با کیمیایشان مس ما زر نمی شود
در حاشیه ی خبر طرح ترور سفیر عربستان در آمریکا


محمدعلی اصفهانی


• روایت موسوم به ««کشف توطئه ی ایران برای ترور سفیر عربستان سعودی در واشنگتن»، چه ساختگی باشد و چه ساختگی نباشد، زنگ خطری است که به هیچ وجه ساختگی و تردید پذیر نیست. برای همه ی مردم ایران، و جنبش سراسری و رنگین کمانی خرداد یا به تعبیر مرسوم آن، «جنبش سبز» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۷ مهر ۱٣۹۰ -  ۱۹ اکتبر ۲۰۱۱


روایت موسوم به ««کشف توطئه ی ایران برای ترور سفیر عربستان سعودی در واشنگتن»، چه ساختگی باشد و چه ساختگی نباشد، زنگ خطری است که به هیچ وجه ساختگی و تردید پذیر نیست. برای همه ی مردم ایران، و جنبش سراسری و رنگین کمانی خرداد یا به تعبیر مرسوم آن، «جنبش سبز».

بار ها نوشته ام، و برای بار دیگر تأکید می کنم که سال های سال است که در ایران چیزی که بتوان آن را «رژیم» به معنای علمی آن دانست، وجود ندارد. دستکم پس از مرگ خمینی.
شخصاً همیشه در ارتباط با آنچه بر ایران ما حاکم است، به جای کلمه ی «رژیم»، که تمرکز و هماهنگی را ـ حتی در معنای عام، و نه الزاماً سیاسی آن ـ با خود دارد ترجیح داده ام و می دهم که از اصطلاحاتی استفاده کنم مثل «حاکمیت» یا «نظام».
آنچه در ایرانِ امروز حاکم است چیزی است شبیه به یک مجموعه ی اُلیگارشی، و حتی ملوک الطوایفی.
چیزی که دقیقاً، هم فرهنگ این حاکمیت را نشان می دهد، و هم ـ مهم تر از این ـ منبعث ازفرهنگ این حاکمیتِِ مادون سرمایه داری مدرن، و متعلق به دوران های فئودالیسم و قبل از آن است.
این فرهنگ است که چنین نظامی را ساخته است؛ و این فرهنگ است که پایه های تئوریک این نظام و ماهیت ایده ئولوژیک اش را تشکیل می دهد.
طبیعی است که اینچنین فرهنگی، اینچنین نظامی را می سازد، و اینچنین نظامی، همین می شود که می بینیم: چیزی شبیه شترگاوپلنگ، بدون قصد اسائه ی ادب نه به شتر، نه به گاو، و نه به پلنگ. و نه به موجودِ ناموجودی به نام «شترگاوپلنگ».

این فرهنگ، نه در تناقض خشک و خالی، بلکه در تضاد تقریباً مطلق (تناقض و تضاد، به لحاظ فلسفی، با همدیگر یکی نیستند) با ساختار اقتصادی و تولیدی و طبقاتی و اجتماعی و مدنی و فرهنگی کشور پیشرفته یی به نام «ایران» است.
یعنی موردی که مثلاً در عربستان سعودی یا شیخ نشین های خلیج فارس، که می توان آن ها را در مقایسه با ایران، مثلاً کشور های «تک سلولی» نامید، معنا ندارد.
پرداختن دقیق به این موضوع، نیازمند مقاله یا مقالاتی جداگانه است. اما راقم این سطور، صرف نظر از بعضی از عامیانه اندیش ترین و ناآگاه ترین مدعیان و غیر مدعیان، هیچ نویسنده ی ایرانی و خارجی متخصص در اقتصاد و سیاست را نمی شناسد که این امر بدیهی را نفی کند.

به موضوع سوار شدنِ ـ یعنی سوار کردنِ ـ خمینی و خمینیسم بر امواج خروشان انقلاب ضد سلطنتی و آزادی خواهانه و ضد امپریالیستی مردم ایرن، بسیار زیاد، و جداگانه، در چندین مقاله، پرداخته ام، و دلیلی بر تکرار نمی بینم. (۱)
بنا بر این، در اینجا به چند نکته ی به هم پیوسته و غیر قابل تفکیک (با تأکید بر به هم پیوسته و غیر قابل تفکیک بودنشان) بسنده می کنم:

۱ ـ قبل از هر چیز، و بعد از هر چیز، باید مراقب باشیم که راه را در میان این هیاهو، و در میان هیچ هیاهوی دیگری گم نکنیم: جهتْ دادنِ تمامی تلاش ها به سوی حذف این نظام، در تمامی ابعاد آن، و با تمام جناح بندی های درونی آن. طبعاً اصلاح طلبانِ (امروز) غیر حکومتی، مثل مهندس موسوی و کروبی جزء این جناح بندی ها نیستند. زهرا رهنورد هم اساساً هرگز جزء این حکومت نبوده است تا لازم باشد که از «غیر حکومتی» بودن او سخن بگوییم.
این بانوی فرهیخته را بسیاری از اهل قلم ـ از جمله خود من ـ خیلی پیش تر و بیشتر ار همسر او می شناختند. بانویی که نه تنها هویت خود را از همسر خود نگرفته است، بلکه به ارتقاء و رشد کیفی روز افزون همسر خود، به ویژه پس از آغاز جنبش سراسری ۱۳۸۸ کمک های بسیار کرده است.

۲ ـ به قول معروف، «تا عَلم برپاست، لعنت بر یزید». و تا این نظام، برپاست، همیشه باید منتظر بهانه جویی ها و توجیه تراشی های دشمنان خارجی ایران، علیه مردم ایرن (و نه آنگونه که مردم فروشان ِ به خدمت در آمده وانمود می کنند، «رژیم ایران») باشیم.

۳ ـ اما با وجود این، احتمال آن که تصمیم احتمالی ترور سفیر عربستان سعودی در واشنگتن، نتیجه ی یک تصمیم گیری متمرکز در بالا ترین سطوح نظام باشد، به نظر من ضعیف است.
و این، هیچ ربطی ندارد به «تطهیر» دستان ناپاک این نظام، و ـ به طور خاص ـ اهریمن جماران. آنطور که بعضی ها، مزورانه و خرمردرندانه، می خواهند این امر بدیهی را انکار کنند.
کشتن ندا و سهراب و اشکان و ده ها ندا و سهراب و اشکان، کهرزک و اوین و زندان و انفرادی و شکنجه و شلاق و دار و سنگسار... به فرمان مستقیم خامنه ای و گماشتگان او هزاران بار برای مردم ایران ـ که برحق، به منافع خودشان بیشتر می اندیشند تا به منافع سفلگانی همچون پادشاه عربستان سعودی و عوامل او ـ جنایاتی هزاران بار مهم تر و بد تر هستند. و مسأله ی ما این است.
خاک پای سهراب ها به سراپای وجودِ بی وجود فلان مأمور آل سعود، یا «جامعه ی جهانی» داخل گیومه (یعنی امپریالیسم) می ارزد، و اصلاً این دو با هم قابل قیاس نیستند.

۴ ـ این احتمال که یکی از مجموعه جناح های در حال تنش و رقابتِ حذفی با یکدیگر درون نظام اُلیگارشی واره ی ایران، دست به چنین اقدامی زده باشد، جدی است.

۵ ـ به همان دلیل بالا، احتمال این که اطلاعات مربوط به این داستانِ راست یا دروغ، از طریق یکی از جناح های درون نظام، به بیرون درز کرده باشد را نباید نادیده گرفت.

-------------------------------------------
چه کسانی از این ماجرا سود می برند؟
-------------------------------------------

اما چه کسانی از این ماجرا ، یعنی از این داستانِ راست یا دروغ، سود می برند؟:

۱ ـ جنگ افروزان درون نظام حاکم بر ایران، که علاوه بر ننگ شراکت در کلیه ی جنایات این نظام، ننگ تلاش برای بر افروختن جنگی ایران بر باد ده را هم بر خود خریده اند: احیاناً در رویای خونین بهره برداری و تمتع از چیزی مشابه آنچه خمینی آن را در زمان جنگ هشت ساله ی ایران و عراق، «نعمت جنگ» می نامید.
سرانجام این «نعمت»، اگرچه برای خمینی همان جام زهر معروف بود، اما برای اینان ، همه اش خیر بود و «برکات» نازل شده از آسمان، همراه بمب های صدام، و پرورش یافته و گل کرده در زمین، با خون کودکان مین پاک کن.
اینان، در تمامی اجزای نظام اُلیگارشی واره ی حاکم بر ایران حضور دارند. و شاید بیشتر از همه جا ـ مستقیماً یا به وسیله ی شاخک های خود و نیز عوامل خود ـ در سپاه، و در نیروی موسوم به «سپاه قدس». که این آخری، اساساً از سیستمی بسیار پیچیده، و بسیارمشابه سازمان های با تجربه و به خوبی تعلیم دیده ی تروریستی برخوردار است؛ و کارش هم عمدتاً تروریسم برون مرزی است.

۲ ـ جنگ طلبان آمریکایی و اسراییلی، و به طور خاص، نئوکان ها و همآواهایشان (در این زمینه ی معین) در میان بقیه ی اعضای حزب جمهوری خواه، و نیز حزب دموکرات، و همچنین باز به طور خاص، دولت در حال زوال زودرس نتان یاهو.

۳ ـ «متحدان» این دار و دسته، درون «اپوزیسیون» ایران، که سال هاست، از بعد از اشغال عراق به وسیله ی نئوکان ها و تونی بلر ها، لحظه یی و فرصتی را برای بر افروختن آتش جنگ، و حمله ی نظامی آمریکا به ایران از دست نداده اند و نخواهند داد.

دار و دسته ی اخیر، از آنچه پیش آمده است، در پوست خود نمی گنجند و مراسم عروسی به را انداخته اند، و می کوشند تا «عقد صیغه یی» خود توسط جان بولتون ها و رییسان سابق اف بی آی و سیا، و رودی جولیانی ها و موکیزی ها را به «عقد دائمی» بدل سازند. در حالی که این «عقد» نمی تواند از همان حد «تمتع» و «متعه»، فراتر رود. «متعه» یی به بهای سکه های مضروب از خون مردم ایران، به عنوان «حق تمتع».

اسراییل، بهترین فرصت را برای برهم ریختن اوضاع منطقه به دست آورده است. اوضاعی که از هیچ جهت به نفع او نیست.
حمله به تأسیسات اتمی ایران، اگرچه می تواند انگیزه ی مهم، و حتی مهم ترین انگیزه ی اسراییل در بهره برداری از این ماجرا باشد، اما همه ی داستان در این خلاصه نمی شود.
شرایط کنونی اسراییل، در خاورمیانه ی به خیزش درآمده ی امروز، وضعیت سیاسی ملتهب در کشور های همسایه، به خصوص سوریه و تا حدودی لبنان، موقعیت متزلزل دولت بسیار دست راستی نتان یاهو چه داخل و چه خارج اسراییل، و استقبال بی سابقه و شایسته و روزافزون جهان از طرح هوشمندانه و سنجیده ی محمود عباس، برای به رسمیت شناسانیدن یک دولت مستقل فلسطینی در مرز های ۱۹۶۷ توسط سازمان ملل متحد را باید در این معادله، به جد گرفت.

پیش تر از این، در مورد کسان و جریان هایی که داخل نظام، حضور دارند و خواهان حمله ی نظامی به ایران هستند در چند نوبت نوشته ام.
اینان طیفی را تشکیل می دهند که بخشی از آن به سپاه و بسیج و مشابهان بر می گردد؛ بخشی از آن به سودجویان و محتکران و بازرگانانی با سرمایه ی بورژوازی کمپرادور ولی با فرهنگ فئودالی؛ بخشی از آن به جریان های مشکوک و بد تر از مشکوکی مثل «موتلفه»، بخشی از آن به مأموران رسمی و شماره دار سازمان های جاسوسی متعلق به کشور های دیگر و جناح های مختلف آن کشورها، که یقیناً در بالاترین سطوح نظام سوراخ سوراخ و بی در و پیکر حاکم بر ایران حضوری فعال و برنامه ریزی شده دارند، و علاوه بر مأموریت های روزمره ی خود، برای انجام مأموریت های مقطعی نیز آماده اند؛ و بخشی دیگر به عوامل آن هایی که به طمع تحقق آرزو های شوم و بد سر انجام اشان برای کسب قدرت، آماده ی زدن جرقه ی جنگ، و «عراقیزه» و هزار بار بد تر از عراقیزه کردن ایران هستند.

از میان بخش های نامبرده در طیف مزبور، کسانی، یا بهتر است گفته شود نیرو هایی، که جزء خود نظام (و نه داخل شده در نظام) هستند، بار ها نشان داده اند که بنا به محاسبات مختلف، خواهان درگیر کردن ایران در جنگ با غرب اند.
یک نشانه ی تازه در این مورد، سخنان رحیم پور ازغدی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی نظام، به اصطلاح از تئوریسین های نظام است که در همین ماه جاری، رسماً اعلام کرده بود که منطقه ی جنگی برای ما سراسر جهان است و باید جنگ را به اقصی نقاط جهان بکشانیم.
به نشانه ها و نمونه هایی دیگر، قبلاً در چند مقاله اشاره کرده ام که برای اجتناب از اطاله ی کلام، دوباره در اینجا به آن ها نمی پردازم. (۲)

--------------------------------------------------------------------------
و در صورت حمله ی احتمالی آمریکا و اسراییل و متحدانشان به ایران؟
--------------------------------------------------------------------------

استقرار یک نظام دموکراتیک و مردمی، نه به دست بخشی از حاکمیت قابل تحقق است؛ و نه به دست دشمنان خارجی ایران؛ و نه به دست به خدمت این دشمنان درآمدگان.
کدام بخش از حاکمیت را سراغ داریم که بتواند در یک شرایط دموکراتیک و مردمی، به حیات خود ادامه دهد؟ و در نتیجه، خواهان فراهم آمدن چنان شرایطی باشد؟
طنز تلخی است که می بینیم امروز عده یی، در نهان یا در آشکار، در نزاع میان خامنه ای و بخش غالب بر سپاه (یا دستکم فرماندهی آن) با احمدی نژاد و مشایی و اعوان و انصارشان، بفهمی نفهمی، اگر نه دل، که امید به این دسته ی دوم بسته اند.
پنداری، این نه احمدی نژاد بود که به خاطر از جعبه ی شامبورتی انتخابات ۱۳۸۸ بیرون آوردن او این همه کشتند و می کشند و به کهریزک ها و اوین ها فرستادند و می فرستند.
و پنداری این همه نکبت ها را می توان با چند تا عکس و نشان کورش، و شعار ایران و روسری از نوع «بدحجابی» آن، در آب بی آبرویی این دلقک، و مشاور و همه کاره اش که مستقیماً دست در کار بازجویی و شکنجه و زندان در دهه ی شصت دارد، شستشو داد.

شخصاً احتمالی نزدیک به یقین می دهم که میان باند احمدی نژاد و باند خامنه ای، یکی آن دیگری را در آینده یی نزدیک حذف خواهد کرد، و ماجرا تا به دو سال دیگر و انتخابات آتی ریاست جمهوری نخواهد کشید.
چگونگی اش را آینده نشان خواهد داد. اما یرای مردم ما آش همان آش خواهد بود وکاسه همان کاسه. حالا شاید به جای آش شله قلمکار، آش رشته؛ و به جای کاسه ی شکسته، کاسه ی بند زده...
یعنی، نظامی که از درون حاکمیت، بیرون بیاید، شاید «نظام» دیگری باشد. حتی منهای ولایت فقیه. ولی قطعاُ نه دموکراتیک خواهد بود و نه مردمی.

اما نظامی که از دل حمله ی نظامی به ایران در آید چگونه خواهد بود؟
نخست، باید از خود پرسید که در آن صورت، اصولاً ما دارای یک نظام مرکزی باقی خواهیم ماند؟ یا هر تکه از سرزمین ما به جایی پرتاب خواهد شد؟
پاسخ بسیار محتمل این پرسش، با مسائل ملیتی حل ناشده، با همسایگانی که داریم، و با نفت خوزستان، کم و بیش روشن است.

اما بیاییم و اصلاً فرض را بر این بگذاریم که در آن صورت، ایرانی یکپارچه خواهیم داشت. کدام ایران؟
فکر نمی کنم با تجربه ی لیبی که پیش روی ماست، و با این همه مقالاتی که در باره ی اشغال غیر رسمی لیبی به وسیله ی ناتو نوشته شده است، دیگر در این چند سطر مختصر هم ضرورتی به توضیح بیشتر وجود داشته باشد.
علاوه بر کشتار ها، به گفته ی میشل شاسودووسکی، تمامی آنچه طی سی سال در لیبی ساخته شده بود، در همین مدت اندک به کلی از میان رفت.
خوش آمدید، نجات دهندگان مردم لیبی، برای بازسازی این کشور، و برای پیمانکاری، و برای نجات یورو و دلار، و صد البته برای میهمان شدن بر سر سفره ی نفت، و تقسیم عادلانه ی أنچه بر سر سفره است به تناسب نقش هر کدامتان در آزاد سازی لیبی!

چه باید نامید کسانی را که به «ارتش آزادی بخش لیبی»، یعنی به «ارتش آزادی بخش ناتو» پیام تبریک می فرستند، و شورای انتقالی لیبی متشکل از کثیف ترین مزدوران پیشانی سیاه ناتو، خودفروخته ترین خودفروختگان، و مرتجع ترین مرتجعان، به ریاست وزیر «دادگستری» قذافی تا همین چند ماه پیش را می ستایند، و غایت آمال اشان به اثبات رسانیدن مشابه بودن با این ها و توان ایفای نقشی مشابه نقش این ها را داشتن، به نزد صاحبکاران این هاست؟

و ای کاش، در صورت وقوع فاجعه یی در ایران، از نوع آنچه در لیبی اتفاق افتاده است و دارد اتفاق می افتد، ماجرا ابعادی در حد همین ماجرای لیبی می داشت.
نخستین و نخستین «هدف» کسانی که به ایران حمله خواهند کرد چه خواهد بود؟ تأسیسات اتمی ایران. مگر نه این است که خودشان همیشه اعتراف کرده اند که عمده ترین هم و غم اشان همین است؟
و بمباران این مراکز چه نتیجه یی به بار خواهد آورد؟
آیآ لازم به توضیح است که مردم ما با چه مواجه خواهند شد؟
با توجه به گسترده بودن و تنوع مکانی این مراکز: علاوه بر کشته شدنِ در جای هزاران تن به خاطر بمباران ها، و کشته شدن هزاران و هزاران تن دیگر به خاطر سوختن در انفجار های اتمی، و مجروح شدن هزاران و هزاران و هزاران انسان بی گناه، با جراحت هایی بدتر از مرگ، بر اثر تشعشعات اتمی، و آلوده شدن تمام خاک و آب سراسر پهنه ی ایران به این تشعشعات، و بیمار و معلول و ناقص الخلقه و سرطانی به دنیا آمدن کودکان، و کودکانِ کودکان، و کودکانِ کودکانِ کودکان ما تا دهه ها و دهه ها و دهه ها.

و بعد از بمباران تأسیسات اتمی هم، البته و صد البته، ویران کردن تمامی زیرساخت های اقتصادی ایران، و آنچه ملایان هنوز نتوانسته اند خرابش کنند.

این است آیا آنچه باید بهای سرنگونی این نظام باشد؟ این است آیا واقعاً؟ ذره یی شرف آیا می توان در کسانی سراغ داشت که با علم بر چنین چیزی، باز خود را به در و دیوار می کوبند تا بلکه ناتو و اسراییل و متحدان، و «جامعه ی جهانی»، حریم امن برای «مبارزه» ی مردم ایران ایجاد کنند؟ از کدام «مردم ایران» سخن می گویند این مردم فروشان؟ (۳)

--------------------------
بازی باخت ـ باخت اوباما
--------------------------

اوباما، پیش از این، در مورد فلسطین، درگیر یک بازی باخت ـ باخت، شده است با نئوکان ها و لابی اسراییل. یعنی طرفداران حمله به ایران، و تشکیل دهندگان سمپوزیوم ها و کنفرانس های پی در پی و شتابزده، پس از آغاز به قول بعضی ها «بهار خاورمیانه»، و بی کلاه ماندن سرشان در این ماجرا، در جهت خارج کردن مهار جنبش از دست مردم ایران و آنچه «جنبش سبز» نامیده می شود. چنگ و دندان کشیدن بعضی ها بر روی «جنبش سبز» و «همراهان جنبش»، بی جهت نیست. آن هم به رذیلانه ترین شکل و اَشکال.

قبلاً در مقاله یی، ترجمه ی سخنان یکی از رسوا ترین و بد سابقه ترین و آلوده ترین تئوریسین های نئوکان ها، یعنی جان بولتون، در «خاک اسراییل» و به هنگام اعلام کاندیداتوری او برای انتخابات سال آینده ی آمریکا را آورده بودم، که او در آن سخنرانی، ضمن اعلام ضرورت حمله ی اسراییل به ایران، و تشجیع دولت نتان یاهو به انجام این کار با پشتوانه ی او و همدستانش، و گریه و زاری بابت این که اوباما به ایران حمله ی نظامی نمی کند، در حالی که «تنها راه، حمله ی نظامی به ایران است»، اعلام کرده بود که « اوباما برای اسراییل، بد ترین رییس جمهوری تمام تاریخ آمریکاست». (۴ )
اوباما برای نباختن قافیه در برابر حریف، و نشان دادن وفاداری خود به اسراییل، و خنثی کردن نسبی سخنان جان بولتون ها، و کم تر کردن خطر عدم انتخاب خود در انتخابات آتی، ناچار شد که اعلام کند طرح محمود عباس مبنی بر شناسایی رسمی دولت فلسطین در سازمان ملل متحد را وتو خواهد کرد.
و این، یعنی ایجاد نفرت مضاعف، هم از خود او، و هم مهمتر از آن، از آمریکا، درجهان عرب، و آماده کردن فضا برای کسانی که نیازمند تنش هایی از این نوع با آمریکا (و اسراییل) در خاورمیانه برای توجیه تجاوز نظامی به خاورمیانه هستند. یعنی نئوکان ها، و راستگرا ترین های اسراییل.
البته ناگفته نماند که به مصداق «الوعده وفا»، همانطور که جان بولتون به اسراییل وعده داده بود، کنگره ی آمریکا به «همت» همدستان و هم مسلکان جان بولتون، مثل ایلنا رز لهتینن که ریاست کمیته ی خارجی مجلس نمایندگان آمریکا را به عهده دارد، در حال حاضر، برای وادار کردن محمود عباس به انصراف از خواست به رسمیت شناخته شدن دولت فلسطین در سازمان ملل متحد، به تصویب کنگره، کمک های مالی آمریکا به دولت محمود عباس را منجمد کرده اند!

در ماجرای طرح محمود عباس، یک نکته ی بسیار جالب و تأمل برانگیز، قرار گرفتن «ولی امر مسلمین جهان»، امام خامنه ای، برای چندمین بار در کنار راستگرا ترین راستگرایان اسراییل بود با مخالفتش با این طرح.
و باز، یک نکته ی بسیار جالب و تأمل برانگیز و آموزنده ی دیگر، و پاد زهر یاوه گویی های متهم کنندگان حماس به عامل حکومت ایران بودن، تودهنی محکم خالد مشعل، مهم ترین چهره ی «معنوی ـ سیاسی» حماس به خامنه ای بود در تهران، و در حضور خود خامنه ای، با دفاع از طرح محمود عباس، و به نشانه ی احترام بیشتر، از او به عنوان برادر، یاد کردن، و او را با نام جنگی او «برادر ابومازن» نامیدن، و از او به خاطر طرحی که ارائه کرده است، تقدیر به عمل آوردن!

اما بازی باخت ـ باخت دوم اوباما با نئوکان ها، بر سر مسأله ی ایران است. و این بازی را سر و صدای اخیر پیرامون خبر منتشر شده مبنی بر توطئه ی قتل سفیر عربستان در واشنگتن، به وسیله ی «ایران»، به طرز غیر منتظره یی، بیشتر از پیش، به زیان اوباما چرخانیده است.
اوباما در جریان شورش «وال استریت»، شانس ناخواسته یی نصیبش شده بود. چون این شورش و تأثیراتش در افکار عمومی آمریکا، دست دار و دسته ی جمهوریخواهان را در ایجاد مانع های بیشتر بر سر طرح های «اصلاح اقتصادی» و «بیمه های اجتماعی» او تا حدودی می بست (و می بندد).
ولی گویا این شانس، «دولت مستعجل بود». یا مستعجل کردندش.
امروز، اوباما اگر موضعی هرچه نزدیک تر به موضع نئوکان ها و اسراییل در برابر ایران، نه فقط نظام ایران، بلکه مردم ایران (نئوکان ها دشمن سوگند خورده ی استقلال مردم ایران، و تمامیت کشو ایران، و خواهان تغییر نقشه ی جغرافیایی منطقه هستند) نگیرد، قافیه را باخته است،
و اگر موضعی هرچه نزدیک تر به موضع نئوکان ها و اسراییل در برابر ایران بگیرد، باز هم قافیه را باخته است. چون اگر قرار بر حمله ی نظامی به ایران (خواست نئوکان ها و اسراییل) باشد، طبیعی است که مردم آمریکا کسانی را در انتخابات پیش رو بر خواهند گزید که خلق و خوی درنده تر، و تجربه و «کارآمدی» بیشتر در اقدام به این جنایت، و یا مدیریت بهتر جنگ (در صورتی که در دوران ریاست جمهوری او آغاز شود) خواهند داشت.

پیش تر از این، در مورد سناریو های قلابی به منظور شروع جنگ، به تفصیل نوشته بودم و ترجمه کرده بودم. سناریو هایی که می توانست و می تواند به وسیله ی عوامل رسمی و غیر رسمی سازمان های اطلاعاتی خارجی که قطعاً در سطوح بالای شماری از مهم ترین نهاد های نظام سوراخ سوراخ حاکم بر سرزمین مصیبت زده ی ما جا خوش کرده اند، و یا مزدورانی از جنس و جنم همان بومیانی که در لیبی به خدمت گرفته شده اند تنظیم و اجرا شود. (۵)

آیا واقعه ی اخیر می تواند احتمالاً یکی از این سناریو ها، یا دستگرمی و آماده سازی، برای تنظیم و اجرای سناریو های خطرناک تر باشد؟

-------------------------------------
چه باید کرد؟ یا چه می توان کرد؟
------------------------------------

بازگردیم به حرف اول و آخر این نوشته، یعنی ضرورت جهت دادن تمامی تلاش ها به سوی حذف این نظام به دست مردم. و به این که سرنگونی این نظام، در بهترین شکل، باز هم فقط باید به عنوان فتح نخستین خاکریز به منظور ادامه ی حرکت، تا بی نهایت، به منظور عبور از مراحل مختلفی تلقی شود که شاید نخستین آن مراحل، شکل دادن به مبارزه ی طبقاتی باشد. در مفهوم وسیع آن.
و این، بی انقلاب، میسر شدنی نیست. انقلاب! آن خجسته سواری که بعضی ها صدای پایش را دوست ندارند!
و فراموش نکنیم که:
«یکی از نشانه های انقلاب، پیروز نشدن است. هیچ انقلابی نباید پیروز شود. انقلابِ پیروز شده، انقلاب نیست. پیروزی انقلاب، یعنی شکست انقلاب. و اصلاً یعنی نبود انقلاب.
انقلاب، تنها در دل مجموعه یی پیوسته در حرکت معنا می شود.
نقطه یی به نام پیروزی وجود ندارد که باید به آن رسید و بعد، خود را روی آن استوار کرد؛ و یا حرکت را از آن ادامه داد.
نه نقطه یی. نه خطّی. و نه سطحی.
نقطه، یک فرض هندسی است و اصلاً وجود ندارد. خط، مجموعه یی از نقطه هاست. و سطح، مجموعه یی از نقطه ها و خط ها.
مجموعه هایی از هیچ!»
من، این را سال ها پیش به تفصیل شرح داده ام (۶)

ولی از این که بگذریم، در هر حال، یک دموکراسی و حکومت مردمی، با فاصله گرفتن ـ به تناسب توان و خواست خود ـ از جامعه ی طبقاتی است که به معنای واقعی خودش نزدیک می شود.
چرا که اگر دموکراسی را حکومت مردم بر مردم بدانیم، مرحله ی پیشرفته ی آن، یعنی مرحله یی که این اسم به «مسمّا» نزدیک تر شده است ، مرحله یی است که مردم بر مردم حکومت کنند. و این در تضاد است با مرحله یی که در آن، اقلیت، عملاً شاهرگ حیاتی اکثریت را در دست خود داشته باشد. اقلیتی که ثروت خود را از استثمار نیروی کار اکثریت، به دست آورده است.
نمی شود اما با یک جَست تارزانی، یکمرتبه از مرحله ی کنونی، و مراحل بعد از مرحله ی کنونی، به چنین «ایده آل» ی رسید. مگر آن که ایده آلیست بود!

ضرورت حمایت از جنبش «واقعاً موجود» ـ از جمله ـ در اینجاست که اهمیت مضاعف می یابد. بعضی ها از چه می ترسند؟ من واقعاً نمی فهمم.
از این می ترسند که اگر جنبش «واقعاً موجود»، پیروز شود، سیاست های نئولیبرالی را اجرا کند؟ این، به تنهایی، نگرانی بیهوده یی نیست، و حتی می شود گفت که به یقین، کم و بیش چنین خواهد بود. در نخستین مراحل.
اما مگر حالا این سیاست ها اجرا نمی شوند؟ چرا. اجرا می شوند، ولی به علاوه ی زندان و شکنجه و شلاق و اعدام و سنگسار و اختناق.
سیاست های نظام، از همان آغاز تا به امروز، آیا چیزی به جز پاسداری از منحط ترین شکل سرمایه داری بوده است؟
و امروز آیا این نظام ناتوان تلاش نمی کند که خود را با معیار های صندوق و بانک جهانی پول که دیکته کننده ی سیاست اقتصادی نئولیبرالی در جهان هستند تطبیق دهد؟
آیا این را با حذف یارانه ها، و غیره و غیره، همین حالا، نه به طور تئوریک، بلکه به طور عینی، مردم در زندگی روزمره ی خود لمس نمی کنند؟ (۷)
چه کنیم؟ منتظر روزی بمانیم که «طبقه ی کارگر ایران»، در قرن آینده، احتمالاً متحد و متشکل شود و پدر «بورژوازی» را در بیاورد؟
کار مبارزه که از این شوخی ها برنمی دارد.
بی عملی چرا.
بی عملی، از این شوخی ها بر می دارد.
و آدم می تواند با این شوخی ها دل خودش را خوش کند و خود را «انقلابی ترین فرد جهان» هم ببیند.
اما یک بار هم نوشته بودم این را که برای «انقلابی ترین فرد جهان» بودن، باید به ماه های قبل از انقلاب برگشت، و شب ها در ماه پرسه زد!
۲۷ مهر ۱۳۹۰

توضیحات:
٭ عنوان مقاله، برگرفته است از شعری از راقم این سطور ـ شهریور ۱۳۸۸
www.ghoghnoos.org

۱ ـ از جمله: «جنبش بی محابای خرداد، جنبش کمی با محابای سبز، و چند نوع خمینی» ـ به همین قلم ـ آذر ۱۳۸۸
www.ghoghnoos.org

۲ ـ از جمله: «برای سرکوب جنبش، دارند به استقبال جنگ می روند ـ به همین قلم ـ تیر ۱۳۸۹
www.ghoghnoos.org

و یا: «جنبش باید هوشیار باشد؛ خطر در یک قدمی است» ـ به همین قلم ـ آبان ۱۳۸۹
www.ghoghnoos.org

۳ ـ برای یک تخمین تقریبی از آنچه در صورت بمباران ایران (بمباران کشور ایران، سرزمین ایران، و مردم ایران) اتفاق خواهد افتاد:
اسراییل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ میلیون ایرانی را خواهد کشت ـ مجموعه یی از دو گزارش دو روزنامه ی بزرگ اسراییل: «جروزالم پست»، و «یدیوت آهارانت» ـ به ترجمه و با توضیحات همین قلم ـ دی ۱۳۸۶
www.ghoghnoos.org

۴ ـ جان بولتون می گوید که تنهاراه، حمله ی نظامی به ایران است ـ به ترجمه و با توضیحات همین قلم ـ مرداد ۱۳۹۰
www.ghoghnoos.org

۵ ـ برای تأمل بیشتر در این مورد، با توجه به راز و رمز های ویژه ی روایت موسوم به «کشف توطئه ی ایران برای ترور سفیر عربستان سعودی در واشنگتن»، خواندن دو مقاله ی زیر را اکیداً توصیه می کنم:
ـ یک دوجین طرح در دفتر چی نی، برای ساختن بهانه ی حمله به ایران ـ نگاهی به کنفرانس سیمور هرش در ارتباط با قسمت های حذف شده ی مقاله اش در «نیویورکر» ـ به همین قلم:
www.ghoghnoos.org

ـ و نیز: از خلیج تانکن در ۱۹۶۴ تا خلیج فارس در ۲۰۰۸ ـ همان استراتژی دروغ و چالش جنگ طلبانه؟» ـ به ترجمه و با توضیحات همین قلم:
www.ghoghnoos.org

۶ ـ انقلاب نمرد؛ زنده است انقلاب! ـ به همین قلم ـ بهمن ۱۳۸۲
www.ghoghnoos.org

۷ـ در این مورد، از جمله می توانید به مقاله ی دکتر فریبرز رییس دانا، با عنوان « صندوق بین المللی پول تشویق می کند: آفرین! فلکه ی فشار را بیشتر بچرخانید» مراجعه کنید:
www.ghoghnoos.org