«بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم»


مارال سعید


• حداقل در محدوده ی جغرافیای ایران نمی یابیم جریانی را که در سی سال اخیر دچار اشتباه و انحراف و اعوجاج نگشته باشد. پس منطق حکم میکند برای آنکه بتوانیم پیشرویم اصل را بر حال این جریانات قرار دهیم. نه آنکه به دست نسیان بسپاریم پاسخگوئی آنها به تاریخ و مردم این مرز و بوم را. نه! اما این خواست نیز بیان همه ی واقعیت نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۵ مهر ۱٣۹۰ -  ۱۷ اکتبر ۲۰۱۱


ماندگاری سی ساله ی حکومت جمهوری اسلامی و عناد این رژیم در پذیرش دستآوردهای عموم بشری از یک سو و علاقمندی ملی- میهنی ایرانیان مقیم خارج از کشور از دیگر سو و همچنین بحران جهانی سرمایه داری و بیکاری عمده در منطقه ی اروپا و آمریکا (که نمیتوانسته مستثنا از ایرانیان باشد) هر روزه بر تعداد ایرانیانی که پای به عرصه ی نشریات الکترونیکی می نهند، افزوده و می افزاید.
شاید بتوان این اقبال را از جهتی به فال نیک گرفت، چون به هر تقدیر بر تعداد ایرانیان حساس به مسائل ایران افزوده میگردد. اما از دیگر سو این رشد بادکنکی این مهم را نیز پیش روی می نهد تا ببینیم این رشد با کیفیتی مطلوب همراه است یا خیر؟
با نگاهی نچندان موشکافانه به نشریات الکترونیکی ی پربیننده، به آسانی در خواهیم یافت، این هم میهنان به دنبال خویش، خرده فرهنگی خاص را نیز به این نشریات سرریز ساخته و میسازند، که متأسفانه نه تنها باعث رشد و بالندگی ی فرهنگ گفت و شنود نمی گردد، بل، تن لاغر این نهال نوپا را نیز می آزرد.
این مبارزان! که ظاهرا ً همگی نیز از جرگه عاشقان سینه چاک ایران زمینند، اندوخته ی تئوریکی دارند بالغ بر یکی دو کتاب! و لاطائلات رادیوهای "هیاهوگر". اینان علیرغم آنکه توشه ای نیندوخته اند لیک خویش را "گردان پای بسته ی" عرصه ی مبارزه می پندارند. غوغاسالار و دوآتشه در جستجوی میدانی برای تاخت و تازند. چنانکه دست در دست مبارزان ماوراء چپ، شیفته در برپائی ی گرد و غباری به این سوی و آن سو یورش می برند. در این میانه نه کس را یارای بستن طرفی و نه تشخیص سره از ناسره باقی.
شاهد ماجرا همین تحلیل اخیر خانم خراسانی و مصاحبه ی خانم لاهیجیست که بجای نشاندن آن در یک فضای سالم گفت و شنودی، اکثرا ً به روش مرحوم کیانوری تأسی جسته و صرفا ً سعی نموده اند طرف مقابل را مرعوب میدان سازند. حتی در این زمینه ابایی نداشته اند تا این مبارزین برجسته جنبش زنان داخل کشور را "وابستگان امپریالیسم یا تئوریسینهای نئولیبرال داخلی" بنامند.
البته شک نیست که در این بلبشوی بپا شده، نیز بوده اند کسانی چون مبارز جنبش کارگری آقای محمد صفوی که دور از چشم این مبارزان!، در فضائی بسیار مقبول و پسندیده از فرهنگ گفت و شنود، نقدی (تأملی) بر نظریات این دو خانم مبارز داشته اند. من سعی خواهم نمود در ادامه نگاهی به تأمل ایشان و همچنین در انتها صحبتی با غوغائیان داشته باشم.
آقای صفوی در نامه ای مطول تحت عنوان "جنبش زنان و گفتمان امپریالیسم" که بیش از یک/ سوم آن بازگوئی تاریخ غیرانسانی و خونبار سرمایه داری و کشورهای امپریالیستی است، سعی نموده اند خواننده فراموشکار را تذکر دهند که این دیو که بودست و چه کردست و چه میکند. البته من فکر می کنم، نیابیم هیچ آدم غیرمغرض یا هیچ مبارز و اندیشمند فهیمی را که از دور دستی بر آتش داشته و منکر این تاریخ گردد. و اگر از جرگه گول و گنگان یا از طایفه ی شیادان نباشد حتما ً بحران مالی جهانی ی اخیر در خانه اش را زده است و ناخواسته ماندگار گشته و در حال دریدن گوشت و پوست و اعصاب صاحبخانه است.   
اما بحث بر سر بود و نبود و یا بحران زا بودن کاپیتالیسم و امپریالیسم نیست. آنچه را خانم خراسانی عنوان نموده نه چشم پوشی بر این واقعیات، که از حیز انتفاع خارج گشتن شعار استراتژیک "مبارزه ضدامپریالیستی" در سرلوحه ی فعالیتهای مدنیست. او عقیده دارد که تاریخ مصرف این شعار تمام گشته، و در مبارزات مطالبه محور خود، به عینه دریافته که این روش غیره دیپلماتیک است هرگاه ما بر سرلوحه ی برنامه های خویش، کشورهایی را هدف قرار دهیم که در مجامع بین المللی نیازمند حمایت و پشتیبانی آنها هستیم.
در ادامه، چند پاراگراف پائینتر صفوی بدون آنکه خود تعریف مشخصی از "استقلال و رهایی" ارائه نماید و بدون آنکه از خانم خراسانی فاکت مشخص بیاورد، اعلام میدارد: "... از همان ابتدای مقاله ات بسیاری از خوانندگان را به یک چالش عجیب و انرژی بر، فرا می خوانی و این پیام بسیار عجیب را می دهی که گویا وابستگی و زیر سلطه بودن برای ما مردم جهان سوم بهتر از رهایی بخشی و استقلال است!"
جا داشت این دوست گرامی ابتدا بگوید، رهایی از چه؟ اگر منظور رهایی از یوغ سرمایه است، ابتدا با تحلیلی بر ما بنمایاند که بدون برقراری کامل نظام سرمایه داری، کدام فرماسیون یا آلترناتیوی را برای ایران مناسب ارزیابی میکند تا در من خواننده باز شبه ی آن ناکجاآباد ایجاد نگردد. همینطور در زمینه ی استقلال. ما به واقع نیازمند درک واحدی از مفاهیم هستیم تا نیات هم را بهتر دریابیم. بعنوان مثال، من درنمی یابم درک ایشان از استقلال در عصر گلوبال چگونه است و هر دولتی در چارچوبهای ملی و بین المللی تا چه اندازه مجاز است مستقل عمل نماید؟
اما اینگونه نیز نیست که نامه باری از سازندگی نداشته باشد. من بعنوان خواننده، آفرین گفتم بر زاویه ی نگرش او و بر برخورد سازنده اش با موضوع، آنجا که میگوید: "... برای یک فعال اجتماعی که یک موضوع «تک واحدی» مانند جنبش زنان و یا جنبش کارگری و یا محیط زیست یا موضوع حقوق بشر و حقوق مدنی شهروندان را مستقل از نیروهای سیاسی و مستقل از ایدئولوژی خاصی دنبال می کند و در سودای این است که گسترده ترین افراد را به حقوق مدنی و صنفی خود آگاه سازد و یک جنبش مطالبه محور و پُر قدرت را فراسوی اختلافات عقیدتی (و بر مبنای مطالبات مشترک و عادلانه) سامان دهد و بی وقفه برای توانمندی زنان کشورمان مبارزه می کند، به راستی تا چه اندازه لازم و ضرور است که در این جایگاهی که قرار دارد به طرح گقتمان هایی بیرون از این جایگاه، بپردازد (که تجربه نشان داده که طرح چنین بحث هایی هم معمولا به وحدت و یکپارچگی این جنبش ها ضربه وارد می کند) و آن جنبش ها و خصوصاَ فعالین آن را از هر سویی آسیب پذیر کند؟"
دقیقا ً حق بجانب اوست، اما همانطور که واقفیم، این سهو ناشی از بی عملی و بی رمقی جریانات سیاسی اپوزسیون است، که از پس سی سال، هنوز نه یک تحلیل جامع الشرایط ارائه نموده اند، و نه حتی یک اتحاد "نیم بند". آنان کار را بدانجا رسانیده اند که روزنامه ها کار احزاب می کنند و فعالان مدنی مطالبه محور، کار فعالان سیاسی. (البته میدانیم که همگی این گناه را به پای حکومت جمهوری اسلامی نوشته اند و خود را از قید پاسخ رهانیده اند)   
و بالاخره در ادامه ی نامه برمیخوریم به پاراگرافی که به نظر من آقای صفوی را به خانم خراسانی نزدیک کرده، هر چند، ایشان از آن تن میزند. او میگوئید: "... طبیعی است که ما مردم در مبارزه خودمان برای آزادی و برابری و استقلال فردی و اجتماعی و ملی باید از همه امکاناتی که به راستی در خدمت رفع ستم و تبعیض هستند استفاده کنیم. ما برای کم کردن هزینه‍ی مبارزات مردم ناگزیریم که در برخی موارد بر حسب شرایط، سازش هایی انجام بدهیم. گاهی مجبور به چانه زنی هستیم. گاهی که قوی نیستیم باید دندان روی جگر بگذاریم و صبر، پیشه کنیم و در عین حال، خود را آگاه و قوی و به لحاظ علمی، تجهیز نماییم و هر جا که هستیم در انتقال این آگاهی ها و تجربه ها بکوشیم. حتی اگر برای انتقال این تجربه ها، امکانات را از ما ربوده باشند ولی حداقل به صورت بحث و صحبت و «سینه به سینه» می توانیم آنها را به دیگران، منتقل کنیم. می خواهم بگویم که در هیچ شرایطی نباید ناامید شویم. گاهی از تضادهایی که بین دشمنان مردم وجود دارد باید به نحو احسن استفاده کرد. "   
برای ورود به موضوع برمیگردم به این واقعیت که، اخیرا ً یکی از رئوس برنامه ی وزارت امورخارجه ایالات متحده آمریکا، حمایت و پشتیبانی از مبارزات حقوق بشر و مطالبه محور عنوان گردیده که در ساده ترین تبیین، نشانگر برقراری پاره ای امکانات بین المللی برای مبارزان مطالبه محور ایران است.
توجه داریم تجربیات تا کنونی تاریخ بشر، یادآور پایمالی حقوق بشر و مطالبات اجتماعی مردم در مقابل منافع اقتصادی بوده و از دیگر سو بر میخوریم به صحه ی آقای صفوی در استفاده از این امکانات و خانم خراسانی که در صدد فرموله کردن این استفاده برآمده اند. لیک در این میان هیچکدام تبیین ننموده اند، پارادوکس حاصله برای فعالین مطالبه محور چگونه حل خواهد گردید. آیا باید از این امکانات که مثلا ً وزارت امور خارجه آمریکا در اختیار مبارزان مطالبه محور ایران قرار میدهد استفاده نمود یا نه؟ آگر پاسخ مثبت است، تکلیف آن استقلال چه میگردد و اگر نه، محرومیت خویش از حمایت آنان در مجامع بین المللی را چگونه توجیه کنیم؟ آیا جنبشهای مدنی مطالبه محور نمی توانند زبان دیپلماتیک خویش را بگونه ای برکزینند که نه چشم بر فجایع در هر گوشه از جهان فروبندند و نه خود را از استفاده ی این امکانات محروم سازند؟ چرا؟
حال که بدین مقام رسیدم جا دارد از دوستان عضو جریانات متمایل به چپ بپرسم: دوستان، چرا همگی عرصه ی فعالیت سیاسی را وانهاده اید و فعال عرصه ی مطالبه محور گشته اید؟ چرا رهبران خویش را تحت فشار قرار نمی دهید تا تحلیل مشخصی از شرایط مشخص ایران ارائه دهند و در برنامه خود اعلام نمایند، ما خواهان برچیدن نظام سرمایه داری هستیم، یا آنکه میخواهیم در چارچوب نظام سرمایه داری به فعالیت بپردازیم.
بله، بدون شک پاسخ صریح به این سوآل در پی، سوآلاتی خواهد داشت که نیازمند جسارت و صداقت سیاسیست. ولی فراموشمان نشود جامعه ی ایرانی نیازمند یک انکشاف سیاسیست. با کمی دقت درخواهیم یافت، بسیاری از ما بر اساس یک نستالژیت سیاسی در درون یک جریان سیاسی قرار داریم، و این در حالیست که سالها با برنامه های! آن هیچگونه همفکری و همخوانی نداشته و نداریم. در نتیجه این میشود که در بسیاری از جریانات سیاسی ایران همچون یک جبهه ی سیاسی گسترده، میتوان از مادون راست تا ماوراء چپ یافت. و بدین قرار نه این جریانات ره به جائی برده و میبرند و نه ما فرهنگ تحزب را می آموزیم.
در پایان، روی سخنم با دوستانیست که از خواندن کامنتهای آنها در پای مقالات در مییابیم، تاریخ برایشان در سال ١٣٥٧شمسی متوقف مانده است.   
دوستان، حداقل در محدوده ی جغرافیای ایران نمی یابیم جریانی را که در سی سال اخیر دچار اشتباه و انحراف و اعوجاج نگشته باشد. پس منطق حکم میکند برای آنکه بتوانیم پیشرویم اصل را بر حال این جریانات قرار دهیم. نه آنکه به دست نسیان بسپاریم پاسخگوئی آنها به تاریخ و مردم این مرز و بوم را. نه! اما این خواست نیز بیان همه ی واقعیت نیست. فرد- فرد ما به شمار آحاد جامعه ی سیاسی، دچار خطا گشته ایم و به حد کفایت در این سال سی تخم نفاق افشانده ایم. اما اینک که جسارت بیان این خطا را یافته ایم، باید که در رفتارمان تجدید نظر نمائیم و به فرهنگ گفت و شنود مجال جاری گشتن در تار و پود زندگی ی اجتماعی بدهیم. این همان فرهنگیست که قرنها در این دیار جایی برای نشو و نما نیافته است. بیائیم برای برقراری این فرهنگ بالنده بکوشیم، تا در فضایی مملو از مهر، نظرات هم را بشنویم، نقد کنیم، و انتخاب را برای مردمان میهنانمان بگذاریم.

مارال سعید – ٢٥/ مهر

علاقمندان میتوانند نامه ی آقای صفوی را در آرشیو »عصر نو« بخش زنان مطالعه نمایند.