حذف گام به گام رفسنجانی مبارک تر از طرد تدریجی هویدا
مهران رفیعی
•
رویداد های دو سه ساله گذشته نشان میدهد که تاریخ معاصر ایران در حال تکرار شدن است. رهبر کنونی جمهوری اسلامی که ناتوان از پاسخگویی به نیازهای جامعه است و با شکست های متوالی در داخل و خارج روبرو بوده و هر روز منزوی تر می گردد, راه چاره را در بریدن تنه درختی یافته که خود بر شاخه شکننده آن نشسته است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۶ مرداد ۱٣۹۰ -
۷ اوت ۲۰۱۱
در بیست و پنجم شهریورماه هزار و سیصد و بیست, هنگامیکه محمدعلی فروغی استعفانامه رضا شاه را برای امضا بدست او میداد, برای ولیعهد بیست و یک ساله روشن بود که در آن شرایط نمی توانست پا جای پای پدر مقتدر خود بگذارد, نه دستهایش توان کوبیدن مشت های آهنین را داشت و نه سر و گردنش تاب و تحمل آن تاج گوهرنشان را. شاه جوان که تحصیل را نیمه تمام گذاشته و از دامنه های آلپ به تهران بازگشته بود می بایست با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم کند. سلطنت بر کشوری اشغال شده توسط دو قدرت بزرگ در زمان جنگ جهانی دوم در حالیکه ارتش متلاشی شده و قحطی و هرج و مرجی گسترده بر همه امور حکمفرمایی میکرد, آسان نبود.
از طرف دیگر او توسط شماری از سیاستمداران کهنه کار احاطه شده بود که در در عرصه سیاسی و اجتماعی کشورمان حضوری پررنگ داشتند. در میان آنها, کسانی بودند که در جریان حوادث بزرگ داخلی و بین المللی تجارب فراوانی کسب کرده بودند, از کشته شدن ناصرالدین شاه و انقلاب مشروطیت گرفته تا سقوط قاجارها و روی کار آمدن سلسله پهلوی در داخل مرزهای کشور, و جنگ اول جهانی و انقلاب بلشویکی در قلمرو همسایه شمالی مان و سقوط و تجزیه امپراطوری عثمانی در شمال غربی کشور.
بنابراین جای تعجب نیست که در آن اوضاع و احوال, پاد شاه بی تجربه, قادر به حکمرانی به سبک پدرش نبود. برخی می اندیشیدند که وی بخاطر اقامت و تحصیل در اروپا با فرهنگ و اصول مردمسالاری آشنا و به اجرای آن پایبند شده باشد, ولی آنچه بعدها روی داد, بروشنی نشان داد که او نظر مساعدی نسبت به رعایت اصول حقوق بشر و دموکراسی نداشت.
شاه برای دسترسی به قدرت مطلقه, راهی نداشت جز اینکه که مخالفان و رقیبان بالفعل و بالقوه را بکلی نابود کند و در این مسیر تا آنجا پیش رفت که دست به دامان بیگانگان شد و کودتای ننگین بیست و هشتم مردادماه سال سی ودو شکل گرفت و او تاج بر زمین افتاده اش را دوباره به چنگ آورد هر چند هنوز توان بر سرگذاشتنش را نداشت و برای تاجگذاری لازم بود که چهارده سال دیگر انتظار بکشد.
در دورانی که رهبر بزرگ ملت ایران سالهای پایان زندگی پرافتخارش را اسیرگونه در احمدآباد سپری میکرد و کارکشتگانی از نسل قوام السلطنه و سید ضیا هم از صحنه خارج و مدعیان دیگری از قبیل تیمور بختیار معزول و یا متواری شده بودند, بتدریج زمان و شرایط مناسب برای ارضای خودکامگی های شاه فراهم می گشت.
پس از سقوط ناگوار دولت ملی دکتر مصدق, چندین نفر بر کرسی متزلزل صدرات نشستند تا بالاخره پس از ترور حسنعلی منصور, نوبت به امیرعباس هویدا رسید که پس از بازگشت به ایران, با سرعت از نردبان ترقی بالا رفته بود. در مورد هویدا غالبا گفته میشود که بیش از هر فرد دیگری بر صندلی نخست وزیری ایران نشسته است, حداقل در دوران پس از مشروطیت. اما او ویژگی دیگری هم داشت که گاهی از نظرها پنهان می ماند, همان خصوصیتی که موجب طولانی شدن ریاستش بر قوه مجریه شد, وفاداری تمام عیارش نسبت به شخص اول مملکت.
در آن سالهای بظاهر آرام, شاه عنان امور را یک تنه در دست داشت, صدر اعظم پیپش را میکشید, گلدان ارکیده ای به یقه کتش آویزان میکرد, پیکانش را میراند و برای بازی پینگ پنگ سری به مدارس دخترانه میزد و در تابستانها از اردوهای رامسر بازدید میکرد. کاری هم با فساد اداری, کمبود مسکن و نابودی کشاورزی و افزایش واردات و خریدهای جاه طلبانه نظامی نداشت. موضوع بیعدالتی اجتماعی و نقض حقوق شهروندی هم در لیست دلمشغولی های او نبود. خودش را روشنفکر میدانست و جمعی از هنرمندان را هم جیره خوار دولت کرده بود. هر دو نمایش بزرگ و پر زرق و برق دربار هم در زمان هویدا روی داد, جشن تاجگذاری و جشن های شاهنشاهی و بدنبال آن دستکاری ابلهانه در تقویم رسمی کشور.
وقتیکه افزایش ناگهانی قیمت نفت, توان مالی شاه را بطور چشمگیری بالا برد, امکان بیشتری برای خودکامگی های او بوجود آمد, متخصصان اقتصادی و اجتماعی زنگ خطر را بصدا در آوردند و تا آنجا که در توان داشتند هشدار دادند. اما شاه دیگر در موقعیتی نبود که تحمل پند و هشدار و اندرز را داشته باشد, هرگونه اظهارنظر غیر چاپلوسانه ای را توطئه میخواند تا جاییکه در یکی از کنفرانس های سازمان برنامه و بودجه, نظرات کارشناسان ارشد دولت را هم به تمسخر گرفت.
و لاجرم هوای سیاسی کشور طوفانی شد. هنگامیکه شهرداری تهران ماشین آلات سنگین خود را برای تخریب خانه های بدون مجوز به اراضی کشاورزی حاشیه شهر فرستاد و با مقاومت سخت بی خانمان ها مواجه گردید و نیروای انتظامی و نظامی هم قادر به سرکوب اعتراضات مردمی نشدند, شاه بر خود لرزید. آنجا دیگر دانشکده فنی و پلی تکنیک و صنعتی نبود که با گارد ضد شورش بتوان حریفش شد, از کمیته مشترک ضدخرابکاری و ساواک هم کاری ساخته نبود.
شاه درمانده که تا آنوقت برای حل هر مشکلی به زور ِ سر نیزه متوسل شده بود, دریافت که آن ابزار نه تنها کارآیی لازم را ندارد بلکه مشکل را بزرگتر هم میکند, و لی بازهم بجای درست اندیشیدن, دست به اشتباهات دیگری زد که یکی پس از دیگری روی دادند و زمینه سقوط و فرارش را فراهم آوردند.
از مهمترین تصمیمات تاثیرگذار شاه در آن هنگام, قربانی کردن گام به گام وفادارترین فرد دستگاهش بود, امیرعباس هویدا در ظرف یکی دو سال از نخست وزیری تا وزارت دربار و سپس خانه نشینی و سرانجام بازداشت خانگی را تجربه کرد.
این رفتار قدرناشناسانه شاه, از چشم نزدیکان دربار از جمله فرماندهان ارشد ارتش, صاحبان صنعت و گردانندگان چرخهای بزرگ اقتصادی کشور, پوشیده نماند, آنها دیدند که شخص اول مملکت برای حفظ خودش براحتی وفادارترین کارگزارانش را قربانی میکند. خروج مغزها و ثروت از کشور شدت گرفت و دامنه بحران را گسترش داد و در فاصله کوتاهی منجر به سرنگونیش گردید.
رویداد های دو سه ساله گذشته نشان میدهد که تاریخ معاصر ایران در حال تکرار شدن است. رهبر کنونی جمهوری اسلامی که ناتوان از پاسخگویی به نیازهای جامعه است و با شکست های متوالی در داخل و خارج روبرو بوده و هر روز منزوی تر می گردد, راه چاره را در بریدن تنه درختی یافته که خود بر شاخه شکننده آن نشسته است. همگان میدانند که او ولایتش را مدیون هاشمی رفسنجانی است که با جعل خاطره ای از روح الله خمینی, موجبات جانشنیی سید علی خامنه ای را فراهم آورد. سالها بعد او در دفاع از عملش ادعا کرد که با دروغی مصلحت آمیز, از به قدرت رسیدن جانشینان بدتری از قبیل مشکینی جلوگیری کرده است. اما واقعیت این است که آقای خمینی هم مثل اکثریت مردم ایران, در اواخر آن جنگ ویرانگر به این نتیجه رسیده بود که حکومت ولایت فقیه بیش از سرابی نبوده و محکوم به نابودی است. در آن شرایط سخت و بحرانی و پذیرش خفت بار قطعنامه پایان جنگ و در حالی که جنگ خونین قدرت در بین کارگزاران ارشد نظام به شدت ادامه داشت, سر کشیدن جام زهر بمنزله تدفین جمهوری اسلامی بود.
هاشمی رفسنجانی هم بهتر از هر کس دیگر این نکته را میدانست ولی اهداف دیگری در سر داشت. او با تکیه زدن بر مسند ریاست جمهوری و حذف و یا به حاشیه راندن رقبا و مخالفان, به گسترش امپراطوری مالی خود مشغول بود و تصور میکرد با انداختن عبای رهبری بر دوش سید علی خامنه ای او را در یک واتیکان اسلامی محبوس خواهد کرد.
اما جاه طلبی های رهبر بیش از آن بود که به آن محدودیت ها تن در دهد و برای رسیدن به ولایت مطلقه فقیه دولت موازی تشکیل داد و مهره چینی کرد, در ظرف چند سال گروهی از پلیدترین کارگزاران جمهوری اسلامی در اطراف رهبر حلقه زدند و حوادث تلخی را بر کشور و ملت تحمیل کردند, از قتل های زنجیره ای تا حمله وحشیانه به مراکز آموزشی و مطبوعات آزاد و گسترش فساد و اعتیاد و فقر و بیکاری.
هاشمی رفسنجانی که بلندپروازی های جاه طلبانه رهبر را خطرناک می یافت و از طرفی تمایلی هم به کودتا نداشت, تنها راه را در آن دید که او را نصیحت کند, او میدانست که با سرنگونی خامنه ای, تمام نظام جمهوری اسلامی متلاشی می شود و دوران پاسخگویی فرا خواهد رسید, از قضیه مک فارلن گرفته تا خذف منتظری و کشتارهای وحشیانه دهه شصت و قتل های زنجیره ای و حذف سید احمد خمینی و بقیه جنایات و خیانت های بزرگ دیگر.
وقتیکه پند و اندرزهای خصوصی کارگر نشد, رفسنجانی ناچارا نگرانی هایش را علنی کرد, از گله و شکایت در مورد تقلب های انتخاباتی در دوره نهم ریاست جمهوری گرفته تا نامه تکان دهنده اش در آستانه انتخابات مخدوش دوره دهم و بدنبال آن خطبه شجاعانه اش در نماز جمعه در دانشگاه تهران.
موضعگیری خصمانه سیدعلی خامنه ای در مقابل این نصایح و تصمیم به حذف هاشمی رفسنجانی یادآور طرد هویدا توسط شاه است, پادشاهی که در آن شرایط بحرانی, منافع خودش را هم بدرستی تشخیص نمیداد.
مصاحبه های متوالی رفسنجانی در ماههای اخیر بسیار زیرکانه اند, او بارها گفته و تاکید کرده که شخص مناسب تری برای رهبری جمهوری اسلامی سراغ ندارد و سیدعلی خامنه ای بهترین گزینه است. این ادعای بظاهر خیرخواهانه پیام دیگری هم دارد, اگر مملکت بوسیله بهترین فقیه به بدترین شکل اداره می شود, پس اشکال در سیدعلی خامنه ای نیست, و این همان حرف و خواسته مردم آزاده ایران است که هوشمندانه و مصرانه در پی استقرار نظامی مردمی, امروزی و ترقیخواه است.
تاریخ نشان خواهد داد که تشکیل شورای عالی رفع اختلاف هم گرهی از مشکلات خامنه ای را حل نمیکند.
چو در تاس لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور
مهران رفیعی
پانزدهم مردادماه سال نود خورشیدی
بریزبین استرالیا
|