وِیژگی های تحلیل استراتژیک - محمود هرمزی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ آبان ۱٣۹۰ -  ۲۰ نوامبر ۲۰۱۱


تحلیل های استراتژیک دارای ویژگی هائی هستند که آنها را از دیگر تحلیل ها متمایز می سازند.
ذیلاً و به اختصار به برخی از این خصوصیتها، و بویژه در تحلیل های سیاسی استراتژیک، اشاره می شود. لازم به ذکر است که ویژگیهای برشمرده، نکاتی است که به ذهن راقم این سطور رسیده است و از دیگران دعوت می شود در تعمیق و گسترش این بحث نظرات خود را مطرح نمایند.
۱ ـ هدف روشن: بدون آشکارگی هدفِ تحلیل، آن آنالیز مبهم و ناشفاف خواهد بود. مراد از شفافیت، پیدایی و تعریف دقیق پرسش و معضلی است که کلِ پروسه¬ی واگشایی و موشکافی بر گِرد آن شکل می¬گیرد. بنابراین هسته¬ی کانونی و مرکز ثقلِ یک "بازنمایی" آن سئوال بنیانی¬ای است که آنالیز قرار است در پایان، امکانِ پاسخ¬هایی به آن¬را فراهم کند.
۲ ـ در بازگشایی باید راه¬کارها و راه¬بُردها نیز مندرج باشد. این تمهید موجب میشود که تحلیل دچار کلی گویی یا پرفکشنیسم و کمالگرایی نشود. بازخواستِ راه¬برد از محلل، سبب میشود تا آنالیز در چوکاتِ "موقعیت ـ امکانات" صورت گیرد و همین پای گفتار را در واقعیت¬های موجود استوار می دارد و مانع پرسه¬زنی در گستره¬های ناضرور میگردد.
٣ ـ تحلیل جامعه : هر تحلیلِ سیاسی تخته¬بند زمینه و پیرنگ خود و میخ¬دوزِ شرایطِ اجتماعی است. به این دلیل، تحلیل ارتباط واثق با جامعه¬ای دارد که در آن صورت می¬گیرد. بنابراین شناختِ جامعه و سازـ وـ کار آن از ضروریاتِ یک آنالیز استراتژیک بشمار می آید. نگاهی از بامِ اندیشه بر جامعه لازمه¬ی تحلیل استراتژیک است،اما هم¬این، امرِ بازگشایی را پیچیده و مشکل می¬سازد.
در شناخت شرایط حاکم بر هستیِ اجتماعی، توجه به دو پارامتر در آنالیز بسیاری اساسی است:الف ـ "گسست"ها ب ـ "بست"ها. شکافها ازتکانه¬های آتی در جامعه خبر می دهند و "چفت ـ وـ بست"ها از تکیه-گاه¬های هنگامه¬های مخاطره¬آمیز. بعبارتی دیگر احاطه نظری بر "چسب"ها و"ناچسب"ها که در هر جامعه¬ای در مقیاس¬های متفاوت وجود دارد، کار آنالیتیکر را سهل¬تر و موفقیت¬آمیزتر میکند. در یک تعریف کلی آنالیز نیز چیزی جز بازنمایی اموری که در نظر و مریاء "فروبسته" می نمایند نیست. که همان نشان دادنِ گسست و بست¬ها است.
۴ ـ آگاهی از آرایش سیاسی منطقه¬ای و بین المللی: در عصر ارتباطاتِ تنگاتنگ، جوامع از حالتِ جزیره¬ای خارج می¬شوند و وارد پیوندهای ضروری با دیگر واحدهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می¬گردند. درنتیجه تحلیلِ استراتژیک یک "حوزه اقتدار" بدون توجه به پی¬رنگِ منطقه¬ای و بین-المللی ناقص است.
۵ ـ متد تحلیل: هر روشِ تحلیلی متکی بر یک نظامِ معرفتیِ خاص و منتج به نتایجِ گوناگون است. بر این پایه متد تحلیلِ استراتژیک پیشاپیش باید به خوانندگان معرفی شود. زیرا اطلاع از نظامِ دانایی و پارادایم متد مورد استفاده که حاوی مفروضاتِ ناگفته است بسیار مفید فایده می¬باشد. پنهانکاری در این بخش شایسته¬ی یک تحلیل استراتژیک نیست.
متدِ یک¬سویه اراده¬گرایانه هگلی، متدِ یک¬سویه دترمینیک مارکسی، متدِ دوجانبه وبری و "جعبه ابزار"فوکویی برخی از روش¬های شناخته شده¬ی تحلیل هستند. استفاده¬ از هرکدام از این شیوه¬ها پیامدهای خاص خود را به بار می آورد که از آن گریزی نیست. اشارهً می¬توان گفت که اراده¬گرایان عنایتی به استراکتور و ساختارها ندارند. دترمینیست¬ها به نقش"آکتوری" توجه لازم را مبذول نمی دارند. وبری¬ها در میانه¬ی "نقش" و "ساختار" در تردداند. فوکویی¬ها فراساختگرایند و بیشتر به گستره امعانِ نظر دارند و قس-علی¬هذا.
۶ ـ ایستار سوژه¬ی شناسا: فاعل شناسا و توجه به آن مارا به مبحث پردامنه¬ی اپیستمولوژی و جامعه شناسی معرفت می کشاند. آنچه از این دانش در اینجا بصورت کاربُری مورد استفاده است این است که "ایستار" محلل در امعان نظر به حوادث و پدیده¬ها و چینش خبرها در قالب یا تئوری تحلیلی، نقشِ موثری بازی میکند. به تعبیرلوکاچ نباید دچار"فتیشیسم دادهها" شد و پنداشت که آنها بصورت خالص و مستقل از راوی وجود دارند. بر همین مبنا باید محللِ اهلِ فن "ایستار" و پنجره¬ی دید خود را آفتابی کند. پس مذاق آنالیتیکر و شناخت آن در یک تحلیل استراتژیک نیز شرط است .چون می گویند:"یار آن طلبد که ذوق یابد/ زیرا طلب از مذاق خیزد"(مولانا). علاوه براین عده¬ای نیز بر این باورند که تحلیل رابطه¬ای ارگانیک با سازمان و مدیریت دارد.
۷ ـ تحلیل استراتژیک باید به سرعت، مشمول مرور زمان نشود و بُردارهای پایا را در تحولات نشان دهد. یعنی با تولید دانش بر پارامترها و عوامل غیرمترقبه فائق آید. البته لازم به گفتن نیست که این داده¬ها در کادر "تئوری ـ روش" ساخته می¬شود. اما باید توجه داشت که برگزیدن هر تئوری پیامدهای خود را دارد. از باب مثال تئوری¬هایی که به "کشمکشِ"اجتماعی باور دارند به داده¬هایی جذب می¬شوند که واحدی از اطلاعات در باره¬ی "چالشها" را حمل کنند. تئوریهای "سازش و همگرایی" نیز در پی اقامه¬ی مقوماتِ سامان¬گر است.
٨ ـ نوع نگاه: در تحلیل استراتژیک، نوع نگاه مهم است. همه جانبه بودنِ دید، آنالیز را غنا می¬بخشد و محلل را به پیچیدگی¬های موجود نزدیک¬تر می¬نماید. براین اساس، نگاهِ ترکیبی در تحلیل مرجح¬تر است.
۹ ـ در تحلیل سیاسی ما با یک "پروسه" مواجه هستیم. در نتیجه احکامی را که بر یک پروسه قابل اطلاق است باید پی¬جویی کرد تا سمت ـ وـ سوی کلی تحولات را روشن کرد. پروسه¬ها برخلاف"پروژه¬ها" هوشمند نیستند، لذا تحلیلگر نباید ایندو حوزه را مخلوط نماید و قواعد دومی را بر اولی منطبق کند. شاید درغلطیدن در دامان تئوری¬های توطئه در تحلیل پروسه¬ها یکی از عوارض این تخلیط باشد.
۱۰ ـ تحلیل استراتژیک در یک افق و پرسپکتیو، قابل بازیابی است؛ در غیر این¬صورت دستگاه تحلیلی، توانمندی لازم را در رصد کردن پدیده¬ها در مناظر رفیع ندارد و رویدادها را در کوتاه مدت شناسایی میکند که با تحلیل استراتژیک در تعارض است. به تعبیر گذشتگان در اینجا "نگاهِ آخربین" و نه "نگاهِ آخوربین" کارایی دارد.
۱۱ ـ تقسیم و تدقیقِ رویدادها. رویدادها در تحلیل، لاجرم برای انتقال به جهانِ مفاهیم و سپهرِ زبان¬زیست به "داده" یا fact تبدیل می شود. دانستنی است که فکت همچون اجزای مقوّم یک ساختمان عنصر اولیه¬ی یک تحلیل است. این جزءها باید دقیق، تقسیم¬شده ومعَرِّف باشند. پروسه¬ی تبدّل رویداد به داده بسیار حساس و لغزان است و خطر ایجاد توهمِ واقعنمایی در آن فراوان است. البته این کار در یک دستگاهِ تحلیلی صورت می¬گیرد. این دستگاه¬ها به مناسبتِ کارکرد متفاوت¬اند، همچون یک دوربین یا یک تلسکوپ. یعنی بستگی به این دارد که چه چیزی را رصد کنیم. در اینجا وارد مبحث تداخلِ کاربردِ ابزار و فرایندِ فهم می-شویم. در واقع نمی¬توان ابزارِ شناختی را که در اختیار ما می¬گذارند از برداشتِ ذهنی ما نسبت به آنها کاملاً جدا کرد. بهرحال، اختلافِ آحاد در نوع مُدرکات بحسبِ قوّت و ضعف نیروی درّاکه، مسئله¬ای است که از دیرباز شناخته شده است.
۱۲ ـ تحلیل استراتژیک یک افق نو را نشان می¬دهد؛ در غیر این¬صورت نمی¬توان صفت استراتژیک بر آن اطلاق کرد. بنابراین گرته¬برداری در آنالیز یاد شده جایز نیست. دراین نوع از تحلیل، محلل در پی خوشایند و بدآیند نیست. سرراست و ساده با پدیده¬ها برخورد نمیکند. آنها را زیر و رو، بالا و پائین و حتی برای بهتر دیدن باژگون می¬کند. سعی می¬نماید دل¬بخواه و آرزو را در آینه¬ی"واقعیت" نه بیند.
۱٣ ـ از آنجا که تحلیل استراتژیک عموماً معطوف به یک "کلیّت"است؛تحلیلگر لزوماً باید به نوع رابطه¬ی جزء و کل حساسیتِ ویژه داشته باشد. زیرا اجزاء از هر جهت و همه¬سو با کل پیوسته نیست. برای مثال گُل و خار از جهتی با هم پیوسته و یا مقرونند و از جهتی از هم گسسته¬اند. بنابراین وحدت¬ها و گسست¬ها بطور عام، محلل را نباید دچارِ لغزش کنند.
۱۴ ـ رانش و بستر: در تحلیل استراتژیک توجه به رانش¬های اجتماعی و بسترهای اجتماعی ضرورت دارد. عنایت به رانش¬ها منظری روانشناسانه می¬طلبد چون به مصداق بیتِ :"بلی در طبع هر داننده¬ای هست/ که با گردنده گرداننده¬ای هست"(مولانا) رانشها در گردش امور نقشِ مهمی دارند. ونگاه به بسترها دانشی ساختارشناسانه لازم دارد.
۱۵ ـ تحلیل استراتژیک، توجیه وضع موجود نیست بلکه راه برون¬شو از ¬"کهنه" به "نو" را نشان میدهد. گزارش ساختار و بسترها هرچند در یک تحلیل استراتژیک مستتر است ولی نباید کل آن¬را تشکیل دهد. از اینرو نباید با "ترکیبِ"چند فاکت،"تحلیل" بسازیم و استدلال برای بر کرسی نشاندن نظر خویش را به جای توضیح و ایضاح به خورد دیگران بدهیم. محلل باید توجه داشته باشد که تحلیل مهمتر از ترکیب است.

محمود هرمزی