منابع مداوم مارکسیسم: درک جنبش به مثابه یک کل


مانتلی ریوو - مترجم: پویا آزادی


• اثیرات تا اندازه ای بیرونی و تا حدی درونی مارکسیسم به اصلاح الگوی مرسوم اشتباهی که ناشی از فلسفه های مکانیکی مسلط زمان ماست، کمک می کند: تبیین مسائل در محدوده های باریک، تلقی ایستا، موضع گیری کلیشه ای، عادت به راهی که هست و مصلحت گرایی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ آبان ۱٣۹۰ -  ۱۶ نوامبر ۲۰۱۱


منابع مداوم مارکسیسم : درک جنبش به مثابه یک کل
ریچارد لوینز[1] - مانتلی ریویو [2]– ژانویه 2010

مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست بیان کردند آنچه که کمونیستها را از دیگر سوسیالیستها متمایز می کند، انترناسیونالیسم و درک جنبش به مثابه یک کل است."درک جنبش به مثابه یک کل" مفهوم سیالی است که دامنه آن همواره به مبارزات فراگیر بیشتر در برابرسرمایه داری و برای یک دنیای پایدار وعادلانه فرا می روید، جنبشی که بطور فزاینده ای بردفاع طبقه کارگراز جنبش تمامی بشریت متمرکز است.
لنین در1913 سه منبع فکری مارکسیسم را معرفی نمود: فلسفه آلمان،اقتصاد سیاسی انگلستان و سوسیالیسم تخیلی فرانسه که هرکدام از آنها به نوبه خود در شرایط اجتماعی جوامع خود بوجود آمدند. اما فرآیند در آنجا پایان نیافت.مارکسیسم ، غنا و یادگیری از پیشرفته ترین عقاید آزادیبخش در هر دوره را دنبال می نماید. (این از راههای منفی نیز از طریق محدود شدن افق هایش و کنار آمدن و همراهی با روند در مواقع شکست تجلی یافته است.) من در اینجا می خواهم چهار منبع معاصرغنای مارکسیسم را مشخص نمایم: بوم شناسی [3]، برابری طلبی زنان[4] ،مبارزات ملی/ قومی[5] و صلح طلبی[6] . به رسمیت شناختن آنها به عنوان منابع فکری و نه فقط به عنوان همپیمانانی در مبارزات سیاسی داری اهمیت است. تعامل آنها با مارکسیسم البته متفاوت از منابع پیش ازمارکسیسم است.آنها از بیرون به مارکسیسم وارد می شوند اما از بیرونی که قبلاً قسمتی از آن از مارکسیسم متاثر بوده است. به هردو آنها خوشامد گفته و پایداری آنها را آرزو می نماییم.

بوم شناسی
مارکسیسم از بنیاد خود یک رویکرد جهانی به موقعیت بشری ما را در جهان برگزید.غارت کردن طبیعت از طریق صنعتی کردن اولیه،شکاف دگرگون شونده بین شهر و حومه،آلودگی شهرها و کل زمین از قبل شناخته شده ،تقبیح شده و درانتقاد به سرمایه داری درهم آمیخته شدند. یک نگرش دیالکتیکی به زندگی و جامعه به صورت تلویحی دربردارنده مفهوم تجزیه ناپذیری بشریت و طبیعت بود.
اگرچه جنبش های سوسیالیستی مخالف بوم شناسی بودند ،بویژه جنبش هایی که هدف سوسیالیستی را رها کرده بودند ومشاغل را به عنوان نیاز شدید فوری مردان طبقه کارگر دیده و به هرکشوری که در ایجاد مشاغل تاخیر می کرد، با دشمنی برخورد می کردند.جنبش های زیست محیطی که در طبقات متوسط وبالا پایگاه داشت، به عنوان یک تجمل بورژوایی درک شد و محیط زیست گرایی با کاربرد عمومی آن "ما" برای کل بشریت، اغلب راهی برای منحرف کردن اذهان از مبارزه طبقاتی فهمیده شد.اهمیت دادن به حیوانات به مثابه وقاحتی در برابر رنج های بسیار انسان رها شده بود.در شعر برتولد برشت[7] "به آیندگان" می گفتیم "عجب دوره ای است / هنگامی که صحبت کردن از درختان تقریباً تبه کاری است/ چراکه نوعی سکوت درباره بیعدالتی است." اکنون البته ما تمایل داریم معکوس آن را بگوییم (با طعنه به برشت): سکوت در باره درختان تبه کاری است/همدستی با بیعدالتی است.
با اینحال علی رغم این پریشانی در باره بوم شناسی ،مارکسیستهای منفرد در نبردهای زیست محیطی مشارکت نمودند وتئوری زیست محیطی را توسعه دادند. تعهد قانونی اولیه به حفظ طبیعت در اتحاد جماهیر شوروی و همپیمانان اروپایی اش ، توسط ضرورت دیوانه وار توسعه تولید تحت مفهوم پیشرفت گرای مدرنیزاسیون که نه تکنولوژی سرمایه داری بلکه فقط کاربردهای آن را نقد می کرد،تحلیل رفت. با تنزل مارکسیسم به این درجه ،پیشرفت شوروی در علوم زمین ،بوم شناسی تکاملی و اکوسیستم و پژوهش رو به افول نهاد. جار زدن برژنف [8] از انقلاب علمی- فنی به مثابه راه حلی برای رکود اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی و نظریه پذیرفته شده مسیر جداگانه توسعه تولید هم بویژه برای کشاورزی مصیبت بار بود. خاک هایی که مدتهای طولانی آلودگی بر آنها تحمیل شده بود،خیلی زود تبدیل به فرصتی برای شرکت های دولتی شد بر ای اینکه شروع به گنجاندن بودجه رفع این خسارات ، در بودجه های برنامه پنج ساله خود نمایند.
در جهان سوم جایی که نابودی زیست محیطی آشکارا بخشی از یورش استعماری است،دفاع از محیط زیست فوریت بیشتری داشت و بدیهی است که به عنوان بخشی از نبرد برای آزادی درک شد.اما این استنباط به تعارض با ضرورت "توسعه" منجر شد.
مارکسیستهای انفرادی همواره درنبردهای علیه مسمومیت آفت کش ها بویژه مسمومیت کارگران مزارع و مخاطرات شغلی مشارکت کرده اند.راشل کارسون[9] در سال 1962 بهار خاموش[10] را نوشت و با آغاز دهه 1960،چپ مبارزه به سوی به هم پیوستن دوباره بوم شناسی در جهان بینی وسیاستش را آغاز نمود. دانشجویان یک انجمن دموکراتیک و کنفرانس دانشگاهی جدیدجزواتی در باره محیط زیست را به عنوانی بخشی از دستور کار آزادی منتشر نمودند. یک رویکرد دیالکتیکی به نوع بشر ما را به عنوان گونه ای در میان گونه های جهان و محصول شش هزار سال راه انحرافی جامعه طبقاتی می بیندکه در زمان جایگزینی یک فرم اجتماعی جدید به جای قبلی ، مناسباتش با بقیه طبیعت را تغییر می دهد. دردهه 1980و1990 در کوبا پذیرش دستپاچه راهی برای توسعه مشاهده شد که در بردارنده کشاورزی بوم شناختی در شهرها و حومه ،احیای جنگل،حفظ منابع آب و طبیعت شکننده واهمیت دادن به تنوع زیستی و تغییر اقلیم بود.سهم بوم شناسی در مارکسیسم مدرن به مثابه راهنمایی برای عمل و به عنوان نقدی برقربانی کردن فرصت طلبانه آینده برای ضرورت های آنی از جمله درهرجا که مارکسیستها دولت ها را رهبری می کنند،می باشد. این متمرکز است برمقاومت در برابر تخریب سرمایه داری حتی در جایی که این دولتها آن را انجام نمی دهند.در حوزه تئوری در مقیاس گسترده، بوم شناسی مارکسیستی مراقب انواع به عنوان یک کل است.

برابری طلبی زنان[11]
دومین عامل تاثیر گذار برمارکسیسم فمینیسم است.نوشته های فمینیست های اولیه درقرون هیجده و نوزده با مری والستونکرافت [12] شروع شد که به برابری زنان فراخواند وهر گونه توجیه مذهبی یا بیولوژیکی برای زیردست قراردادن زنان را رد نمودند.این نوشته ها گاهی سرکوب زنان را به مفروضات دوران پدر سالاری منسوب نمودند.
             این نظریه ای بود که به کتاب کلاسیک مارکسیستی " منشاء خانواده،مالکیت خصوصی و دولت " انگلس منتقل شد که به"شکست تاریخی- جهانی جنسیت زن" اشاره داشت.
            انگلس اشاره نمود به اینکه یک جامعه بربنیان "تولید و بازتولید زندگی ضروری "ساخته شده است اما در عمل، تولیدمثل معمولاً قدردانی شده و سپس مورد اغماض قرار گرفته است.جنبش های مارکسیستی، زنان فمینیست برجسته ای نظیر الینور مارکس[13]،الکساندرا کولونتای[14] و کلودیو جونز[15] را خلق کرد.اما اغلب آنها (یا علایق آن ها) را در جنبش به مثابه یک کل در حاشیه قرار داد.اتحادیه ها و احزاب تحت تسلط مردان ، نیروی کار زنان را به عنوان تهدیدی برای اشتغال مردان دیدند وخواهان مزد خانوادگی برای مردی شدند که امکان اداره زن و بچه های "خود" را داشته باشد. از ظهورفمینیسم بورژوایی برای توجیه رد فمینیسم به عنوان انحرافی از مبارزه طبقاتی استفاده شد. لیکن در دهه1940 درست زمانی که مک کارتیسم[16] در حال ایجاد مشکل برای همه سازمان های سرخ بود، یک هسته قوی اولیه زنان فمینیست در حزب کمونیست آمریکا ظهور نمود. بسیاری از پیشگامان موج دوم فمینیسم در ایالات متحده ریشه در جنبش های کمونیستی و سوسیالیستی و اتحادیه ها داشته اند.
فمینیستهای جناح چپ سریعاً به مبارزه موفقیت آمیز با ستم سه گانه طبقاتی،جنسیتی ونژادی پرداختند.مبارزه در برابر باورهای مبنی بر سلسله مراتب طبقاتی،جنسیتی و نژادی.اما گرچه ستم های سه گانه به لحاظ زبان شناسی به عنوان "ایسم" هایی با هم مرتبط هستند و در شعارها به عنوان مظاهر ستم مطرح می شوند،هدف ما در ارتباط با هریک از آنها متفاوت است.نژاد پرستی با حذف طبقات بیولوژیکی ساختگی از نژاد از بین خواهد رفت نه با از میان بردن اختلافات رنگ پوست. به همین ترتیب تبعیض جنسیتی نیز با از بین بردن تفاوت های جنسیتی و حفظ ستم جنسیتی برنخواهد افتاد. وسرانجام طبقه گرایی نه از طریق ترویج نگرشی "مدارا آمیز" تر بلکه با برانداختن جامعه طبقاتی لغو می شود.
فمینیسم نه فقط از طریق شناخت استثمار زنان بلکه از طریق نقش های برجسته ای که زنان اغلب در نیروی کار و مبارزات صلح ایفا نمودند، مارکسیسم را غنی کرد.فمینیسم همچنین به جنبش ما برخی موضوعات تئوریک مهم (و پرسش های حیاتی) ارائه داد که درک ما از نیروی کار، تولیدمثل و جنسیت، فرآیندهای اجتماعی، ایدئولوژی وسازمان را غنا بخشید.
(1) کار زنان- برخلاف تصویر حماسی "کارگر"که یک مرد با عضلات سفت ومحکم را در حال کوبیدن برفولاد نشان می دهد، احتمالاً زنان بیشتر کارهای دنیا را انجام می دهند. نیروی کار زنان در هر جامعه ای بین تولید و تولیدمثل تسهیم شده است واینکه چگونه این تسهیم انجام شده است،عامل تعیین کننده مهمی از وضعیت اجتماعی آنهاست. اما در ساختارتئوری ما بیشتر تجزیه و تحلیل ها بر تولید متمرکز شده در حالی که تولید مثل تا حد زیادی مورد اغماض واقع شده است. تولید مثل مقوله ای وسیعتراز بارداری بوده و شامل همه فعالیت هایی است که جمعیت تولید کنندگان را تولید می کند.
(2) زنان در بسیاری از صنایع کارگران مزدی اند،آنها در مشاغل خدماتی چون کارهای خانگی ، رستوران و به عنوان کارگرهتل به کارگرفته می شوند.آنها کارهای بدون حقوق در مزرعه و خانه را انجام می دهند، بیشتر آنچه مانند آشپزی یا فرآوری هنرمندانه غذا که ما به آنها برچسب مصرف می زنیم، در واقع مرحله نهایی تولید است و بخش عمده ای از آنچه ما کالاهای مصرفی می نامیم ابزارها و وارده هایی برای این تولید محسوب می شوند.
(3) زندگی خصوصی هرجامعه ای یک محصول اجتماعی است.نابرابری ای که یک جامعه طبقاتی بر زنان تحمیل می کند،حتی در داخل خانه هم مشاهده می شود،چنانکه فمینیسم چپ شعار "شخصی، سیاسی است" رامطرح نمود.تبعیض جنسی درخانه و در بین جنبش های سیاسی چپ منجر به تضعیف جدی مبارزه ،ضایع کردن استعداد و بازتولید ستم درحوزه عمومی گردیده است. بنابراین نبرد در مقابل تبعیض جنسیتی،جزئی اساسی در ساختار یک جنبش و در ساختمان سوسیالیسم است.زمانی که یک جامعه در تعهدش به فمینیسم تزلزل پیدا می کند ،اغلب نشانه ای از برگشت به سوی سرمایه داری است.در کوبا مبارزه در مقابل تبعیض جنسیتی در قانون خانواده تضمین شده است که حقوق و تعهدات برابر در خانواده را تجویز می کند.اما تبعیض جنسیتی در فرهنگ باقی میماند و فمینیستها باید دائماً جلوه های چالش های جنسیتی در شیوه ها و نگرش های متداول را شناسایی نموده و به چالش بکشند. انقلابیون هم زندگی های شخصی دارند.انقلابیون جوان مجبورند برای دوران زندگی شان تصمیم بگیرند،چکونه اهداف شخصی را با تعهدشان به تغییر اجتماعی ترکیب نمایند،چگونه در برابر فشارهیجانی ستم برخودشان وفرزندانشان اقدام نماید،چگونه خطرقطع زندگی شان را با مسئولیت والدینی درآمیزند.هراندازه که ما ازابعاد شخصی و باطنی تعهدمان چشم پوشی کنیم، با اغوای دیدگاههای سحرآمیز و مذهبی دنیا آسیب پذیر خواهیم بود.
4-نقد فمینیستی تسلط مردانه به انتقاد از ساختارهای سلسله مراتبی در سازمان ها و جوامع توسعه یافت.این اغلب همراه با نوعی درک آنارشیستی مطرح می گردید.سازمان های فمینیستی روش های هدفمندی را برای ایجاد اطمینان به اینکه هرکس نه تنها شانس بلکه دلگرمی واقعی به مشارکت دراین مباحثه داشته باشد،معرفی کرده اند، براین اساس قبل ازطرح موضوعات جدید ، بحث قبلی باید بسته می شد.(قواعد روبرتا در اتحادیه آزاد زنان شیکاگو[17]). در همین ارتباط سنت نقد و انتقاد از خود مارکسیستی به اندازه ای تکامل یافت که همایش ها را از نقطه نظر چگونگی تاثیر یک مباحثه در کمک به پرورش توانمندیهای مردم ارزیابی نماید.
5- نابرابری و سوء استفاده در تولید مثل و وسیع تر از آن در روابط جنسی ،سبب گردید رسیدگی به این حوزه های زندگی به بخشی از تفکر فمینیستی تبدیل شود.اگرچه در روابط مردان و زنان درگیر در سکس، اغلب روابط نابرابر قدرت مستتر است.زنان سرمشق مبارزه پیرامون جنسیت و از آنجا نیز مبارزه در برابر همجنس گرا ستیزی گرفتند.
6-جنبش زنان جنبش منفردی نیست.در ایالات متحده معمولاً با فمینیسم طبقه متوسط سفید که برسازمانهایی نظیر سازمان ملی زنان و مطبوعاتی مانندMS.[18] مسلط است، همراه بوده است و بر نزدیک ترین پیامدهای حوزه انتخابی تاکید می کند.رسانه های مردان به گونه ای تعریف فمینیسم را هدایت نموده و در حال تقدیس رهبران آن هستند.اما مشهودترین فمینیسم وتقریباً قابل احترام ترین فمینیسم، فمینیسمی است که با انواع مختلفی از فمینیسم شامل فمینیسم رادیکال ،جداگرایی همجنس بازانه[19]،فمینیسم سوسیالیستی،اکوفمینیسم[20] و فمینیسم رنگین پوستانی که فمینیسم سفیدطبقه متوسط متعصب را رد می کنند،همزیستی دارد.گروه هایی مانند جوراب قرمزها،اتحادیه آزاد زنان شیکاگو،انجمن رودخانه کامباهی[21] و جمهوری خواهانی نظیر سوجورنر[22] در مقابل کل سیستم ستم نوعی صف بندی ایجاد کرده اند. مارکسیستها با پافشاری بر تجزیه وتحلیل طبقاتی که نشان داد نمی توان با "زنان" مانند یک توده همگن با علائق مشترک رفتار نمود، و همچنین در مبارزه بر علیه نژاد پرستی در میان جنبش زنان ودر ارتباط با فمینیسم ، نوعی نقشی رهبری ایفا کرده اند.اکنون برای فمینیست های چپ بیشتر معمول است که فصل مشترک نژاد،طبقه وجنسیت را بدون تلاش برای رده بندی نمون آنها براساس اهمیت شان مد نظر قرار دهند. جمعی از فمینیستهای سیاه در قالب انجمن رودخانه کمباهی ، بیانیه فمینیستی سیاه خود را در سال 1977 آماده نمود."کلی ترین بیان از اصول سیاسی ما در حال حاضر این است که فعالانه متعهد به نبرد در برابر ستم نژادی،جنسیتی،جنسی و طبقاتی هستیم ووظیفه خاص خود را توسعه تجزیه و تحلیل یکپارچه و عمل بر مبنای این واقعیت می دانیم که اکثر سیستم های ستم در هم تنیده اند."اما گاهی اوقات این رویکرد یکپارچه، اختلافات واقعی میان انواع ستم را مبهم می کند: نژاد یک طبقه ساختگی اجتماعی با یک توجیه بیولوژیکی کاملاً اشتباه است.هدف ما از بین بردن طبقه اجتماعی ساختگی نژادی- بیولوژیکی به عنوان عامل جدا کننده زحمتکشان است.جنسیت، تمایزی از نقش های اجتماعی است که از بیولوژی مشتق شده است اما از صافی مناسبات اجتماعی که در هر جامعه ای با خانواده آغاز می شود ، گذشته است.هدف ما دراینجا نابود کردن ستم جنسیتی است چنان که مردان و زنان بتوانند ارتباطات برابر داشته باشند.سرانجام اینکه طبقات بخش های مختلفی از جامعه هستند که از طریق بهره کشی اقتصادی(تولید ارزش اضافی توسط تولید کنندگان مستقیم) شکل می گیرد. دراینجا هدف ما نابودی طبقات است.
7- کار خانگی با اینکه جنبه های اقتصادی خود را دارد، تولید کالایی نیست.در کار خانگی تولید کننده نه تنها با محصول نیروی کار خود بیگانه نیست بلکه به نتیجه کار خود و رضامندی هایش از فرآیند کارمی بالد.کارخانگی قلمروی از زندگی است که مشمول تخصصی کردن تنگ نظرانه اجباری نشده است. مقاومت در برابر کالایی کردن همه چیز زندگی آشکار می کند که به موازات مقاومت در برابر رخنه سرمایه داری درکشاورزی، زنان درهمه جا اغلب نبردهای علیه قربانی شدن تولید در برابر تولید برای مبادله را رهبری کرده اند. این گونه قربانی کردن ها ،کشاورزی را در برابر خسارات بوم شناختی(زیست محیطی) آسیب پذیرتر می نماید .به همین اندازه نیز ایجاد چنین بنیانی ، فعالیت های واقعی مانند قطع درختان و تخریب آب مشکلات بزرگتری ایجاد می کند. خانواده همچنین مرکز مقاومت دربرابر کالایی کردن کارکردهای تناسلی،حمایت عاطفی وسکس است که همواره روابط بازار سرمایه داری رامتبلور می کند.از آنجا که تولید کالایی نهایت خود بیگانگی از طبیعت است،زنان همواره نزدیکتر به طبیعت دیده شده اند.این در دوبرابر بودن کروموزوم X آنها نیست بلکه به شرایط اجتماعی آنها برمی گردد واین شرایط به حساسیت ویژه زنان در جستجوی یک رابطه انسانی و پایداربا بقیه طبیعت منجر شده است.

مبارزات ملی / قومی [23]
زحمتکشان ازطریق وابستگی های متنوع نظیر طبقه،مذهب،نژاد وهویت های قومی به کل بشریت متصل
می شوند.مارکسیستها عموماً وابستگی های غیر طبقاتی از قبیل مذهب و ملیت را به عنوان فرآورده های ستم که زحمتکشان را منقسم می کند،به اندازه کافی مورد توجه قرار نداده اند.ازاین رو ما اغلب اهمیت نقشی را که این گونه تعلقات در نبردهای برای آزادی بشریت و بیداری خلق های تحت ستم بازی می کنند، دست کم می گیریم.خود این تعلقات چنانچه زحمتکشان را از هم جدا کنند، می توانند ارتجاعی باشند. اما درعین حال همین وابستگی ها به مثابه مرکز تجمعی در برابر ستم ، درگروههای تحت ستم نقش ایفا کرده اند.از این رو ما مجبور بوده ایم با دیدگاهی دوگانه نسبت به ملی گرایی برخورد نماییم.ما با ناسیونالیسم تهاجمی هنگامی که به توجیه امپراتوری خدمت می کند،مخالفیم و همزمان ازناسیونالیسم دفاعی ملت های تحت ستم حمایت به عمل می آوریم. درآفریقای جنوبی نبرد در برابر آپارتاید نبردی برای آزادی سیاهان بود.اما امروز به هم پیوستگی سیاه دربرابر تداوم نابرابری به عنوان سلاحی در برابر هدف کنگره ملی آفریقا برای یک جامعه غیر نژادی در حال استفاده است. هنوزهم همبستگی میان مردم با رنگ پوست های مختلف مانند یهودیان پراکنده دیاس پارا[24] آفریقایی راهی برای روبرو شدن با ایدئولوژی نژاد پرست مسلط است. بزرگترین لغزشی که جنبش های مارکسیستی در این زمینه کرده ا ند،اشتباه گرفتن زوال نهایی هویت قومی و نژادی با اهمیت ضروری آن در زندگی زحمتکشان و چشم فرو بستن بر پیچیدگی های ایدئولوژی نژادپرستی است.علی رغم این نگرانی که بیداری نژادی سیاهان می تواند مردمی را که نیازمند اتحاد هستند، منقسم کند ،ما نیاز داریم به اینکه ازجنبش های گوناگون آگاهی سیاهان، واقعیت ماندگاری نژادپرستی و ضرورت مباره فعال در برابر شکل های مختلف آن را ،قبل و بعد از برانداختن سرمایه داری بیاموزیم. نژاد پرستی بخودی خود ار بین نخواهد رفت.نابرابری رسیده از گذشته به عنوان واقعیتی اجتماعی و اقتصادی که تجربه روزانه ای فراهم می آورد که باورها و عملکردهای نژاد پرستانه را تقویت می کند،باقی میماند. این دور تسلسل باید همزمان درسطوح بسیاری با اجازه دادن به همبستگی نژادی و قومی شکسته شود برای اینکه پلی شود برای کل بشریت.
کمونیست پرویی ژوسه کارلوس ماریاتگویی لاچیرا[25] "مسئله هند"[26] را به عنوان کلیدی برای جنبش های انقلابی در آمریکای لاتین مطرح نمود که با انقلاب های امروز بولیوی،ونزوئلا و اکوادور به پیش رفت.
از این رو ما مارکسیسم نوع خطی پیشین را که فاضلانه تصور می کند که جوامع با سیستم های پیش سرمایه داری تولید نیز عقب مانده هستند و اینکه جایگزینی آن با مناسبات سرمایه داری مترقی است، را رد می کنیم. ما همچنین تفسیرهای احساساتی از گذشته را که اغلب با عباراتی مانند "پیشینیان می گویند...." شروع می شوند، بدون جستحوی اینکه کدامیک از قدما، واینکه گفته های آنها چرا محفوظ شده اند و اینکه چرا گفته های سایر پیشینیان در حد آنها نیست، جایگاه اجتماعی آنها چه بوده است، به آنها بینش کدام تجارب بوده و است وچه چیزی مانع بصیرت آنها شد، اینکه کدام دستاوردهای پیش سرمایه داری می تواند به ما در عبور و فراتررفتن از کاپیتالیسم کمک کند ، وکدامیک از آنها می تواند ما را در گذشته نگه دارد،رد می کنیم.
دفاع از فرهنگ ملت به معنی آن نیست که از هراقدامی که آن فرهنگ انجام می دهد بخاطر اینکه "مال ما" است ،حمایت کنیم.جوامع پیش سرمایه داری نیز ستم های خود را داشته اند.هیچ چیز مترفی ای در شکل های سنتی و اغلب وحشیانه تبعیض جنسی نیست. فرهنگ های ما امروز چیزی نیستند که ما را برای حفاظت در برابر استعمار فریز نمایند بلکه مبنایی برای ساختن جامعه ای نو و انسانی تر هستند.
یررسی فرهنگ های تحت ستم نیز یک مسئله مهم نظری است که با درآمیختگی با هویت اجتماعی در برابر استقلال نسبی از ایدئولوژی بوده با این مسئله چگونه تغییر باورها مواجه است. تلاش های جدید در آمریکای لاتین برای ساختن "سوسیالیسم قرن بیست و یکم"[27] به همان اندازه از جنبش بومی و الهیات رهایی بخش الهام می گیرد.بزرگترین نوآوری های آنها، نه به عنوان چیزی جدید بلکه به عنوا ن یک اولویت، پیرامون حکومت جمعی از پایین به بالا و ارزش های انسان گرا بوده است.
در اینجا مهم است که استدلال های کم ارزشی مانند اینکه برخی نظریات خارجی یا قدیمی بوده و از این رو مناسب ما نیستند، مطرح نشوند.بیشتر ایده ها در هر جای خاص خارجی اند،و بیشتر ایده های خوب تقریباً در هرجایی که پذیرفته نشده اند ، خارجی اند. استقبال از تفکر انقلابی از هرجایی که برمی خیزد ودرس گرفتن از تجارب جنبش های آزادی خواهانه کاملاً جدا از کپی کردن نمادین از نمونه هاست.

صلح طلبی
ما در جنبش صلح و در جنبش حقوق مدنی اغلب با صلح طلبانی کارمی کنیم که از مسیحیت، فرهنگ کشورغنا، بشردوستی و یا سایر منابع انسان گرا ممکن است الهام بگیرند. آنها واژه پاسیفیسم را گرچه اغلب به عنوان صلح طلبی بیان شده است، از صلح جویی[28] استنتاج می کنند نه انفعال. آنها به هیچ وجه منفعل نیستند.خود واژه صلح طلبی گمراه کننده است و اغلب با عدم خشونت جابحا می شود.من به دلیل نداشتن یک اسم جدید، استفاده از واژه صلح طلبی را ادامه می دهم.
اولین چیزی که ما ازصلح طلبان می آموزیم این است که عدم خشونت دربرابرستم به معنی انفعال نبوده بلکه راه خاصی از رو در رویی با آن است. نبردهای مشترک مارکسیستها همراه با صلح طلبان دردفاع از صلح ، از حالت اتحاد عمل به احترام و علاقه متقابل و گفتگوهای عمیق توسعه یافته است.صلح جویان نشان می دهند که شدت خشم مقیاس تعهد نیست.آنها همچنین اصل شهادت[29] را به ما نشان می دهند : بر اساس این اصل از آنجا که ما اغلب فکر می کنیم که تنها اقدامی ارزشمند است که توده ها را بسیج کند، نظریه شهادت برآن است که تعهد تعداد کمی از مردم می تواند منجر به آموزش شمار زیادی گردد.کمونیستهای فرانسه در باره ستم استعماری برالجزایر بواسطه ترس از جدا کردن آنها از مردم نسبتاً منفعل بودند.تا اینکه اعضای منفرد گروه شاًن و زندگی[30] شروع به اعتراض کردند و حزب شان را به جلو کشاندند.ترس از جدا افتادن از مردم- واکنشی مرسوم به تجربه زیانبار دست کشیدن از یک دایره جزمیت -اغلب کمونیستها را از "درک جنبش به مثابه یک کل" بازداشت.
البته صلح طلبان بر نقد خشونت تاکید نموده اند.چیزی که ما از آنها می توانیم بیاموزیم، نه فقط تمرکز بر اهداف مطلوب بلکه نگاه کردن به دامنه کامل پیامدهای اقدامات پیشنهادی است.این پیامدهای کامل شامل تاثیر گذاری بر هدف مستقیم بلاواسطه اقدامات ما، تاثیر طولانی مدت بر جمعیتی که ما با آنها مخالفت می کنیم اما باید در طرف ما باشند وآنهایی که ما می خواهیم بعداً با آنها زندگی کنیم،تاثیر بر مشاهده کنندگان فعالیت ما و تاثیر برخودمان می باشد."اقدامات ما" همچنین شامل "آنچه انجام نمی دهیم" نیزمی گردد. آیا تصمیمات ما انسان گرایی انقلابی ما را تقویت می کند یا ما را پیرامون اجتناب ناپذیربودن خسارات بی عاطفه می کند؟ آیا اقدامات ما همپیمانانی بدست می آورد یا از دست می دهد؟ آیا ما را به انقلابیون بهتر یا بدتری تبدیل میکند؟ آیا توسل به خشونت طفره رفتن از وظیفه بسیار دشوار سازماندهی مردم و متقاعد کردن آنها به نیاز به یک جامعه جدید نیست؟ با موعظه بی روح "شما نمی توانید بدون شکستن تخم مرغ ها املتی درست کنید "،ما یاد می گیریم اعتراف کنیم که شکستن تخم مرغ ها، املت درست نمی کند. ناظران از آنچه ما انجام می دهیم،چه برداشتی خواهند داشت؟ وپس از موضع گیری و اقدامات ما در برابر جنبش، از جایی که شروع کردیم چه چیزی از خود برجا می گذاریم ؟(وهر نبردی دیر یا زود به سرانجام می رسد. ) از این رو برای ما مسئله خشونت بارها آزموده شده همیشه در گسترده ترین زمینه اجتماعی فراتر و ازاخلاقیات انفرادی(اما شامل آن) بوده است.در هر جنبش انقلابی بشری این خود انسانیت ماست که در معرض ریسک قرار دارد و جنبش باید سرانجام بر این اساس قضاوت شود.
با نگاهی به گذشته در برابرهمه این الهاماتی که از بیرون به مارکسیسم وارد شده اند، آسان است اینکه گفته شود "البته ما همه اینها را در تمام مدت می دانستیم" و این ادعا را نیز با نقل قول های متناسب مستند نماییم. آری ما هم این را می دانستیم و هم به عنوان چیزی که عمیقاً در هسته جنبش های ما حس شود، نمی دانستیم. تاثیرات تا اندازه ای بیرونی و تا حدی درونی مارکسیسم به اصلاح الگوی مرسوم اشتباهی که ناشی از فلسفه های مکانیکی مسلط زمان ماست، کمک می کند: تبیین مسائل در محدوده های باریک، تلقی ایستا از آنچه که همیشه درحال تغییراست، موضع گیری کلیشه ای برای شرایط که از پیشینه ای برخوردار است ، عادت به راهی که هست بدون درک نیاز به ضرورت توقف آن راه، مصلحت گرایی ای که خودش را به عنوان واقع گرایی و حتی ماتریالیسم تغییر قیافه می دهد.
آمادگی در جهت درک تاثیر متقابل جریانات معاصر جدید می تواند تدوام بخش کمک به ما در"درک جنبش به مثابه یک کل" باشد.


[1] -Richard Levins
[2] -Monthly review, January 2010
[3] -ecology
[4] -feminism
[5] -national/racial struggles
[6] -pacifism
[7] -Bertold Brecht
[8] -Brezhnev
[9] -Rachel Carson
[10] -The Silent Spring
[11]-Feminism   
[12] -Mary Wollstonecraft
[13] -Eleanor Marx
[14] -Alexandra Kollontai
[15] -Claudia Jones
[16] -McCarthyism
[17] - Roberta’s Rules” in the Chicago Women’s Liberation Union
[18]- Ms. (نخستین مجله فمینیستی آمریکا)
[19] -lesbian separatism
[20] -Ecofeminism (اکوفمینیسم جنبشی اجتماعی است که ستم بر زنان ومسائل زیست محیطی را به موازات هم مورد توجه قرار می دهد. )
[21] -The Combahee River Collective