اندوهسروده های بیمارستان
اسماعیل خویی
•
دکتر گوید:
-"کمی زمان داری تو:
با رنج و شکنجی که به جان داری تو."
بیمار، پریده رنگ، ماند:
-"یعنی
که من ...سَرَ..."
-"آری، سرطان داری تو!"
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۵ مهر ۱٣۹۰ -
۷ اکتبر ۲۰۱۱
● عمری که چنین
با هردم ام از سینه که بر می آید،
یک درد رَوَد، دردِ دگر می آید.
بایای سر آمدن ش سور است، نه سوک:
عمری که چنین به درد سر می آید.
بیست وچهارم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● حالی، نفسی
حالی نفسی کشم ، ولی سرد کشم.
سنگینی ی کوه دارد، ار گرد کشم.
اندیشه نمودگاهِ جان یافتِ دکارت:
من هستم، از آن رو که به تن درد کشم.
بیست وپنجم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● بیمارستان
زندانی ی پیری اند بیماران اش:
دم ها، همه ، از شکنجه سرشاران اش.
یادآورِ من ز پاسداران گردند
هر شب، پسِ نیمه شب، پرستاران اش.
بیست وششم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● سوک وسور
اینجا من ام وسه چار پیرِ رنجور،
از خانه ی خویش دور ونزدیک به گور.
زودا که کسانِ خود نشانند به سوک:
سوکی که برای خودشان باشد سور.
بیست وششم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● تب سنج
بگذاشته تب سنج به کُنجِ لبِ او،
کوشاست پرستار که سنجد تبِ او.
این است ، و نه جز این، که شناساند باز
بیداری ی روزِ او ز خوابِ شبِ او.
بیست وششم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● با عینکِ رنج
-"امروز چگونه ای؟" -"چنان چون دیروز:
جز آن که به عمرِ من شد افزون دیروز.
با عینکِ رنج اگر زمان را نگری،
امروز بود دیشب و اکنون دیروز."
بیست وششم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● مُردارِ خود
دیری ست که روی هیچ گون راه نی اند،
وافتاده درونِ هیچ گون چاه نی اند.
نه شادی ی پوییدن و نه دردِ سقوط:
مُردارِ خودند وزین خود آگاه نی اند.
بیست وششم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● از این همه
پیوسته به کوشش وتلاش اند به خود
تا باز به پاستاده باشند به خود؛
وز این همه، با این همه، سودی نبرند
جز این که برینند وبشاشند به خود!
بیست وششم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
از این همه
(سرایش دیگر )
کوشند که تا راست نشینند به خود،
نوشاک وخوراک را گزینند به خود:
با این همه، از این همه سودی نبرند؛
جز این که بشاشند وبرینند به خود!
بیست وششم سپتامبر۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● دکتر گوید
دکتر گوید:
-"کمی زمان داری تو:
با رنج و شکنجی که به جان داری تو."
بیمار، پریده رنگ، ماند:
-"یعنی
که من ...سَرَ..."
-"آری، سرطان داری تو!"
پنجم سپتامبر ۲۰۱۱
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● نشسته خوابیدن
صبح است وزخواب جستگان بی تاب اند
کز تخت به سوی صندلی بشتابند:
صبحانه خورند و داروی صبحگهی
و آنگاه ، نشسته،در همان جا خوابند.
پنجم سپتامبر ۲۰۱۱
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● بیمار
نیمی زتنِ او فلج و نیمِ دگر
پیوسته به هر عضوی از آن سیمِ دگر:
هر ناله گزارشگرش از دردی نو؛
هر دردِ نو آورنده ی بیمِ دگر.
پنجم سپتامبر ۲۰۱۱
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● تن های شکسته را چو بینم
فرسودنِ پیوسته چو تن را بشکست،
از مانده ی زندگی چه کس طرفی بست؟
تن های شکسته را چو بینم، بینم
خوب است که مرگ هست، خوب است که هست.
بیست وهشتم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● این غمکده
این غمکده می گشت گهی شاد از او؛
مارا چه بسا خنده که گل داد از او.
تنها سه شبی پیش اش از اینجا بُردند:
امّا نکند دگر کسی یاد از او.
پنجم سپتامبر ۲۰۱۱
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● آزار و بیزار
فریاد برآوَرَد:-"پرستار!" و ازاو
بیمارِ دگر بیند آزار واز او
فریاد برآید:"-" خفه!" وین دم گردد
بیمارِ نخست از خود بیزار و از او.
پنجم سپتامبر ۲۰۱۱
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● خود کامه
پا تا به سر او خشم و خشونت باشد؛
پیرامُنِ خویش ترس ونفرت پاشد:
این سان، همگانِ ما به فرمان دارد
خودکامه ی پیری که به خود می شاشد!
پنجم سپتامبر ۲۰۱۱
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
"What Mow؟!"●
سخنِ تنی از بیماران
-"این گونه که آرام کنی اینجا را،
بازیچه ی رای خویش داری ما را.
آوردی مان ز دیشبان تا امروز:
حالا چه کنی - بانوی ما-! حالا را؟!"
پنجم سپتامبر ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● دوزخ؟
اینجا که من ام، نمی خورد کس غمِ کس:
یا نیست کسی را دلِ کس در دِلرس.
انگار به دوزخ ام ، که هرکس، در آن،
یابد غمِ خویش را بسی بیش از بس.
پنجم سپتامبر ۲۰۱۱
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● بیزارستان
اینجا که من ام گهی ست بیمارستان؛
گه نیز، به ناگهانه ، تیمارستان؛
وزهفته چو ماندن ات در آن گشت فزون،
خوانی ش به نامِ عامِ بیزارستان!
بیست وششم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● چهره ی دیگر از مرگ
اینجا بنماندَت هراسی از مرگ:
که چهره ی دیگری شناسی از مرگ:
چندان که تورا چون دمِ آخر برسد،
گردی ش پذیره با سپاسی از مرگ.
بیست وششم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
● باید که برون جهم
اینجا به میانِ نا به خویشان باشم:
شب در تعب وروز پریشان باشم.
باید که برون جهم ازاین مرگستان:
زآن پیش که خود تنی از ایشان باشم.
بیست وششم اوت ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستان مانت ورنن
|