از : لقمان تدین نژاد
عنوان : زیبا، روان، واقعی!
عالی است!
یک جا در «گوش فراده! سنگ، لالایی میخواند.» آنسوی قابل دیدنها (مشهودات) را می بیند و چیزی را شاعرانه و صادقانه احساس می کند. یک جا در «تمناها، بی قرار و زلالاند. واژهها، دهان حقیقت را میبوسند.» خصوصیات یک شعر، آنطور که باید غیر متظاهرانه و شجاعانه و از خود بیخود سروده شود، را یاد می کند و در جای دیگر در «اکتاویو پاز عاشقانههای فروغ را میخواند/ و من، قصهی کبوترهای شاملو را ورق میزنم/ و عین خیالم نیست که فکرهایم را عریان کنم»به درستی وارد مضمون همسانی و یگانگی جهانی-تاریخی شاعران بزرگ (آنهایی که در ظرف خدایی/دیوانه/نامتعارف/غیر ابتذالی واژه جا می گیرند) می شود و رابطهی ارگانیکی--نادیدهی آنها را درک می کند.
شعری است صادقانه که به خواننده از بالا نگاه نمی کند و او را بیخود و بیجهت در رموز و استعاره های ساختگی و واژه های غلیظ و حساب شده گم نمی کند و در عوض از نمادهای نسبتا تازه ای نظیر «چهارفصل ویوالدی و ونوس بوتیچلی و ...» بهره می گیرد. همین به نوبهی خود تصویر و زمینهی این شعر را فرح انگیز و و هوای کلی آنرا سبک و خوشبو کرده است.
۴۱٨۹۶ - تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱٣۹۰
|