حاکمیت ملی حق مسلم ماست، اما ...
اکبر کرمی
•
بی تعارف بگویم، به باور من – بدون آن که بخواهم از اهمیت این بلایا بکاهم - مساله ی اصلی امروز ما احمدی نژاد، جنتی، خامنه ای، جمهوری اسلامی یا حتا دخالت های خارجی نیست. اگر دمکراسی، حقوق بشر و صلح می خواهیم، پیش از هر کاری، نیازمند بنیادهای مدنی قدرت مند هستییم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۷ آبان ۱٣۹۰ -
۱٨ نوامبر ۲۰۱۱
در انتخابات دور دوم ریاست جمهوری محمد خاتمی جلسه ای مشورتی برای گفت و شنود و جمع بندی دیدگاه های جریان ها و گروه های دوم خردادی در دفتر "مجمع محققین و مدرسین حوزه ی علمیه ی قم" تشکیل شده بود. نمایندگان و دیدگاه های غالب جریان های دوم خردادی که بعدها ستون فقرات جنبش سبز را شکل دادند به نوعی در آن جلسه حضور داشتند. مذاکرات طبق معمول با ساده سازی مساله، حول دو گزینه ی حضور در انتخابات یا تحریم آن کلید خورد. برخی از گروه ها با اشاره به ناکامی ها و موانع صعب العبور دولت اصلاحات، حضور در انتخابات را بی معنا و حتا به معنای تن دادن به شکاف بین اصلاح طلبان و مردم می دانستند و برخی دیگر (احتمالن) در رویای شیرین حضور در حاکمیت به مدت چهار سال دیگر، اساسن گوش شنوایی برای این حرف ها نداشتند و به تعبیر خودشان بر این خیال خام بودند که اصلاحات بی بازگشت شده است. جلسه پایان یافت و هیچ کس رندی را که در آن جمع سنگین و ناشنوا گفت: "در این که باید در انتخابات شرکت کرد حرفی نیست، اما مساله ی اساسی این جاست که چگونه باید در انتخابات شرکت کرد؟ " جدی نگرفت و توضیحش را بازاندیشی نکرد.
حالا سال هاست که از آن داستان ناراستان یا راستان ساده اندیش می گذرد، عاقبت شوم نشنیدن و نیاندیشیدن آشکار شده است و از بازی روزگار کسانی که تحریم انتخابات را به یک تابو تبدیل کرده بودند، اکنون پرچم دار تحریم اند، اما شوربختانه هنوز در بر همان پاشنه می چرخد و مخالفان و منتقدان زخم خورده ی حاکمیت، هم چنان ساده اندیشانه در "اصلاح پذیر" بودن نظام یا "اصلاح ناپذیر" بودنش صف بندی کرده اند و گاهی به جان هم می افتند! و هنوز هم کسی از خود نمی پرسد: اصلاح یا تغییر نظام چگونه و با چه نیرو و برنامه ای؟
این ساده سازی سیاست و سیاست ورزی ساده دلانه که می تواند وجهی از ناکامی ملی ما در حاکمیت بر سرنوشت خویش باشد، هنوز دست از سر ما بر نداشته است و با طرح هر مساله ی تازه ای در راه حل های ساده و دو قطبی خود را نشان می دهد. صورت مساله ی چالش امروز پرسش از امکان مذاکره و یاری طلبیدن از نظام جهانی و دول خارجی برای تغییر نظام خونریز و نامشروع حاکم است؟ پاسخ های ساده ی «آری» یا «نه» همه ی آن چیزی است که این هاضمه ی ناتوان می گوارد.
به باور من اما مذاکره، ارتباط، کمک گیری و حتا مصالحه با نظام جهانی و دول خارجی امری بدیهی است؛ چه، این امور بخشی از سیاست ورزی و از الزامات حاکمیت ملی است و ایرانیان رانده شده از وطن و حاکمیت، باید در جهت اعمال آن از خود همت و اراده نشان دهند. مساله ی اصلی اما آن جاست که چه کسانی و به چه نحوی می خواهند یا باید وارد این مذاکرات و بده بستان های سیاسی بشوند. مساله ای که به شدت در گفت و گوهای موافقین و مخالفین غایب است، یا فشار کافی روی آن گذاشته نمی شود. چرا؟
این چرا به هر دو نکته ی ادعایی بالا باز می گردد:
یکم: چرا مذاکره، ارتباط، کمک گیری و حتا مصالحه و معامله با جهان خارج و دول خارجی امری بدیهی است؟
دوم: چرا به مساله ی اصلی (چه کسانی و به چه نحوی می خواهند یا باید وارد این مذاکرات و بده بستان ها بشوند) پرداخته نمی شود؟ یا فشار کافی روی آن گذاشته نمی شود؟
اگر بپزیریم که حاکمیت ملی یک حق است، طبیعی است که باید راه های اعمال این حق جستجو و به کار گرفته شود. حضور در پهنه ی تصمیم گیری های ملی، صورت اصلی چنین حقی است. حاکمیتی خونریز و متجاوز امکان اعمال حاکمیت ملی را از مردم در برخی از پهنه ها ستانده است. آیا این بدان معنا است که در پهنه های ممکن دیگر (از جمله ارتباط با دول خارجی و جامعه ی جهانی) نیز مردم نباید به اعمال حاکمیت ملی همت بگمارند؟ روشن است که نمی توان به این سوال به آسانی پاسخ منفی داد. با این دست پرسش ها مساله شکل متفاوتی می گیرد. چگونه می توان حاکمیت ملی را در پهنه های ممکن اعمال کرد و به نمایندگی از - دست کم - بخشی از ملت ایران با جامعه ی جهانی به گفت و گو، مصالحه و معامله دست زد؟
پیش نهاد عناوین پرطمطراق اما پرمساله ای هم چون "منافع ملی" یا حتا "استقلال ملی" به عنوان پیش شرط هر گفت و گویی، ساده دلانه و گمراه کننده است؛ چه، بانیان این دست گفت و گو ها بر این خیال خام اند که استقلال یا منافع ملی اموری پیشینی، روشن و توافق شده اند؛ غافل از آن که این ها خود کانون مساله اند! و همه اختلاف ها و بگو مگوها از همین جا آغاز می شود که چه کسی و چگونه منافع ملی یا استقلال ملی را تعریف و تحدید کند.
دمکراسی پاسخ همه ی این پرسش هاست؛ چه، همه ی راه های ملی به رمِ دمکراسی ختم می شود. اما چگونه؟
تدارک پاسخی درخور به این پرسش سترگ البته هاضمه ی کم جان ملی ما را که با مردم سالاری، نمادها، نهادها و پیش نیازهای آن بیگانه است، به شدت زیر فشار خواهد برد. از همین روست که بسیاری از منتقدین و مخالفین جمهوری اسلامی از همت و امکانات لازم برای برنامه ای استراتژیک در بهره گیری از این فرصت ها ناتوانند و ترجیح می دهند همه چیز را در یک بیانیه تمام کنند.
در این ناتوانی ها و ناکامی ها دو آسیب بلقوه خود را می نمایاند.
اول: کسانی که بیرون از قدرت و در این پهنه ی محدود نمی توانند به گونه ای دمکراتیک لوازم اعمال حاکمیت ملی را فراهم بیاورند، چگونه می توانند به گاه بودن در قدرت و در همه ی پهنه ها این گونه عمل کنند؟
دوم: کسانی که بدون دست رسی به درآمد های نفتی نمی توانند و نمی خواهند سیاست ورزی و مشق دمکراسی کنند، چگونه خواهند توانست ما را از شر مثلث شوم نفت، اسلحه و سرکوب نجات دهند؟
روشن است که ما به عنوان مخالفین و منتقدین جمهوری اسلامی حق داریم و باید در پهنه های ممکن به اعمال حاکمیت ملی برخیزیم؛ اما ایفای این حق مسلم، مستلزم نمایندگی مردم و پیش نیازهای آن نیز هست. گروه ها و جریان های سیاسی پیش از پرسش به سوال نخستین باید از خود بپرسند و به مردم – دست کم میلیون ها ایرانی رانده شده از وطن – بگویند چگونه و با چه ترتیباتی می خواهند به نمایندگی مردم سرافراز آیند؟ و چرا در چنین راهی قدم نمی گذارند؟ گروه ها و جریان هایی که در نبود بوی تند نفت نمی توانند هم دیگر را تحمل کنند، چگونه می خواهند و می توانند در سایه ی سنگین دلارهای نفتی، پیام آور دمکراسی و حقوق بشر باشند؟ کسانی که نمی توانند با یکدیگر مذاکره و مصالحه کنند، چگونه می توانند طرف مناسبی برای مذاکره با دولت های خارجی و حتا دولت اشغالگر حاکم باشند؟
این دست پرسش ها وجهی از ناکامی ملی ما را در اعمال حاکمیت ملی به نمایش می گذارد. ناکامی ای که اگر ادامه پیدا کند؛ علارغم میل همه ی ایرانیان به دخالت بیگانگان در سرنوشت ما خواهد انجامید. به پیروی از سید حسن تقی زاده می خواهم بگویم: مطلوب آن است که حکومت سرکوبگر جمهوری اسلامی که امنیت ایران و جهان را به خطر انداخته است، به سرپنجه ی تدبیر و به دست ایرانیان تغییر کند؛ اما شوربختانه چنین امکان و توانی درایران امروز دیده نمی شود و جامعه ی جهانی نمی تواند برای همیشه منتظر بماند! حاکمیت ملی حق مسلم ماست، اما این حق نمی تواند نافی حقوق دیگران در پی گیری منافع خود باشد. رویابافی در مورد اخلاق و عدالت بیرون از زمین بازی و بی توجه به مناسبات جهانی که برآمد اخلاق و عدالت در جهان جدید است، چیزی نیست مگر دون کیشوت خوانی در جهان جدید!
این نکته ای است که پاسخ به سوال پسین را هم می نماید: چون از درایت و برنامه و توان لازم برای بکار گیری نیروهای ممکن در پهنه های ممکن برای اعمال حاکمیت ملی بی بهره ایم، ترجیح می دهیم همه چیز را در یک «آری» یا «نه» خلاصه کنیم و خودمان را در سایه ی کلیشه های رنگ و رو رفته ی اخلاقی از زیر بار کارهای که روی زمین مانده است خلاص کنیم.
ساده سازی ها همیشه ناتوانی ها و نادانی های ما را به نمایش می گذارند.
بگذارید به عنوان نتیجه، با داستان دیگری نوشته ام را به پایان ببرم.
در بهار اصلاحات و در توهم جدی بودن سیاست ورزی در ایران، حزبی با عنوان "حزب وفاق ایران" در قم تشکیل شد. آرمان این حزب، دمکراسی و صلح بود و در این راستا به واسطه ی درک درستی که از اهمیت بی بدیل فرایند وفاق ملی در نهادینه شدن صلح و استقرار دمکراسی داشت به "حقوق بشر" و رعایت و تضمین آن، به عنوان پیش نیاز ضروری هر اتحادی انگشت گذاشت. این رویای مدرن اما در نبود سازکارهای جدی و کارآمد از هم پاشید و نه تنها نتوانست به گفتمانی درخور به عنوان "وفاق" دامن بزند، که خود از تحمل خود نیز ناتوان ماند. بسیاری از بنیان گذاران حزب علارغم رویای های بزرگی که در سر می پروراندند، از هزینه کردن مناسب برای حزب – حتا در حد هزینه ی ازدواج فرزندان خود- دریغ داشتند. به نظر می رسید همه به توتم قدرت و گاوهای شیری آن زل زده بودند. در نتیجه، این حزب هم خیلی زود، وقتی حق سکوت یا سهم سرکوب خود از دلارهای نفتی را گرفت خاموش شد و سرنوشت غمبار بسیاری از نهادهای مدنی ما دوباره شد. نهادهایی که در بهترین حالت به شدت در فرایند سرکوب، سانسور و سکوت تحدید و تهدید می شوند و از پای در می آیند. نهادهایی که در غیبت آن ها اعمال حاکمیت ملی تنها یک دروغ بزرگ خواهد بود.
بی تعارف بگویم، به باور من – بدون آن که بخواهم از اهمیت این بلایا بکاهم - مساله ی اصلی امروز ما احمدی نژاد، جنتی، خامنه ای، جمهوری اسلامی یا حتا دخالت های خارجی نیست. اگر دمکراسی، حقوق بشر و صلح می خواهیم، پیش از هر کاری، نیازمند بنیادهای مدنی قدرت مند هستییم؛ بسم الله!
|