مارکس و مسئله ملی- مسئله ایرلند


خالص مسور - مترجم: د. موسی مزیدی


• مارکس به کشورها و نه به ملیتها در سیاست بین المل نگاه می کرد، مسئله ملی برای او یک امر ثانوی بوده و در وهله اول طبقه کارگر قرار می گرفت. اما مارکس هرگز مسئله ملی و حقوق ملیتها را کم اهمیت نمی دانست و معتقد به حق تعیین سرنوشت خلقها بود، حتی اگر منجر به جدایی ملتی از یک کشور باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٨ مرداد ۱٣۹۰ -  ۹ اوت ۲۰۱۱


 

مارکس مدافع ملیت ها و حق آنان در تعیین سرنوشت بود. وی به تبعیت از مواضعی که نسبت به طبقه کارگر داشت، دفاع از منافع طبقه کارگر را نسبت به حقوق ملی همیشه در اولویت قرار می‌داد و هنگامی که مارکس احساس می‌نمود که طرح مسئله ملی با منافع طبقه کارگر در تعارض قرار قرار دارد، وی در تحلیل نهایی، به نفع طبقه کارگر موضع می گرفت. مارکس معتقد بود، که دیدگاه سوسیالیست های ملت های انگلیسی و روسی حاکم نسبت به حقوق ملل تحت ستم حاوی خطای مشترکی است، که از غرق شدن آنان در توهم و ذهنیت گرایی بورژوازی ملی ملت اکثریت است که مانعی در مقابل شناخت آنان از وظیفه ای که نسبت به ملل تحت ستم دارند.

مسئله ملی از نظرگاه مارکس و انگلس با اوضاع و شرایط تاریخی کشورها منطبق بود و متناسب با بغرنجی آن در کشور های مختلف، اهمیت و ارزش می یافت.
هنگامی که جنبش ملی اشراف زادگان لهستانی آغاز شد، انگلس به این جنبش با بد گمانی می نگریست و به پیروزی اشراف در آن باور نداشت. به رغم اینکه مارکس در سال ۱۸۵۱ میلادی این واقعه تاریخی را به (حماقت جسورانه) تشبیه کرده بود و با وجود اینکه رهبری این جنبش را اشراف دهقان ستیز به عهده داشتند، مارکس و انگلس هر دو از آن به گرمی استقبال و حمایت کردند.
همانطوری که گفته شد مارکس به کشورها و نه به ملیتها در سیاست بین المل نگاه می کرد، مسئله ملی برای او یک امر ثانوی بوده و در وهله اول طبقه کارگر قرار می گرفت. اما مارکس هرگز مسئله ملی و حقوق ملیتها را کم اهمیت نمی دانست و معتقد به حق تعیین سرنوشت خلقها بود، حتی اگر منجر به جدایی ملتی از یک کشور باشد. اما من فکر می کنم که نظریه مارکس در باره حق تعین سرنوشت تا حد جدائی توسط اتحاد جماهیر شوروی عملی نشد. همچنین روسها هر گز موافق به جدائی و یا حتی به یک رفراندوم یکی از چهارده جمهوری متحد با روسیه در یک واحد سیاسی نبوده اند، به این استدلال که جدائی هر یک از این جمهوری ها در نهایت به ارتش سفید خواهد پیوست و در اردوگاه ضد انقلاب و دشمن شوروی قرار خواهد گرفت!

مارکس به طبقه کارگر توصیه می کرد که مسئله ملیت ها را به یک بت تبدیل نکند. از این مقوله می توان فهمید که موضوع ملیتها در اولویت های جنبش کارگری سوسیالیستی نبوده است. اما همزمان، مارکس جنبشهای ملی و مردمی که به خروش در آمده را قابل تحسین می دانست ومعتقد بود که این جنبش باید مورد حمایت قرار گیرد و این عمل یک مسئولیت بین المللی برای سوسیالیست ها است و قرار گرفتن در مقابل آن و یا نفرین کردن آن نشانه یک تعصب ناسیونالیستی ملیتهای مسلط وحاکم است. در اینجا ما به مسئله ملی ایرلند و جدایی آن از انگلستان می پردازیم. به نظر ما: مارکس در ابتدا این جدائی را محکوم و رد کرد، ولی بعد از پیشرفت و بلوغ او در علوم سیاسی و تعمق او در مفاهیم سیاسی مرتبط با مسئله ملی، دیدگاه خویش را نسبت به مسئله ملی تغییر داده، به حمایت و پشتیبانی قوی از جنبشهای ملی پرداخت.

مارکس می گوید: "من به بهترین وجه تلاش کردم که کارگران انگلیسی را به حمایت از جنبش فینی (سازمان ملی گرای ایرلندی، مترجم) که یک جنبش بورژوازی ایرلندی بوده، قانع سازم. رهبران جنبش مزبورخواستار انتقال زمین به دهقانان مستاجر بودند. در گذشته من جدایی ایرلند را از انگلستان غیر ممکن می دانستم، ولی امروز به نظر من این جدایی اجتناب ناپذیر است. حتی اگر این جدائی بعدها به یک اتحاد غیر متمرکز و به شکل فدرال بینجامد" ، (نامه مارکس به انگلس، دوم نوامبر1867).

به همین دلیل مارکس به کارگران انگلیسی توصیه نمود که جدایی ایرلند را جزئی از برنامه کارگری خویش در آورند. این تنها راه قانونی و معقولی است که مارکس در رابطه با مسئله ملی ایرلند اتخاذ نمود. مارکس همزمان و در یک آن از ایرلندیها خواست که به حکم خودمختاری پایبند باشند و به انقلاب کشاورزی ادامه دهند. او می گفت که شرم آور است که انگلیسیها ایرلندیها را به بردگی بکشند. مارکس معتقد بود: بنفع طبقه کارگر انگلیسی است که هرگونه ارتباط مستقیم خود را با ایرلند قطع کند. مارکس همچنان معتقد بود: "من مدتهای طولانی تصورمی کردم که از بین بردن نظام حاکم بر ایرلند می تواند توسط طبقه کارگر انگلیسی صورت گیرد، من همیشه از این دیگاه در تمام تزهایم دفاع می کردم . بعد از مطالعه دقیق مسئله و تعمق در آن موضوع من متقاعد شدم که برعکس اعتقادات سابق به مسئله نگاه کنم. طبقه کارگر انگلیسی نمی تواند به هر کاری دست بزند مگر از ایرلند رهائی یابد... بنابر این طبقه کارگر انگلیسی به هیچگونه عملی دست نخواهد زد مگر ایرلند از تسلط انگلیس رهائی یابد".

در واقع ما در اینجا و به طور واضح می بینیم که چه تناقض عیانی در گفتار و در نظریات و تزهای مارکس در رابطه با مسئله ملی ایرلند نمایان بود و او با این اعتقاد به مسئله ملی برخورد کرده و موضع گیری کرد. مارکس در ابتدا معتقد بود که جنبش کارگری ملت حاکم خواهد توانست ایرلند را رها سازد و نه جنبش ملی ملت محکوم ایرلند. اما بعدها به عکس برای او ثابت شد. او معتقد بود: پیروزی جنبش طبقه کارگر در جهان خواهد توانست تمام ملتها و یا ملیتها را از زنجیر استثمار رها سازد. همانطور که قبلا اشاره شد، آزادی طبقه کارگر برای مارکس دراولویت بود و بعد از آن نوبت آزادی ملتها است. در ایرلند در آن زمان شرایط تغییر کرد، طبقه کارگر انگلیس مدتهای طولانی تحت رهبری و نفوذ لیبرالهای بورژوا قرار گرفت و جنبش آزادی بخش بورژوازی در ایرلند شدت و حدت بیشتری پبدا کرده وتوانمند شده ویک حالت انقلابی پیدا کرده بود. در صورتی که جنبش بورژوازی ملی در انگلستان مدتهاست به پایان رسیده است. اما این نوع جنبش هنوز در ایرلند به نهایت نرسیده بود. لذا مارکس طبقه کار را نصیحت و توصیه کرد که به حمایت و کمک آن بشتابد تا راه انقلابی گری خویش را ادامه دهد. اینگونه بود که مارکس اعتقاد خود را نسبت به مسئله ملی ایرلند تغییر داد و او گفت: این مصیبت بزرگی است که یک ملت، ملت دیگری را به بردگی کشد.

خالص مسور* - مترجم د. موسی مزیدی
09.08.2011

منابع: کلیات لنین -- ص 363 و بعد از آن.
منبع: نشریه انترنتی المثقف الکردی
www.rewshenbir.com
*نویسنده کرد است ، این مقاله را بز بان عربی نوشته است. او در سایتها ونشریات شعر و ادب هم قلم می زند.