اعدام دگر باره خسرو گلسرخی
به بهانه دست یازی به انصاف سیاسی؟؟

در نگاه و نقدی بر نوشته اقای امین موحدی


سیروس ملکوتی


• هنگامی که در جهان نگریها و گرایشات مغروق شده ضد ارزشها میتوانند ارزش نامیده شوند و کمیت های متفاوت از جنایات وجوه زشت و زیبا را به تصویر بکشانند، اندیشه پرداز روشنفکر نما و حامل این میراث خود ساخته تنها میتواند تمسخر جهان را میزبان دعوی خود باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۵ مهر ۱٣۹۰ -  ۷ اکتبر ۲۰۱۱


واکاوی حقایق، توانمندی دریافت انرا میطلبد. هنگامی که بنیاد نیاموخته ای خود را به مثابه کاشف و مفسر بر مسند داوری مینشاند و با ترسیم خطوطی درهم میخواهد تصویرگر گذار تاریخ و عابرین و سازندگان و یا ویرانگرانش باشد، اندیشه ای که حقارت درون ماندگاریش را در مرتبه های فرودست شناخت با چنگ اندازی بر موضوعات فرا ادراک خویش به رضایتمندی جبران گرایی میکشاند. هنگامی که گلایه و مویه و یا غرولند های روزانه در پستوی خلوت اندیشه، منزلت تحلیل به خود میگیرند، و خالقین عدیده ژاژگویی ها قادر میشوند عنوان اندیشه پرداز را اذین بی هویتی خویش نمایند. هنگامی که ارتفاع کوتاه اندیشه در برابر فرودستی حاکمیت اینه میکارد، و کوتاهی تصویر برابر را بهانه و باور ارتفاع خود میبیند. هنگامی که در جهان نگریها و گرایشات مغروق شده ضد ارزشها میتوانند ارزش نامیده شوند و کمیت های متفاوت از جنایات وجوه زشت و زیبا را به تصویر بکشانند، اندیشه پرداز روشنفکر نما و حامل این میراث خود ساخته تنها میتواند تمسخر جهان را میزبان دعوی خود باشد.
***

سی وسه سال پیش واژگونی نظم اجتماعی نظام سیاسی پهلوی را از اقتدار به فروپاشی نشاند و پسا ان نظامی به غایت ارتجاعی بر مسند قدرت نشست. نظامی که همه جدالش برای تصاحب تاریخ و میراث ملی یک سرزمین در جهان نگری انتزاع یافته از هستی انسان امروزین بود. فاشیسم اسلامی به مثابه نیروی حاکیت جدید نظمی را از توحش ، کشتار و تابعیت و تمکین به اهل قبور منشور خود نمود، انکارگرانش سی و سه سال است زندان و شکنجه و مرگ و اوارگی را تجربه مینمایند.
همایش عظیم مردم و نیروهای سیاسی- اجتماعی در هنگامه "انقلاب بهمن ۵۷" بر بنیاد اندیشه ها و یا ویژه گیهای گوناگونی چون توهم - اندیشه هایی انتقام جویانه- ازادی و بویژه ازادی سیاسی( بی انکه درک روشنی از ان و یا به گمان من باوری بدان وجود داشته باشد) - جدال با اهریمنی به نام امپریالیزم جهانی ، اعتقاد بر بنیاد نهادن منشوری تابع جهان نگری سوسیالیزم ملی و یا نظام اقماری- تدابیر نظمی نوین در پایان بخشیدن به جنگ سرد و یک قطبی نمودن فدرت. و اما ده ها دادخواهی حقیقی برای دریافت حرمت انسانی و گروهی خویش و گونه های دیگر از وعده و یا پیمان شکل پذیرفت. در نگاهی به نتیجه شصت سال ادبیات انتقادی ، نفی نظام پهلوی، و ارزوی جانشینی نظامهای ملی،(جبهه ملی)، مشروطه واژگون شده، سوسیالیستی از نوع استالینی تا انور خوجه ای ، از مانو تا کاسترویی به نظامی اسلامی با بنیاد فاشیزم مذهبی منتج میگردد. ارزوهای بر باد رفته و ارزوهای بر پا شده ، ارزوهای تسلیم یافته و کرنش پذیر، در یک نکته به اشتراک میرسند . نقطه تفاهم در یافتن استقلال ( اغاز انزوا و مسکینی دریوزه وارحاکمیت ولایی به درگاه قدرت جهانی در نمایش قهر و اشتی) و مهمتر در نفی نفرین واره نظام پادشاهی پیوند ناگسسته ای را تا پسا سرکوب حتی تا بستر سیاست معاصر به همراه میاورد. تا بدانجای که این اموزه نفرت از نظام پهلوی میتواند مقبولیت خود را در بیان جدایی از ان پیشینه در مهرورزی ولایی و شاگردان الیاژ سازش از عصر طلای توحش بیان اعتبار سازاند. این تفاهم و نقطه مشترک عاطفی- سیاسی خود عامل مهمیست در پذیرش لایه های گوناگون حاکمیت سیاسی معاصر در طرح همبستگی و گفتمانهای معاصر. برای این دسته از ماندگان در سامانه های جهان نگری های فرو نشسته و وامانده در قهرمانیهای بود و نابود یک پیشینه رمانتیزیزم سیاسی، ضد ارزشهای به قدرت رسیده حاکم شایستگی افزونتری برای همایش سیاسی دارند تا باز ماندگان تحول یافته و دگرگون شده از نظام پیشین. در این وادی مه گرفته و ناپیدای حقیقت در نابینایی حقایق برخی از میراث خواران نظام پهلوی نیز بر بنیاد کمیت گسترده و سبقت گیرنده سبوعیت معاصر به تمکین گذشته ای مینشینند که خود نقض نیازها و دادخواهی های معاصر را وعده می اورد. از تفاوت فاحش در صحنه ارایی نقض حقوق بشر به مقبولیت و مشروعیت گذشته مینشینند و ارقام چند صد نفره اعدام را در برابر هزاران اعدام معاصر دلیلی بر راستی های ان گذشته بر میشمارند. هر چند شایذ این تقابل نابخرد با اندیشه ایست که جنایت را در کمیت و گستره متفاوتش بی معنا میداند و همه ضدارزشها را یکسان با یکدیگر می انگارد. اما در هنگامه های وعده این زبان اندیشه نمیتواند اشیان و تکیه گاه مطمئنی را به مثابه بدیل فراهم اورد، زیرا با پذیرش ارتفاعی از جنایات با مشروعیت بخشی بدانها وپذیرش استبداد به مثابه چاره ناپذیری تاریخی قادر نمیگردد بیان صوری خود را به مدنیت و دمکراسی جهانشمول و مورد اعتناع نماید.
در همین رابطه مقاله اقای امین موحدی " من از محمد رضا شاه دفاع میکنم" بی انکه قادر باشند موضوعات دفاعی خود را مطرح نمایند به محکومیت دوباره قربانیان ان نظان نشستند. مسئولیت حقوقی مدیریت سیاسی نظام پهلوی را در اعدام گلسرخی به نیاز زنده یاد خسرو گلسرخی در یک خودکشی خود خواسته تفسیر نموده و این قربانی سیاسی را در دادگاه نادانی و جهالت سیاسی خود از منظر اخلاق سیاسی و مسئولیت حقوقی دوباره به اعدام محکوم مینمایند. این شیوه نه مبین واکاوی از یک معبر تاریخ است و نه قرائتی انسانگرایانه و نه تضمین کننده درکی که قادر به بنای عدالت در فردای ایران باشد. بلکه یک تقابل و انتقام شخصی با ان گونه از نابخردیست که در یخش نخست این سخنم اوردم.این همان درکیست مشابه که موسوی اردبیلیها، لاجوردیها، خمینی ها برای اسیرکشی ها نمودند. برای کشتار دگراندیشان خود نمودند. بر بنیاد چنین درکی اعدام مجاهدین، کردها و همه احزاب برانداز تابع معادلات قانونمندانه و قابل قبول نوعی از اخلاقیات سیاسی میباشد.

"
"شاه باید با گلسرخی چه می‌کرد؟ گلسرخی از چه دفاع می‌نمود؟ وی کمونیستی بود که حضرت علی‌ را الگوی خود می‌دانست! گلسرخی اصلا فاقد یک ایدئولوژی مشخص بود. به وی در دادگاه تکلیف کردند که عقیده مشخصی‌ را ابراز و از آن دفاع کند اما وی تنها عقیده اش این بود: شاه مستبد است و باید برود با هر وسیله‌ای‌.

به او تکلیف کردند تقاضای بخشش نماید اما وی نکرد، البته اگر کسی در دفاع از عقیده‌اش تقاضای بخشش نکند این یک ارزش است اما گلسرخی عقیده ای‌ نداشت! وی حتی کمونیست هم نبود که در دفاع از آن، جانش را فدا نماید و شدیدا تحت تاثیر مذهب قرار داشت. وی به خاطر دفاع از کدام عقیده جانش را فدا کرد؟ گلسرخی آدم افسرده‌ای‌ بود که می‌خواست بمیرد و خود کشی نماید و خونش را بر گردن شاه بیاندازد و متاسفانه شاه هرگز توجهی‌ به اصل قضیه نکرده و در خود کشی‌ یک آدم افسرده نیمچه مذهبی‌ و نیمچه لا مذهب، به وی کمک نمود تا چنین شخصی تبدیل به قهرمان شود. این یکی‌ از نمونه‌هایی‌ هست که به عنوان نقض حقوق بشر محمّد رضا پهلوی را به آن متهم می‌کنیم" .( امین موحدی)
ایا براستی میتوان باور اورد این سطح از نگرش خود را محق به داوری بداند؟ یافته های ذهنیتی نه چندان خلاق در موضوعاتی فرا توان ادراک خویش برای دست یازی به مراتب فرادست جدی انگاشته شدن ، بی انکه مسئولیتهای اخلاقی و سیاسی کلام و سخن را درک نموده باشد. نیاز به بیان این مجهولات از کجا می اغازد؟ برای یافتن مفهوم درست انصاف تاریخی؟ برای برپایی ادراک و ذهنیت حقیقت یاب ؟ برای درگیر نمودن اندیشه رهایی در تمیز خویش از دگر گونه های باور و اندیشه؟ برای ان اما هم زمان مناسب میخواهیم هم زبان اندیشه ای که قادر به استدلالی جقوقی و حقیقی باشد و نه انکه یافته های ابهام امیز خود را از بستر زمزمه های کودکانه به جدلی در صحنه سیاسی سخن و سخنوری بکشانیم.این نه جلوه ای از شکستن تابوها را در خود دارد و نه بیانگر اخلاق مسنولیت پذیر سیاسی میباشد. یک اوارگی و شلخته وارگی اندیشه ای سامان نیافته در بستر تفکر است و بس.
در واکاوی علل خودکامگیهای سیاسی و رویکرد مدیریت سیاسی و قدرت به جلوه هایی از استبداد، بیشک ذهنیت اجتماعی در دریافت و بنای این و ان گونه از تظاهر ساختاری موثر میباشد. اما نمیتوان مسئولیت حقوقی مدیریت قدرت را با اتکا بر عرفی بودن استبداد در فرهنگ اجتماعی از ان ستود. این شیوه از برهان اوری میتواند همه سبوعیت های یک نظام خودکامه ای چون جمهوری اسلامی و اصولا نظامهای سیاسی خودکامه را از مسئولیت پذیری برهاند . شیوه استدلالی این نویسنده دریافتهای شخصی ، برهانی از این دست را در اختیار ما قرار میدهد. پاسخ به بی انصافی عابران و رهگذران معبر تاریخ تقابل به مثل و بیان بی انصافی و بی اخلاقی نمیباشد،
این اما یک بی روشیست و نه شیوه ای برای دست یازی به حقایق. صحنه ارایی دادگاه گلسرخی و دست یازی بر ذهنیت روانشناسانه او در محاکه مجدد ش در خیال مطلق محقانه و غیر کارشناسانه نویسنده با واژگونی مفاهیم و مسئولیتها در جستجوی چه میباشد؟ ایا این بود وعده دفاع و توانمندی دفاع از مدیریت نظام پهلوی؟ سی و اندی سال باید میگذشت تا خود را در این فرودست تخیل و وعده سامان داد؟
اعدام گلسرخی، اعدام نه زندانی سیاسی در سحرگاه اوین ، به عنوان اسیر کشی و وجوه گوناگون دیگر مبین نقض اشکار حقوق انسان و بیانگر جنایت حکومتیست. سهامداری جهان در این باور و رفتار همگنانه هم حتی اگر درست باشد که نیست نمی تواند درک دیگری در ما حادث سازد.   
هیچ حقوقدانی چه از منظر و جایگاه اندیشه محافظه کارانه و چه مستقل بر بنیاد حقوق انسانی نمیتواند قادر گردد این برهان اوری اقای موحدی را در طرح دفاعیات خود بکار بندد. میتوان بر هر واژه اورده شده در این متن همچون متون دادستانی دادگاه انقلاب مکث نمود و داده های کودکانه ان را به نقد و یا حتی تمسخر کشاند. تنها مهم در این هیاهوی واژه ها همان است که پیشتر پیرامون مسئولیت حقوقی ان نظام اورده شد. این مسئولیت را نمی توان با تفسیر و روایت اندیشه و بهانه جهان نگری التقاطی زنده یاد گلسرخی از عاملان فرمان قتل سیاسی زدود . در جایی که سرهنگ بهروان عضو هیئت دادستانی از چنین حکمی در پایانه زندگیش اندوه خود را میگریست بی انکه حتی درتصمیم حکم اعدام همانند دیگر اعضای دادستانی دخالتی داشته باشد، پس از نزدیک به چهل سال جوانی در عرصه ادعای مبارزه برای دمکراسی به نام مشروطه خواه و یا هر بهانه دیگر حوزه اندیشه، خسرو گلسرخی را یکبار دیگر در زبان اندیشه خود اعدام میکند. تا زمانی که ما قادر نگردیم دست از حمایت ها و یا مخالفتهای مطلق خواهانه خود بنا بر باور و یا مصلحت اندیشی ها بشوییم ، قادر نمیگردیم خود را محق در داوری بدانیم.
اما این نگاه جانبدارانه و غیر قابل پذیرش در حوزه داوری و اخلاق سیاسی را نمی توان ابزاری برای نفی و عبور از حقابق مطرح شده ساخت. بیشک در بیان و شاهد خوانی این نویسنده جوهری از حقیقت را میتوان یافت .نقد اغراض و یا کژاندیشی او نمی بایست ما را به نفی همه حقایق تنها بدلیل تقابل و ارایش اندیشه سیاسیمان بکشاند. همچنان که نمی توان نقد عبوری ایشان را با پرتاب پلمیکهای سیاسی از سکوی بحثی متفاوت و درگیر موضوعی غیر، در زمینه فدرالیزم و سکولاریزم و یا روانشناسی اجتماعی جدی انگاشت. گویی همه این نوشتار بهانه چندگانه ای برای خودنمایی تا تقابل شخصی بود تا روشنفکر را از دامان تعریف رایج به اینه برابر خود بکشاند.
در واکاوی علل فقدان انصاف سیاسی در تقابل اندیشه های معاصر میتوان به وجوه گوناگون حذف حقایق و نفی یکدیگر اشاره نمود. هنگامی که مخالفان سیاسی نظام پهلوی قادرند تصویر ناراستی ها را بنگرند و هر اینه از راستی ها را انکار نمایند، هنگامی که این مخالفان در بزرگنمایی ابعاد استبداد و جلوه های ظلم تا نهایت هایی میروند که فاقد شواهد حقیقی میگردد و مبالغه شاعرانه را در زبان سیاست به تعریف میکشانند با خود قادرند چنین تقابلی را فراهم اورند. انان که دستاوردهای نظام پهلوی و یا عصر پهلوی را در زمینه های ساختار اجتماعی، فرهنگی-هنری، اموزشی و اداری با همه کاستی هایش نفی مینمایند ، و از استبداد سیاسی به نابودی و نازایی همه دستاوردهای اجتماعی میرسند بدین گونه از بیان اندیشه اینه گونگی حذف گرا فرصت و مجال اشیان سازی میدهند. و انان که استبداد سیاسی را نیز به مهرورزی پدر سالارانه تفسیر مینمایند و از یک قیاس با حاکمیت معاصر به استنتاج سیاست رجعت میرسند ، خود عاملین نقض دادخواهی های حقیقی در بستر سیاست معاصر میشوند. فقدان انصاف سیاسی و تاریخی سویه های گوناگون خود را دارد و هر سویه این بی انصافی در بازتولید این هستی بیمارگونه میکوشد. برای رهایی از چنین اسیب دیدگی روان اجتماعی باید در قوائد و قانونمندی جوهر قضاوت خود تجدید نظری جدی و کلی بنماییم.

سیروس ملکوتی