یاد محمد حیدری مقدم -"سلیم" کردستان، گرامی باد
زنده داشت نام و یاد هر جانباخته
وظیفه ایی است در معرفی هرچه بیشتر حکومت کشتار!


سیامک بوکان


• و اکنون در پی سی سال از قتل محمد حیدری مقدم ("سلیم") فقط می توانم همه سخنم در باره آن مرگ بسیار زودرس و بیرحمانه را در این خلاصه کنم که: "سلیم" در همه آن چند سال محدود نوجوانی و جوانی که داشت، در خدمت باورهای خود بود. او سر بر راه آرمان های انسانی و شریف خویش نهاد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱ مهر ۱٣۹۰ -  ۲٣ سپتامبر ۲۰۱۱


محمد حیدری مقدم را که زمانی نام سازمانی اش "آرتاک" بود ولی بعداً در کردستان به نام "سلیم" درآمد، از دوران دانشجویی خود در ایلام می شناختم. از همان وقت که او در اداره تئاتر ایلام، هم کارمند بود و هم در کار هنرپیشه گی، و پرآوازه در داشتن سری پرشور و دلی چون شیر. او هم مانند من فعالانه از سازمان چریک های فدایی خلق هواداری می کرد و آماده جانبازی در راه آرمان های آن. آن روزها، این شعر که می گفت "آرامش ما در عدم ماست!"، ورد زبان بسیاری چون من بود و "سلیم"، یکی از زلال ترین مصادیق بی آرامی های زمان. او که متولد سال ۱٣٣۴ تهران بود، زندگی اش را با هنر معنی می کرد و زیست را جز در هنر مبارزه نمی فهمید. "سلیم"ای را که من می شناختم نمی توانست در آن زمان های جستجوی سنگری درخور روحیه خود ویژه اش، جایی جز کردستان ایستاده در برابر جباریت حکومت جدید بیابد که مناسب ترین محل برای بروز روحیه جنگنده او بود. پیش از این، او چندی در تهران بود اما دل در گرو کردستان و برای مردم کردستان و چند روزی هم گویا در ترکمن صحرا.
از او خبر نداشتم تا اینکه در کردستان چهره به چهره شدیم و سخت هم شادمان از دیدن همدیگر. با پایان جنگ اول کردستان، زمانی که به تشکیلات بوکان شاخه کردستان سازمان پیوسته بودم، بیکباره چشمم به او افتاد که در همین تشکیلات "سلیم" صدایش می زدند. سازمان، تفنگش و کردستان، بخشی جدائی ناپذیر از زندگی او بود. قبل از این، مسولیت انتقال سلاحهای گردآوری شده از طریق تیمی از هواداران سازمان در تهران برای کردستان را بعهده داشت.
مدت زیادی از با هم بودنمان نمی گذشت که یک روز مسئول دفتر بوکان شاخه کردستان، بخشنامه ایی از سوی رهبری شاخه را اعلام کرد که بموجب آن، آندسته از رفقای غیربومی که خود راساً به تشکیلات کردستان ملحق شده بودند می بایست تشکیلات کردستان را ترک می کردند. علت صدور این بخشنامه، بروز عملکردهایی از سوی این یا آن تعداد از رفقای غیربومی بود خارج از حیطه تصمیمات شاخه و ناهمخوان با هنجارهای آن. بهر حال موقعیت "سلیم" نیز جزو مشمولین این بخشنامه بود. وقتی این بخشنامه به او ابلاغ می شود و رفیق مسئول، خواستار تحویل سلاح وی شده و به او می گوید که او از کردستان باید رود ولی در عوض با نامه کتبی به تشکیلات تهران وصل می شود، او آتش می گیرد و می گوید: رفیق! بدان که می میرم ولی این دستور را اجرا نمی کنم! برای من البته پاسخ "سلیم" با آن آتشی که درون او شعله میکشید و عشقی که به آرمانش داشت، اصلاً دور از انتظار نبود! او پس از یکی دو سئوال و جواب با مسئول مربوطه، آخرش با رفیق مخاطبش چنین اتمام حجت می کند و می گوید: نه تفنگم را سازمان به من داده که بتواند از من بگیرد و نه این کردستان را که زندگی من می باشد کسی می تواند از من بگیرد. من، فرستادنم به تهران را همان اخراج از تشکیلات می دانم و در صورت اصرار شما بر اجرای تصمیم تان در مورد من، مسلم بدانید که بلا فاصله جلو در سازمان با نارنجک خودکشی خواهم کرد! او اینرا با خشم تمام گفت و آنگاه برای اثبات آمادگی خویش جهت خودکشی، نارنجک دست سازی از محصولات مبارزات زمان شاه سازمان را بدست گرفت که زنده یاد رفیق فدایی خلق- ابراهیم طالبی زاده مشهور به "سعید" از فداییان خلق قبل از انقلاب و دوره دیده فلسطین که درست در همان زمان مربوط به این روایت مسئولیت امور نظامی تشکیلات بوکان شاخه کردستان را هم برعهده داشت، به او بخشیده بود. رفیق مسئول که انتظار چنین برخوردی را نداشت "سلیم" را به متانت و گفتگو دعوت می کند و نتیجه صحبت طولانی آنها و نهایتاً هم با اخذ نظر رهبری شاخه، آن می شود که او همچنان در کردستان بماند ولی در بخش سیاسی- تبلیغی فعالیت کند. و این، در حالی بود که باقی رفقای غیربومی دیگر راهی شهرهای خود شدند!
اندکی بعد، "سلیم" به همراه رفیق شهید "سعید" به دیواندره رفته و دفتر سازمان را در آن شهر افتتاح نمودند. وی در آنجا نقشی فعال در اتحادیه دهقانی منطقه حصار سفید ایفاء کرد که متشکل از ۱۲ ده بود. این اتحادیه بمناسبت کشتار رهبران ترکمن، اتحادیه دهقانی توماج حصار سفید" نامگذاری شد و منشاء خدمات و امر روشنگرانه سیاسی- فرهنگی گسترده قرار گرفت. با آغاز دوباره جنگ در کردستان، او که برای سفری در تهران به سر می برد بلافاصله و بدون فوت وقت با گذر از رود میاندواب خود را به کردستان رسانده و در دفاع از سقز که مورد یورش حکومت واقع شده بود، نقشی فعال ایفا نمود.
با تغییر مشی مبارزاتی سازمان اکثریت در برابر جمهوری اسلامی و واگذاری سنگر مقاومت از سوی این سازمان، "سلیم" نیز به تهران بازگشت و شروع به فعالیت سازمانی در واحد جوادیه تهران نمود. آخرین دیدارم با او ۲۹ خرداد سال ۶۰ در میدان فردوسی تهران بود. آن روز "سلیم" مشغول تهیه گزارش از عربده کشی های هادی غفاری و حرکات حزب الله برای ارایه به سازمان بود که توسط همین حزب اللهی ها دستگیر می شود. ما آن شب و شبهای دیگر منتظر او ماندیم ولی وی دیگر به محل زندگیمان بازنگشت و من بالاخره خبر دستگیری او را با شناسنامه جعلی که سازمان در اختیارش قرار داده بود، به تشکیلات رد کردم.
وی را دو ماه در زندان دادگستری به بند می کشند و سرانجام پس از انتقالش به زندان اوین، اوایل مهر سال ۶۰ در همین زندان تیرباران می کنند. من خبر اعدام "سلیم" را از خانواده اش دریافت نمودم و در همان زمان خبر را همراه وصیتنامه اش که خانواده او در اختیارم قرار داده بودند به مسئولینم در سازمان تحویل دادم. متاسفانه نه نام این فدایی زنده یاد در نشریات آن زمان سازمان چاپ شد و نه وصیت نامه اش. شاید هم کسانی از رهبران سازمان به تعمد چنین کردند تا مبادا که مناسبات سیاسی جدید سازمان با حکومت کشتار آسیب ببیند! بعد از یورش ارتجاع به سازمان، در اولین دیدار خود بهنگام مهاجرت اجباری از کشورم با مسئول شعبه تشکیلات سازمان - آقای علی توسلی، بار دیگر نام "سلیم" را به سازمان داده و خواستار انتشار نام او در لیست شهدای سازمان گردیدم که باز هم بی پاسخ ماند. من اصرار ندارم که مسکوت ماندن نام این فدایی خلق تا به امروز را حتماً امری بدانم از روی حساب و کتاب و یا که تماماً آگاهانه، اما به سکوت برگذار شدن نام "سلیم" را هم نمی توانم بی ارتباط با تمایلات بخشی از مسئولان وقت سازمان بفهمم.
و اکنون در پی سی سال از قتل محمد حیدری مقدم ("سلیم") فقط می توانم همه سخنم در باره آن مرگ بسیار زودرس و بیرحمانه را در این خلاصه کنم که: "سلیم" در همه آن چند سال محدود نوجوانی و جوانی که داشت، در خدمت باورهای خود بود. او سر بر راه آرمان های انسانی و شریف خویش نهاد. حکومت جنون و کشتار هر گونه فرصت دفاع حقوقی را از او گرفت، همانگونه که از هزاران نوجوان و جوان و مسن دیگر در آن سال سیاه شصت و در آن دهه سیاه تر شصت و همه سالهای حیات این حکومت شوم و زشت سیرت. از همه هزاران زن و مرد و با انواع باورهای فکری و سیاسی دیگر در طول این سی و اندی سال. "سلیم" مگر چه می خواست جز ایجاد شرایط برای یک زندگی بهتر و انسانی برای همه مردمش؟ آری! دلیل اصلی قتل "سلیم" و "سلیم" ها را در این حقیقت باید جست و پیش و بیش از هر دلیل دیگر نیز، که حکومت اسلامی برای تثبیت پایه های قدرتش به رودخانه خون نیاز داشت و چه فرومایانه که خواست تا "سلیم" ها قطرات این رود شوند.
از "سلیم" در نشریات آن زمان سازمان عکسی بر جای مانده است که او را در تظاهرات ۱۹ بهمن سازمان در مهاباد نشان می دهد. او در جلو صف پیشمرگ های سازمان قد برافداشته و در حال حمل پرچم سرخ فدائیان است! پرچمی که خود با رنگی زرد آرم چریکهای فدایی را در دل ان جا داده بود. امیدوارم کسانی که آن آرشیوها را در اختیار دارند با انتشار آن عکس ها، گرامیداشت نام و یاد او را گرامی تر بدارند.
باشد که با ثبت نام و یاد هر جانباخته گمنام و هر قربانی شناخته شده و نا شناخته این حکومت قتل و کشتار، به وظیفه انسانی و ملی خود جامه عمل بپوشانیم. و بگذار که چهره حکومت خون و جنایت هر چه بیشتر افشاء شود و پرونده گشوده و ملی محاکمه آمران و عاملان همه کشتار های سیاسی این حکومت در طول همه عمر نکبت بارش، هرچه قطور و قطورتر گردد که مطالبه عدالت و داد جز این نمی تواند باشد.

سیامک بوکان – مهر ماه ۱٣۹۰