نقدی برسخنرانی عیسی سحر خیز
صدای پای فاشیسم یا بوی انتخاباتی دیگر؟!


مختار برازش


• جناب سحر خیز هم در شنیدن صدای پای فاشیسم و هم در تشخیص ماهیت آن تاخیر عُظمی دارد. ایشان گویا دغدغه ی فاشیسم را تنها در یکسال اخیر و تحت حاکمیت احمدی نژاد بخت برگشته احساس کرده است که یکی از همان امر برهای قدیمی همان هایی بوده است که ایشان «با چشمانی گریان و فریادی بغض‌آلوده» از همه خواسته اند که به او رای دهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۰ تير ۱٣٨۵ -  ۱۱ ژوئيه ۲۰۰۶


مسئله این است که طبق معمول سالهای اخیر هر موقع که به برگزاری یکی از نمایش های بی ثمر و در واقع بدثمر انتخاباتی نظام ولایی نزدیک می شویم، بسیاری از روشنفکران سابق ما (!) و الی الخصوص اصلاح طلبان به تکاپو افتاده تا با کوک کردن چند باره ی شیپور شکسته ی خود شور و حالی به این ـ به قول عباس معروفی ـ سمفونی سراپا مرده ی جمهوری اسلامی ببخشند. و طبیعی است آقایان که دیگر صدایشان مثل سابق از جای گرم بلند نمی شود، در قسمت زیل خوانی «عظمت حماسه خرداد»   کم بیاورند. و از آنجاییکه به فنون جدید اجرا احاطه ی چندانی ندارند، اجبارا به همان شیوه سنتی خود یعنی «تعزیه خوانی» روی آورده و در آخر با سینه زنی سر و ته قضیه را هم می آورند! برای ایشان هنوز مبدا تاریخ «دوم خرداد» است و با حسرت آن «روزهای تماشاچی دار» را به یاد آورده و به جای ارائه یک برنامه ی سرگرم کننده ی جدید مدام تماشاچیان را که دیگر رغبتی به برنامه ی «اصلاح نظام از درون» نشان نمی دهند طعنه می زنند که چرا به پای برنامه های تکراری آنها نمی نشینند.
یکی از این تعزیه ها، سخنرانی آقای عیسی سحر خیز تحت عنوان «صدای پای فاشیسم» برای دانشجویان است که در آن نیز با تکرار همان مکررات همیشگی تماشاچی را پای بساطی نگه می دارد که همه از قبل می دانند چه اتفاقی قرار است بیفتد.
آقای سحر خیز در این سخنرانی با استفاده از موضوع دستگیری مهندس موسوی خوئینی، گریزی زده است به نوشته های خود در حدود یکسال پیش که در آن هشدار داده بود که «صدای پای فاشیسم جدی است» و   متذکر شده بود که «هوشیار باشیم و جبهه مناسب برای مقابله با آن را تشکیل دهیم.» (نگاه کنید به متن سخنرانی «صدای پای فاشیسم» در همین سایت: www.akhbar-rooz.com )
البته که این سخنان، سخنان سنجیده ای بود و هست، منتهای مراتب اختلاف ما در ارائه تصویر ناقص ایشان از فاشیسم موجود و سابقه ی حاکمیت یافتن آن، همچنین نقطه ی اتکا ایدئولوژیکی و لجستگی فاشیست هاست که   مانع آن شده و می شود که راه حل پیشنهادی آقای سحر خیز کارساز باشد. چرا که به نظر مولف راه حل مقابله ی ایشان تحت عنوان زیر چتر یک جبهه بودن، خود می تواند سرمنشا بسیاری از گرفتاری ها باشد. سحر خیز هنوز از نظریه «هاشمی گرایی» که باعث خارج شدن قطار اصلاح طلبان از ریل اپوزیسیون شد دفاع می کند که: «خطر "فاشیسم و حکومت نظامیان تحت رهبری ولایت مطلقه فقیه" به گونه‌ای ست که راهی جز این ندارم که با چشمانی گریان و فریادی بغض‌آلوده از همه بخواهم که این بار به فردی که فرسنگ‌ها از خواسته‌ها و آرمان‌هایم دور است و در دوران مختلف انقلاب بارها حق را زیر پا گذارده و جبهه وسیعی از حق طلبان را مورد ظلم و ستم قرار داده، رای دهند....» و همان قیافه ی حق به جانب همیشگی که: «... ما چاره‌ای جز شرکت کردن و رای منفی دادن به رقیب ‌هاشمی رفسنجانی نداریم.»
گرچه در همان زمان، اینجانب طی مقاله ای در جواب یکی دیگر از همین «تعزیه خوان های بنام طنز نویس»، اشاره ای به این آلترناتیو ناکارآمد ایشان کرده و گله آقایان از تحریم کنندگان انتخابات را بی مورد دانستم. اما گویا آقای سحر خیز بار دیگر با گشودن دفتر خاطرات، تحریم کنندگان را از اینکه هشدار ایشان را جدی نگرفته و در موقعی که قرار بود حضرت علی اکبر نوجوان بدست شمر کشته شود نزدند توی سرشان و گفتند «در به همان پاشنه خواهد چرخید»، مورد سرزنش قرار داده و لابلای تعارفات سیاسی، تلویحا تلاش دارند لااقل بخشی از تقصیبرات ناشی از حاکم شدن فاشیست ها در مملکت را گردن تحریم کنندگان بیاندازند. ایشان ضمن برشمردن تفاوت «میان ماه من تا ماه گردون»ـ یعنی خاتمی و احمدی نژاد، یعنی علی اکبر و شمر ـ ناراحت بر باد رفتن «اندک دستاوردهای» حاصله است. او هشدار می دهد که: «اگر نجنبیم بدجوری در سراشیبی سقوط قرار گرفته ایم.» و بدین ترتیب اصلاح طلب با سابقه با دستگیری مهندس موسوی خوئینی امر را مسجل می کند که «آنچه که در حال وقوع است نشانه هایی از "صدای پای فاشیسم" است که دارد می آید» و اگر وضعیت آینده به همین منوال پیش برود بدتر نیزخواهد شد. چرا که «آنچه که اکنون شاهدش هستیم، تنها شبه ای ست از آنچه که باید باشد. و هنوز "آخر پائیز" نرسیده است که به برداشت انچه که کاشته بودیم بپردازیم.» این کاشت بزعم ایشان همان «تحریم انتخابات» است که به کنایه گفته می شود. اما برداشت به زغم ایشان چیست؟: «اکنون دیگر خبری از "ازادی بیان و قلم"، "مطبوعات مستقل و آزادیخواه" نمانده، آنچه مانده است "سانسور" است و "خودسانسوری". منابع متعدد رسمی و دولتی است برای صدور دستور که چه بنویسیم و چه ننویسیم و گاه آنان هستند که به ما می گویند تیتر اول روزنامه چه باشد و عکس مناسب خبری کدام.» (همان جا)
بدین ترتیب با گفتن عبارت «دیگر»، معلوم می شود که «فرفره   آزادی» آقای سحر خیز در کجا می چرخد و   مربوط به کدام مقطع زمانی است. آنچه را که ایشان تحت عنوان «اندک دستاورد»   «آزادی» برشمرده اند که دیگر خبری نیست، همان دستاورد درخشانی (!) است که طی 8 سال حاکمیت اصلاح طلبان در بیش از دو ـ سوم ارکان قدرت، جز در کاغذ و تبلیغات و راهروهای مجلس کاربرد پراتیک نداشته است. در حالیکه دستاورد عینی زیانبار به ارث رسیده از این دوران و دوران پیشین کاملا مشخص و محسوس است. به عنوان مشت نمونه ی خروار فاجعه ی کوی دانشگاه؛ دستگیری و زندانی ده ها نویسنده و زندانی با نام و گمنام و تعطیلی بیش از ده ها روزنامه و نشریه؛ شکنجه و رسوایی مرگ یک روزنامه نگار زن در زندان و ... دستاورد هایی است صد در صد واقعی که به هر حال در کارنامه ی دولت اصلاحات ثبت است. علاوه بر این همانطور که خود ایشان می گوید «دیگر آن کوبندگی و سرزندگی جنبش دانشجویی در ظاهر چیز زیادی باقی نمانده است و دیگر از آن تجمع ها و اعتراض های مسالمت آمیز روزانه خبر چندانی نیست»،   اینهم یکی دیگر از دستاوردهای دوران اصلاحات است که با تزلزل خود و دلسرد کردن مردم نسبت به اعمال اراده ی خویش، پاسیفیسم سیاسی را در مردم دامن زده است. (نگاه کنید به نامه اخیر حشمت الله طبرزدی).  
بنابر این مخاطب آقای سحر خیز ساکنان کره ی ماه نیستند که ندانند طی این دوران چه بر مبارزین و مردم گذشته و یا مثلا فرق «دستاورد» با «حرف مفت» در چیست. ایشان ضمن رجز خوانی برای فاشیست ها که «پس بدانید که قوی نیستید و گول این قدرت پوشالی را نخورید و ملت را فریب ندهید...» تصویری ملایم از آنها ارائه می دهد که به دلیل شرایط حاکم موجود قابل درک است، اما در نقد چنین تحلیل غیر دقیقی از اوضاع ایران و با احترامی که برای آقای سحر خیز ـ که اکنون خود نیز در دام قوانین ضد بشری نظامی که مدعی دفاع از آن است گرفتار آمده است ـ قائلم، در خوشبینانه ترین احتمال مایلم بگویم که ایشان دو مقوله «ماهیت» و «رفتار» را در هم آمیخته است. به خاطر همین نه چون یک سیاستمدار بلکه چون یک قصه گو دست به نصیحت «فاشیست ها» می زند: «کسی نیست به اینان بگوید که انسان قدرتمند که زور بازویش را به یک عده زن پیر و جوان نشان نمی دهد که دنبال یک تجمع آرام و مسالمت آمیز برای بیان خواسته های خود بودند».
در غیر اینصورت باید بگویم که گوش ایشان سنگین بوده است که صدای پای فاشیسم را بعد از این همه سال تازه بعد از دستگیری آقای موسوی خوئینی شنیده است. به عبارتی گویا «راس المدار ماهیت فاشیستی» رژیم برای آقای سحر خیز دستگیری مهندس موسوی خوئینی و یک سری حرکات کم رنگ اخیر است. من نمی فهمم مگر قرار است هر موقع موقعیت دوستان خودی به خطر افتاد ما احساس کنیم که اتفاقی افتاده است. در واقع گله ای هم که آقایان احمد باطبی و آیدین تبریزی از اکبر گنجی دارند در همین راستاست. آقایان نباید فراموشکاری کنند و در مطالبات خود، خودی و غیر خودی در آورند. منظور من این است که نه تنها باید خواستار آزادی عزیزانی چون مهندس موسوی خوئینی، یا جهانبگلو و یا اصانلو بلکه باید برای همیشه خواهان برچیده شدن مقوله ای به نام «زندانی سیاسی» در این مملکت باشیم. و من وظیفه ی انسانی خود می دانم که به لیست بلند بالای آقای باطبی در عکس العمل به پیشنهاد اعتصاب غذا برای آزادی تنها سه نفر، نام های دیگری هم از جمله علی حامد ایمان (خبرنگار و تحلیل گر سیاسی)، منوچهر عزیزی (فعال سیاسی)، حسن ارک (فعال سیاسی)، حسن هرگلی (دمیرچی ـ موسیقدان) و ده ها زندانی دیگر را که در اعتراضات اخیر در آذربایجان دستگیر شده و هیچ خبری از آنها در دست نیست، اضافه کنم.
آقای سحر خیز می گویند باید منصف باشیم و در گیر احساسات نشویم. منظور این است که مته به خشخاش نگذاریم و شواهد تاریخی را بی خیال شویم تا جبهه ی مورد نظر شکل گیرد. شواهد تاریخی ای که نشان میدهد صدای پای فاشیسم مذهبی به خیلی پیشتر ها بر می گردد. (نگاه کنید به پاسخ افشاگرانه و جنجالی دکتر محمد ملکی به موسوی خوئینی ها) در واقع این واقعه با همان «آری» گوسفند واری مردم به حکومت اسلامی کلید خورد. همان زمان بسیاری از نیروهای دگر اندیش به ترتیب صدای نعلین فاشیسم را شنیده و سایه شوم آن را بالای سر خود دیدند. این شعار ساده ی نیروهای سیاسی در اولین بهار پس از پیروزی انقلاب که «در بهار آزادی ـ جای آزادی خالی ست» گواه همین مطلب بود. زمانی که گروههای فشار حزب الهی ـ که آنروز ها « فالانژ» نامیده می شدند ـ در کوچه و خیابان تحت عنوان «خانه های تیمی» به شکار و ترور مخالفان دست زدند و با پروپاگاندای «حزب فقط حزب الله ـ رهبر فقط روح الله» شرایطی همچون شرایط قبل از به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان آن روز را ایجاد کردند، صدای پای فاشیسم در ایران پیچید. «انقلاب فرهنگی دانشگاهها»؛ تصفیه حساب و حتی ترور بسیاری از خودی ها در اوایل انقلاب که می توانست برای «آینده قدرت» خطر آفرین باشد همان صدای پای فاشیسم بود. سرکوب خونین مردم کردستان و اعتراضات آذربایجانی ها در واقعه ی تسخیر رادیو و تلویزیون تبریز در مقطع بعد از انقلاب؛ به خشونت کشاندن تظاهرات زنان ایران در همان سالها در اعتراض به تحمیل حجاب اجباری تحت عنوان «نه روسری نه توسری»؛ سرکوب و دستگیری نیروهای چپ و اولین شوء های تلویزیونی اعترافات «گروههای ملحد» ی چون سازمان پیکار و مجاهدین و در آخر رهبران حزب توده؛ خاموش کردن صدای زجه ی هزاران زندانی در زیر شکنجه های جلادانی که آنروز امربر بودند و امروز وکیل و وزیر و رئیس شده اند و بالاخره اعدام های دسته جمعی و بدون محاکمه صدها تن از آنها در مخفی گاههای اوین و غیره؛ قتل های زنجیره ای، ترور مخالفان در خارج از کشور و ... همه و همه نشانه های حاکمیت یافتن فاشیسم بود و بس! تنها یک سیستم فاشیستی می تواند طی این همه سال چنین جنایاتی را مرتکب شود و پاسخگو هم نباشد و به قول شما «آب از آب تکان نخورد.»
بنابر این باید بگویم که جناب سحر خیز هم در شنیدن صدای پای فاشیسم و هم در تشخیص ماهیت آن تاخیر عُظمی دارد. ایشان گویا دغدغه ی فاشیسم را تنها در یکسال اخیر و تحت حاکمیت احمدی نژاد بخت برگشته احساس کرده است که یکی از همان امربرهای قدیمی همان هایی بوده است که ایشان «با چشمانی گریان و فریادی بغض‌آلوده» از همه خواسته اند که به او رای دهند.
ایشان باید بدانند که بحث ما تشکیل جبهه ضد فاشیسم نیست. مشکل ما کار این جبهه است و جایگاه و وزن جریاناتی است که قرار است در این جبهه قرار گیرند. بعنوان نمونه مسلما اگر آیت الله خلخالی هم در قید حیات بودند مثل بسیاری دیگر لابد ایشان هم اصلاح طلب تشریف و صد البته در صدر این جبهه روی چشم ما هم جا داشتند! این کلی گویی ها می تواند نیت تشکیل دهندگان را مخدوش سازد. بنابر این بنده هم موافقم که نباید تسلیم احساسات شد و به قول آقای اکبر گنجی که برای جلوگیری از احتمال تکرار چرخه خشونت گفتند «ما می بخشیم اما فراموش نمی کنیم». ولی چنین نباشد که آقای سحرخیز   دست و دلبازی را فراتر برده و علاوه بر بخشیدن و فراموش کردن، با دعوت تلویحی از مردم برای شرکت در انتخابات و رای دادن به آنهایی که به هر حال «دل و قلوه»ی این نظام الهی بوده اند، جایزه و گلدسته ی ریاست هم بر گردن شان بیارایند! لذا آنچه که از سخنرانی ایشان به مشام می رسد در واقع بوی انتخابات است نه صدای فاشیسم!
حکایتی است که می گوید مرد سالخورده ای به پسرکی اصرار می کند تا با هم حمام بروند! پسرک از اصرار بیش از حد مرد در تردید می افتد. می پرسد «چرا باید حمام برویم؟» مرد نگاه شیطنت باری به پسرک انداخته و می گوید «حالا یک حمامی هم می کنیم!» اسم این حمام ها را نمی توان جبهه گذاشت. طی سالهای اخیر برای اصلاح طلبان سابق ضرورت شرکت در «انتخابات سرنوشت ساز» مهمتر و مقدم بر نفس تشکیل یک جبهه فراگیر بوده است. الان هم اگر آقایان در آستانه ی «انتخابات خبرگان رهبری» که هیچ ربطی به منافع مردم و دمکراسی ندارد به فکر تاسیس جبهه ی بی دم و یالی به نام «جبهه ی ضد فاشیسم» افتاده اند راه باز است، منتها با عرض پوزش باید عرض کنم که ما حمام بیا نیستیم!  
 
mokhtarbarazesh@hotmail.com