حکومت مذهبی، منبع اصلی خشونت علیه زنان
به مناسبت ۲۵ نوامبر، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان


شکوه میرزادگی


• تقدیم به نسرین ستوده
که با تن نازک اما ذهن هوشیار و اراده قدرتمندش
مقابل خشونت ایستاده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ آذر ۱٣۹۰ -  ۱ دسامبر ۲۰۱۱


خشونت چیست؟
در فرهنگ نامه ها خشونت را این گونه تعریف کرده اند: تندخویی، درشتی، زبری، و ناهمواری. اما، در عمل، خشونت ابعاد بسیار گسترده تری دارد؛ از جنگ گرفته تا قتل و شکنجه و تجاوز و آزارهای مختلف فیزیکی همه نام خشونت را به خود می گیرند. در واقع در معنای فرهنگ نامه ای «خشونت» بیشتر به جنبه های روانی آن ، که در زمانه ی ما از اهمیت بالایی برخوردار شده، پرداخته و آنگاه که این خشونت به برخوردهای فیزیکی می انجامد، معمولا عنوان «خشونت فیزیکی» به آن داده می شود.

خشونت در بیشتر جوامع در همین دو هیئت ظاهر می شود: خشونت فیزیکی، خشونت روانی. (که البته خشونت فیزیکی خود مجموعه ای از خشونت هابشمار می رود که مهم ترین آنها خشونت جنسی است). این دو نوع خشونت در سراسر جوامع بشری، کم یا زیاد، به نسبت قوانین موجود و فرهنگ مسلط بر جامعه، وجود دارند. در واقع، خشونت ورزیدن جا و مکان خاصی لازم ندارد؛ می تواند در خانه و در میان خانواده باشد، یا در جامعه، و یا در میدان جنگ. خشونت معمولا از سوی کسی که قدرت بیشتری دارد اعمال می شود.

انواع این «قدرت» هم محدود نیست و از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد: قدرت فیزیکی و قدرت های غیر فیزیکی همچون قدرت مالی، قدرت اجتماعی، قدرت سنتی ، قدرت مذهبی و قدرت سیاسی یا دولتی (که من به کل این قدرت ها نام «قدرت ناملموس» می دهم). جاهلی که عضلات قوی و چاقویی در جیب دارد، همانقدر می تواند اعمال خشونت کند که پدر یا برادر یا شوهری که قدرت ناملموس ناشی از موقعیت پدرسالارانه اش را اعمال می کند. یا سرمایه داری که می تواند بدون هیچ دلیل موجهی با اشاره ای کارگر یا کارمندش را از کار برکنار و زندگی مادی و روانی او را برهم بریزد، همانقدر مرتکب خشونت شده که یک رهبر مذهبی ـ تکیه داده بر خدایی خودساخته. یا یک رییس دولتی نشسته بر جایگاه دیکتاتوری. همه ی این ها با قدرت های غیر فیزیکی و یا ناملموس خود اعمال خشونت می کنند. به این ترتیب، همانطور که خشونت پذیری شکل های فیزیکی و روانی دارد، خشونت کننده نیز برای خشونت کردن ابزارهای فیزیکی یا روانی (ناملموس) مختلفی در اختیار دارد.

حال، از آنجا که مردها بیشتر صاحب قدرت فیزیکی و ناملموس هستند، اغلب آن هایی را که نیروی فیزیکی و ناملموس کمتری دارند، یعنی زنان، را بیشتر مورد خشونت قرار می دهند. به خصوص که قدرتمندانی چون رهبران مذهبی، یا رهبران حکومت های دیکتاتوری هم به طور مستقیم (از طریق قوانین مذهبی و یا نظامی) و هم غیر مستقیم، از طریق پدران و برادران و شوهران معتقد به سالاری مرد، که به سان لشگریانی چشم و گوش بسته برای آن ها کار می کنند، زنان را مورد خشونت قرار می دهند.

اسناد جهانی علیه خشونت
بدون تردید اگر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر نوشته نشده و، مهم تر آن، اگر در دهم دسامبر ۱۹۴٨ به عنوان یک پیمان بین المللی به تصویب بیشترین کشورهای جهان نرسیده بود، معنای «خشونت» ـ چه در شکل عام آن، مثل جنگ، شکنجه، زندان و اعدام، بردگی انسان و غیره، و چه در معنای خاص آن، مثل خشونت علیه زنان ـ به این گونه که اکنون با آن روبرو می شویم روشن و در عین حال بی آبرو و حیثیت نشده نبود و، امکان نداشت که وضعیت و موقعیت زنان در قوانین بین المللی به این سرعت و تا همین حد کنونی خود پیشرفت کند.

این بیانیه، در آغازگاه خود، یعنی در ماده اول و دوم، با تاکید بر اینکه «تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابرند» و «هر کس می تواند بی هیچ گونه تمایزی، به ویژه از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دین، عقیده ی سیاسی یا هر عقیده ی دیگر، و همچنین منشاء ملی یا اجتماعی، ثروت، ولادت یا هر وضعیت دیگر، از تمام حقوق و همه ی آزادی های ذکر شده در این اعلامیه بهره مند گردد»، زنان و مردان را در یک سند رسمی جهانی در یک جایگاه انسانی و حقوقی قرار داده است.

این بیانیه، که در حقوق بین الملل اعتبار والایی دارد و در واقع میزانی است برای سنجش رفتارهای دولت های جهان نسبت به مردم، سبب شده است که کوشندگان حقوق بشر توجه بییشتری نسبت به زنان، یعنی آن بخش از «افراد بشر» که «حیثیت و کرامت حقوق»شان مورد تبعیض و خشونت بیشتر قرار گرفته، داشته باشند. و از آن پس است که می بینیم اعلامیه ها و قطعنامه هایی در این مورد در مجمع عمومی سازمان ملل مطرح می شوند (از آن جمله «میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی»، «میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی»، «کنوانسیون ضد شکنجه و رفتار یا مجازات خشن، غیر انسانی یا تحقیر کننده»، «اعلامیه حذف خشونت علیه زنان»، «پیشگیری از جنایت و گام های عدالت جنایی برای حذف خشونت علیه زنان»، و «کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان»، همه در دهه ی ۱۹۹۰) و نیز، به صورتی همزمان، برای آموزش و توجه دادن به مردمان و به خصوص به خود زنان در ارتباط با حقوق زنان، صدها تشکل کوچک و بزرگ در سراسر جهان، و به خصوص در کشورهای غربی، با پشتیبانی سازمان های حقوق بشر فعال می شوند. از مهمترین کارهایی که در مورد حقوق زنان در آخرین سال قرن بیستم، یعنی ۱۹۹۹ انجام شد اعلام روزی بود به نام «روز جهانی حذف خشونت از زنان». این روز (که همزمان است با سالگرد به قتل رسیدن خواهران میرابل، در جمهوری دومینکن و توسط دولت دیکتاتوری آن) ابتدا در سال ۱۹٨۱ از سوی زنان مبارز این کشور به عنوان روز مبارزه با خشونت علیه زنان مطرح شد و پس از تلاش های بسیاری از سوی زنان کشورهای آمریکای جنوبی و شمالی، شورای عمومی سازمان ملل متحد آن را در اکتبر سال ۱۹۹۱ به عنوان روز جهانی رفع خشونت علیه زنان نام گذاری کرده و به تصویب رساند.

خشونت علیه زنان چیست؟
قطعنامه ی حذف خشونت علیه زنان خشونت مورد نظر خود را این گونه توضیح می دهد:
«خشونت علیه زنان، بی آن که به موارد زیر محدود شود، شامل اشکال زیر است:
الف﴾ خشونت جسمی، جنسی و روانی در خانواده، از جمله ضربه‌ها، رفتارهای خشن جنسی نسبت به دختران خردسال، خشونت‌های مرتبط با جهیزیه، تجاوز شوهر، ختنه کردن و دیگر سنت‌های زیان‌بخش رایج، خشونت خارج از روابط همسری، خشونت در رابطه با بهره‌کشی؛
ب﴾ خشونت جسمی، جنسی و روانی در جامعه، از جمله تجاوز، رفتارهای خشن جنسی، اذیت و آزار جنسی و ارعاب در محیط کار، در موسسات آموزشی و غیر آن، قوّادی و واداشتن به فحشا؛
ج﴾ خشونت جسمی، جنسی و روانی که توسط دولت صورت میگیرد یا از جانب آن، در هر کجا که باشد[در خانواده و در جامعه]،....»

نگاهی گذرا به آمارهای منتشر شده نشان می دهد که خشونت های برشمرده علیه زنان در این اعلامیه از جدی ترین و مصیبت بارترین خشونت هایی بشمار می روند که در دنیا وجود دارند: بر اساس آمار سازمان بهداشت جهانی، حدود ۷۰ در صد زنان در جهان به طور روزمره مورد نوعی از خشونت که در اعلامیه بالا آمده قرار می گیرند و تازه این آمار (که، بنا به گفته ی سازمان عفو بین المللی، از آمار تصادفات و قربانیان رانندگی و سرطان سهم بیشتری را از زنان می گیرد) آماری است که بر اساس شکایت زنان خشونت دیده یا شاهدان خشونت تهیه شده است؛ و کارشناسان و کوشندگان حقوق بشر معتقدند که بسیاری دیگر از زنان خشونت دیده در این آمارها نمی آیند زیرا به دلیل ترس از مجازات های سخت تر، خشونت را تحمل می کنند و حتی سعی در پنهان کردنش دارند.

ریشه خشونت علیه زنان
با نگاهی به کل تاریخ بشری می بینیم که زنان همزمان با تسلط پدیده هایی همچون «مالکیت» و «مذهب» همسانی خود را با مرد از دست داده و تبدیل به ماشینی تولیدی برای زیاد کردن «کارگر»انی بر روی زمین های کشاورزی، و سربازانی برای حفظ و گسترش قدرت های مردانه، شدند. اوج فرودستی زنان را در قرون وسطی می بینیم که در واقع اوج اقتدار مذاهب مختلف نیز بوده اند. در آن دوران قوانین جوامع مختلف بر اساس شرایع تبعیض آلود مذهبی ساخته و اجرا می شدند. این قوانین روز به روز گسترش پیدا می کرد و حتی از «کتاب های مقدس» هم پا را فراتر گذاشته و رشته های مریی و نامریی را بر زندگی زن تنگ تر می کرد. از آن جمله بود قوانینی من درآوردی و خشونت آمیز در ارتباط با «زنان نافرمان» که به عنوان گفته های خداوند زنان را هدف می گرفت. البته مساله مالکیت، حتی در دوران های باستانی و قرون وسطی، آنقدر برای زنان دست و پا گیر نبود که مساله ی مذهب، زیرا تقریباً در بیشتر مذاهب، زنان نیز می توانستند تا اندازه ای از امتیازات مالک بودن و مالکیت بهره ببرند.

تنها در دوران رنسانس و در غرب بود که مردمان توانستند از تسلط مذهب بر هستی و زندگی خود رهایی پیدا کنند؛ یعنی هنگامی که صندلی های قانون گذاری از زیر پای سنگین و تبعیض گذار رهبران مذهبی کشید شده و در اختیار قانون گذارانی متکی بر اراده ی انسان گذاشته شد. آنگاه بود که زنان نفسی به آسودگی کشیده و به مرور امکان حضور زنده و انسانی شان در جوامع، و یکسانی شان با مردها مهیا شد.

تفاوت خشونت علیه زنان در غرب با کشورهایی چون ایران
متاسفانه، در اوایل قرن بیست و یکم، همچنان کشورهایی هستند که قوانین شان بر اساس مذهبی خاص ساخته شده و یا، چون سرزمین ما، کل حکومت، قانون اساسی، و قوانین حقوقی و قضایی شان برگرفته از مذهبی خاص است. توجهی کوتاه به آمارهای منتشر شده، حتی از جانب دولت، نشان می دهد که هم اکنون در سرزمین ما بیشترین خشونت ها نسبت به زنان از جانب همین حکومت مذهبی اعمال می شود.

البته که زنان در برخی از کشورهای غیر مذهبی اما دیکتاتوری نیز گرفتار خشونت هایی دولتی مثل شکنجه و تجاوز در زندان ها می شوند اما، اگر قوانین حقوقی و قضایی این کشورها قوانینی مدرن و امروزی باشند، جریان این خشونت ها را می توان در فرصتی مطلوب به جرم قانون شکنی محکوم کرد. در حالی که در حکومت های مذهبی خشونت بر اساس قانون بر زن ها اعمال می شود و حکام مذهبی به راحتی مدعی اند که نه تنها کاری غیرقانونی انجام نداده اند بلکه کارشان دارای «ثواب» نیز هست.

به این ترتیب تردیدی نیست که زن ها در جوامعی با حکومت مذهبی بیشترین و شدیدترین لطمه ها را می بینند ـ هم از سوی خانواده، هم از سوی اجتماع و هم از سوی حکومت. در عین حال، وقتی خشونت به عنوان یک عمل قانونی به اجرا گذاشته شود، مردمان از کودکی با رفتارهای خشونت آمیز نسبت به زن آموزش می بینند و به آن عادت می کنند و به راحتی آن را حق قانونی خود می پندارند. یعنی، از یکسو مسئولین دولتی و نشریات دولتی مربوط به زنان سعی می کنند تا اعمال خشونت آمیز حکومت نسبت به زن ها را کوچک و عادی جلوه دهند، و با طرح مقایسه های نامنصفانه مرتباً چنین می گویند که خشونت در کشورهای غربی خیلی بیشتر از ایران است؛ و یا خبرهای مربوط به خشونت نسبت به زنان در کشورهای آمریکا و اروپا را به شکل غلوآمیزی بزرگ و منتشر می کنند، و، از سوی دیگر، با کمال تاسف می بینیم و می خوانیم که حتی عده ای از مخالفان حکومت مذهبی، که برخی شان جزو تحصیل کرده ها هم هستند، نیز خشونت نسبت به زن ها را همه جایی می دانند و وضعیت زنان ایران را در ارتباط با خشونت با زن های غربی یکی می دانند.

براستی می توان پرسید که این افراد چگونه نمی توانند درک کنند که بین خشونت در جامعه، و حتی خشونت ناشی از فرهنگ عقب مانده در یک جامعه، با خشونتی که از طریق قوانین خشونت آمیز و تبعیض آلود متوجه زن ها می شود تفاوت بزرگی وجود دارد؟ براستی چگونه این افراد به این فکر نمی کنند که اگر زن امریکایی یا اروپایی از شوهرش کتک بخورد، یا پدرش او را تهدید به مرگ کند، می تواند به پلیس و دستگاه های قضایی پناه برد؟ یا اگر در کوچه و خیابان مورد خشونت قرار گیرد، پلیس به او نمی گوید چون لباس ات نامناسب بود مردها را تحریک کردی؛ یا حتی اگر همسر زنی بخواهد به زور با او همبستر شود آن زن می تواند از همسرش شکایت کند و شکایت اش مورد رسیدگی قرار خواهد گرفت و قاضی شرعی وجود ندارد که به جای شوهر خود او را به اتهام «نافرمانی» و «عدم انجام وظیفه» تحقیر و ملامت کند؟ براستی چگونه می شود ادعا کرد که بین خشونت در غرب و در ایران تفاوتی وجود ندارد، وقتی که از قول «کتاب آسمانی» مسلمانان و یا پیامبر اسلام، که قوانین قضایی جامعه را بر اساس گفته ها و فرامین ایشان نوشته اند، می گویند که: «اگر زن هاتان نافرمانی کردند آن ها را بزنید؟» زن کتک خورده ی چنین جامعه ای به کی و کجا می تواند پناه ببرد وقتی، بر اساس قوانین موجود و رسمی، او گوشت و استخوانی است به نام ناموس مرد؟ او چگونه می تواند از تکه تکه شدن روانی و فیزیکی به دست «مردان با غیرت»، بگریزد؟

ما چگونه می توانیم ـ حتی به نام مبارزه با امپریالیسم ـ این ارزش های انسانی غرب را نفی کنیم؟ چگونه درک نمی کنیم که این قوانین زنده و پویا به بهای قرن ها رنج زنان و مردانی بوجود آمده که به کرامت انسان اعتقاد داشته و آن را پاس داشته اند؟

بیایید خودمان را به «آن راه» نزنیم. خشونت نسبت به زن ها در غرب با خشونت در سرزمین ما زمین تا آسمان تفاوت دارد. خشونت در کشورهای غربی فقط از جنبه ی فرهنگی (که ناشی از تاخیر در ادراک و جا افتادن قوانین روشن مربوط به برابری و حقوق زن است) اتفاق می افتد؛ حال آنکه در سرزمین ما، به طور مدام و روزمره، علاوه بر بعد فرهنگی، در ابعاد سیاسی و دولتی نیز در مورد زن ها حضور و جریان دارند.

خشونت، از مذهب است یا از حکومت مذهبی؟
با همه ی عیوبی که بیشتر مذاهب کهن در ارتباط با حقوق زن دارند، نمی توان منکر آن شد که در زمانه ی ما، در زمانه ی سالاری حقوق بشر، مذهب دیگر چندان قادر نیست تا به زنان آسیب برساند، مگر آنکه خود صاحب دم و دستگاه حکومتی شود. مذهب، در جامعه ای که با قوانینی امروزی و زمینی، و بر اساس اعلامیه حقوق بشر تنظیم شده باشد، به طور قطع نه تنها عملکردهای منفی و زن ستیز خود را به مرور از دست می دهد بلکه امکان نوسازی، یا تغییراتی مثبت در آن هم بصورتی گسترده ظهور می یابد.

مثلاً، در جامعه ای که تنها جزای خیانت به شوهر مجاز دانستن او به طلاق دادن همسر و احتمالاً پرداخت جریمه ای بخاطر آزردن روانی مرد است و از شلاق و سنگسار و کشتن زن خبری نیست، و اگر مرد همسرش را برای این عمل بکشد با او همچون یک قاتل برخورد می شود و نه مانند قهرمانی ناموس پرست، کمتر مردی، حتی اگر به شدت مذهبی هم باشد، به خود اجازه ی کشتن همسر خیانتکارش را می دهد.

به خصوص که این عمل، یعنی «گذشتن از کشتن زن نافرمان» جنبه ای غیر مذهبی هم نخواهد داشت. براستی کدام مذهبی می گوید که اگر زنی خیانت کرد شوهر باید، به جای طلاق، او را بکشد و اگر نکشت گناه کرده است؟ یا اگر دختر جوانی بکارت خود را از دست داد، پدر یا برادرش باید او را بکشد و اگر نکشت گناهکار است؟ کدام مذهبی است که می گوید اگر کودک نه ساله تان را وادار به ازدواج نکنید و به او اجازه دهید در هجده سالگی ازدواج کند گناه کرده اید؟ کدام مذهب است که حتی اگر گفته باشد شما حق دارید زنان نافرمان تان را بزنید اگر چنین نکنید شما را گناهکار بداند؟ و ... و..

در واقع، این تنها «حکومت مذهبی» است که، بجای رواج دادن آن چه هایی که در مذهب نام گذشت و مهربانی و شفقت دارند، به دنبال اجرایی کردن بخش قهر آلود و خشن احکام مذهب است. زیرا این تنها حربه ای است که می تواند به وسیله ی آن به دیکتاتوری خود جنبه ای «مشروع» بدهد. بی دلیل نیست که «حکومت های مذهبی» از مفاهیمی حقوقی چون «حقوق بشر» و «حذف خشونت علیه زنان» می هراسند. چرا که همین حقوق بشر، و همه ی کنوانسیون های وابسته به آن، می توانند آنها را از بلندای قدرت های ناملموس خویش فرود آورند. وقتی اولین ماده ی «اعلامیه ی حذف خشونت علیه زنان» به صراحت «اجبار یا محروم کردن خودسرانه ی {زنان را} از آزادی، چه در زندگی اجتماعی و چه در زندگی شخصی» عملی خلاف و ضد قانون حقوق بشر می داند، یک«حکومت مذهبی» چگونه می تواند بر میلیون ها زنی که از ترس این «قدرت» حتی آزادی انتخاب پوشش خود را ندارند فرمان براند؟

و این گونه است که من باور دارم نبود حکومت های مذهبی در زمانه ی ما، و جایگزین کردن آنها با حکومت هایی امروزی و مبتنی بر حقوق بشر، به راحتی و به سرعت می تواند آمار خشونت را در این جوامع پایین بیاورد و، مهم تر از آن، مردم این سرزمین ها را به شیوه های تازه ای از زندگی طبیعی عادت دهد؛ شیوه هایی که حداقل در آن «خشونت» امری شریف و به خاطر خواست خدا و پیامبر نیست، بلکه عملی زشت و غیر انسانی تلقی می شود.

به این ترتیب، کوشش برای برکناری حکومت های مذهبی نه تنها نوعی حذف خشونت از زندگی مردمان یک جامعه می باشد، بلکه به نفع کسانی نیز هست که مایلند مذهب شان پدیده ای قابل احترام باشد و نه امری هراسناک و گریزاننده.

۲۵ نوامبر ۲۰۱۱
shokoohmirzadegi@gmail.com