کنگره ملی یا کنگره ملی- اسلامی؟! -عباس خرسندی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣ مهر ۱٣۹۰ -  ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۱


کنگره ملی یا کنگره ملی- اسلامی؟!
وحدت اضداد سیاسی همیشه ممکن نیست،

ایران نه مانند همه کشورهای جهان اما با ویژگیهای تاریخی خود، سرزمین تضادهاست، تضادهای پی در پی که در طول صدها سال جامعه و کشور ایران را آماج آسیبهای اجتناب ناپذیر خود قرار داده است، تضادهای تاریخی که حاوی انگیزه غارتگری، عداوت و دشمنی از سوی بیگانگان با مردم ایران بوده است . پدیده اسلام سیاسی تضاد مداوم تاریخی و از مجموعه تضادهایی است که قرنها در فهرست اضداد قرار دارد. این تضاد نیز مانند بسیاری دیگر بر مردمان و بر تاریخ کشور ما تحمیل شده است.
اسلام سیاسی در حاکمیت پدیده تضاد با فرهنگ ملی و دموکراسی در ایران است.
موضوع اصلی بحث مقاله نشان دادن واقعیتهایی است که در سطح و عمق سیاست و جامعه ایران رسوخ کرده است. تضاد اسلام در حاکمیت با فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران که در شرایط کنونی به تضاد و به یک تناقض عمده کشور تبدیل شده است ریشه در اعماق تاریخ دارد. بیشتر محققان، دین اسلام را تاریخا جزء فرهنگ ایران اریابی کرده اند و تمامی حوادث پس از حمله اعراب را در قالب فرهنگ ایرانی اسلامی به تصویر کشیده اند که این واقعیتی انکار ناپذیر در تمامی رویدادهای گذشته تا کنون است اما اینکه حتی پس از گذشت نزدیک به هزار و چهار صد سال میتوان این ادعا را داشت که اسلام در حاکمیت با فرهنگ ایرانیان همواره در تعارض و تضاد تاریخی قرار داشته است دریافتش ممکن است برای برخی دینمداران قدری مشکل باشد. این موضوع مهم قطعا باید با بررسی تاریخی همراه باشد که درجای خود به آن پرداخته خواهد شد. برای نتیجه گیری اما مختصرا به توضیحاتی بسنده میکنیم. اگر سرانجام، در تاریخ اروپا حاکمیت دین مسیح توانست در مسیر رفرم، کاتولیسم را در مقابل پروتستانیسم در محدوه ای کوچک واتیکان به حصر بکشد تا رسالتی بیش از یک نقش فردی در عرصه اجتماعی نداشته و در مقابل اندیشه سیاسی و علمی بشر بتدریج مستحیل گردد، این فرآینداما در ایران رخ نداده و به بن بست رسیده است. از نظر تاریخی دلایل بسیاری برای اثبات این مهم وجود دارد اما اکنون جبرا بعنوان معضل روز کشور به آن نگاه میکنیم . برای همگان اهمیت مسئله در این است که حاکمیت دین اسلام تشیع تا کنون در حوزه سیاسی کشور ما باقی مانده و خود را به تقابل با جامعه کشانده است. اکنون که این حاکمیت سیاسی هم در مقابل ادیان ( تسنن و ادیان دیگر) و هم بعنوان تضاد با فرهنگ ملی ایرانیان و هم در ضدیت با دموکراسی و آزادیخواهی قرار گرفته آیا ضرورت حل این تضاد در جامعه فرا نرسیده است؟
اگر پذیرش و مقدس نمودن حاکمیت اسلام سیاسی توسط بانیان آن در گذشته و حال با ایجاد رعب و وحشت صورت گرفته است، تقدس زدایی آن نیز از طریق خود حاکمیت اسلام در جامعه با استفاده از همان شیوه انجام شده است، در یک نگاه همه سویه اکنون میتوان بروشنی مشاهده نمود که دیگر نمیتوان جهت کسب اعتبار برای حاکمیت اسلامی به علائق مذهبی توده ها بعنوان یک فاکتور اثباتی تکیه کرد. حکومت اسلامی در آغاز انقلاب از تقدس گرایی مذهبی توده ها بی نهایت بهره برداری کرده است، اما اکنون آزمون منفی آن در عرصه سیاسی جهت معکوس را میپیماید، یعنی فرو ریزش اعتبار و مشروعیت حاکمیت اسلام. بنا بر این سوال مهم این است که اساسا حاکمیت اسلام تشیع در کشور ما که ظرفیت اصلاح پذیری ندارد با چه دلیل دیگری بجز تقدس گرایی رنگ باخته توده ای و تاریخ مشترک متعارض با فرهنگ سیاسی ایرانیان باید در قدرت بماند.؟                                                                                                                                                    هیچ عقل سلیمی لازم نیست که فردی درک کند تجربه حکومت دینی در ایران تکلیف تاریخی حکومتش را در اذهان عمومی ایرانیان روشن کرده است، به دلیل سه دهه دروغ و غارت و جنایت حتی توده های عوام نیز راضی به سیادت اسلام نیستند. رویدادهای دوسال گدشته و جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران و حضور فعال اصلاح طلبان برای فشار بر نظام دینی نشان از یک واقعیت مسلم حکایت می کند، اینکه حاکمیت دینی در این مخمصه سیاسی قادر به عقب نشینی نیست و بدرستی میداند که با اصلاحات خود را از اریکه قدرت بزیر خواهد کشید. به عبارت روشن و شفاف روحانییت( خامنه ای) که بانی اصلی و تاریخی تشیع و نگهبان حکومت اسلامی است صحنه آرایی حذف خود را تدارک نمی بیند و خود را به آزمون اصلاحات و یا صندوق انتخابات نمیگذارد . این آن سخنی است که روحانیت و ولایت تلاش میکنند به اصلاح طلبان و دیگران بفهمانند که پس از حذف روحانیت از مدار قدرت سیاسی، تمامی دلایل و شرایط لازم برای باقی ماندن دین در عرصه حکومتی را از بین برده اند. ولایت فقیه آخرین پل حکومت دینی است که با خراب کردن خود، راه حاکمیت اسلام در ایران را برای همیشه خواهد بست، مگر چیزی از آسمان غرب ظهور کند. اکنون بخشهایی از اصلاح طلبان که به نتیجه اصلاح ناپذیری حکومت رسیده اند بسمت اپوزوسیون شدن چرخش کرده و یا در حال چرخش هستند و این موضوع مهمی است که بارها بر اجتناب ناپذیر بودن آن تاکید شده است.
وحدت اضداد برای همیشه ممکن نیست، ادیان حکومتگرا در کنگره ملی جایی ندارند!
اما همانطوریکه ذکر آن رفت حضور دین در عرصه های سیاسی بصورت تاریخی کلیت جامعه سیاسی ایران را در هر مقطع زمانی دچار تناقض و تعارض نموده است . ما در تاریخ معاصر کشور با واژهایی نظیر ملی- مذهبی روبرو بوده ایم. بدیهی است که حضور قدرتمند دین در عرصه های حکومتی این تناقض سیاسی را تحمیل کرده است. این دوگانگی، بازرگان اولین رئیس جمهور اسلامی را که یک فرد مذهبی اما ملی هم بود از دایره قدرت حاکمیت دینی خارج نمود.. تمامی کسانی که منتسب به ملی – مذهبی بوده اند و در جهت آشتی پذیر نمودن ملی گرایی ایرانیان با اسلام گرایی، تلاش نموده اند تا حکومت اسلامی را به جمهوری ملی- اسلامی یا دموکراتیک تبدیل کنند دچار شکست سختی شده اند و تنها حکومت اسلامی بود که حاکم گردید .این شکست به این معتاست که از نظر عملی دیگر نمیتوان دو مقوله سیاسی متضاد را در کنار همدیگر قرار داد. مباد روزی که تاریخ کشور ما شاهد دگر باره تکرار تاریخ باشد که از بغل آن اصلاح طلبان اسلامی- ملی سر برون آورند.
اگرچه از گذشته و در تاریخ معاصر نیز همواره تلاشهایی در تغییر و یا رفرم دین با موضوع سلطه شریعت اسلام در حوزه سیاسی شده است تا این مذهب و سلطه سیاسی از موقعیت تضاد به موقعیت یک جریان همسو ی اجتماعی تبدیل شودو در سطوح خارج از حوزه سیاسی و بصورت نظری از گذشته تا بحال نیزتلاشهایی در حوزه دینی از زمان معتزله ، اقبال لاهوری ، سید جمالدین اسد آبادی، بهبهانی نائینی، طبا طبایی، طالقانی ، شریعتی به غلط یا درست صورت گرفته است ، و یا در چارچوب عمل رفرم یا تلاش برای اصلاح حکومت دینی توسط سروش، اصلاح طلبان در حکومت اسلامی و اصلاح طلبان غیر حکومتی ادامه یافته است ، اما بطور کلی هیچ توفیقی در اینکار صورت نگرفته است و با تداوم قدرت حاکمیت سیاسی توسط روحانیت مطلقه در ایران در بیش از سه دهه ، حاکمیت دینی باردیگر دشمنی اش را با جامعه و فرهنگ ایرانیان یصورت عیان و علنی نشان داده است . نا گفته نماند که سازمان مجاهدین خلق نیز یکی دیگر از مدعیان رفرم دین حکومتی به شیوه و قرائت خاص خود است.                                                                                                                            بر خلاف بعضی تئوریهایی که دموکراسی را با حضور دین درحکومت نیز تعریف میکنند، در سه دهه گذشته تمامی شرایط ممکن برای اجرای چنین پروژ ه ای بویژه در ایران از بین رفته است، حتی دیگر اطلاح طلبان نیز رغبتی برای احیای دین در حکومت ندارند، بنا بر این آنچه اهمیت دارد این است که تضاد حاکمیت اسلام با فرهنگ سیاسی ملی ایرانیان باید حل شود ، وحدت اضداد برای همیشه ممکن نیست ، بلوک تضاد هم اکنون نیز در قالب بر خورد حکومت اسلامی با جامعه و فرهنگ ایرانیان ادامه دارد. عقلانیت و تجربه تاریخی حکم نمی کند که برای بار دیگر پروژه های ملی ایرانیان در حوزه حاکمیت سیاسی با اسلام در هم آمیخته شود. پروژه کنگره ملی ایرانیان که مدتی است دایره بحث آن گشوده شده است با اصول دموکراسی و پایه های سکولاریسم و حقوق بشر پیوند دارد و یر اساس همین ویزه گی است که نمی تواند خود را با نگرش های حاکمیت اسلامی همساز کند. هرجریان اصلاح طلبی که در پروسه ریزش حکومت دینی به سوی پروژه ملی حرکت می کند و در مسیر مطالبات دموکراسی خواهی ایرانیان قرار می گیرد باید به این شرط اساسی بیندیشد که سکولاریسم و جدایی دین از حکومت یک ضرورت اجتناب ناپذیر برای جامعه سیاسی کشور ماست و باید با پذیرش آن بصورتی شفاف در پروسه عمل قرار گیرد. تشکیل کنگره ملی نیز بدون حضور نیروهای دموکراسی خواه در یک اتحاد و همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر و توافق بر سر مشترکات و مطالبات جنبش ضد استبداد دینی امکان پذیر نیست. کنگره ملی ایرانیان دیگر نمی تواند به تناقض بزرگ تاریخ کشور یعنی به کنگره ملی – اسلامی بدل شود.

عباس خرسندی