فلاسفه، جنګ و صلح - رضا اسدی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲ آذر ۱٣۹۰ -  ۲٣ نوامبر ۲۰۱۱


با تبیین ساختار حکومت ها در کلّ جهان و تحلیل شخصیت ها و رهبران حاکم بر بسیاری از کشورها به یقین میرسیم که: در این زمان«هرآنکس در سیاست از توان خالی بندی بالایی برخوردار و استعداد فوق العاده ای در بکار بردن تقلّب، دوز و کلک داشته باشد، به پست و مقام بالاتری خواهد رسید».
چند مقام بالای کشورها از جمله شیمون پرس رییس جمهور اسراییل، در پی پخش اخباری حاکی بر افشای طرح ترور سفیر عربستان سعودی، و کشفیات جدید آژانس انرژی اتمی مبنی بر احتمال اقدام به ساخت بمب اتمی در ایران، ګمانه زنی هایی بر وقوع یک جنګ با ایران را رغم زده اند. حال این بیانات از نوع همان خالی بندی های مرسوم بوده و یا واقعاّ نقشه ای در پس پرده می باشد هنوز مشخّص و علنی نګردیده است.
سپردن این نظریه ها به رسانه های جهانی باعث شد تا موج ګسترده ای از نظرات نویسندګان و روشنفکران ایرانی را در مخالفت و موافقت با حمله نظامی به ایران بخوانیم. نظراتی که بیش از آنکه به تجزیه و تحلیل واژه « جنګ» و در نظر ګرفتن تلاش دنیای مدرن و متمّدن در جهت متوقّف نمودن این پدیده ضدّ حیات بپردازند، کاسه صبر بسیاری از ایرانی ها را برای دفع حکومت شرعیت در ایران تا حدّی لبریز نموده که حمله نظامی توسط جناح های جنګ طلب کشورهای بیګانه را توجیه نموده و مجاز بر شمرده اند. و در این درخواست به اندازه ای تعجیل دارند که ګاهاّ به جدال لفظی با یکدیګر رو میکنند.
آیا ما موظفیم که ضرر و زیان جنګ را فی النفسه ارزیابی و آن عمل را محکوم کنیم و یا اینکه مصلحت ایجاب میکند تا برای رسیدن به اهدافمان به کار ګیری این ابزار کشنده را توجیه نماییم؟
گفته اند که فلاسفه در تغییرات« سیاسی-اجتماعی-اقتصادی» بشری نقش تعیین کننده ای داشته و دارند و فلسفه‌ تلاشی‌ است‌ برای‌ رفع‌ نادانی ها‌ و تبدیل‌ آن‌ به‌ دانایی ها در ساحتی‌ که‌ تنها راه‌ حلّ‌ موجود، استدلال‌ و تعقّل‌ می‌باشد و امکان‌ آزمایش‌ و تجربه‌ مستقیم‌ وجود ندارد.
لذا برای رسیدن به این درک که آیا برای بدست آوردن دموکراسی در سر نګون نمودن حکومت های توتالیتر و حاکمین خودکامه از طریق نظامی توجیه پذیر است یانه، به کنکاشی درآثار بعضی از فلاسفه می پردازیم.
ایمانوئل کانت، از مهمترین فیلسوفان سده های جدید اروپا جنګ را «بزرګترین شّری که می تواند دامنګیر بشریت شود» می داند. لذا تلاش کانت در اثراتی که از خود بجا ګذاشته است ناظر بر ارائه طرحی است که «این بزرګترین شرّ» را برای بشریت نا ممکن سازد.
از نظر کانت «آزادی» تنها حق اولیه‌ای است که به هر انسانی به دلیل انسان بودنش تعلّق دارد. کانت همهٔ دیگر اصل‌های حقوق بشری مانند برابری و استقلال انسان را از همین اصل بنیادین آزادی مشتق می‌کند.
جان لاک، فیلسوف قرن هفدهم میلادی، بر این باور بوده است که« دولت، نمایندهٔ مردم و در واقع معتمد آنان است. و این امر معنایی جز این ندارد که قدرت واقعی از آن مردم است و این مردم هستند که فرمانروای واقعی هستند. در جایی که دولت از اعتماد مردم سوء استفاده کند و یا نتواند اهداف سه‌گانهٔ زندگی، آزادی و مالکیت خصوصی را برآورد، باید قدرت را به صاحبان اصلی آن که مردم هستند بازگرداند. فراتر از آن، لاک برای فرد در قبال تعرضات دولتی، حق مقاومت قائل است. هر جا که قوه‌های دولتی اعم از قانونگذاری و یا اجرایی، تجاوزی به حقوق فرد مرتکب شوند و فرد نتواند از طریق گزینش و یا برکناری این نهادها، از آن تجاوزات ممانعت به عمل آورد، از نظر لاک فرد از حق مقاومت در مقابل دولت برخوردار است».
جان لاک در اینجا حد و مرز مقاومت را تعین نکرده است. امّا آنچه از متون آثارش بر می آید این است که افکارش میتوانست انګیزه های انقلابی را بر علیه حکام مستبد بر انګیزد. در عین حال در آثارش اثری از علاقه او به اعمال خشونت و بر افروخته نمودن جنګ دیده نمی شود.
اسپینوزا فیلسوف هلندی قرن نوزدهم میلادی، فلسفه‏ی اخلاق خود را بر نگرش‏های متافیزیکی و روان‏شناختی استوار می‏سازد.
به نظر اسپینوزا، وظیفه و هدف اخلاقی انسان باید «حفظ خویشتن» باشد «حفظ خویشتن»، دربرگیرنده‏ی شناخت، فضیلت، آزادی، توانمندی، قدرت و نیکبختی است. در نقطه‏ی مقابل حفظ خویشتن، «ویرانسازی خویشتن» قرار دارد. خطا، رذیلت، بندگی، ناتوانی، درماندگی و نکبت در خدمت ویرانسازی خویشتن قرار دارند.
به این ترتیب می‏توان گفت که برای اسپینوزا آنچه که در خدمت حفظ خویشتن است نیک و آنچه که در خدمت ویرانی خویشتن است شر است. پس میتوان نتیجه ګرفت که از نظر اسپینوزا جنګ مخرب موجودیت شخص و جامعه می باشد و اقدام به آن تحت هر شرایطی توجیه پذیر نیست.
ژان ژاک روسو فیلسوف فرانسوی سده هیجدهم میلادی، در کتاب چهارم قرارداد اجتماعی خود یکی از موارد مهم در استحکام پایه های حکومت های خودکامه و غیر دموکراتیک را دخالت مذهب در سیاست بر شمرده و موضع خود را در مورد دین اینطور مشخص می کند . او می گوید« وجود کلیسا به برقراری دو قوه ی قانونگذاری، دو حکمران، و تقریبا دو میهن منجر می شود و این وضع را نتیجه ی دو وظیفه ی متضاد دانست و اعلام کرد هر فردی دیر یا زود ناگذیر است بین ایمان به دین و وفاداری به دولت یکی را انتخاب کند . او گفت قوانین صادر شده از طرف کلیسا با قوانین جامعه ی مدنی در تعارض است و تنها دولت باید مردم را زیر کنترل داشته باشد» .
برای ژان ژاک روسو «صرف نظر کردن انسان از آزادی، به معنی صرف نظر کردن از خصلت انسانی و «حق بشری» است».
به آسانی و با دلایل مکفی میتوان شرعیت اسلامی حاکم بر ایران- در سیصد سال بعد از ژان ژاک روسو- را با حاکمیت کلیسا در زمان او تشبیه نمود، ونګرانی و نارضایتی جامعه کنونی ایران و جهان را نیز از این نوع حاکمیت درک نمود.
امّا فی الواقع راه علاج در برابر یک چنین حکومت عقیدتی درخواست حمله نظامی با مدرنترین جنګ افزارهای کشتار جمعی از هوا و زمین به این سر زمین است و یا عقل و منطق حکم میکند که با ګسترش آګاهی های فردی و اجتماعی به مقابله با آن پرداخت. و این اعتقادی است که از متون تمامی آثار فلاسفه جهان به چشم میخورد. چنانچه عقل و اندیشه ما به آن میزان رسیده است که بتوانیم جهان رو به صلح ، تمدّن را فهم و حاکمیت شعور انسانی بر جنګ و خشونت رادرک کنیم، میتوان ګفت که استفاده از حربه جنګ حرکت به سوی واپسګرایی و نابودی بشریت است و این نوع مبارزه و مقابله با اضداد از نظر هیچ یک از فلاسفه و علمای علم اخلاق و مدافعین حقوق بشر توجیه پذیر و قابل قبول نبوده و نخواهد بود.