارگری هم‏طبقه‏یی‏های خود علیه حکومت‏های دیکتاتور در این کشورها» حمایت کنند.
آنهایی که جنبش را انقلابی می‏دانستند که انقلابی آغاز شد و انقلابی تداوم یافت ولی وقتی «تمام شد» خیال آنها بابت «جدال رهبری» درون آن هم راحت شد، باز از نو تکرار کردند که در 25 بهمن مردم یک بار دیگر ثابت کردند کلیت نظام جمهوری اسلامی را با همه‏ی جناح‏ها و دسته‏های آن نمی‏خواهند. آنها اساسن از تشخیص هر بن‏بست و شاهراهی عاجز بودند. برای آنها جنبش انقلابی موجود بود، هم‏چنان که سال قبل‏اش هم موجود بود و سال‏های قبل‏ترش. مشکل تنها در اینجا بود که این جنبش انقلابی تحت رهبری رفرمیست‏ها و اصلاح‏طلبان قرار داشت و معلوم نبود طی چه فرایندی رهبری از دست آنها خارج خواهد شد و به دست نیروهای انقلابی خواهد افتاد. آنها نه می‏خواستند همراه جنبش باقی بمانند و نه می‏توانستند به آن پشت کنند. پس هم‏چنان یا به تکرار کلی‏گویی‏های بی ربطی چون «مانیفست انقلاب ایران» اکتفا کردند و یا ترجیح دادند فعلن سکوت کنند.
بخش بزرگی از بدنه‏ی فعال در جنبش هم در پی تظاهرات 25 بمهن، تنها از این شاد بودند که می‏توانند با غرور از جنبشی که «هنوز زنده است» سخن بگویند و برای کسانی که پیش از این به آشکار و نهان از «تمام شدن جنبش» حرف می‏زدند، شاخ و شانه بکشند. سرخوشی آنها از آن خروش مردمی بزرگ بیشتر از آن بود که بخواهند به دیوارهایی بیندیشند که تنها یک وجب جلوتر از جایی که ایستاده بودند هنوز پابرجا بود. محکم و قطور و استوار.
سه‏شنبه‏های بلاتکلیف و رهبران پنهانی
یک روز پیش از 25 بهمن، نهادی تحت عنوان «شورای هماهنگی راه سبز امید» اعلام موجودیت کرد و طی فراخوانی که در آن از «مردم شریف ایران و رهروان جنبش سبز» خواسته شده بود «با عزم راسخ و حفظ آرامش در این راهپیمایی مسالمت‏آمیز» شرکت کنند و البته «به عوامل نفوذی خشونت‏طلبان در هر حالتی اجازه‏ی تغییر روند راهپیمایی و اعمال خشونت» را ندهند، از تظاهرات 25 بهمن پشتیبانی کرد.
پس از بازداشت غیررسمی موسوی و کروبی؛ این شورا که به رغم حدس و گمان‏ها نام اعضای آن هنوز هم مخفی مانده است، گمان کرد که باید به نماینده‏گی از آنچه «رهبران سبز» می‏خواند، نقش رهبری جنبش را بر عهده بگیرد. طرحی که شورا پیش نهاد و بوق و کرنا آن را تبلیغ کرد «سه‏شنبه‏های اعتراض» بود. آنان هیجان‏زده از خروش 25 بهمن دچار این توهم شدند که می‏توانند هر سه‏شنبه مردم را به خیابان بکشانند. به ویژه که این شورا در همان دومین بیانیه‏اش نشان داده بود پیش از وفاداری به سیاست خیابان به «رهبران سبز» وفادار است. اصلاح‏طلبانی که در دوران هشت ساله‏ی دولت محمد خاتمی و در تمامی روزهای پس از آن، استاد بر باد دادن فرصت‏های تاریخی شده بودند، یک بار دیگر تمام بالقوه‏گی‏های برآمده از 25 بهمن را با طرح مبتذل و ابتر «سه‏شنبه‏های اعتراض» به فنا بردند.
با شکست طرح سه‏شنبه‏های اعتراض نه تنها این شورا پاسخی در مورد نیمه کاره رها کردن این طرح نداد، بلکه از مردم دعوت کرد در سالگرد 22 خرداد دست به راهپیمایی سکوت بزنند. به رغم تمامی تجربه‏های تاریخی‏ای که می‏شد در طی این دو سال اندوخته شده باشد، اصلاح‏طلبان و نیروهایی که حول و حوش این شورا سازماندهی شدند و از امکانات عظیم مالی و رسانه‏یی و پشتیبانی‏های بی دریغ بین‏المللی بهره‏مند گشتند، ثابت کردند حتا حامل ذره‏یی شعور سیاسی هم نیستند. برای آنها «جنبش اعتراضی» حکم بازی کامپیوتری جذابی را داشت که گمان می‏کردند می‏توانند با فشار یک دکمه مردم را به خیابان بکشانند و با فشار یک دکمه از خیابان جمع کنند. آنها نه تنها از سرگذشت دیگران، بلکه حتا از سرگذشت خودشان هم هیچ چیزی نفهمیدند.
انقلاب در فیس‏بوک
باید به تونس و مصر برگردیم. تونس و مصر اگر یک بار موجب شدند سکوت چندین ماهه را درهم بشکنیم، می‏توانند موجب شوند آرایه‏های گفتمان غالب را از هم بدریم. دموکراسی‏های نمایشی غربی بیش از همه‏ی ما از شورش در جزیره‏ی ثبات نولیبرالیسم شگفت زده شدند. آنها با نگرانی سیر تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا را تحت نظر گرفتند و در هراس از امکان سر بر کشیدن فرم دیگری از مبارزه و زندگی در خاورمیانه بر خود لرزیدند. پس دست به کار شدند و جلسه پشت جلسه برای راه‏جویی در خاورمیانه‏یی که می‏رفت تا خاورمیانه‏ی "مردم" شود. آنان علاوه بر این‏که به بهانه‏ی دیدار با چند لیبیایی که در رسانه‏ها به «نماینده‏گان اپوزیسیون لیبی» فرا رویانده شدند، با موشک‏های هوشمند و نیروهای نظامی زمینی به دنبال جای پایی در قلب تحولات به شمال آفریقا ارتش کشیدند، سعی کردند به مدد رسانه‏های "معتبر" و بزرگ، ماهیت انقلاب‏های عربی را قلب کرده و آنها را در ساختار نمادین ادغام کنند.
چنین بود که با شدیدترین تبلیغات رسانه‏یی تلاش کردند مردمی را که خیابان و میدان را تصرف کرده بودند از چهره‏ی انقلاب حذف کنند. هیچ گزارشی از تشکیل کمیته‏های انقلاب در محله‏ها، دانشگاه‏ها، کارخانه‏ها و ادارات منتشر نشد، در حالی که مبارزان تونسی و مصری و کسانی که از این کشورها دیدار کرده‏اند، شهادت می‏دهند که سطحی از سازمان‏یابی برای تداوم مبارزه و پیشبرد آن شکل گرفته بوده است. در عوض گزارش‏های متعددی از تظاهرات ده‏ها هزار نفر در پاسخ به یک فراخوان فیس‏بوکی و از رهبران فیس‏بوکی منتشر شد. رسانه‏های عظیم نام «انقلاب فیس‏بوکی» را همه گیر کردند. آنها با این همان کردن «شبکه‏های مبارزاتی» که فرمی از سازمان‏یابی بود با «شبکه‏ی اجتماعی فیس‏بوک»، نقش مردم واقعی را که در خیابان‏ها به هم پیوند خورده بودند، نفی می‏کردند.
ماجرا تنها به رویترز و سی. ان. ان و بی. بی. سی محدود نبود. رسانه‏های حکومتی جمهوری اسلامی هم که فیس‏بوک را فیلتر کرده است و از آن به عنوان «ابزار عضوگیری سازمان‏های جاسوسی غرب» یاد می‏کند؛ در کیهان و رجا نیوز و ایرنا، گزارش‏های متعددی از نقش فیس‏بوک در انقلاب‏های «مردم مسلمان منطقه» منتشر کردند. آنها آگاهانه داشتند حواس جمعی ما را از نکته‏ی اصلی پرت می‏کردند.
در ستایش امید
اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی در حاشیه‏ی فستیوال مارکسیسم 2009 در لندن، به خبرنگار رادیو زمانه در مورد جنبش مردم ایران گفته بود: «اکنون لحظه‏یی حساس و سرنوشت‏ساز است، به خاطر این شور و شوق عظیمی که هست اما هر ابلهی می‏تواند پر شور و شوق باشد. مسئله‏ی حیاتی پیدا کردن یک فرم حداقل سازمانی است که تداوم داشته باشد. به نظر من بزرگ‏ترین خطر این شورش‏های پوپولیستی این است که شما این جنبش عظیم را دارید، همه توی خیابان‏اند، همه با هم همبستگی دارید و این کار از هر ابلهی برمی‏آید اما هنر واقعی این است که یک فرم واقعی برای ایستادگی پیدا کنید».
خواندن سخنان ژیژک می‏تواند برای ما دردناک باشد چرا که امروز بیش از پیش می‏دانیم که در بن‏بست ایستاده‏ییم و آن جنبش عظیم، آن خیابان‏های تسخیر شده و آن همبستگی مردمی دیگر وجود ندارد. چه باید کرد؟ دو فراخوان به وضوح به گوش می‏رسد. فراخوان اول آن فراخوانی است که با تاکتیک یکی به نعل و یکی به میخ، یا به قیمت قبول کردن انحلال احزاب اصلاح‏طلب یا از درون زندان می‏خواهد گفتمان عمومی شده در جریان جنبش اعتراضی را در قالب گفتمان «دوم خردادی» فرو کند و آن را به عقب براند. از مشارکت در انتخابات سخن می‏گوید و البته که درگیری را به درگیری «اقتدارگرایان» و «اصلاح‏طلبان» محدود می‏کند. فراخوان دوم اما می‏خواهد به دوران پیش از 22 خرداد 1388 بازگردیم. این فراخوان می‏خواهد با نفی یک‏باره‏ی جنبش اعتراضی مبارزه را از همان جایی آغاز کند که به گمان آن در 22 خرداد «نیمه تمام» ماند. بازگشت به بستر جنبش‏های اجتماعی پیش از خرداد 88 و تلاش برای بازسازی و احیای آنها.
راه سومی اما می‏توان گشود. راه سومی که امین حصوری آن را در «نفی دیالکتیکی» جنبش اعتراضی صورت‏بندی می‏کند. اینک دیگر سخن گفتن از مبارزه‏ی جمعی عجیب نیست، مبارزه‏ی مخفی، تشکل، سازمان‏یابی، شب‏نامه، شعارنویسی و مقاومت بر بستر جنبش اعتراضی و مبارزه‏ی واقعی مردم، واژه‏های آشنایی شده‏اند. فرهنگ نولیبرالی حاکم بر فضای سیاسی لااقل در این وجه خود در هم شکسته است. باید امید داشت، باید مقاومت کرد و پیش از همه باید برای مقاومت کردن، متشکل شد. شکل‏گیری اراده‏ی جمعی برای مبارزه‏ی واقعی راز آشکاری است که دیوار بن‏بست را از هم خواهد شکافت.

پانوشت‎ها:
1 _ مطالب امین حصوری و وحید ولی‏زاده را می‏توانید در اینجا بخوانید:
«آیا جنبش زنده است؟». امین حصوری:
ham-andishi.blogspot.com

«نه، جنبش خیابان زنده نیست!». وحید ولی‏زاده:
ham-andishi.blogspot.com

«در ضرورت احیای جنبش و در ضرورت گسست». امین حصوری:
sarbalaee.blogspot.com