استقلال


احمد پورمندی


• با گذشت زمان و تغییر دوران، ارایه تعریف از مفهوم استقلال در حوزه سیاست روز به روز دشوارتر شده و پافشاری در کاربرد آن، اغلب سبب درهم آمیزی مفاهیم و گرفتار شدن در "طلسم فرهنگ سیاسی حاکمیت" می شود. در دنیایی که مبارزه با امپریالیسم و صدور سرمایه با رقابت برای جذب سرمایه های خارجی جایگزین شده، کدام متر و معیار عینی ر ا می توان بدست داد که وسیله اندازه گیری میزان استقلال یک سیاستمدار باشد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۷ آبان ۱٣۹۰ -  ۱٨ نوامبر ۲۰۱۱


پس از بالا گرفتن تحرک در دیپلماسی دولت امریکا در ارتباط با ایران و مطرح شدن مجدد احتمال دخالت نظامی، موج وسیعی از مقاله، بیانیه، مصاحبه و... رسانه های فارسی زبان را فراگرفت و در اندک زمانی، فضای رسانه ها "جنگی" شد.
سوال مرکزی که می توان تقریبا تمام مباحثات این روز ها را حول آن کانونی کرد، این بوده و هست که اگر بخشی از "اپوزیسیون" بتواند قسمتی از خاک ایران را "آزاد" کند ، در اوج جنگ بین "دولت انقلابی" مستقر در منطقه آزاد شده و دولت مرکزی، آیا مجاز به دعوت از "جهان آزاد" به مداخله نظامی هستیم یا نه؟
جدای از کسانی که به قول درست مسعود بهنود، برای "نمایش میهن دوستی و میزان پیشرفت فکری خود" وارد صحنه شدند و جدای از "مواجب بگیرانی" که به فرموده، به تطهیر دستان ولی نعمتان وبه کار تدارک آتش تهیه مشغولند و بالاخره جدای از شاخه رسانه ای سپاه قدس، که ایجاد دیوار دفاعی برای حکومت در پناه ضدیت با جنگ و مسموم سازی فضای سیاسی را همزمان پی می گیرد، نیروهای سیاسی جدی هم – که دل در گروی آزادی ایران دارند، در این بحث درگیرند.
هدف بخشی از طراحان سوال مذکور این است که ابتدا مخاطب را به گوشه رینگ هدایت نمایند، و به محض آنکه پاسخ مثبت را گرفتند، سوال دوم را مطرح کنند: حالا که راه اصلاحات به بن بست خورده و بنغازی هم جواب داده، چرا همه حول این راهبرد متحد نشویم و کمکی را که قرار است پس فردا بگیریم همین امروز نگیریم؟
استراتژی سرنگون کردن مسلحانه رژیم، در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و پس از آنکه در نتیجه بازی پیچیده روس ها و خمینی، سازمان مجاهدین خلق ایران ابتدا تنها وسپس به کوچه بن بست رانده شد، به این سازمان تحمیل گردید و از سوی آن کلید خورد. در سی سالی که از آغاز مبارزه مسلحانه مجاهدین می گذرد، این سازمان همه استراتژی های کلاسیک و شناخته شده ، از قیام شهری تا تشکیل ارتش رهایی بخش و تا تبدیل "جنگ ارتجاعی به جنگ آزادی بخش" همه را یک به یک آزموده است و در همه این سال ها با شجاعتی ستودنی، ازضرورت دریافت کمک از ابلیس هم دفاع کرده و با آگاهی کامل از میزان نفرت ایرانیان از صدام حسین، با شعار آزادی برای ایران، با او در یک جوال خزید. برای مجاهدین و سایر لنینیست ها، این حقی کاملا مشروع است که وقتی جنبش سبز را دچار روغن سوزی می پندارند، و "پدیده بنغازی" هم به مثابه تجربه ای تازه به باشگاه کلاسیک ها پیوسته، یک بار دیگر بخت خود را امتحان کنند و پیش از آنکه اردوگاه اشرف بپاشد و بیش از سه هزار افسر کار آزموده و جنگ دیده، پراکنده شده و پرونده سی سال مبارزه مسلحانه مجاهدین مخدومه اعلام شود، برای عوض کردن زمین بازی بکوشند. همانگونه که حق مشروع شهروندان آگاه و دوراندیش ایران است که بر تداوم مبارزه خشونت پرهیز پای بفشارند و بر سینه مدافعان "استراتژی بنغازی"هم دست رد بزنند.
مجاهدین اما، تنها کسانی نیستند که سوال مذکور را پیش می کشند. این سوال همچنین از سوی برخی ازکنشگران سرشناس سیاسی که در شگل گیری جنبش سبز و حمایت همه جانبه از آن حضور موثر داشته و دارند نیز-البته با هدفی کاملا متفاوت- مطرح می شود. آنها با تاکید برضرورت تداوم راهکار مبارزه مدنی وبا تاکید بر اینکه خوشبختانه در ایران هیچ زمینه ای برای تکرار"پدیده بنغازی" وجود ندارد، دعوت از نیروهای خارجی برای کوبیدن ایران را اقدامی تبهکارانه می دانند و در عین حال با طرح این سوال، کسانی را که هر نوع کمک گرفتن از خارج و تحت هر شرایطی را محکوم می کنند و تحت لوای "استقلال طلبی "، ناخواسته در خدمت "اجنبی ستیزی" قرار می گیرند، فرا می خوانند که از دوران استعمار بدر آیند و درک خود را از جهان و مقوله استقلال به روز کرده و به قول رسا و گویای آقای باقر زاده خود را از "طلسم فرهنگ سیاسی حاکمیت" و" طلسم تاریخ"* و به قول بجای آقای علمداری از فرهنگ دو رویی** برهانند.
دفاع تمام قد اکبر گنجی- که در عشق و علاقه اش به آزادی وعدالت تردیدی وجود ندارد، از درک قرن بیستمی از مفهوم استقلال *** نشان می دهد که نگرانی در مورد اسارت دوستان در "طلسم فرهنگ سیاسی حاکمیت" تا چه میزان جدی و واقعی است. نقد دیدگاه گنجی از مفهوم استقلال، فرصت جداگانه ای می طلبد، در اینجا تنها روی فرازی از مقاله بلند او مکث می کنم تا عمق گرفتاری او و دوستان "استقلال طلب" ما ، آشکارتر شود. گنجی می نویسد :
"    اما در زمینه ی موجه بودن استقلال رژیم دیکتاتوری، به این مثال توجه کنید. مردی در خانه به همسر خود زور می گوید و او را کتک می زند. این عمل اخلاقاً نامشروع و ناقض حقوق بشر است. اما این فرد فقط خود به این عمل غیر اخلاقی دست می زند. حال فرد دیگری وجود دارد که نه تنها خود چنین می کند، بلکه دوستان و حامیانش را هم می آورد تا به همسرش زور بگویند و او را بزنند. آیا عمل این دو شوهر مستبد یکسان است؟ در واقع، آنان که می گویند استقلال دولت استبدادی فاقد ارزش است، می گویند وقتی دولتی به مردم خود زور می گوید، اگر به طور همزمان اجازه دهد که دول بیگانه هم به مردمش زور بگویند، هیچ اشکالی ندارد. وقتی خودش ثروت مردم را به یغما می برد، اگر بخشی از منابع ملی را از طریق قراردادهای فاسد به بیگانگان بسپارد، هیچ اشکالی ندارد. روشن است که جباریت و سرکوب حکومت ملی به هیچ وجه قابل قبول نبوده و نمی بایست آن را تحمل کرد.اما به این بهانه نمی توان مسأله ی استقلال را منتفی ساخت. محل نزاع این است: آیا از استبدادی بودن حکومت ملی می توان نفی استقلال یا بی ارزش بودن آن را استنتاج کرد؟ " ***
در این تمثیل و در این نحوه احتجاج گنجی ، به سادگی می توان عمق خطای اندیشه را مشاهده کرد. به راستی ، نه برای   شوهر قلدر تمثیل گنجی، ولی برای زن بی پناهی که زیر ضربات درد می کشد و له می شود، چه تفاوتی میکند که ضربه از کجا می آید و شلاق در دست کیست ؟ و به راستی برای انسانی که در حال غرق شدن است، وقتی آب از سر گذشت، ارتفاع آن دیگر چه نقشی می تواند بازی کند؟و به راستی برای مردمی که هست و نیست سان به یغما می رود، چه تفاوتی می کنند که نام دزد جونز است یا جهرمی ؟ و این تازه بخش کوچک ماجرا ست ، اندوه و تاسف وقتی بالا می گیرد که در مثال گنجی دقیق تر شویم و ببینیم که او چگونه با نواختن شیپور از سر گشاد آن ، "محل نزاع " را وارونه می کند؛ محل نزاع بر خلاف باور گنجی این نیست که لت و پار کردن زن بینوا به وسیله یک گرگ بهتر است یا یک گله گرگ ، بلکه محل نزاع اینجاست که اگر زن بیبوا توانست لحظه ای از دست گرگ یا گرگان بگریزد، آیا حق دارد به پشت بام برود، هوار بکشد و در و همسایه را به کمک بطلبد ویا باید برای حفظ "حریم مقدس و مستقل خانواده" و "ترس ازآبرو" و ترس از اینکه ممکن است گنده لات محله هم داوطلب کمک شود، از طلب کمک از محترمین محل هم صرف نظر کرده، بسوزد و بسازد؟

واقعیت این است که مفهوم "استقلال" به مثابه همزاد مفهوم "وابستگی و استعمار" زمانی کاربرد سیاسی بسیار مهمی داشت و خود را به حق تا سطح مفهوم "آزادی" بالا کشیده بود. با گذشت زمان و تغییر دوران، ارایه تعریف از این مفهوم در حوزه سیاست روز به روز دشوارتر شده است و امروز کار به جایی رسیده است که پافشاری در کاربرد آن، اغلب سبب درهم آمیزی دوغ و دوشاب و گاه بازی در زمین حریف و گرفتار شدن در "طلسم فرهنگ سیاسی حاکمیت" می شود. در دنیایی که مبارزه با امپریالیسم و صدور سرمایه با رقابت برای جدب سرمایه های خارجی- و صد البته امپریالیسی- جایگزین شده و کشورهای جهان از ویتنام و چین تا برزیل و نیکاراگویه برای جذب سرمایه سر و دست می شکنند، کدام متر و معیارعینی را می توان بدست داد که وسیله اندازه گیری میزان استقلال یک سیاست مدار باشد؟
مفاهیم محصول زمانند و همانطور که مفاهیمی نظیر ارباب، رعیت، کدخدا،نوکر، سهم اربابی و...با پایان فودالیسم به موزه تاریخ سیاست سپرده شدبد، مفهوم استقلال نیز می رود که به چنین حال و روزی دچار شود.
تلاش برای تفکیک استقلال به استقلال فرهنگی، اقتصادی وسیاسی هم راه به جایی نمی برد.در شرایطی که ایلاتی های ما هم با ماهواره از نعمت دیدن و شنیدن رقص وآواز لیدی گاگا و شکیرا بهره می برند و همه دنیا به دهکده کوچکی با فرهنگی با هزار رنگ و بو بدل شده، ترم "استقلال فرهنگی" چه چیز را می تواند توضیح بدهد؟ در دنیای "فرا متصل" ما که "ساخت جهان " جایگزین ساخت المان و فرانسه و... شده، ترم "استقلال اقتصادی" کدام تخم دو زرده را برای اقتصاد فلاکت زده ما به ارمغان می آورد وکدم جعبه ابزار را برای تبیین روند های اقتصادی مملکت در اختیار متفکران و فعالان بخش اقتصاد قرار می دهد؟ و سرانجام برای ترم استقلال سیاسی چه کار کردی جز بازی با آبروی بازرگان ها، امیر انتظام ها و سیاستمدارانی که جرعت می کنند و به جای کج کردن راه به سوی توالت ، با رییس جمهور فلان کشور دست می دهند، باقی مانده است؟
تردیدی نیست که جهان به کشورها تقسیم شده است وکشورها را دولت ها اداره میکنند و – مستقل از هر تحلیلی که از نقش کنسرن های فراملیتی داشته باشیم-، دولت- ملت هنوز سنگ پایه اصلی ساختار جهان ماست و هر کشوری می کوشد که سهم بیشتری از نعمت های این جهان را از آن خود کند و کشور ما هم مثل بقیه کشور های جهان " منافع ملی" دارد و ما ایرانیان به میل یا اکراه، پذیرفته ایم که در دفاع از این منافع متحدا بکوشیم. امروز تمام مساله این است این منافع را دیگر نمی توان با استفاده از جعبه ابزاری که مفهوم پایه ای آن "استقلال" است ، به درستی و بدون در تناقض افتادن با مفاهیم پایه ای دیگر نظیر آزادی،صلح،برابری وهمبستگی تامین نمود و ما برای توفیق در این کار به یک خانه تکانی نظری که تبعات عملی بزرگی نیز بدنبال خواهد داشت، نیازمندیم.
به باور من، "آینده نگری" مفهومی است که می تواند جایگزین مفهوم " استقلال" شود و در کنار آزادی، برابری و همبستگی نظام ارزشی دموکراتیک را کامل کند. آینده نگری امروزه در بسیاری از دانشگاه های جهان تدریس می شود و متفکران آینده نگر ایرانی سالهاست که کوشش مستمری را برای معرفی این مفهوم به کوشندگان حوزه های فرهنگ، اقتصاد و سیاست پی گرفته اند. بحث تفصیلی در این مورد از حوصله این یادداشت خارج است، اجمالا اما می توان گفت که آینده نگری با افزودن بعد زمان به پروژه ها، توسعه متوازن، پایدار و همه جانبه را ممکن می سازد . در پرتوی یک نگرش آینده نگرانه، کمک گرفتن از دولت های خارجی تنها در چهار چوب یک پروژه جامع و دینامیک قابل ارزیابی است و بخودی –خود نه خوب است و نه بد و به همین گونه است بستن قرارداد اقتصادی با این یا آن شرکت یا دولت.
برای قضاوت پیرامون عملکرد و کارنامه یک دولتمرد ، دیگر نمی توان با متر استقلال سراغ موضوع رفت و به این امر استناد کرد که فلان قرارداد را با بهمان شرکت یا دولت امضا کرده یا نکرده. برای این ارزیابی باید کار نامه را در پیوند و در متن یک برنامه جامع و آینده نگرانه مورد بررسی قرار داد و در پایان بررسی به سیاستمدار نمره داد . البته همه این بحث هنوز در حوزه نظر و در ارتباط با آینده و عملکرد اپوزیسیون معنا و مفهوم دارد و در زمانی که دزدی و فساد مملکت را برداشته و تنها برنامه آینده نگرانه، پر کردن جیب شخصی از محل ثروت های عمومی است، مقامات نیازی به نمره و کارنامه ندارند.
در نگرش ‌آینده نگرانه مفهوم "اندازه"، نظیر همه مفاهیم پایه ای دیگر، کماکان اهمیت خود را حفظ می کند و می توان از آن نیز به عنوان یک وسیله داوری از جمله در موضوع دریافت کمک از/ و ایجاد رابطه با/ خارج از مرز های کشور سود جست.در این رابطه آنچه که طرحش از سوی فلان روزنامه نویس خارج از کشور که خرج زندگی اش را از راه مشورت دادن به سازمان های اطلاعاتی تامین می کند، می تواند نابه جا و حتی مسخره جلوه کند، وقتی از سوی سخصیتی نظیر موسوی مطرح شود، می تواند بسیار مثبت و منطقی باشد. در این مورد می توان مثلا به پیشنهاد بسیار جالب آقای باقر زاده در خصوص درخواست لغو تحریم قطعات یدکی هواپیمای مسافربری اشاره کرد* طرح این پیشنهاد از جانب این یا –آن فرد غیر موثر سیاسی "خارج از اندازه" ودر نتیجه بیهوده است، اما وقتی این پیشنهاد از طرف موسوی طرح شود، نه فقط گام بزرگی است در جهت شکستن " طلسم فرهنگ سیاسی حاکمیت"، بلکه پیشنهادی است که عدم پذیرش آن برای دولت آمریکا بهای سنگینی خواهد داشت و پذیرشش، هم به کاهش بدبینی مردم نسبت به آمریکا منجر شده وهم اعتبار جنبش سبز و رهبری آن را به طرز چشمگیری افزایش می دهد و هم قدمی است برای ذوب کردن یخ های رابطه و گفتن ندارد که کل این معامله چیزی نیست جز کمک متقابل و این یعنی کمک- از هر نوعش – اگر در چهارچوب برنامه ای آینده نگرانه ، شفاف و علنی و با رعایت "اندازه" ها گرفته ویا داده شود، نه تنها مایه سرشکستگی نیست که نشانه میهن دوستی و پاسداری از منافع ملی است.
                                                                ************
در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ سه و نیم میلیون شهروند آگاه تهران- قلب تپنده ایران ، به نمایندگی از همه ملت ، "طلسم تاریخ" و "طلسم فرهنگ سیاسی حاکمیت" را شکستند واراده خود برای دستیابی به دموکراسی و آزادی ، در مبارزه ای همبسته و خشونت پرهیز را به نمایش گذاشتند. این مردم که زخم ۸ سال جنگ خانمان سوز را بر گرده دارند، جنگ و بنغازی نمی خواهند، ولی در مبارزه با اختاپوس حاکم، کمک می خواهند و این را با فریاد پر معنای "اوباما، اوباما! یا با اونا، یا با ما!" به نمایش گذاشتند. مردم میهن ما در شرایطی که رهبرانشان ربوده و درجایی نامعلوم در بند شده اند، از ما انتظار دارند که در دور کردن شبح هه جنگ از سر کشور به سهم خویش تلاش کنیم و برای رهاندن آفتاب سبز میهن از قید کسوفی که دارد بیش از اندازه طولانی می شود، بکوشیم . ادامه این یاد داشت به سوال " چه کنیم ؟" اختصاص دارد .   

politic.iran-emrooz.net       *
politic.iran-emrooz.net **
www.roozonline.com ***