اشک ستاره
نگاهی کوتاه به زندگی و سروده های زنده یاد فریدون مشیری


جهان آزاد


• اگر درگذشت ملک الشعرا بهار شاعر نامدار عصر خود را پایان مرحله ای تاریخی از ادبیات ایران بدانیم و بپذیریم که با خاموشی بهار دفتر شعرسنتی ما به منزله ی جریان مسلط برای همیشه بسته شد، خاموشی زنده یادان نادر نادرپور و فریدون مشیری را باید به مثابه ی پایان دوران دیگری از شعر فارسی ، یعنی دوران میانی آن تلقی کنیم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۷ آبان ۱٣۹۰ -  ۲۹ اکتبر ۲۰۱۱


 

درپهنه ی دشت رهنوردی پیداست

وندر پی آن قافله گردی پیداست

فریاد زدم دوباره دیداری هست؟

درچشم ستاره اشک سردی پیداست!

            آخرین سروده ی فریدون



نگاهی کوتاه به زندگی و سروده های زنده یاد فریدون مشیری

این نوشته متن یک سخنرانی است که پس از خاموشی فریدون مشیری در نشستی با حضور برادر

آن زنده یاد ایراد شد.



فریدون مشیری روز سی ام شهریور ماه ۱٣۰۵ در خیابان عین الدوله تهران به دنیا آمد. تا هفت سالگی در تهران زندگی کرد، اما به علت ماموریت پدرش ـ که کارمند وزارت پست وتلگراف و تلفن بود ـ به مشهد رفت وهفت سال درآنجا ماند. زمانی که ایران دراشغال متفقین بود به تهران باز گشت و تحصیلات دبیرستانی ودانشگاهی خود را در آن شهر به پایان رسانید.

پدر و مادرش هردو اهل مطالعه و کتاب بودند و بسیاری از خویشاوندان مادری اش در شعر و موسیقی دستی داشتند و نیز دایی اش زنده یاد فضل اله بایگان بازیگر تآتر "باربد"بود و با استاد بزرگ موسیقی ایران ابوالحسن صبا هم دوستی داشت.

فریدون توانایی چشمگیری در فرا گیری شعر و باز خوانی آن داشت و این امر توجه و ستایش همکلاسانٍ، آموزگاران و اولیای مدرسه را در سراسر دوران تحصیل اش بر می انگیخت و برایش در این زمینه شهرتی فراهم می آورد.

آشنایی فضل الله بایگان، دایی فریدون، با استاد صبا باعث شد که فریدون در روزگار نوجوانی به مجامع موسیقی دانان و نوازندگان راه یابد و از آنان بیاموزد و زمانی که در واحد تولید رادیو ایران به عنوان ترانه سرا آغاز به کار کرد، آشنایی قبلی اش با زیر وبم موسیقی در موفقیتش تاثیری بسزا داشت.

مشیری دستی در نوازش ماندولین داشت و نیز خطی خوش. در شب شعری که در سال ۱۹۹۶ ( ۱٣۷۵) در شهرلُس آنجلس برایش برگزار شده بود اشعار کوتاهش را به درخواست دوستداران، روی برگ کاغذی می نوشت و حاضران آن دستخط ها را به بهای گزافی می خرید ند. وجوه گردآوری شده برای معلولان کهریزک فرستاده شد و آن دستخط ها از وی بیاد گار باقی مانده است.

مشیری اگرچه به اشتغال دولتی دلبستگی نداشت اما مدت سی وسه سال در بخش انتشارات وزارت پ.ت وت خدمت کرد! و برای گذران زندگی گاهی مجبور بود همزمان سه شغل داشته باشد. اما این همه باعث نشد که او از اصلی ترین کار خود ــ یعنی حضور فعال در صحنه ی شعـرو شاعری ــ غافل بماند ونتیجه ی این حضور مجموعه هایی از اشعار شیوا وخواندنی است:

تشنه ی توفان، گناه دریا، ابرو کوچه، نایافته، بهار راباور کن، ازخاموشی، مروارید مهر، آه باران، دیار آشتی، پرواز با خورشید، دلاویزترین، زیبای جاودانه، لحظه ها و احساس، یک آسمان پرنده، برگزیده ِ اشعار و.......

از خانم اقبال مشیری همسر گرامی فریدون نقل شده است که: او دوست دارد زندگی اش را با مردم بگذراند....همه را به یک چشم نگاه می کند. از صبح تا شب کار دارد، هیچکدام کار خودش نیست. همه اش برای مردم است. پناه بر خدا ازدست کاغذ ها و کتابهای او! برای یک موضوع کوچک پنجاه کتاب را زیر و رو می کند. لغت نامه را می بیند ولی دیگر محال است آنرا سر جایش بگذارد. امان از وقتی که من یا بچه ها به کوچکترین کاغذ یا کاغذ پاره هایش دست بزنیم! با اینکه میز تحریری دارد ، اما دوست دارد چهار زانو روی مبل یا فرش بنشیند و خودش را میان انبوه کاغذ ها و کتاب ها گم کند. تقریبا تمام گوشه و کنار خانه صد متری ما کتابخانه ی آقاست. حتی یک گوشه ی کوچک هم که من سابقأ خیاطی می کردم ناگهان دیدم که الگوهایم را مثلأ لای اسرارالتوحید گذاشته است!

این آگاهی هااز کتاب به " نرمی با ران" ــ جشن نامه ی فریدون مشیری ــ استخراج، تلخیص و بازنویسی شده است. "به نرمی باران" کتابی است ارزنده و خواندنی که به همت آقای علی دهباشی تهیه شده و در آن دوستان و منتقدان مشیری خاطرات و نظرات خود را در باره ی او به رشته ی نگارش کشیده اند. این کتاب عکس ها و نیز گزینه ای از اشعارمشیری را در بردارد.

                                  ********************



حضور پنجاه وچند ساله ی فریدون مشیری در صحنه ی شعر فارسی، آنهم حضوری فعال، خلاق، و بی فرود و هموار او را به چهره ی تاریخی نامداری در همان روزگار حیاتش تبدیل کرده بود. بی گمان بررسی اشعار مشیری بدون درنظر گرفتن شرایط تاریخی ــ اجتماعی زمان او و باز تاب آنها در آثار وی ممکن نیست. به ویژه اینکه روزگار حیات مشیری یکی از پرتب و تاب ترین و متحول ترین دوران های تاریخ ایران است، و او خود بشخصه اشغال ایران به وسیله ی متفقین، روی کار آورده شدن محمد رضا شاه، کودتای ۲٨ مرداد، انقلاب بهمن ۵۷، وجنگ ایران و عراق را شاهد بوده است. این تحولات که در متن کشاکش سنت ومدرنیته درجامعه ی ماانجام می گرفت تاثیرات عمیق خود را برهمه ی مظاهر زیر بنایی و روبنایی اجتماع برجای نهاد و چهره ی آن را دیگرگون کرد. از نظرادبی نیزآغاز حیات شعری و شکل گرفتن شخصیت هنری مشیری همزمان بود با پیروزی انقلاب نیما در شعر فارسی ورواج ادبیاتی که باید" پسا سنتی " نامیده شود.

تاثیر این وقایع به ویژه اوضاع پس ازانقلاب و جنگ خانمانسوزرا در جای جای شعرمشیری می توان مشاهده کرد واصولأ پس از وقوع انقلاب چرخشی ملموس درجهان بینی او پدید آمد و گرایش های اجتماعی جای "سانتیمانتالیسم" و نگاه انسان باورانه ی پیشین را گرفت. درواقع پس ازفرو نشستن شوروهیجان انقلاب بهمن ۱٣۵۷ مشیری از"کوچه" ( بی تو مهتاب شبی...) به" خیابان " آمد. بررسی چرخش فکری مشیری پس از انقلاب می تواند موضوع یک پژوهش جداگانه باشد. اما علیزغم این چرخش دیرهنگام ذهنیت شعری مشیری از درک مفهوم دوران و پیوند با روند اجتماعی- تاریخی شعر زمان خود عاجز ماند.



اگر درگذشت ملک الشعرا بهار شاعر نامدار عصر خود را پایان مرحله ای تاریخی از ادبیات ایران بدانیم و بپذیریم که با خاموشی بهاردفتر شعرسنتی ما به منزله ی جریان مسلط برای همیشه بسته شد، خاموشی زنده یادان نادر نادرپور و فریدون مشیری را باید به مثابه ی پایان دوران دیگری از شعرفارسی ، یعنی دوران میانی آن تلقی کنیم. این دوسراینده ی نامورآخرین بازماندگان برجسته ی گروهی بودند که فریدون توللی، گلچین گیلانی، دکتر پرویز ناتل خانلری در صدرآن جای داشتند و نماینده جریانی بودند که به "شعر نو" معروف است وبه دنبال گسترش" شعرنیمایی" درادبیات ما ظاهر شد." شعر نو" که جریانی متفاوت از" شعـر نیمایی " است آنچنانکه باید وشاید شناخته نشده وبسیاری از دست اندرکاران ادبیات معاصر آن را با " شعر نیمایی" یکی می پندارند وزیر یک عنوان قرار می دهند. در حالی که این جریان نه تنها از نظر محتوا بلکه ماهیتأ با " شعر نیمایی" تفاوت دارد

بعدازاین مقد مه ی بسیار فشرده اجازه بدهید برگردیم به جناب مشیری وویژگی های سروده هایش.

"همه ی کسانی که کم وبیش با مشیری آشنایی دارند" دراین معنی با نادرپورهم نظرند که:" شباهت

کاملی میان او و آثارش وجود دارد...... و اشعار مشیری را از صفات و حالات خصوصی او جدا نمی توان کرد..... (۱)، واگر بخواهیم از روی آثار مشیری درباره منش اوداوری کنیم با انسانی آزاده و وارسته روبرو می شویم، مشحون ازاحساسات وعواطف بشری؛ که انسان و زندگی رابا تمام وجودش دوست دارد و به سنگ وگیاه وجانورعشق می ورزد. حقد وکینه را نمی نشناسد، غیراز مهر و دوستی سودایی در سر ندارد و از" چشم وهمچشمی ها " که از" ضروریات " زندگی امروز است به دور مانده است. شعـر های مشیری به وضوح نشان می دهد که نه تنها در سینه، بلکه در تک تک سلول های او دلی گرم ومـهربان تـپش دارد و انسانی آشتی جو و نرمخو پشت هر واژه اش ایستاده است که توان رنجا ندن دشمن اش را هم ندارد:



در چشم من شمشیر در مشت؛

یعنی کـسی را می تـوان کشت!



در تأویل روانشناختی شعرمشیری باید گقت که اوموفق ترین بیان کننده ی احسا سات و عواطف مشترک انسان ها در زمان حیات خویش است، و در تعبیر رویداد نفسانی معنا، از گوهرانسانیت و خمیره ی دوست داشتن مایه می گیرد و توانایی دستیابی اش به گنجینه ی شناخته ترین و ناشناخته ترین لایه های احساسات، علایق و تمایلات انسانی، رابطه ی عاطفی استواری میان او و خواننده ـ یا شنونده ـ برقرار می کند وآمیختگی بیان با معیارهای سنتی فصاحت و پیراستگی آن از" ایجاز مخل واطناب ممل" ( کوتاه گویی آزارنده و دراز گویی ملال آور)، شعرش را عامه پسند می کند..

رمز دیگر همه گیر شدن شعر مشیری جهان نگری عارفانه ـ عاشقانه ای است که شعرش را در خود پوشانده است و به آن رنگی از " آشتی باوری" می دهد. این جهان نگری کلأ باروحیه ی ما ایرانیان همخوانی و همخطی ساختاری دارد. مردمی که در طول تاریخ از سوی خشونت مداران مورد تهاجم قرار گرفته اند طبیعتأ هر پیام آشتی جویانه ای را با جان ودل پذیرا می شوند.

" فضا سازی " و "زمینه چینی" از مقولات عمده ای است که در شعر مشیری برجستگی ویژه ای دارد." فضا" حال وهوایی عاطفی است که هنرمند برای افزایش تأثیرکار هنری در اثرش ایجاد می کند. " فضا سازی" خواننده یا شنونده را ذهنأ برای پذیرش آنچه که قرار است بیان شود،آماده می سازد

این صنعت شعری در شعـر مشیری شکل پیشرفته و تکامل یافته ای دارد که در نوع خود بی همتاست. استاد فرزانه زنده یاد دکترغلامحسین یوسفی که از پایه گذاران پژوهش ادبیات ایران با معـیارهای نوین است، سالها پیش، زمانی که هنوز سخن گفتن درباره ی" شعـر نو" در مجامع آکادمیک "جایز" نبود، در باره ی شعـر زیبای امیرکبیر سروده ی مشیری می نویسد:



" رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر

"غریب وخسته رسیدم به قتلگاه امیر

" این بیت باهمه ی ایجازچند چیزرا تصویر می کند: احوال مسافری عطشان وخسته " که کویر را پشت سر نهاده است. از شهر کاشان جز قتلگاه امیر، جایی را نمی " بیند.همه چیزبه چشم اوخون رنگ است و بر اثر تابش خورشید سوزان با" عطش " سرخ آفتاب کویر" روبروست. اینک دراین محیط غمزده، خود راغریب و دردمند " می یابد ودر باغ فین هنوزهمان حالت روز قتل را احساس می کند.



" هنوز دست صنوبر به استغـاثه بلند

" هنوز بید پریشیده سر فکنده بزیر"(۵)



مشیری دراشعاری که درستایش مفاخرادبی ایران فردوسی، نظامی ویا با" استقبال"از سعدی سروده با استادی خود را به شیوه ی بیان وحتی حال و هوای تفکر این بزرگان نزدیک کرده است و با بکار گرفتن واژه ها، تصاویر و عناصر فنی شعربه شیوه ی آن زنده نامان، فاصله ی زمانی را حتی المقدور کاهش داده تا اثر عاطفی شعر راتشدید کند. مثلأ در شعر " خروش فردوسی " میگوید:

هنوز یادم هست

چهارسالم بود

که با نوازش سیمرغ

به خواب می رفتم

به بانگ شیهه ی رخش

زخواب می جستم

چه مایه شوق به دیدارموی زالم بود.

به خواب و بیداری

لب از حکایت رستم فرو نمی بستم

تنم زنعـره ی دیو سپید می لرزید

چه آفرین که به گردآفرید می گفتم!

از این نمونه ها در کار مشیری بسیار می توان جست. اما به گمان من بهترین نمونه مثنوی ماندگار "نظامی و عشق" است که مشیری آن را بر وزن لیلی ومجنون و با آفرینش " فضای" لیلی و مجنون ساخته است :

ساقی! جامی به شادکامی

این بار به شادی نظامی

پاکیزه زبان و پاک گفتار

پاکیزه روان وپاک رفتار

طبعش مهری به تابناکی

تابیده بر این جهان خاکی

شعـرش سازی هزارآهنگ

هرگونه ترانه اش فراچنگ

این ساز نه چوب خشک وسیم است

گل گفتن شبنم و نسیم است

این ساز نه طبل پر هیاهواست

افسونگری نگاه آهوست

آواز پرفرشتگان است

خندیدن صبح برجهان است

چون چشمه ی جاودانه جاری

با عطر بنفشه ی بهاری

گلبانگ خوش هزار دستان

هر نغمه به صد هزار دستان

فواره ی واژه های رنگین

زیبا، دلکش، لطیف، شیرین

خنیا گر شهر آشنایی

برکشور دل کند خدایی

در پرده ی روح بار دارد

با پرده ی روح کار دارد (۶)

اگر ابیاتی از لیلی ومجنون نظامی را بیاد داشته باشیم به روشنی خواهیم دید که "فضای" این شعربه طور کامل یادآور فضای لیلی و مجنون نظامی گنجوی است. و مشیری از کل هفت پیکر به ویژه ازغنای خسرو وشیرین کمک می گیرد تا در باز آفرینی فضای لیلی ومجنون سنگ تمام بگذارد! این درک حضور وباز سازیِ شیوه ی بیان و "گویش شعـری" سراینده ای دیگر، براستی کم نظیر است.

نیما ی بزرگ شعر معروفی دارد به نام"کشتگاه من" که در آن به صورت نمادین از خشکسالی سخن می گوید واز داروگ، ـ قورباغه ی درختزی ـ که درفرهنگ عامه ی دیار سرسبز و زیبای مازندران" آواز" خواندنش را با بارش ویا بند آمدن باران به نوعی در پیوند می دانستند. نیما اینگونه آغاز می کند:

کشتگاهم خشک آمد

درجوار کشت همسایه

گرچه می گویند می گریند روی ساحل نزدیک

سوکواران در میان سوکواران

قاصد روزان ابری

داروگ

کی می رسد باران!(۷)



وفریدون مشیری می گوید:

شاید این

          گیسو پریشان کرده

                                  بید وحشی باران.

یا که رویایی است

باژگونه

       برفراز شهر

                      شهر سوکواران

هرزمانی که فرومی بارد از حد بیش

ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر

                                             با تشویش

رنگ این شبهای وحشت را تواند

                                        شست   

                                              آیا

                                                از دل یاران؟! (٨)

به قرابت بیان، تشابه تصاویر، گزینش الفاظ و حضورذهنیت نیما در شعر مشیری نگاه کنید. تشابه تشابه وزن یا واژه ها نیست و اصولأ مساله جنبه ی صوری ندارد، تشابه حتی تشابه معنوی دو اثر هم نیست و نیزمشیری از نیما تقلید نمی کند، طبعـأ او نیازی به تقلید ندارد.این تشابه اما نشانه ی پرداختن " فضا"ی مناسب با نور ورنگ واشیا مناسب برای تصویر حسیت و عاطفه ی نیمایی است. برای یافتن نمونه های دیگرمراجعه کنید به کتابهای مشیری به ویژه مثنوی های"گرگ" و"نوازنده ی پیر".

یکی دیگر از ویژگی های شعـر مشیری پیوند نا گسستنی آن با طبیعت است. مکاشفه وشناخت پدیده های طبیعی یکی از عمده ترین درگیری های ذهنی مشیری به شمار می آید. آب، باران، باد، خاک، نسیم، شب، روز، بامداد، شامگاه، کوه، دریا، جنگل، گلها، پرندگان، و و و.. همه در شعـرمشیری جایگاهی ویـژه وحیاتی محسوس دارند. بسیاری از این عناصر طبیعی در کارگاه ذهن مشیری هیأت وشخصیت انسانی پیدا می کنند و حسیت طبیعی آنها با علقه های انسانی آمیخته مشود:

صدای نبض زمان بود

صدای بال درخت

صدای پای زمین

صدای نرم غزلهای آب

                            در مهتاب

همان ترانه ی غمگین که می سرود سپهر

همان حکایت مبهم که می نوشت شهاب. (۹)

در واقع الفت مشیری با طبیعت چنان استوار است که او اغلب برای بیان مفاهیم انسانی ـ اجتماعی خود نیز ابتدا به سراغ طبیعت می رود و با طبیعت آغاز می کند:

آفتابت که فروغ رخ خورشید در آن گل کرده ست

آ سمانت که زخمخانه ی حافظ ورقی آورده ست

کوهسارت که برآن همت فردوسی

                                          پرگسترده ست

بوستانت

کز نسیم نفس سعدی جان پرورده ست

همزبانان منند! (۱۰)

مشیری خودرا پرورده ی مکتب نظامی گنجوی شاعر بلندآوازه ی ایرانی وسراینده ی کبیر منظومه های عاشقانه می داند و در این باره می گوید:



ای چنگی نغمه ساز کرده

درهای بهشت باز کرده

تحسین جهانیان نثارت

ماییم همیشه وامدارت

رهتوشه ی توست هرچه داریم

شعری نه که وام می گذاریم

گر عطر توهست در سرودم

پرورده ی مکتب تو بودم! (۱۱)



ودوست منتقدی می نویسد: " شعـر مشیری هم بظاهر وهم در باطن ساده است. مثل غزل های سعدی. می پذیریم که نظامی وسعدی را از زوایای گوناگون نمی توان با شاعران امروز سنجید و مقایسه کرد. اما از زاویه ی زبان می توان" (۱۲).

برای روشن شدن این قضیه مقد متأ باید تعریفی علمی از پدیده ی پیچیده ای به نام زبان در دست داشته باشیم. زبان تعاریف متفاوت و متعد دی دارد. رشته های مختلف علمی زبان را از دیدگاهـهای گوناگون مورد مطالعه قرار می دهـند و براساس نیاز ها و ضوابط خود آن را تعـریف می کنند. آخـریـن رشته ای که زبان را به عنوان نهادی خودویژه مورد بررسی قرارمی دهد واز زبان شناسی جوان ترست " نشانه شنا سی" نام دارد (۱٣). نشانه شناسی زبان را در کفه ی نمادها می گذارد و بررسی می کند و مثل زبانشناسی آن رامهمترین نهاد اجتماعی و طبیعی ترین وسیله ی ارتباط بین افراد جامعه می داند. اگر این تعریف را بپذیریم ناچاریم زبان فارسی ( ایرانی) رابه عنوان یک مقو له ی اجتماعی که در طول تاریخ میان انبوهی از مردم مشترک بوده است مورد پژوهش قرار دهیم، نه به منزله ی یک ممیزه ی مشترک میان دو فرد یا دو هنرمند مشخص. بنا براین تعریف، باید زاویه ی تشابه زبانی مشیری را با سعدی و نظامی اندکی گسترده تر کنیم وتمام کسانی را که به زبان این سه بزرگوار سخن گفته اند ـ ومیگویند ـ در این "زاویه" قراردهیم.

زبان ایرانی امروز که "فارسی نوین" نام دارد، دنباله ی زبان "فارسی باستان" و "فارسی میانه" است. این زبان درطول حیات خودراه درازدامن و پرفرازوفرودی را پیموده است. به روایت تاریخ همه ی زبانهای بیگانه ای راکه به حریم آن دست یازیده اند درهم شکسته و از دامن خود بیرون رانده است وبخشی ازآن ها راکه بنا به ضرورت های تاریخی ـ اجتماعی پذیرفته است چنان در تشریف ایرانی فروپوشانده است که شناسایی هویت آن ها و تشخیص نسبت شان با زبان مادر آسان نیست.این زبان که با همه گویشهایش همچنان روان، شیرین و زنده باقی مانده است، زبان مشترک رودکی، فردوسی، مولوی، سعدی، حافظ، دهخدا، بهار، نیما، فروغ، شاملو، مشیری و همه کسانی است که با آن توان اندیشه کردن وسخن گفتن داشته اند( ودارند ) . بیش از هزار سال پیش خردمندی دلسوخته به این زبان سرود:

اگر غم را چو آتش دود بودی

جهان تاریک بودی جاودانه

در این گیتی سرسر گر بگردی

خردمندی نیابی شادمانه!

بعد از هزار سال ما این ابیات را می خوانیم وبسادگی معنای آن را در می یابیم، و اگر اندوهی فرازآید از پیچیدگی کلام وتحول وتطور زبان نیست بلکه از رابطه ی معکوس خرد وشادمانی است که همچنان به قوت پایدارباقی مانده است!

به این ترتیب باید بین مصداق فردی زبان وکاربرداجتماعی آن مرز دقیقی ترسیم کنیم و شیوه ی بیان راکه مقوله ای فردی است با زبان که مقوله ای اجتماعی است در هم نیامیزیم. سعدی و مشیری هر دو به زبان فارسی سخن می گویند طبعا زبانشان یکی است، اما آنچه که بیان آن دو را بهم تشابه می بخشد ونزدیک نشان می دهد فصاحت سخن است. استاد سخن سعدی میگوید:



از هرچه بگذری سخن دوست خوشترست

پیـغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر وغایب شنیده ای

من در میان جمع و دلم جای دیگرست

ابنای روزگار به صحرا روند وباغ

صحرا وباغ زنده دلان کوی دلبر ست!(۱۴)



زنده یاد مشیری می سراید:



از دل افروز ترین روزجهان خاطره ای

                                          بامن هست

به شما ارزانی!

سحری بود وهنوز

گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود

گل یاس

عشق در جان هوا ریخته بود

من بدیدار سحر می رفتم

نفسم با نفس یار در آمیخته ئبود!



هردوشعر ساده و بی پیرایه اند و نیازآشکاری به معنی کردن آن ها پیش نمی آید واگرچه معانی تازه است اما زود دریافت می شود و آسان به دل می نشیند. هردوشاعر روان وبی تکف سخن می گویند و شعربه محاوره ی روزمره شباهت دارد که دربافتی منظوم پیچیده شده است، و نمونه ای دیگر:



من ندانستم از اول که تو بی مهر ووفایی

عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

جه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!(۱۴)



این گونه سخن گفتن در ادبیات ما سهل وممتنع نامیده میشودو مشیری نیز به همین شیوه سخن می گوید:



اگر زشت و اگر زیبا

اگر دون و اگر والا

من این دنیای فانی را

هزاران باراز آن دنیای باقی

                         دوست تر دارم

به دوشم گرچه بارغم توانفرساست

وجودم گرچه گردآلود سختی هاست

نمی خواهم از این جا دست بردارم

تنم در تار وپود عشق انسانهای خوب

                           ونازنین بسته است

دلم با صدهزاران رشته با این خلق

با این مهر بااین ماه

             پیوسته است!

در هر دو شعر ایجاز کولاک می کنند و شاعر به طور مستقیم بدون گذشتن از دهلیز های نه توی تخیل مخاطب را به مقصد می رساند. شعر اثری فوری داردو بین لفظ و معنی موازنه ای متعادل، بی پرده و روشن برقرار است و به طور کلی مخاطبان معنای مشابهی را از کلام دریافت می کنند ویا به عبارت دیگرکلام از ایهام خالی است و معنای واحدی از آن مستفاد می شود. در اینگونه شعر پایگاه سرودن تصور است نه تخیل. تخیل در سطحی متعارف، لعابی روی کلام می پاشد و آن را جلا می دهد اما سرشت آن را رقم نمی زند و همچنانکه پیشتر گفته شد بیان طبیعی است مانند گفت و گوهای روزمره، اما در بافتی مناسب و سطحی ادبی ارایه می شود.

هم مشیری وهم سعدی مناسب ترین واژگان را برای بیان معنا برمی گزینند و همین حسن سلیقه باعث می شود که شعر زود فهم و شیوا از کار در آید. برخورد سعدی ومشیری با صنایع بدیعی آگاهانه و حساب شده است ؛ مشیری از استفاده ی آنها حتی المقدور پرهیز می کند و از حد تشبیه فراتر نمی رود. استاد سخن اگرچه واژه ها را می تواند مانند موم در دست شکل بدهد وصنایع را در عالی ترین شکل بکار گیرد اما کلأ در کاربردصنایع بدیعی امساک نشان می دهد با وجود این بسیاری از آنها را می توان در شعرش شناسایی کرد:

لف و نشر:

بسیار بُوَد سرو روان ولب خندان

اما نه بدان صورت وبالا که تو داری

ویا:

گفتی به غمم بنشین، یا از سرجان برخیز

فرمان برمت جانا، بنشینم و برخیزم!

ردالصدر علی العجز:

غزال اگربه کمند اوفتد عجب نبود

عجب فتادن مرد است درکمند غزال!

صنعت قلب:

درم داران عالم را کرم نیست

کرم داران عالم را درم نیست!



استاد مصلح الدین سعدی از نظر زمانی با ما بیش از هشتصد سال فاصله دارد، در طول این سالها زبان ایرانی مثل هر پدیده ی زنده و پویای دیگر دستخوش دیگر گونی شده است. بسیاری از واژگان به علت پیشرفت زمان و تغییر نوع معیشت از میان رفته اند و لاشه ی آنها در لغتنا مه ها به فراموشی سپرده شده است . واژگانی مانند کژاکند، برگستوان، و ترکش که سعدی از آنها استفاده میکرده است امروز جای خود رابه شهاب ٣، موشک و نارنجک سپرده اند(!؟) و دانستن زبان عربی که در زمان سعدی یک ضرورت شمرده می شد، برای نسل جوان امروز اهمیت چندانی ندارد. با اینهمه زبان ایرانی از نظر ساختاری توان ، تداوم و قوام خود را همچنان حفظ کرده است وزبان روزگار سعدی برای ما به مراتب قابل فهم تر از زبان شکسپیر برای انگیسی زبانان امروزاست. با اینهمه در شعـرسعـدی واژه ها وعباراتی رامی توان یافت که امروز سخت مهجورند:

گربکشی بنده ایم ور بنوازی رواست

ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی؟!

ویا:

من درهمه قولها فصیحم

در وصف شمایل تو اخرس!

(اخرس به معنی لال وگنگ است نه خرس ترین!).

طبیعتأ شعـر مشیری از شعـر سعـدی برای ما آسان تر و قابل فهم تر است، شاید به این دلیل که ما با او معاصریم و با لهجه ی تاریخی اوآشنایی بیشتری داریم و در عبوراز بسیاری از برزخ های اجتماعی با اوهمراه بوده ایم واحساسات خود را در آیینه ی شعر اومنعکس می بینیم. کوشش مشیری برای بی تکلف و بی پیرایه سخن گفتن، حضورصنایع بدیعی را دراشعارش کمیاب می کند . و تأکید او به نوعی بر گریز از "مجاز" و پایفشری روی "واقع گرایی لفظی"، استوار است واز این جهت شعـرش کمترین شباهتی به اشعـار نظامی ندارد. اگر صنعتی بدیعی درشعـرش پیدا شود از نوع ساده ترین و بی پیچیدگی ترین هاست:

ابدال:

آب از دیار دریا

بامهر جاودانه

آهنگ خاک می کرد!

رقطا:

ماه درشت

          ــ یاس هزار پرــ

ماه درست

         ــ خون کبوترــ

همان صنعت:

فضا خاموش و درگاه قضا دور است!

نوعی جناس:

این ماهی هراسان

در جست و جوی روزنه ای تُنگ َتنگ را

پیوسته دور مِی زند و دور میزند!



اجازه بدهید با آرزوی شادی برای یاد آن دو بزرگوار و با نقل غزلی از سعدی به این گفتار پایان دهم.



ای چشم تو دلفریب وجادو

در پیش تو خیره چشم آهو

در چشم منی و غایب از چشم

زان، چشم همی کنم به هرسو

صد چشمه زچشم من گشاید

چون چشم برافکنم بر آن رو

چشمم بستی به چشم دلبند

هوشم بردی به چشم جادو

هرشب چو چراغ، چشم دارم

تا چشم من و چراغ من کو

ای چشم ودهان وگوش وگردن

چشمت مرساد و دست و بازو

مه گرچه به چشم خلق زیبا ست

تو خوبتری به چشم وابرو

با اینهمه، چشم زنگی شب

چشم سیه توراست هند و

سعدی به دو چشم تو که دارد

چشمی و هزار دانه لولو! (۱۴)



منابع:

۱، ۶،٨،۹، ۱۱،۱۲: به نرمی باران. جشن نامه فریدون مشیری

۷: نیما یوشیج، زندگی و آثار او. ابوالقاسم جنتی عطایی

۱۰: آه باران، فریدون مشیری. انتشارات پرستو

۱٣: یلی لاتمن، تحلیل شعر

۱۴: کلیات سعدی