"تب زده گی" و "بانوی در مه"
(دو شعر)


عسگر آهنین


• شامگاهی ست، که در آن باید
با تو بی واژه سخن گفت
و شناور شد در نغمه ی بی واژه ترین شعر جهان
(بانوی در مه) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ شهريور ۱٣۹۰ -  ٨ سپتامبر ۲۰۱۱


 
چه شب تب زده ای بود

ماه را دایره ی شعله وری می دیدم
که پس پنجره در ابر شناور شده بود
خود، شناور شده در ابر
مترسک هایی را می دیدم
سایه انداخته بر دشت شقایق هایی
که لگدمال گرازان بودند ...
نگران گل سرخی بودم
که عرق می ریخت، بر سینه ی من
دست سوزان من از شوق نوازش، اما، سنگین بود
حجم فریاد گلوگیری هم،
راه نفس را می بست
من به خود در خواب می گفتم: خواب
خواب می بینی، خواب ...

تا دم صبح،
که باران زد و آرام شدم

هفتم سپتامبر ۲۰۱۱


بانوی در مه

شامگاهی ست، که در آن باید
با تو بی واژه سخن گفت
و شناور شد در نغمه ی بی واژه ترین شعر جهان
رفت، تا دایره ی کامل ماه
رفت، تا دور ترین حومه ی رویاهایی،
که تو در منطقه ی مه زده اش می چرخی.

دوم سپتامبر ۲۰۱۱