از خیابان به سیاست
متن کامل سخنرانی در سمینار
تحلیل اجتماعی-اقتصادی جنبش ضدوال استریت


محمد مالجو


• استمرار جنبش اشغال وال‌استریت هم در گرو فراتر رفتن از خیابان‌ها و رسوخ به سایر پهنه‌های حیات اجتماعی معاصر است و هم برقراری اجماعی حتی حداقلی بر سر تعریف نظام بدیل و راه سیاسی مناسب برای دستیابی به آن در سطوح گوناگون محلی و ملی و منطقه‌ای و بین‌المللی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۶ آذر ۱٣۹۰ -  ۷ دسامبر ۲۰۱۱


 

از زمانی که جنبش اشغال وال‌استریت شروع شد، سه مضمون بیش از پیش شنیده می‌شود: تعمیق بحران سرمایه‌داری، تشدید منازعه طبقاتی و تشکیل نظام بدیل. با اتکا بر این یا آن تبیین به‌درستی گفته می‌شود که نظام سرمایه به بحرانی عمیق فرورفته است. همچنین با استفاده از شعار بسیار ساده‌ای که جنبش وال‌استریت باب کرد، از رویارویی ۹۹درصدی‌ها در برابر یک‌درصدی‌ها‌ به‌منزله تشدید منازعه طبقاتی دم زده می‌شود. نهایتا در این اثنا نیز تکه‌کلام خیلی‌ها امکان‌پذیربودن جهانی دیگر است، نظام بدیل برای سرمایه‌داری.
    مارکسیسم ارتدوکس در زمینه‌گذار از سرمایه‌داری به کمونیسم درباره همین سه مضمون اتفاقا سه ادعا داشت. در مورد مضمون اول، یعنی تعمیق بحران نظام سرمایه، مارکسیسم ارتدوکس از این گرایش می‌گفت که سرمایه‌داری الزاما بذرهای نابودی خودش را می‌افشاند، یعنی رقابت میان سرمایه‌داران منفرد به مهارت‌زدایی و نوآوری تکنولوژیک و از این‌رو اخراج کارگران و رشد ارتش ذخیره بیکاران و کاهش دستمزدها و نهایتا حرکت به سوی بحران‌های اضافه‌تولید از سویی و نرخ نزولی سود از دیگر سو می‌انجامد. در مورد مضمون دوم، یعنی تشدید منازعه طبقاتی، ادعای مارکسیسم ارتدوکس از این قرار بود که به موازات تعمیق بحران‌ها، تجمع ثروت در یک قطب جامعه و تجمع فقر در قطبی دیگر به وقوع می‌پیوندد و دوقطبی‌شدن جامعه به تشدید تضادهای طبقاتی می‌انجامد: ابتدا در منازعات پراکنده بر ضد سرمایه‌داران منفرد، سپس در ائتلاف‌های اتحادیه‌های کارگری در کارخانه‌ها، سرانجام نیز در سطح سیاست ملی با تاسیس حزب کارگران. نهایتا در مورد مضمون سوم، یعنی تشکیل نظام بدیل نیز مارکسیسم ارتدوکس مدعی بود شرایط مادی کمونیسم در زهدان سرمایه‌داری زاده می‌شود و تحقق نظم کمونیستی فقط اقدام نهایی برای تسخیر قدرت دولتی را می‌طلبد. کم نبوده‌اند مارکسیست‌هایی که این واقعیت سرسخت را تبیین ‌کردند که چرا این سه فرآیند یا به وقوع نپیوستند یا دست‌کم با هم مصادف نشدند. با صعود به چند قله از قلل رفیع اندیشه مارکسیستی از آغاز سده بیستم تاکنون، در اینجا می‌کوشم مناسبات متقابل میان سه مضمون بحران سرمایه‌داری و منازعه طبقاتی و نظام بدیل را استخراج کنم تا مبنایی برای ارزیابی انتقادی نقاط قوت و ضعف جنبش اشغال وال‌استریت فراهم کرده باشم.
    لنین درباره مضمون اول، یعنی تعمیق بحران سرمایه‌داری، به بحران نهایی نظام سرمایه اصولا باور نداشت. او معتقد بود سرمایه‌داری رقابتی در آستانه سده بیستم به سرمایه‌داری انحصاری جای سپرده است و خود را به شکل امپریالیسم تحت تسلط سرمایه مالی به‌طرزی ناموزون در سراسر جهان بسط داده است. آنچه موجب وقوع بحران می‌شود سرمایه مازاد است اما سرمایه‌داری در مرحله امپریالیسم می‌کوشد همین سرمایه مازاد را به کشورهای عقب‌مانده صادر کند. نظام سرمایه به مدد سیاست امپریالیستی از بحران می‌گریزد. دیگر هیچ قوانین ثابتی در بین نیست که فاجعه نهایی سرمایه‌داری را رقم بزند. این نتیجه‌گیری را مارکسیست‌های امروزی به شکل روشن‌تر و مدون‌تری بازگو کرده‌اند. اگر بحران سرمایه‌داری از مازاد سرمایه یا مصرف ناکافی نشأت می‌گیرد، نظام سرمایه می‌تواند از راه‌هایی بسیار متنوع با تعمیق حاکمیت منطق سرمایه در جغرافیاهای گوناگون از عهده حل چنین مشکلی برآید. کالایی‌سازی‌ هرچه بیشتر حیات اجتماعی جوامع گوناگون در جغرافیاهای گوناگون در حقیقت هم خلق فرصت‌های سودآور برای سرمایه‌گذاری سرمایه مازاد است و هم ایجاد تقاضای موثر برای رفع مصرف ناکافی. دیوید هاروی با وارد کردن بیش از پیش عنصر جغرافیا به فرآیند انباشت سرمایه همین نتیجه را اخذ می‌کند. نظام سرمایه جهانی فقط هنگامی منطقا به مرزهای نهایی خود می‌رسد که همه چیز به معنای دقیق کلمه به کالا بدل شده باشد. نظام سرمایه به این معنا هنوز به مرزهای نهایی خود نرسیده است و منطقا می‌تواند از عمیق‌ترین بحران‌ها سربلند بیرون‌ آید. درعین‌حال، هر بحرانی هر چقدر هم که سطحی باشد، منطقا می‌تواند بحران نهایی نظام سرمایه باشد. نکته این است: عمق بحران نیست که عامل تعیین‌کننده بقا یا نابودی نظام سرمایه است. عامل تعیین‌کننده بقا یا امحای نظام سرمایه را باید در مضمون دوم جست، در تشدید منازعه طبقاتی. اگر نظام سرمایه تاکنون توانسته است از همه بحران‌ها به سلامت عبور کند، علت را باید نه در قوت سرمایه‌داری بلکه در ضعف منازعه طبقاتی جست.
    چرا منازعه طبقاتی در حدی که مارکسیسم ارتدوکس در نظر داشت، شکل نگرفت؟ رُزا لوکزامبورگ که اعتقاد داشت بحران سرمایه‌داری فرا رسیده است مشکل را در سیاست‌های رفرمیستی سوسیال دموکرات‌ها می‌دید و بر سیاست انقلابی‌تری اصرار می‌ورزید. برنشتاین معتقد بود منازعه طبقاتی اصلا تشدید نمی‌شود چون ساختار طبقاتی به وضعیتی دوقطبی بدل نشده بلکه با ظهور طبقه متوسط هرچه مبهم‌تر شده است. لنین بر این باور بود که منازعه طبقاتی به‌طرز خودبه‌خودی تشدید نمی‌شود زیرا امپریالیسم نوعی اشرافیت کارگری در کلانشهرها پدید آورده است، یعنی در جایی که کارگران و سرمایه‌داران در استثمار مستعمره‌ها نفع مشترکی دارند. لوکاچ علت را در شی‌وارگی می‌جست که آگاهی کاذب را در کارگران سبب می‌شود چندان که درنمی‌یابند نفع جمعی‌شان در کمونیسم است و از این‌رو موقتا به‌طور ذهنی از درک عینی رسالت تاریخی‌شان بازداشته می‌شوند. مکتب فرانکفورت به تاسی از لوکاچ معتقد بود عقلانیت ابزاری اصولا ذهنیت انقلابی را نفی می‌کند ولو اینکه انقلاب به‌طرزی عینی هرچه امکان‌پذیرتر و حتی ضروری‌تر شود. گرامشی برای پاسخ به این پرسش کوشید مفهوم هژمونی را بپروراند یعنی نشان داد که در جامعه مدنی بورژوایی چگونه معانی و ارزش‌هایی تولید می‌شوند که رضایت خودجوش اقشار مختلف جامعه از وضع موجود را به بار می‌دهند. آلتوسر از نقش سازوبرگ‌های ایدئولوژیک دولت گفت که پروسه تبعیت استثمارشدگان و استثمارکنندگان از ایدئولوژی غالب را تحقق می‌بخشند. اما به قول فوکو، هر جا که قدرت هست مقاومت هم هست. اگر گرامشی و آلتوسر نظریه‌های مجاب‌کننده‌ای درباره قدرت سرمایه‌داری در استفاده از ایدئولوژی و سیاست برای تخفیف منازعه طبقاتی ارایه دادند، اما هیچ کدام اصلا نظریه قانع‌کننده‌ای درباره پروژه ضدهژمونی نداشتند. گویی بر عهده کارل پولانی گذاشته شده بود که پروژه ضدهژمونی را بپروراند. پولانی نشان داد که طبقات و اقشار گوناگون جامعه مدنی چگونه ضدجنبشی حمایتی را به‌طرزی خودجوش از پایین بر ضدنظام سرمایه راه می‌اندازند و در مقابل مخاطره‌های ذاتی نهفته در نظام سرمایه از خودشان حفاظت می‌کنند. نکته این است: عمق بحران سرمایه‌داری نیست که تعیین می‌کند آیا بحران نهایی نظام سرمایه فرارسیده است یا خیر. عامل تعیین‌کننده عبارت است از چگونگی توازن قدرت میان پروژه‌های هژمونیک و ضدهژمونیک. هر چقدر کفه ترازو به نفع پروژه ضدهژمونیک سنگین‌تر باشد بحران نهایی سرمایه‌داری نیز محتمل‌تر است، صرف‌نظر از عمق و گستره خود بحران. اما نیروی محرکه تقویت پروژه ضدهژمونیک و تضعیف پروژه هژمونیک را باید در سومین مضمون جست، در پرسش‌های مربوط به تشکیل نظام بدیل.
برخلاف پیش‌بینی مارکسیسم ارتدوکس، شرایط مادی تشکیل نظام بدیل تاکنون به‌طرزی خودجوش در زهدان سرمایه‌داری فراهم نیامده است. اگر چنین شرایطی به‌طرز خودجوش فراهم نمی‌شود، پس دو پرسش در این زمینه اهمیت می‌یابد. پرسش اول درباره چیستی نظام بدیل است. بدیل سوسیال دموکرات‌هایی مثل جوزف استیگلیتز یا پل کروگمان؟ بدیل اینو ایرومنتالیست‌هایی چون جیمز لاولاک؟ بدیل آنارشیست‌هایی مثل جیمز اسکات یا نوآم چامسکی؟ بدیل اتونومیست‌هایی مثل آنتونیو نگری یا فلیکس گاتاری یا مایکل هارت؟ بدیل پساتوسعه‌گرایانی چون آرتورو اسکوبار یا مجید رهنما؟ بدیل سوسیالیست‌هایی چون دیوید هاروی؟ یا بدیل کمونیست‌هایی چون مایکل لبوویتز یا مایکل آلبرت؟ کدام بدیل؟ پرسش دوم درباره راه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل است. آیا، به قراری که برنشتاین می‌گفت، راه مناسب برای دستیابی به بدیلِ مثلا سوسیالیستی از مبارزات پارلمانتاریستی می‌گذرد؟ یا، به قراری که لنین می‌گفت، ابتدا باید دولت سرمایه‌دارانه را تخریب کرد و سپس شکل جدیدی از دولت را ساخت؟ راه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل کدام است؟ اصلاح یا انقلاب؟ مبارزه پارلمانتاریستی یا مبارزه فراپارلمانتاریستی؟ نکته اصلی این است: اگر فرارسیدن بحران نهایی سرمایه‌داری نه به عمق بحران بلکه به قوت منازعه طبقاتی بستگی دارد، نیروی محرکه منازعه طبقاتی نیز از حداقل‌هایی از اجماع بر سر نوع نظام بدیل و شیوه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل سرچشمه می‌گیرد.
    جنبش اشغال وال‌استریت، هم در زمان مناسبی آغاز شده است و هم در مکان مناسبی: در زمانی که نظام سرمایه به عمیق‌ترین بحران دهه‌های اخیر فرو رفته است و در مکانی که گرچه علت اصلی بحران نیست اما سرچشمه اولین نشانه‌های بحران جاری بوده است. بااین‌حال عمق بحران نیست که نظام سرمایه را تهدید می‌کند. تغییر در نظم موجود در گرو تغییر در توازن قدرت میان هژمونی سرمایه و پروژه رهایی‌بخش ضدهژمونیک است. دهه‌هاست که منطق سرمایه در حکم منطقی تمامیت‌خواه از دیوار کارخانه‌ها عبور کرده و همه عرصه‌های حیات اجتماعی را تحت حاکمیت خود درآورده است. پروژه ضدهژمونیک نیز فقط به شرطی می‌تواند با تهاجم بی‌امان سرمایه هماوردی کند که از خیابان‌ها فراتر رود. حداقلی از اجماع بر سر تعریف نظام بدیل و تعیین راه سیاسی مناسب برای دستیابی به بدیل در این میان مهم‌ترین نیروی محرکه گسترش دامنه پروژه ضدهژمونیک است. استمرار جنبش اشغال وال‌استریت هم در گرو فراتر رفتن از خیابان‌ها و رسوخ به سایر پهنه‌های حیات اجتماعی معاصر است و هم برقراری اجماعی حتی حداقلی بر سر تعریف نظام بدیل و راه سیاسی مناسب برای دستیابی به آن در سطوح گوناگون محلی و ملی و منطقه‌ای و بین‌المللی.

منبع: روزنامه شرق