•
آن را که بسیار دوست می داشتم
بردند در یک روز ابریِ پاییزی
از راه کوچه های پیچ در پیچ
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۹ آذر ۱٣۹۰ -
٣۰ نوامبر ۲۰۱۱
آن را که بسیار دوست می داشتم
بردند در یک روز ابریِ پاییزی
از راه کوچه های پیچ در پیچ
خیابانهای پر درخت
و میدانهای شلوغِ شاد
تا ساحل سنگلاخیِ رود بیرون شهر،
جهیزیهی ناچیز او به دنبال
بر شانهی دلقکهایی
با لباس های خاکستریِ تیره
سبزهای روشن
و زردهای زننده
با شیپور و داریه
و پایکوبی های خنک اوباشانه
آنکه بسیار دوستش می داشتم
سر بر شانهی بیتفاوت معشوق نهاد آرام
خیره به جریان هراسانگیز رود
که از ازل بر بستر خود جاری بود
از کوه های افسانهای دور
تا دریاهای ناشناختهی مرموز
بی نیم نگاهی به منِ خراب
و جماعت لولِ از همه جا بیخبر،
تا که دمی دیگر کرجیبان پیر کهنهکار
آرام آرام ظاهر شود از میان مه
و بار دیگر یک زوج تازه را،
به سرزمین های آنسوی رود برساند
و من. . . ،
در باغستان مختصر مُشرف به رود
که می رفت بزودی بخشکد
و جای خود را به یک گورستان کم رفت و آمد بسپارد
بر جای خود پوک شدم
خاک شدم
آب شدم
از دور شدن آنکه بسیار دوستش می داشتم
و غم پنهان چشمانش
در لحظهای که با بی میلی پا بر کرجیِ لرزان می نهاد
و همچنان خیره بود
به آبهای ساکت بیرحم
بی نیم نگاهی به من خراب
و جماعت شلوغِ لولِ پشت سر
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۴ نوامبر ۲۰۱۱
|